اگر فیلم "این بامداد خسته" که در برنامه آپارات بى. بى. سى فارسى پخش شد را به یک تدوینگرِ کاربلد که شناخت کافى از شخصیت شاملو داشته باشد بسپارید بىشک فیلمى تحویل خواهید گرفت که گرچه مدتش به یک سوم فیلم پخش شده تقلیل یافته اما تا حدودی شایسته آن همه تعریف و تمجیدى خواهد بود که مجرى برنامه و یکى دو کارشناس سینمائى، پیش و پس از نمایش آن، نثار فیلم و فیلمساز کردند.
به زبان دیگر، فیلمى که پخش شد "راف-کات" یک فیلم مستند به نظر میرسید، نه یک اثر تمام شده؛ کارى که به روشنى نشان مىداد سازندهاش نه تنها در وقت فیلمبرداری مرعوب سوژهى مقابل دوربینش است بلکه در تدوین آن نیز از یافتن شیرازه مستحکم برای فیلمش مایوس و خسته شده و به ناچار هر چه در اختیار داشته را بدون منطقِ قابل درکی دنبال هم ردیف کرده است.
او حتی از گفتگوهای اغلب نیمهتمام خودش با "آیدا" که در حد سلاموعلیک است نمیگذرد و به آنها همانقدر اهمیت میدهد که به برخی لحظات ناب که موفق به ضبطشان شده است. گوئی مستندساز این اجازه را نداشته است تا به "راش"های فیلمبرداری شدهی خودش دستدرازی کند!
یکی از لحظات ناب، گفتگوی کوتاه آیدا و شاملوست که به شکل اتفاقی رخ میدهد و مستندساز این لحظه فرّار را به موقع شکار میکند و در فیلمش میگنجاند. اشارهام به دقیقه ۷۵ فیلم و این گفتگوی ظریف میان آندو است:
شاملو [سرخورده]: ما فقط یه مقدار دست و پا زدیم و زندگیمون هم مصرف شده، متاسفانه بدون هیچ دستآوردی.
آیدا [به دلداری]: لذتی که از کار میبری فکر میکنم از هیچ چیز دیگه نمیبری.
شاملو [کمی عصبانی]: من به کار پناه میبرم. تو قبول نداری که کار من یک مقدار خودخوریه؟
آیدا [آشتی جویانه]: چرا!
متاسفانه لحظات مستند زیبائی مثل این که در جای جای فیلم حضور دارد در انبوه صحنههای خالی از اهمیت گم شده است.
صداى گرم و گیراى شاملو و شیوهى گوشنواز شعرخوانىهایش بیش از پنج دهه است که به گوش هنردوستان ایرانى آشناست. کمتر کسى است که نوارهاى شعرخوانى شاملو را از اشعار خود، نیما، حافظ، خیام و... بارها نشنیده باشد. اختصاص بخش بزرگى از یک فیلم مستند که قرار است حرف تازهاى در مورد شاملو بزند به شعرخوانىهاى او حرام کردن فرصتى استثنائى است که در اختیار مستندساز قرار داده شده است. (از اشاره به شعرخوانى طولانى همسر و فرزند شاملو در فیلم، و از روخوانى خسته کننده شاملو از ترجمه صفحاتى از رمان "دن آرام" در مىگذرم که نه کمکی به شناخت شخصیت شاملو میکند و نه به شعر او).
این خیال را هم ندارم از زاویه بازتاب نادقیق شخصیت شاملو در فیلم به این اثر بپردازم که خود بحث جداگانهای است. اما بدم نمیآید اشارهای به درک ابتدائی فیلمساز از مقولهی نزدیک شدن به شخصیت سوژهی مقابل دوربین بکنم که به نظر میرسد معنایش را "زوم" کردن روی اجزای صورت و اندام او درک کرده باشد چرا که سرتاسر فیلم پر است از تصاویر فوق درشت از دست و لب و دهان و گوش و پسِگردن شاملو! در برخى صحنههاى شعرخوانى، مستندساز بخشی از اشعار شاملو را با دیزالو به چند نقاشی، به خیال خودش، "مصوّر" میکند، که واقعا با این کار از قدر شعر او، و سینمای خودش به شدت میکاهد! از این سبکتر وقتی است که شاملو در میان گفتگو اشاره به صحنهای از یک فیلم فرانسوی دارد و مستندساز درجا چند نما از آن صحنه را به تصویر شاملو دیزالو میکند!
این پرسش را هم طرح نمیکنم که چه لزومی داشت در اغاز فیلم نوشتهای بیاید بدین مضمون که اول قرار بود این فیلم از تولد آیدا تا مرگ شاملو را در بر بگیرد که با مخالفت آیدا این ساختار کنار گذاشته شد... آیا مستندساز خواسته است از این که فیلمش از انسجام کافی برخوردار نیست، پیشاپیش عذر بیآورد؟
در یک نکته تکنیکی البته باریک خواهم شد تنها براى روشن کردن اینکه چرا در آغاز مطلب این فیلم را "راف-کات" نامیدهام:
در این فیلم هر صحنه - یا بهتر، هر تکه از گفتگو -، با یک عبارت کوتاه که بصورت نوشته بر پرده مىآید از تکه دیگر جدا شده تا با توسل جستن به ابتدائیترین راه حل، بىشیرازگى در تدوین فیلم پنهان بماند.
معمولا یک فیلم مستند - و نه داستانى که در آن سر و ته قصه از قبل روشن است -، در آغاز تدوین، داراى صحنهها یا تکههاى مجزا از هم است ولى در طول تدوین هر تکهاى جاى مناسب خودش را مىیابد؛ یکى از اول به وسط، یکى از وسط به آخر، و چندتائی هم مستقیما به سبد صحنههاى زائد و باطله انتقال مىیابند!
در "این بامداد خسته" اما این روند منطقى در تدوین فیلم مستند - شاید به دلیل شیفتگى کارگردان به تصاویرش که بعضا هم بسیار زیبایند -، از پروسه خلاقه مونتاژ حذف شده است.
کارگردان حتى حرفهاى خودش در موقع فیلمبردارى که در طول تدوین معنایش را از دست داده، از فیلم در نیاورده. در دقیقه ۷۳ نوشته اى ظاهر مىشود با این مضمون: "همهی سالهای زندگی من"
آنگاه فیلمساز که پشت به دوربین نشسته رو به شاملو مىگوید: "این کاست در حقیقت ۴۰۰ فیت، یعنى حدود ده دقیقه فیلم دارد. من خواهش میکنم بی آن که فیلمبرداری را ما قطع بکنیم در یک "تیِک" شما به این سوال جواب بدید. "
اما تا شاملو شروع به پاسخ دادن مىکند کاتها یکى پس از دیگرى آغاز مىشود و صحنهاى که قرار بود بىوقفه و به قول خودش در یک "تیک" ادامه یابد ده پاره مىشود!
حداقل کارى که یک تدوینگر کاربلد مىکرد این بود که جمله کارگردان را از فیلم در مىآورد تا تناقضى چنین آشکار در مقابل چشم بیننده قرار نگیرد.
با یک اشاره کوتاه به صحنه بلندی که با استفاده از چند عکس بسیار خوب و گویا از جسد شاملو در سردخانه ساخته شده، این مقوله را میبندم. به اعتقاد من این عکسها که کارهای ارزشمندی از خود مستندساز هستند، به قدری گویا و چشمگیرند که نیاز به هیچ ترفندی برای جلب توجه تماشاگر ندارند، بویژه به یک موسیقی مجلل در سطح سمفونی پنج گوستاو مولر که بر دوششان سنگینی میکند.
• برگرفته از "سایت عصرنو"، گاهنوشتهای رضا علامهزاده