«ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم!» سعدی
بررسی و نقد کتابِ «مشروطۀ ایرانی و پیشزمینههای نظریۀ ولایت فقیه»
تألیف و نگارش: ماشاءالله آجودانی
۵۶۰ صفحه، قطع وزیری، نرم جلد
انتشارات فصل کتاب، لندن، ۱۳۷۶ خورشیدی/ ۱۹۹۷ میلادی
سدهای دیگر از عمر جهان پیر گذشته است. ما ایرانیان نیز سدۀ بیستم میلادی را در تاریخ آشوبزده و نابسامان خود، به ظاهر پشت سر گذاشته و اکنون در آستانۀ سدۀ بیست و یکم و هزارۀ سوم میلادی ایستادهایم و به زودی بنا بر عادت و رسمی اداری، رقم ۲۰۰۰ و پس از آن را در کنار رقم سالهای خورشیدی در سالشمارهای خود خواهیم نوشت!
از چند سال بدین سو که در رسانهها سخن از ارزیابی رویدادها و دگرگونیهای سدۀ رو به پایان بیستم به میان میآید، همواره در این اندیشه بودهام کهای کاش کسی یا کسانی از ایرانیان نیز در این هنگام گردش قرن، تاریخ یک صد سالۀ اخیر میهنمان را بررسند و جمعبندی سزاواری از فرازها و فرودها و افت و خیزهای آن به دست دهند.
اکنون بسیار خوشنودم که پژوهش ارجمند دکتر ماشاءالله آجودانی را در دسترس دارم و آن را تا اندازۀ زیادی برآورندۀ این آرزو و پاسخگوی این نیاز فکری میبینم. در این نوشتۀ کوتاه، بر آنم که به بررسی و ارزیابی اجمالی این اثر دیگرگونه و بیدار کننده و هشدار دهنده بپردازم. اما چگونگی درونمایه و گستردگی بحث و تحلیلهای آمده در این کتاب، چنان است که نمیتوان به سادگی و آن هم در مجالی تنگ، از یکایک دادههای آن سخن گفت و حق کار دلسوزانه و سامانمند پژوهنده را گزارد. پس، ناگزیر تنها به پارهای از نکتههای اصلی در آن اشاره میکنم و بر این دریافت خود تاکید میورزم که ارزشهای تاریخ پژوهی و جامعه شناختی کار بیهمتای آجودانی فراتر از طرح در یک بررسی و نقد کوتاه است و برای پدید آوردن فضای گفتمان فکری نوینی در تاریخ معاصر ما، چارهای جز سفارش خواندن دقیق و جزء به جزء کتاب به شمار هر چه بیشتری از دوستداران و خواستاران این گونه پژوهشها در جامعۀ ایرانی نیست.
* * *
کتاب «مشروطۀ ایرانی...» پس از پیشگفتار پژوهنده، از دو فصل بنیادی «قدرت و حکومت» و «از دفتر روشنفکری» شکل مییابد که فصل یکم ده بخش و فصل دوم نُه بخش را در بر میگیرد و بازبردها و پینوشتهای گستردۀ مؤلف (صفحات ۴۴۱ ـ ۵۳۹) و فهرست راهنمای نامهای پیآمد آنهاست.
نویسنده در بخشهای ده گانۀ فصل نخست، ویژگیهای مقولۀ «قدرت و حکومت» و زمینههای دیرینۀ مذهبی آن در جامعۀ ایران (به ویژه از عصر صفوی بدین سو) را روشمندانه و مویشکافانه بر میرسد و به روشنی هر چه تمامتر نشان میدهد که جامعۀ ما در آستانۀ عصر جدید و تلاش و جنبشی که بعدها به نام «جنبش / انقلاب مشروطه» شهرت یافت، سخت در هزارتوهای تفکر سنتی گرفتار بود و هیچ زمینه و بنیاد فکری درستی برای فروریختن هرم قدرت دوران کهن و پیافکنی ساختار یک جامعۀ مدنی نوین در آن وجود نداشت.
آجودانی، برخلاف کسانی که در جستار برای یافتن خاستگاههای رویدادهای سدۀ بیستم و به ویژه دو دهۀ اخیر آن با ذهنیّتی توطئه بین به فراسوی مرزها روی میآورند و یا در فراموشخانههای رازپوش داخلی سراغ آنها را میگیرند، با اندیشهای روشنگر و پژوهشی بردبارانه به کالبد شکافی یکایک فرایندها و رخدادها میپردازد و کرم را در تنه و ریشۀ خود درخت میجوید و بدین دریافت تازه و عبرت آموزی میرسد که «جنبش مشروطه» زبان و بیان و کلید واژههای دقیق و جامع و مانع ویژۀ خود را نداشت و هیچ گاه هم نیافت تا بتواند آنچه را که همخوان با مفهوم درست چنین عنوانی است، به دقت تعریف کند و آن را در ذهن و ضمیر شهروندان جامعه جای دهد و نهادی سازد. از این رو با کاربرد واژگان و تعبیرهایی که به ظاهر، ترجمه و اقتباس از کلید واژههای رایج در جنبشهای نوجویانه و آزادیخواهانۀ غربیان بود، اما در بافت بینش سنتی مردم و در ژرف ساخت رابطههای چند جانبۀ درون جامعه، مفهومها و مصداقهای دیگری داشت، همه چیز به نادرستی تعریف میشد و روند خیزش و جنبش به کژراهه رفت و به بنبست رسید. از جمله این کلیدواژهها، میتوان از «ملت» و «ملی» و «شورا» (با مدلول و بار ویژۀ مذهبی که داشتند) و خود لفظ «مشروطه» (در برابر کنستی تیسیون فرانسه) نام برد که نمیتوانستند بار امانت یک جنبش سنتشکن و دگرگون کننده و آینده ساز عصر جدید را بر دوش گیرند. در نتیجه، آنچه در آن هنگامۀ تاریخی عنوان «مشروعه» بدان داده شده بود و در چالشهای اجتماعی و سیاسی روز در تقابل با «مشروطه» قرار میگرفت، در واقع جریانی بیرون از متن مشروطه نبود؛ بلکه در تار و پود بافتِ آن جای داشت و بعدها نیز ـ به رغم همۀ کشمکشها و دیگرگونیهای ظاهری ـ در عرصههای گوناگون اجتماعی و سیاسی جا خوش کرد و ماندگار شد.
عنوان «مشروطۀ ایرانی» ـ که آجودانی آن را با طنزی تلخ به کار برده است ـ به درستی گویای چیستی و چگونگی آش درهم جوشی است که اسم بیمسمای «مشروطه» بر آن نهاده بودند و چون نیک بنگریم، جامۀ عاریت و عیب پوشی بود بر «قامت ناساز بیاندام» استبداد دوسویۀ کهن در جامعۀ ایستا و جزم باور ما، و دریغ و دردا که آن همه کوشش و دلسوزی و جانبازی تشنگان زندگی و آزادی در هوای دستیابی به «سرِ آب» به هدر رفت و چیزی جز «سراب» سوزان و «فریب غول بیابان» در چشمانداز ایرانیان پدیدار نشد!
رویدادهای دو دهۀ نخست پس از «مشروطه» و سپس فرمانروایی پنجاه سالۀ پهلویان نیز با همۀ دیگرگوننمایی آنها، بر چنین پیشزمینهای جریان داشت. آنچه کسانی آن را، از سویی، گرایش تندروانه به ملی گرایی (ناسیونالیسم) و از سوی دیگر پیرویِ بیبند و بار و شیفتهوار از معیارهای زندگی غربی در عصر پهلوی خواندهاند و کسی مانند آل احمد در برداشتی شتابزده و سطحی آن را «غربزدگی» نامیده است، در تحلیلی بنیادی جز نمایشی آوازه گرانه در لایۀ بیرونی جامعه و به ویژه در حوزۀ محدود نفوذ سیاسی و اداری حکومت نبود و بانگ آن طبل میان تهی و آن «هیاهوی بسیار برای هیچ»، هرگز به گوش دل تودۀ مردم نرسید و به درون بافت جامعه راه نیافت.
آجودانی پس از آفتابی کردن تصویر نه چندان آشکار و پدیدار پیشزمینههای سنتی جنب و جوشهای آغاز این قرن، به سراغ «روشنفکران» یا ـ به تعبیر زیرکانۀ استاد زرین کوب ـ «روشنفکرنمایان» میرود و در فراسوی همۀ نامها و آوازهها، اندیشهها و گفتارها و کردارها را از نو به کورۀ آزمون میبَرَد و به محکِ نقدی مویشکافانه میزند و عیار میسنجد و در بررسی و تحلیلی همه جانبه و مستند از کارنامۀ شماری از نامدارترین شُهرگان بدین عنوان، نشان میدهد که بیشتر آنان تحلیل و درک درستی از ساختار جامعۀ عصر خود نداشتند و تناقضهای درونی و چگونگی آرایش نیروها در آن را نمیشناختند و برخوردشان با سامان سنتی قدرت و اهرمهای اصلی آن، بسیار ساده لوحانه و خوش خیالانه و گاه ـ حتی ـ فرصت طلبانه و توام با مماشات بود و در نتیجه در عرصۀ عمل، آتشبیار معرکهای شدند که خود در گفتار، داعیۀ ستیز با آن و قصد براندازیاش را داشتند!
پژوهنده به آهنگ شناخت ریشۀ برداشتها و تحلیلهای نارسا یا نادرست از فرایند «جنبش مشروطهخواهی» و پیآمدهای آن در دهههای پسین، ناگزیر به نقدی فراگیر از تاریخ نگاری معاصر میپردازد و با دقت علمی و کنجکاوی پژوهشگرانه به سنجش خاستگاهها و پشتوانهها و دیدگاهها دست میزند و بر کمبودها و نارواییها انگشت میگذارد تا خوانندۀ پویا و جویا را در بازنگری به هر آنچه تا کنون درین زمینه خوانده و شنیده است، یاری کند و او را به وقوفی دیگرگونه از تاریخ معاصر ایران برساند. تعبیرهایی چون «خارج خوانی» و «ناهمزمان خوانی» که آجودانی در نقد چگونگی برخورد برخی از تاریخ نگاران با سندهای بازمانده از دورۀ مشروطه به کار میبَرَد و نمونههایی از آن را در کارهای کسانی چون فریدون آدمیت نشان میدهد، به خوبی بیانگر سبب بسیاری از تحلیلها و برداشتهای نادرست و گمراه کننده در تاریخنامههای این روزگار است.
روش شناسی آجودانی و زبان و بیان و لحن وی در مبحثهای این کتاب و شیوۀ یادکرد او از کسان و چگونگی برخورد با کارهای آنان (از هر گروه و ردۀ اجتماعی که باشند) نمونۀ درخشان آزادمنشی و بردباری و متانت در قبال دیگراندیشان و پرهیز از میدانداری فاضل مآبانه و تاخت و تاز عالمنمایانه و هتاکی و ایراد نیشغولی است که متاسفانه در میان ما رواج فراوان دارد. وی بی آن که ارزش کوششها و فضل تقدم پیشگامان خود در این راه را نادیده بگیرد، به انتقاد از هر بیان و برداشتی که مایۀ بدفهمی تاریخ معاصر شده باشد، میپردازد. کار او معیار تازهای از بت شکنی و دوری گزینی از مطلق انگاری در عرصۀ اندیشه و فرهنگ به دست میدهد که دستاورد کوچکی نیست و جدا از ارزشهای درونمایۀ کتاب، به راستی ستودنی و سزاوارآفرین است. یک بار دیگر به خوانندۀ گرامی این بررسی، سفارش میکنم که هر گاه تا کنون کتاب «مشروطۀ ایرانی...» را نخوانده است، هر چه زودتر آن را بیابد و با دقت بخواند و خواندن آن را به هر ایرانی دیگری توصیه کند؛ زیرا همۀ ما نیازمند بازنگری و بازشناسی تاریخ ایرانیم.
* * *
دادههای کتاب «مشروطۀ ایرانی...» بر روی هم این نکتۀ مهم تاریخی را به خوانندۀ دلسوز و باریکبین تفهیم میکند که ما ایرانیان ـ به رغم همۀ رویدادهای سهمگینی که در درازنای سدۀ پشت سر بر ما گذشته است ـ همچنان در همان نقطۀ پایان سدۀ نوزدهم ایستادهایم و خواستهای پدران ما در خیزش و جنبشی ناکام آن روزگار و نسلهای پس از آنان در دهههای بعد، هنوز هم خواست و آرزوی ماست. شاید تنها تفاوت روزگار ما با زمان پدرانمان در یک صد سال پیش از این، همین زرق و برق فرنگ ساختۀ ظاهری و بهرهگیری نافرهیختهمان از افزارها و رسانههای امروزین باشد که آنها را به بهایی گزاف از دیگران خریدهایم! هرگاه میبینیم که از رئیس جمهوری نوید دهنده تا دانشجوی پوینده و جوینده، خواستار شکلگیری «جامعۀ مدنی»اند، هنوز هم آن را دور از دسترس میبینند و شعارهایی چون «یک مملکت یک دولت؛ آن هم به رأی ملت!» (از شعارهای دانشجویان تهران در نمایشها و راهپیماییهای خیابانی یک سال اخیر، به گفتاورد [نقل] رسانههای خبری جهانی) آرزوی سوزان نیروهای پویای جامعه را بیان میدارد، این همه تأییدی است بر درستی تحلیل و برداشتی از نوع کار دکتر آجودانی و محَقَّق میسازد که مشروطۀ ایرانی، با همۀ نیکخواهیها و پاکدلیها و فداکاریهای هواخواهان راستینش، جز «شیر بییال و دم اشکم» نبوده و نتوانسته است نظام پدرسالار و پیوندهای قبیلگی و بینش مرید و مرادی را در سلوک فردی و اجتماعی ما زیر و زبر کند و دیگرگون سازد و مردم و جامعۀ ایرانی را از درون متحول گرداند. به گفتۀ یکی از اندیشهورزان این روزگار، ما در تمام طول تاریخمان، هیچ گاه به مفهوم دقیق سیاسی و جامعه شناختی، واژه «شهروند» و «شهریار» نداشتهایم و «حکومت» و «مردم» همواره چون دو نهاد ناسازگار و آشتیناپذیر، در گسیختگی کامل، هر کدام ساز خود را زده و به راه خود رفتهاند. ریشۀ بسیاری از نابسامانیهای امروز و دلیل نرسیدنمان به جامعۀ مدنی را باید در این پیشینۀ شوم تاریخی جست. دکتر آجودانی نیز در کتاب خود، تحلیل رسایی در شناخت چگونگی این امر و پیوند آن با سنتهای دیرینه عرضه میدارد.
گفتن این سخن، سخت و تلخ است (و چه بسا که برای کسانی ناپذیرفتنی باشد)، اما چه باید کرد که شوربختانه عین واقعیت است. ما ایرانیان در صد سال اخیر (و به یک معنی، از چند صد سال پیش از این و به ویژه از دورۀ نوزایی فرهنگی و علمی و اجتماعی اروپاییان، ما گرفتار رخوت و درنگ و ایستایی بودهایم) در ناهمزمانی با عصر خویش به سر برده و تمام فرصتهای زرین قرن بیستم را برای دستیابی به جهان پویا و پیشرو، به هدر دادهایم! حالِ ما اکنون به حال آن «قمارباز پاک باخته» میماند که «هیچ چیزی جز هوس قماری دیگر» برایش نمانده است! با این همه سخن که از آزادی، دادگری، قانون، حقهای گوناگون انسانی و شهروندی و سنجههای جامعۀ مدنی گفتهایم، همچنان در اول صف این آرزوهای برنیامده ماندهایم.
ماهنامۀ پر، شمارۀ ۱۵۵، (سال سیزدهم، شمارۀ ۱۱)