• بهمناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹
ویژه خبرنامه گویا
بزرگترین تنش در روابط ایران و انگلیس در زمان رضاشاه لغو امتیاز دارسی بود. این داستان را حتماً شنیدهاید که رضاشاه پرونده مذاکرات با شرکت نفت انگلیس و ایران را در آتش بخاری انداخت و به دولت دستور داد آن قرارداد را لغو کند. هواداران رضاشاه این کار او را نشانه قاطعیتش در احقاق حقوق ایران میدانند و مخالفینش، بهخصوص مصدقیها، میگویند او با این کار به منافع ایران لطمه زد. ببینیم این قرارداد چه بود و چرا رضاشاه آنقدر برای لغو آن اصرار داشت.
در هفتم خرداد ۱۲۸۰ مظفرالدینشاه قاجار سندی را امضاء کرد که بهموجب آن امتیاز اکتشاف و بهرهبرداری از همه معادن نفت ایران برای مدت ۶۰ سال بهطور انحصاری به ویلیام ناکس دارسی William Knox d'Arcy شهروند انگلستان اعطاء میشد. این قرارداد در تاریخ ایران به امتیاز دارسی معروف شده است.
برای رعایت منافع روسیه تزاری، آذربایجان، گیلان، مازندران، گرگان و خراسان از منطقه مشمول امتیاز مستثنی شده بودند. با این حال منطقه تحت پوشش امتیاز دارسی ۱,۲۴۲,۰۰۰ کیلومتر مربع بود. یعنی ۷۵ درصد خاک ایران.
برای گرفتن این امتیاز، دارسی ۲۰,۰۰۰ پوند و معادل همین مبلغ از سهام کمپانی را به مظفرالدینشاه پیشکش کرد و متعهد شد هر سال شانزده درصد از سود خالص شرکت را به دولت ایران بپردازد. اولین چاه نفت در ایران هفت سال بعد، در سال ۱۲۸۷ در مسجد سلیمان به نفت رسید.
به نفت رسیدن نخستین چاه در مسجد سلیمان به معنای بهرهبرداری و صدور نفت نبود زیرا نه خط لولهای وجود داشت و نه حتی جاده ای که بتوان نفت خام را جابجا کرد. نفت خام را در بشکه میریختند و بر پشت خر جابجا میکردند.
بعد از اکتشاف نفت، چهار سال دیگر هم طول کشید تا از مسجد سلیمان تا خلیج فارس خط لوله بکشند و بتوانند نفت را صادر کنند. به این ترتیب، صادرات نفت ایران از سال ۱۲۹۱ آغاز شد.
در این فاصله دارسی با شرکتهای دیگری شریک شد و شرکت نفت انگلیس و ایران به وجود آمد و امتیاز دارسی به این شرکت منتقل شد.
با توجه به عدم حاکمیت دولتهای قاجاری بر سراسر کشور، این شرکت از آغاز چارهای نداشت تا پیوندهای خود با خانهای بختیاری و شیخ خزعل را مستحکم کند زیرا چاههای نفت در منطقه ایل بختیاری قرار داشت و خط لوله نفت برای صادرات، و بعدها پالایشگاه آبادان، در منطقه نفوذ شیخ خزعل. به این ترتیب، شاید اغراق نباشد اگر بگوییم شرکت نفت انگلیس و ایران به خانهای بختیاری و شیخ خزعل بیشتر اهمیت میداد تا به دولت ایران. همانطور که پیشتر توضیح داده شد، رضاخان از زمان نخستوزیری، گامبهگام رابطه شرکت نفت با خانهای بختیاری و سپس شیخ خزعل را محدود کرد و به جای آنها دولت ایران را در برابر شرکت نفت قرار داد.
اما این کافی نبود. بر پایه امتیاز دارسی، شرکت نفت باید شانزده درصد از سود خالصش را به دولت ایران میپرداخت اما در عمل، شرکت نفت هر قدر دلش میخواست به ایران پول میداد زیرا دولت ایران حق نظارت بر حسابها و عملکرد شرکت نفت را نداشت. در سالهای ۱۳۰۷ و ۱۳۰۸ درآمد دولت ایران از نفت سالی ۵۰۰,۰۰۰ پوند بود. در سال ۱۳۱۰ این مبلغ تا ۱,۳۰۰,۰۰۰ پوند افزایش یافت.
از ۱۳۰۶ مذاکرات با شرکت نفت زیر نظر عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار بهطور محرمانه آغاز شد. حرف ایران این بود که در امتیاز دارسی منافع مشروع ایران رعایت نشده و باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. استدلال شرکت نفت این بود که هنگام اعطای امتیاز دارسی، دولت ایران زیر هیچگونه فشاری قرار نداشته و با اختیار و آزادی این امتیاز را اعطاء کرده و شرکت نفت انگلیس و ایران هیچ دلیلی برای تجدید نظر در آن نمیبیند.
مذاکرات دولت ایران با شرکت نفت پنج سال ادامه پیدا کرد ولی به هیچ نتیجهای نرسید. در چنین بنبستی بود که رضاشاه در ششم آذر ۱۳۱۱ ادامه مذاکره در چارچوب امتیاز دارسی را بیفایده دید و پرونده آن مذاکرات را به درون بخاری پرت کرد و به هیئت دولت گفت از اینجا بیرون نمیروید تا امتیاز دارسی را لغو کنید.
اعلام خبر لغو امتیاز دارسی موجی از شادی در میان ایرانیان برانگیخت و مجلس شورای ملی به اتفاق آراء تصمیم دولت را تأئید کرد. از اینجا بود که مذاکرات و مکاتبات جدی شد. رویدادهای بعدی نشان داد که در ماجرای نفت، ایران مستقیماً و آشکارا در برابر دولت انگلستان قرار گرفته بود، نه در برابر یک «شرکت». انگلیسیها میگفتند که در قرارداد دارسی امکان لغو امتیاز یا تجدیدنظر در مفاد آن، پیشبینی نشده است، اقدام دولت ایران غیرقانونی بوده و دولت ایران باید نامهاش در مورد لغو امتیاز را پس بگیرد. دولت ایران علاوه بر استدلالهای قبلی، مدعی بود که شرکت نفت حتی به تعهداتش در چارچوب امتیاز دارسی هم عمل نکرده و در سال ۱۳۱۰ تنها سه چهارم مبلغ تعهدشده را به ایران پرداخت کرده است.
انگلیس تهدید کرد که به دیوان دادگستری بینالمللی لاهه شکایت میکند. ایران صلاحیت آن دیوان برای رسیدگی به مسئله نفت را رد کرد و در مقابل به جامعه ملل شکایت برد. و کار به اعزام ناوهای جنگی انگلیسی به خلیج فارس و شط العرب کشید. با وساطت جامعه ملل ایران و انگلیس پذیرفتند به ادوارد بنش Edvard Beneš، وزیر امور خارجه چکسلواکی حکمیت بدهند. بنش از دو طرف خواست به گفتگو بنشینند و قرارداد تازهای تنظیم کنند که تأمینکننده منافع هر دو طرف باشد.
این مذاکرات پس از یک سال، به توافق ۱۳۱۲ منجر شد. در قرارداد ۱۳۱۲، منطقه مشمول امتیاز که طبق امتیاز دارسی سه چهارم خاک ایران را دربر میگرفت، به ۲۶۰,۰۰۰ کیلومتر مربع محدود شد بهعبارت دیگر، هشتاد درصد از منطقه مورد امتیاز کاسته شد.
اما از آن مهمتر این بود که از این پس حق امتیاز ایران باید بر پایه میزان تولید محاسبه میشد، نه بر پایه سود خالص شرکت. زیرا شرکت نفت انگلیس و ایران سوخت مصرفی نیروی دریایی انگلستان را با تخفیف فراوان تأمین میکرد. چنین تخفیف هنگفتی طبیعتاً از درآمد ایران میکاست. علاوه بر این، رضاشاه شرکت نفت را متهم میکرد که حسابسازی میکند تا سود خالص را کم نشان بدهد و سهم کمتری به ایران بپردازد. اما وقتی شرکت حق امتیاز ایران را بر پایه میزان تولید بپردازد، تخفیفها و حسابسازیهای بعدی تأثیر کمتری بر درآمد ایران میداشت. طرفین روی چهار شیلینگ حق امتیاز برای هر تن توافق کردند که میشد تقریباً بشکهای ۶,۳ پنس. بهعلاوه، سهم ایران از سود خالص شرکت نفت هم از ۱۶ درصد به ۲۰ درصد افزایش یافت.
نکته مهم دیگر این بود که تا پیش از قرارداد ۱۳۱۲، ایران نه بر عملکرد شرکت نظارتی داشت و نه حتی اطلاعی. هرچه انگلیسیها میگفتند، همان حجت بود. اما در قرارداد ۱3۱۲ توافق شد که در همه جلسات و تصمیمگیریهای شرکت نفت یک نماینده از طرف دولت ایران هم باید حضور داشته باشد. عیسی فیض، وزیر پیشین دارایی بهعنوان نخستین نماینده ایران در هیئت مدیره شرکت نفت انگلیس و ایران تعیین شد و به لندن رفت.
نکات دیگری هم در این قرارداد بود مانند پس گرفتن انحصار کشیدن خط لوله نفت از شرکت، افزایش ظرفیت پالایش در درون ایران، به کار گماردن تعداد بیشتری کارگر و کارمند ایرانی بهجای خارجیها در صنعت نفت و همچنین کاهش قیمت سوخت برای مصرفکنندگان ایرانی که توضیح همه آنها سخن را به درازا میکشاند.
در برابر قبول درخواستهای ایران، شرکت نفت هم متقابلاً درخواست کرد که ۴۷ سال به مدت قرارداد افزوده شود؛ که ایران نپذیرفت و پس از چانهزنی، دو طرف روی ۳۲ سال توافق کردند. افزودن ۳۲ سال به مدت قرارداد دارسی، مخالفتهای فراوانی را برانگیخت و عدهای حتی رضاشاه را به خیانت متهم کردند.
بهنوشته هوشنگ عامری، استاد علوم سیاسی و دیپلمات پیشین: «... بعضیها به رضاشاه ایراد میگیرند که هرچند دو بار انگلیسیها را برای بالا بردن سهم ایران از درآمد نفت تحت فشار قرار داد، دست آنها را بهکلی از نفت ایران کوتاه نکرد و هر بار، در برابر افزایش درآمد ایران، با آنها کنار آمد. این ایراد چندان وارد نیست زیرا رضاشاه میدانست که بریتانیا هنوز قدرتمندتر از آن است که ایران بتواند دست آن کشور را از نفت ایران کوتاه کند. علاوه بر آن، ایران در آن زمان توانایی فنی اداره صنعت نفت را نداشت.»
قرارداد ۱۳۱۲ در مقایسه با قراردادهای نفتی نیمه دوم قرن بیستم، ایدهآل نبود. هنوز انگلستان از قرارداد ۱۳۱۲ بیشتر سود میبرد تا ایران. یعنی مالیاتی که شرکت نفت انگلیس و ایران به دولت انگلستان میپرداخت از درآمد دولت ایران بیشتر بود.
فشار این مخالفتها بهویژه در زمان نهضت ملی شدن نفت به حدی بود که همه مسئولان وقت، بهخصوص حسن تقیزاده، وزیر دارایی که قرارداد را امضاء کرده بود و حسین علاء رئیس بانک ملی ایران، خود را از زیر بار مسئولیت کنار کشیدند و همه مسئولیتها را متوجه رضاشاه کردند. محمدعلی فروغی و علیاکبر داور، دو عضو دیگر هیئت مذاکرهکننده ایرانی، قبلاً درگذشته بودند.
اتفاقاً همین کنار کشیدن از مسئولیت، مدرکی در دست جبهه ملی و رهبر آن محمد مصدق شد تا با استناد به آن، خواهان ملی شدن نفت ایران بشوند. قانون ملی شدن نفت که در سال ۱۳۲۹ تصویب شد این قرارداد را باطل کرد و پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ قرارداد کنسرسیوم جانشین آن شد که آن خود داستان مفصل جداگانهایست.
کشف حجاب
این اعلان را گمان نمیکنم قبلاً دیده باشید:
تاریخش ۱۵ شهر صفر ۱۳۳۷ هجری قمریست، ۲۷ آبان ۱۲۹۷. در این اعلان «اداره جلیله مرکزی نظمیه فارس» به عموم مخدرات و محترمات، یعنی دختران و زنان، اخطار میکند که اگر بدون داشتن چاقچور و نقاب مشکی در کوچه و بازار حرکت کنند، بدون استثنا به اداره نظمیه جلب و مجازات خواهند شد.
این اعلان را گمان نمیکنم قبلاً دیده باشید:
منظور از چادر و نقاب سیاه روشن است و نیازی به توضیح ندارد ولی چاقچور را شاید خیلی از شما نشناسید. چاقچور نوعی جورابشلواری گشاد بود که از پارچه سیاه و ضخیم دوخته میشد و زنان و دختران باید آن را زیر چادر به پا میکردند و بند بالایش را دور کمر گره میزدند.
اشتباه نشود؛ در آن روزگار هیچ زنی بیحجاب از خانه بیرون نمیرفت. منظور اداره جلیله نظمیه مرکزی فارس این بود که زنان و دختران به این صورت بیرون نروند.
چنین پوششی در آن روزگار مصداق بدحجابی بود زیرا این دختران نه چاقچور پوشیدهاند و نه نقاب سیاه بر چهره دارند. این، تقریباً دو سال و سه ماه پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بود.
اشتباه نشود؛ در آن روزگار هیچ زنی بیحجاب از خانه بیرون نمیرفت. منظور اداره جلیله نظمیه مرکزی فارس این بود که زنان و دختران به این صورت بیرون نروند.
آزادی زنان و دختران ایرانی از چنین زندانی، بیتردید یکی از مهمترین کارهایی بود که در روزگار پادشاهی رضاشاه پهلوی انجام شد اما این کار، ناگهانی و ابتدا به ساکن نبود. به عبارت دیگر، آزادی زنان آرزو و خواستی بود که از سالها پیش از کودتای سوم اسفند در جامعه یا دستکم در قشر تحصیلکرده و ترقیخواه جامعه وجود داشت ولی کسی نبود که جرأت و قدرت تحقق آن را داشته باشد.
کسانی که آزادی زنان در ایران را تا حد تقلید رضاشاه از اصلاحات مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه کوچک میکنند، سخت در اشتباهند. پیشینه مطالبات برای اصلاحات سیاسی و اجتماعی یا بهعبارت سادهتر، تجددخواهی در ایران، به سالهای آغازین قرن سیزدهم هجری خورشیدی برمیگردد. شکست از روسیه در دو جنگ پیاپی و از دست دادن استانهای ثروتمند شمال غربی کشور، فعالان سیاسی و اجتماعی و نویسندگان میهندوست را برانگیخت تا درباره علت عقبماندگی ایرانیان از اروپاییان بیندیشند.
از این روست که تجددطلبی و مبارزه با خرافات و از جمله با حجاب در نوشتههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، عبدالرحیم طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی مطرح میشد. میرزا آقاخان کرمانی که گرایش به ایران باستان داشت، حوالی سال ۱۲۷۰، در کتاب سه مکتوب مینویسد: «... هر شاخه از درخت اخلاق زشت ایرانیان را که دست میزنیم ریشه او کاشته عرب و تخم او بذر مزروع تازیان است. یکی
از آنها حجاب بیمروت زنان است.» پرواضح است که این نوع عربستیزی امروزه پذیرفته نیست. نقل این سخن تنها برای نشان دادن طرز فکر بعضیها در آن دوره است و به معنی تأئید آن نیست.
با آشنایی ایرانیان با تمدن اروپا و فرهنگ و دانشهای تازه، طبیعی بود که وضعیت و جایگاه زنان در جامعه ایران نیز با موقعیت زنان در اروپا مقایسه شود و رفع ستم از زنان مورد توجه ترقیخواهان قرار گیرد. اما این توجه فقط در همان حد «توجه» باقی میماند و در برخورد با قدرت دین در جامعه ایران، و ربط فراوان حجاب زنان با دین، و نیز با مسئله ناموس و غیرت، امکانی برای مطرح کردن مسئله کشف حجاب نمییافت.
حجاب بهگونهای در جامعه ایران جا افتاده بود که وقتی فاطمه زرینتاج برغانی، معروف به طاهره قرةالعین، شاعر و فعال مذهبی بابی و از پیشگامان آزادی زنان، در نوروز ۱۲۲۷ در کنفرانس بابیان که در روستای بدشت (Bedasht) در نزدیکی شاهرود تشکیل شده بود، نقاب از چهره برگرفت، عدهای از بابیان جلسه را ترک کردند و دو سه نفر حتی شمشیر کشیدند تا او را بکشند. تازه اینها مسلمان هم نبودند، بابی بودند که به برابری زن و مرد اعتقاد داشتند.
با این همه، کشف حجاب در مطالبات سیاسی برخی از گروههای سیاسی دوران مشروطیت و در اشعار زنانی مانند «بدری تُندَری» (فانی) و «عالمتاج قائم مقامی» (ژاله) هم دیده میشد. این خواست حتّی منجر به ایجاد انجمن مخفی «مجمع کشف حجاب» شده بود. این انجمن را ابوالقاسم مراغهای و همسرش، شهناز رشدیه (دختر حسن رشدیّه، بنیادگذار مدرسه نوین در ایران) ایجاد کرده بودند. و همه اینها بسیار پیش از آن بود که مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه و رضاخان در ایران به قدرت برسند.
در دوران انقلاب مشروطیت و پس از آن، بسیاری از خواستهای مردمی و آرزوهای تجددطلبی با شعر بیان میشد. در همان دوره بود که مضمونهای تازهای مانند انقلاب، مبارزه با استبداد، میهنپرستی، دفاع از آزادی و قانون، تقبیح تعصبات و خرافات و البته حقوق زنان به شعر فارسی راه پیدا کرد. شاعران اینبار به زن، نه بهعنوان معشوق، بلکه بهعنوان انسانی نگریستند که زیر ستم قرار گرفته و حقوق انسانیاش پایمال شده. در این دوره بود که حجاب، به سبب ارتباط تنگاتنگش با دین، به چالش کشیده شد.
محمدتقی بهار که خودش هم معمم بود، در قصیدهای در مذمت تعدد زوجات، گفت:
نشود منقطع از کشور ما این حرکات --- تا که زن بسته و پیچیده به چادر باشد
میرزاده عشقی در پایان منظومه «کفن سیاه» هشدار میداد:
ور نه تا زن به کفن سر برده --- نیمی از ملت ایران مرده
یا در جای دیگری گفت:
چیست این چادر و روبنده نازیبنده؟ --- گر کفن نیست، بگو چیست پس این روبنده؟
مرده باد آنکه زنان زنده به گور افکنده
ایرج میرزا برای اینکه نشان دهد بیحجابی به بیعصمتی ربطی ندارد، گفت:
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست --- چراکه هر چه کند حیله در حجاب کند
چو نیست ظاهر قرآن به وفق خواهش او --- رود به باطن و تفسیر ناصواب کند
ز من مترس که خانم ترا خطاب کنم --- ازو بترس که همشیرهات خطاب کند
نقاب بر رخ زن سد باب معرفت است --- کجاست دست حقیقت که فتح باب کند
و پروین اعتصامی در بیان احوال زنان در گذشته که از هیچ آزادی برخوردار نبودند سرود:
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد --- کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود
ابوالقاسم عارف قزوینی هم حجاب را مجازات زن بودن زنان میدانست:
مر مرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم --- زین گناه است که تا زندهام اندر کفنم
و در جای دیگری گفت:
ترک حجاب بایدت ای ماه، رو مگیر --- در گوش، وعظ واعظ بیآبرو مگیر
ابوالقاسم لاهوتی که پیشتر توضیح دادم چه شد که به شوروی رفت در شعری، به دختران ایران پیام فرستاد:
ای دختر نامدار ایران --- از روی خود این نقاب بردار
چون دخترکان ازبکستان --- چادر بنه و کتاب بردار
محمدحسین شهریار هم گفت:
شیخ از سیاهرختی زن شد سپیدبخت --- عنوان روسیاهی از آن شد حجاب را
با شیخ از شراب حکایت مکن که شیخ --- تا خون خلق هست ننوشد شراب را
شعر ضدحجاب، که رویکردی تجددی داشت، در روزنامهها و مجلات به چاپ میرسید، از سوی مردم مورد استقبال قرار میگرفت، در محافل عمومی خوانده میشد، و واکنشهای متفاوتی را برمیانگیخت.
ایرج میرزا زمانی که در سال ۱۳۰۳ پس از سرودن «عارفنامه» از خراسان به تهران بازگشت، مورد استقبال گرم شعرا و مردم عادی تهران قرار گرفت و بهخصوص زنان زیادی برای سپاسگزاری از شهامت شاعر در طرح مسئله رفع حجاب و آزادی زنان به استقبالش رفتند و هدایایی به او دادند.
اما روحانیون هر جا که نشانهای از تجدد دیده میشد، به مقابله برمیخاستند و به جنگ با آنچه که «کلمه قبیحه آزادی» مینامیدند، میرفتند. تحصیل زنان از جمله مسائلی بود که همواره با مخالفت روحانیون روبرو میشد.
شیخ فضلالله نوری، از مراجع تقلید زمان مشروطه، همان که نامش را در تهران بر یک بزرگراه نهادهاند، فتوا داده بود که «تأسیس مدارس دخترانه مخالف شرع اسلام است».
از همان نخستین ماههای پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و بهموازات قدرت گرفتن رضاخان، زنانی
که فعالیت اجتماعی داشتند و با همه محدودیتهای آن روزگار، در راه احقاق حقوق انسانی و مدنی زنان فعالیت داشتند، احساس کردند که اکنون یک پشتیبان دارند.
این هم از شگفتیهای آن روزگار بود که یک افسر قزاق که هیچوقت به مدرسه نرفته و در محیط خشن قزاقخانه پرورش یافته بود، پشتیبان حقوق مدنی زنان و مبارزات آزادیخواهانه آنها باشد.
با پشتگرمی به حمایت رضاخان، مدارس، انجمنها و مجلات زنان گسترش پیدا کرد. نشریات زنان، با جرأت و شهامت بیشتر، محدودیتهای حاکم بر زندگی زنان را محکوم میکردند و در دفاع از حقوق زنان مقالات تند و صریح منتشر میکردند.
در شهرستانها، بهویژه در جنوب، وضع زنان فاجعهبار بود. در یک گزارش حکومت قشم به حکمران بنادر جنوب در سال ۱۳۱۴ درباره وضع زنان چنین نوشته شده است: «... اهالی اینجا صد سال از تمدن امروزه دور هستند و معامله مردها با زنها فوقالغایه رقتآور است. زنهای اشخاصی که دارایی دارند و میتوانند کلفت داشته باشند، سالی یک مرتبه هم اجازه ندارند از خانه بیرون بیایند. در نتیجه همین عدم گردش و در حقیقت در حبس ماندن، عموماً زرد و ضعیف و حتی دارای امراض مزمن میباشند و فقط خوردن و خوابیدن در منازل را یاد گرفتهاند، حتی در منازل شخصی هم رو میگیرند.» در برخی مناطق مرکزی ایران هم وضع کم و بیش همینطور بود.
برخی از زنان در راه آزادی از حجاب، فعالیتهای عملی هم میکردند. صدیقه دولتآبادی شاید نخستین زنی بود که از مهر ۱۳۰۶ بیحجاب و با لباس و کلاه اروپایی در تهران به خیابان میرفت.
متعصبین مذهبی او را به سنگسار تهدید کردند. وقتی خبر به رضاشاه رسید، دستور داد برایش محافظ بگمارند. از آن پس صدیقه دولتآبادی با حفاظت مأموران پلیس بیحجاب در خیابانهای تهران رفتوآمد میکرد. و این، هشت سال پیش از کشف حجاب رضاشاهی بود.
صدیقه دولتآبادی فعالیت در راه آزادی زنان را از جوانی شروع کرده بود. اولین مدرسه دخترانه در ایران را او تأسیس کرد. اما کمتر از سه ماه بعد، مخالفت پرقدرت روحانیون سبب شد که مدرسه را بستند و دختر جوان را به زندان انداختند.
او در گرماگرم انقلاب مشروطیت در انجمنی بهنام «مخدرات وطن» برای احقاق حقوق زنان فعالیت داشت. صدیقه دولتآبادی در مخالفت با قرارداد تقسیم ایران بین روس و انگلیس، معروف به قرارداد ۱۹۰۷، نیز فعال بود و در حالی که هنوز سی سال نداشت، در مکانهای مختلف، حتی قهوهخانهها، برای مردم سخنرانی میکرد و آنها را تشویق میکرد تا برای مبارزه با روس و انگلیس، کالاهای وارداتی از آن دو کشور را تحریم کنند و نخرند.
یکی از دفعاتی که صدیقه دولتآبادی به سبب فعالیتهایش دستگیر شده بود، رئیس نظمیه یا پلیس به او گفت: «خانم شما صد سال زود به دنیا آمدهاید». صدیقه دولتآبادی پاسخ داد: «برعکس، من صد سال دیر متولد شدهام، اگر زودتر به دنیا آمده بودم نمیگذاشتم زنان چنین خوار و خفیف و در زنجیر شما اسیر باشند.»
هنوز رضاخان کودتا نکرده بود که صدیقه دولتآبادی در سال ۱۲۹۸ مجله حقوق زنان را منتشر کرد. او در این نشریه در مخالفت با حجاب و سیاست انگلستان در ایران مقاله مینوشت. او نخستین زنی بود که به نمایندگی از زنان ایران در یک کنگره بینالمللی شرکت و سخنرانی کرد؛ در سال ۱۳۰۱ در کنگره بینالمللی زنان در برلین.
صدیقه دولتآبادی در سال ۱۳۴۰ در سن ۸۰ سالگی در تهران درگذشت و در گورستان امامزاده اسماعیل زرگنده در شمال تهران به خاک سپرده شد. پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، اسلامگرایان انقلابی آرامگاه صدیقه دولتآبادی را ویران کردند.
به اقدام رضاشاه برای آزادی زنان برگردیم؛ در سال ۱۳۱۴، یک دهه از اصلاحات دوره رضاشاه میگذشت. در این مدت اشتغال توسعه پیدا کرده و نیاز به نیروی کار، بهویژه کار زنان، بیشتر شده بود. کارگر زن برای کارخانههای رو به رشد، معلم زن برای مدارس دخترانه و پرستار برای بیمارستانها مورد نیاز بود. و از طرف دیگر تحصیل زنان و افزایش زنان تحصیلکرده فشار اجتماعی برای استفاده از آنان و حضور زنان در اجتماع را افزایش داده بود.
بر بستر چنین مطالبات فرهنگی و اجتماعی بود که رضاشاه تصمیم گرفت برای آزادی زنان اقدام کند.
علیاصغر حکمت، وزیر وقت فرهنگ، در خاطراتش مینویسد که در تیرماه ۱۳۱۴ رضاشاه به او گفت: «... به وزراء و کفیل سابق وزارت معارف دستور داده بودم این عادت منحوسی که در ایران مرسوم است که زنها روی خودشان را میپوشانند و پیچه و نقاب میزنند، برچیده شود و زنهای ایرانی هم مثل زنهای سایر نقاط دنیا آزاد باشند و در اجتماع شرکت کنند. ولی آنها هیچکدام انجام ندادند. حالا میخواهم ببینم تو چه کار میتوانی بکنی.»
حکمت برنامهای تهیه کرد که خلاصهاش این بود:
- در مدارس دخترانه، دختران در حضور میهمانان مرد حرف بزنند و سخنرانی کنند،
- در مجالسی که به مناسبت سفر وزیران و مقامات عالیرتبه به شهرستانها تشکیل میشود، خانمها هم دعوت شوند و شرکت کنند،
- کانونهای بانوان تشکیل شود و در آن بانوان تحصیلکرده جمع بشوند و از رجال، دانشمندان و اشخاص معروف تهران برای مردان و زنان درباره مقام زن در جامعه و در اسلام سخنرانی کنند،
- دبستانها، در آغاز تا کلاس چهارم ابتدایی و سپس سراسر دوره دبستان مختلط بشوند و آموزگاران هم همه زن باشند،
- وقتی که این کارها انجام شد و افکار عمومی آماده شد، یک روزی در حضور شاه و ملکه و شاهدختها آزادی زنان رسماً اعلام شود.
حکمت که خودش هم با اسارت زنان در حجاب مخالف بود، حتی پیش از این دستور رضاشاه اقداماتی را برای کشف حجاب شروع کرده بود. ازجمله در سیزدهم فروردین ۱۳۱۴ «جشن سیزدهبهدر» با حضور علیاصغر حکمت وزیر فرهنگ، در شیراز برپا شد. در بخشی از این جشن ۳۰-۴۰ نفر از دختران بر روی صحنه رفته و ناگهان نقاب و روبنده از چهره برگرفتند و با آهنگ ارکستر، به رقص و پایکوبی پرداختند. متأسفانه از آن جشن عکس و فیلمی وجود ندارد اما خودتان میتوانید بهآسانی تصور کنید که چه اتفاقی افتاد.
عدهای از متعصبین مذهبی به نشانه اعتراض جشن را ترک کردند و روز بعد آیتالله حسامالدین فالی (نوه آیتالله سیدعلیاکبر فال اسیری که آرامگاه حافظ را ویران میکرد) در مسجد وکیل شیراز بر منبر رفت و کشف حجاب دختران در جشن «سیزدهبهدر» را تقبیح و تکفیر کرد. در واکنش به این اعتراض و ابراز مخالفت، پلیس نخست آیتالله حسامالدین فالی را به مدت ۴0 روز در خانه خودش حصر کرد و سپس او را به مدت دو سال از شیراز تبعید کرد. برای پشتیبانی از آیتالله فالی، در تبریز آیتالله سید ابوالحسن انگجی و آیتالله میرزا صادقآقا تبریزی بر منبر رفتند و علیه دولت سخنرانی کردند. پلیس آنها را هم دستگیر و از تبریز تبعید کرد. اتفاقات ایران زمان رضاشاه انگار درست برعکس اتفاقات ایران امروز بود.
علیاصغر حکمت در خاطراتش مینویسد اواسط دیماه ۱۳۱۴ رضاشاه او را احضار کرد و گفت قصد داشته آزادی زنان را در بهار ۱۳۱۵ اعلام کند اما به سبب حوادثی که در مشهد رخ داد، میخواهد این کار را جلو بیندازد. و به وزیر فرهنگ دستور داد به فوریت مراسمی را برای این کار در نظر بگیرد.
رضاشاه آنگاه هیئت وزیران را احضار کرد و گفت که با زنان خانوادهاش در یک مجلس عمومی مشترک زن و مرد حاضر خواهد شد. و افزود: «... شما که اقدام نمیکنید. بالاخره من پیرمرد حاضر شدم خودم اقدام کنم.»
ادامه دارد