*اهمیت تاریخ تنها نهفته در درسهای عملی آن برای عدم تکرار آن برای هوشمندان و تکرار اجباری آن برای کسانی که از آن نمیآموزند نیست، بلکه ورای این دو، تصویر گر تفاوتهای ظریفی است که انباشت همین تفاوتهای کوچک روی هم، شکافهای عمیقی میان نظامهای سیاسی با یکدیگر ایجاد میکند. بدیهی است که با آمدن تلفنهای هوشمند و خلق شدن مفهوم " شهروند خبرنگاران " در عصر ارتباطات امکان پنهان یا امحای هیچ رویدادی وجود ندارد.
*آنهایی که ادای رعایت حق الناس را بر پای منابر و مجالس وعظ و سوگواری و... در میآورند و برای نصیحت مردم از سختی محاسبه و روز قیامت میگویند باید بدانند رسوایی آنها تنها به جهان باقی محدود و منحصر نیست و توسعه تکنولوژی دست کم بخشی از روز قیامت را در همین جهان به رخشان میکشد و حتی واداراشان میکند به کاری که کردهاند و زیر بارش نرفتهاند معترف شده و سپس عذر خواه شوند. کاش به خود بیایند...
*شرافت انسانهای در قدرت زمانی ستودنی است که بی شبهه مدافع قانون هستند و در خلوت و جلوت در برابر اجرای قانون خاضعاند. بعد از نواخته شدن سیلی بر صورت سر باز مجری قانون از سوی راه یافته مردم سبزوار به مجلس، به دلیل مقاومت سرباز برای اجرای قانون در ورود غیر مجاز عنابستانی به خط ویژه، در شبکههای اجتماعی رسوایی بزرگی شکل گرفت و نهایتا وی را وادار به عذر خواهی کرد.
*اما همه ما میدانیم اگر دوربین هایی برای ثبت این وقایع نبودند معلوم نبود براین سرباز وطن از سوی ارباب قدرت بعد از اجرای قانون چه میرفت. پس از داستان عنا بستانی یاد این روایت احمد اقتداری استاد دانشگاه تهران افتادم که به دلیل زحماتش در باره خلیج فارس به پدر مطالعات خلیج فارس مشهور بود. روایتی که به خوبی تفاوتهای خرد موجود میان رژیمهای سیاسی را که تفاوتهای شگرفی در سرنوشت مردم ایجاد میکند اما در نگاه نخست به چشم نمیآید را نشان میدهد. ادامه بحث را از زبان احمد اقتداری در "کتاب هفتاد سال پر ماجرای عمر" بشنویم تا دریابیم اقتدار واقعی یک رژیم سیاسی از کجا نشات میگیرد.
*"در اوائل سال ۱۳۲۵ هجری شمسی «اعلان وظیفه عمومی"منتشرشد... با آنکه رئیس نظام وظیفه منطقه از دوستان پدرم بود متذکر شد که چون من ازدواج کردهام و دارای همسرم میتوانم تقاضای معافیت از خدمت سربازی کنم، پدرم و من هر دو، این پیشنهاد قانونی و دوستانه رئیس نظام وظیفه عمومی را نپذیرفتیم و پدرم گفت خدمت سربازی وظیفه وطنی است... و من عازم تهران شدم و خود را به دانشکده افسری معرفی کردم" "سال ۱۳۲۶ برآمد... و با درجه ستوان سومی توپخانه در لشکر جمشیدیه مشغول خدمت شدم.... ارتش، پیروز از آذربایجان باز میگشت. با ستونی از سربازان لشکر جمشیدیه برای استقبال از ارتش پیروزمند مأمور کرج شدم و بین کاروانسرای سنگ و کرج با افراد خود مستقر شدم.
*روزی که شاه... به تهران باز میگشت جاده بسته شده بود و جز اتومبیلهای مخصوص با علامت مخصوص عبور و مرور نمیکردند. به ناگهان اتومبیلی نمودار شد. سربازی از مردم قوچان و از دسته تحت فرمان من راه بر اتومبیل سواری سیاه رنگ بربست و با تفنگ و سرنیزه جاده را سد کرد. اتومبیل بی اعتنا و باسرعت کم خواست بگذرد. سرباز با سرنیزه به شیشه جلوی اتومبیل حمله کرد تا مانع عبور او شود. شیشه اتومبیل شکست و سرنیزه سرباز، راننده و سرنشین اتومبیل را که از رؤساء دربار بود به سختی مجروح کرد. خبر با تلفن... به اطلاع تیمسار حاج علی رزم آرا رئیس ستاد ارتش رسید. و او بی درنگ به محل حادثه آمد و پس از ادای احترامات نظامی پیاده شد و صحنه را بازدید کرد و با کمال مهربانی سرباز ضارب را پیش خواند و از من توضیح خواست. چون توضیحات مرا شنید و دانست که سرباز وظیفهاش را انجام داده است با احترام نظامی به سرباز ساده قوچانی سلام نظامی داد و پیشانی او را بوسید و روی به مقام دولتی یا درباری کرد و گفت این سرباز و این افسر وظیفهشان را انجام دادهاند و شما و رانندهتان وظیفه نشناسی کردهاید. اکنون اگر صلح میکنید من ممنونم و اگر صلح نمیکنید و شکایتی دارید به اعلیحضرت شکایت کنید. البته بدانید که من حق را به این سرباز و این افسر میدهم و دستور داد آجودانش پانصد تومان بدان سرباز بدهد و مرا هم با تقدیرنامهای از وزارت جنگ مفتخر ساخت".
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
این نوشته در سایت [انصاف نیوز] منتشر شده است.