پیشگفتارِ مترجم
«قدرت وسیله نیست، هدف است.
انسان یک دیکتاتوری ایجاد نمیکند که انقلاب را
حفظ کند، بلکه انقلاب میکند تا دیکتاتوری را به وجود آورد.»
جورج اُوروِل - رُمانِ ۱۹۸۴
در کتاب ِ۱۹۸۴، اُوروِل به مسأله بسیار رایج نزد ِ صاحبانِ قدرت و دولت مردان می پردازد. و اوست که برای اولین بار کلمه ی Novlangue ( زبان مضاعفی که برای فریب مردم با بکار گیری از وسائل ارتباط ِ جمعی و بویژه تلویزیون از آن استفاده می شود. معادل فرانسوی آن Langue de bois است. مترجم ) را بکار بُرد.آنها از این ابزار به خوبی استفاده میکنند تا « فکر کردن» را از مردم بگیرند؛ تا کلمه، قادر باشد به جای آنها بیاندیشد. و به گفته وی در رژیم های کمونیستی و فاشیستی از این وسیله به خوبی استفاده شده است.او کلمه را کاملاً شبیه یک تصویر میدید که میتواند در مردمِ روسیه آنچنان نفوذ کند که آنها، درست چون رهبران خود حرف بزنند و فکر کنند.و مجبور به پذیرش این زبان باشند؛ حتی اگر برخلافِ آنچه باشد که می بینند. یکی از شیوه های این زبان، ویران کردن ِ سوژه های اصلی و اساسی است.و برای رسیدن به آن، بیشتر سعی میشود تا به جای گزاره های مؤثر و کنشگر، بتوانند تا آنجا که ممکن است، از نوع ِ غیر فعال و کنش پذیر آن استفاده کنند. و هر قدر که در این کار موفق شوند، بازی دادن ِ مردم برایشان سهل تر میشود. ژان ژاک رُوزا، استاد فلسفه و اُ ورول شناس فرانسوی.
سیمون لِیس (۱۹۳۵-۲۰۱۴)، نویسنده بلژیکی و منتقد ادبی میگوید که قرنِ بیستم دو نویسنده ی بزرگ را به جهان شناسانده است : فرانتس کافکا و جورج آُوروِل. و اکنون در قرنِ بیست وُ یکم دو اثر از اُوروِل، مزرعه حیوانات و۱۹۸۴ در میانِ پر فروش ترین کتابها در آمریکا و فرانسه هستند.جورج اُوروِل نوشت « در پنجاه سالگی هر کسی سیمائی از خود نشان میدهد، که لایقش است.» و باگذشت ِ هفتاد سال از مرگ او، چهره اش همواره جاودانه مانده است. اگر رد ِ پای بالزاک در قرنِ نوزدهم و کافکا در قرن ِ بیستم توجه بیشمارانی را به خود جلب کرده است، بی تردید میتوان نشانهها ی بارزی از اندیشههای اُوروُل را در قرنِ بیست و یکم مشاهده کرد. بوریس بِگو «۱»، فیلسوف فرانسوی که سالها روی اندیشه های او کار کرده است، میگوید « نباید از او قدیسی بسازیم. ولی باید دانست که اُوروِل سَبکی روشن، مشخص و بیواسطه داشت.و هرگز چون جیمز جویس «۲» و یا هانری میلر «۳»، به دنبال ِ طلایه دار شدن وآوانگاردیسم نرفت.» و نباید فراموش کرد که این نویسنده ی قرنِ بیستمِ انگلیسی علیرغم پافشاری در نوشتن ِ آثاری که در آنها میخواهد نا عدالتی ها را به شکل ِ عریانش مطرح کند، ولی هیچگاه از زیبائی شناختی در آنها غافل نبوده است؛ نوشتن رُمانی سیاسی بدون ِ فراموش کردنِ کاری هنرمندانه را میتوان همواره در آثارش یافت. و اما با همه ی پذیرش و روی آوری های خوانندگان گسترده ای در جهان به آثارش، بسیاری از محفل های ادبی و نویسندگان، روی خوشی به آنها نشان ندادهاند و کافکا را به مراتب بیشتر ستوده اند. از این میان میتوان از میلان کاندرا «۴» نویسنده ی « وصیتنامه های لو رفته» نام برد که رُمانِ ۱۹۸۴ را « رُمانِ بد» مینامد و آنرا بی روح و یکنواخت می داند. و آنقدر پیش میرود که این رُمان را بر آمده از یک روحیه ی توتالیتاریسمی میبیند که زندگی را در پرچینی سیاسی قرارداده و قادر به دیدنِ چیزی خارج از آن محدوده نیست. و البته او تنها منتقدِ این نویسنده ی انگلیسی نیست. رُمان نویسِ دیگری بنام کلود سیمون «۵» نیزبه اُوروِل روی خوش نشان نمی دهد. و اما چرا هنوز اُوروِل میتواند چراغِ راهمان باشد؟ در حالیکه او راوی عصرِ نازیسم و استالینیسم بود؟ به این پرسش ها ژان ژاک روزا «۶»که آثار اُوروِل را در فرانسه منتشر کرده و یکی از اُوروِل شناسانِ نام آشنای فرانسوی است، چنین پاسخ میدهد « فقط برای اینکه توتالیتاریسم پشت سر ما نیست بلکه فرا روی ماست. فراموش نکتیم که با ریزش دیوارِ برلین، تو تالیتاریسم نمرده است. و برای پایان بخشدن به آن نیز، چشم انداز روشنی پیش روی نداریم. و افزون بر این، توتالیتاریسم به طور ِ راهبردی در اندرون دموکراسی ها دیده میشود.».اُوروِل را میتوان یک سوسیالیست ِ رادیکال و یک اندیشمندِ لیبرال خواند. او در یکی از سرمقاله های روزنامه ی تریبون در سالِ ۱۹۴۴ زیرِ عنوانِ A ma guise - آنطور که دلم میخواهد - مینویسد : « امید وار کننده است که ذهنیت و نگرشِ لیبرالی، واقعیت ِ عینی را عنصری بیرون از اراده ی ما میبیند و افزون بر این معتقد است که باید آن را کشف کرد و آن چیزی نیست که ما بتوانیم بنا به میل و نیاز خود آنرا بیافرینیم(۱۹۴۴- سر مقاله ی روزنامه ی تریبون.)
در عصری که جدائی طلبی های اجتماعی رشدِ سر سام آوری یافته است، و خصومت های سیاسی، ایدئولوژیکی و یا مذهبی بیش از پیش به رشد خود ادامه میدهند، آثارِ اُوروِل میتواند همواره امروزین باشد. بوریس بِگو معتقد است که میتوان اُوروِل را سوسیالیست ِ رادیکال و اندیشمندی لیبرال دانست. و با نگاهی به جنبش های مردمی که به حرکت در آمده اند؛ از جلیقه زردها در فرانسه تا حرکتهای خود جوش در عراق، ایران و هنگ کنگ که مطالبه ی شایستگی خواهی در برابرِ « نا شایستگیهای صاحبانِ قدرت» را فریاد می زنند، میتوان به اُوروِل فکر کرد. و براین اساس به گفته ی بورُس بِگو، اگر چه در اندیشه ی اِوروِل « میل به پوپولیسم» دیده میشود ولی اندرزِ سیاسی او در این فراخوانی، به جوش و خروش افتادنِ انسانهای معمولی ست.
ژان ژاک رُوزا، معتقد است که او هیچ « ایسمی» را بر نمی تابید زیرا درواقع دارای هیچگونه تئوری نبوده است . او چنین ادامه میدهد : اُوروِل پس از چند سال کار در پلیس ِ بیرمنی، به این نتیجه رسیده بود که تمامِ روابطِ انسانی در این محیط فاسد است. او ضدِ امپریالیسم شد ولی یک وطن پرستِ بریتانیائی باقی ماند، آنتی فاشیست بود ولی هرگز نه به کمونیسم رو ی آورد و نه طرفدارِ استالین شد. افزون بر این، او یک چپ باقی ماند ولی بیوقفه از خود کامگی های این نحله ی فکری انتقاد میکرد. روشن بینی و هشیاری او، بی حد و مرز بود. و از زمانیکه در ۱۹۲۷ پلیسِ بیرمنی را ترک کرد، به گزیدنِ سبکِ نگارش و موضعِ سیاسی اش پرداخت و خود ساختگی قابلِ تحسینی از خود نشان داد. او یک رساله نویس برجسته بود که به گفته ی این اُوروِل شناس فرانسوی باید پیش از خواندنِ کتاب هایش، به سراغِ رساله هایش که بین ِ سالهای ۱۹۴۵-۱۹۴۷نوشته شده است، رفت. زیرا بدین گونه بهتر میتوان آنچه که او در کتابِ ۱۹۸۴ درباره اروپا، ادبیات، و بویژه توتالیتاریسم ِ ادبیات می گوید، فهم کرد. میدانیم که او روزنامهنگارِ رادیو بی بی سی و نیز خبر نگار ِ میدانی از سوی روزنامه ی اُبسرور در اسپانیا بود. برنامه ی رویداد شمار روزانه او که از بی بی سی پخش میشد، هماکنون نیز از ارزش بالائی بر خوردارند و آرشیوی پر ارزش شمرده می شوند. این ناشرِ آثارِ اُوروِل و پروفسور فلسفه چنین ادامه میدهد : همانطور که اشاره کردم، او توانست ریشه ی همه ی «ایسم» ها را از بیخ و بُن بَکَنَد و موفق شد تنها با تکیه بر تجربیاتش به موضوع و شیء(اُبژه) نگاه کند و نظر دهد و بنویسد. و ما این را در کتابهای «درود بر کاتالان» که درباره ی جنگ داخلی اسپانیا و دوران وحشتناک آن و یا در ۱۹۸۴ که فاشیسم و کمونیست را با چهره ِ عریانِ استالینیسم به ما می نمایاند، می بینیم. درواقع میتوان گفت که او تمثیلی بینظیر ازانقلابِ روسیه و آنچه را که رُخ داده بود، به ما میدهد. و به این خاطر است که وقتی آدم اُوروِل را می خواند، صدایش را می شنود.
آن هنگام که جورج اُوروِل در جزیره ی ژورا در انگلیس، با یک دست کتابِ ۱۹۸۴را می نوشت، اِریک بلیر (نامِ خانوادگی ِ جورج اُوروِل) با دستِ دیگرش به پرورشِ فرزند خوانده اش- ریچارد- مشغول بود. و در همین زمان، این چابک مرد ِ بزرگ، چند ساعتی از وقتِ باقیمانده اش را به چند روزنامهنگاری که منتظرِ گفت و گو با او بودند، اختصاص میداد. انتشاراتِ سَن سیمون در پاریس توانست برای اولین بار پسر خوانده ی گوشهگیر و بی سر و صدای اُوروِل - ریچارد بلیر- را به پاریس بکشاند. این دیدار برای معرفی کتابِ درخشان ِ « آنچه در سرِ اُوروِل گذشت» نوشته ی کریستُفر ایچن «۷» بود که در آن با مهارتِ کم نظیری به شرح ِ واقعیتهای کتاب ِ۱۹۸۴ و آنچه را که که او میخواست به ما بگوید، می پردازد. زندگی مشترکِ جورج اُوروِل و آیلین که یک ایرلندی بود و در آکسفورد درسش را تمام کرده بود از سالِ ۱۹۳۶ آغازشد. و هر دوی آنها همیشه دلشان میخواست که فرزندی داشته باشند. ولی سلامتی شکننده ی اُوروِل هرگزنتوانست این فرصت را به آنها بدهد. « من پسرِ معمولی ی یک مرد ِ فوقالعاده هستم» این جمله وِرد ِ زبانِ ریچارد پسر خوانده ی اُوروِل به هر مناسبتی ست. او با پدرش در سالِ ۱۹۴۶ به جزیرهای دور افتاده به نامِ ژورا در انگلیس میرود و تا آخرین روزها ی زندگیش، اُوروِل در آنجا میماند. او خیلی امید وار بود که بتواند بر بیماری سل غلبه کند. ولی سرانجام در این نبرد پیروز نمیشود. ریچارد در ۱۴ مه ۱۹۴۴ به دنیا میآید و در دوم ماهِ ژوئن همان سال اریک و آیلین او را به فرزندی می پذیرند.و دیری نپائید که در مارس ۱۹۴۵ قلب ِ بی خونِ آیلین برای همیشه از طپش می اُفتد. در این زمان اُوروِل در اسپانیا برای روزنامه ی اُبسرور گزارش تهیه میکرد که با دریافتِ تلگرامی از مرگِ همسرش، با خبر شد. ولی او هرگز حاضر نشد که سرپرستی ریچارد را تا زنده بود، به دیگری واگذار کند. ریچارد شش سال داشت که پدرش در ۲۱ژوئن ۱۹۵۰ چشم از جهان فروبست و خالهاش - آوریل - به پرورش او همت گمارد. سه ماه قبل از مرگش، اُوروِل با سونیا بُرونل ازوداج کرده بود.
فرزند خوانده ی اُوروِل، ریچارد بلیر، در برنامه ای که رادیو فرانس کُولتُور در فرانسه، به پدراو اختصاص داده بود، در پاسخ به این سئوال که چرا اُوروِل نام کتابش را ۱۹۸۴ انتخاب کرد، چنین میگوید : در اینجا باید یک حکایت کوچکی را تعریف کنم. در خصوص تیتر این کتاب، اینگونه گفته شده بود که چون پدرم آنرا در ۱۹۴۸نوشت، دو رقمِ آخر این عدد را جا به جا کرده است. در حالی که اینطور نیست . تیتر این کتاب، از شعری که آیلین - مادرم- در جوانیش نوشته بود، نشأت گرفته است.
اُوروِل در ۱۹۲۷، پس از ترکِ پلیسِ بیرمانی، تصمیم به نوشتن گرفت. در اوایل سالهای ۱۹۳۰ بی پول و بی خانمان، شروع به ظرف شوئی در یک هتلِ معروفِ پاریسی کرد و در کتابِ «آس و پاس در پاریس و لندن»، به خوبی از عهده ی باز سازی ی این دوران بر آمده است.
اُوروِل ِ روزنامه نگار، بین سالهای ۱۹۴۳-۱۹۴۵، زیرِ بمب های مَهیب ِ جنگ جهانی دوم، کارش را در روزنامه ی تریبون چاپِ انگلیس که در زُمره ی مطبوعاتِ چپ قلمداد میشد، شروع کرد. و عنوان ِ آنرا - A ma guise- « آن طور که دلم میخواهد » گذاشت. او دو سالی در بی بی سی کار کرد ولی هیچگونه نواری با صدایش بجا نمانده است. روشی را که او برای توضیح مفاهیم در کتابِ ۱۹۸۴انتخاب کرده است، به گمانِ ژان ژاک روزا، با بیانی روشن وُ ساده ولی با بارِ فلسفی است : نوشته هائی که بی پرده بودند و نه با مذهب رابطهای داشتند و نه با میتولوژی. او در این کتاب ها میگوید که واقعیت را نمیتوان ابداع کرد بلکه باید به آن پی برد. او در کارش به همان اندازه که در کتاب هایش، واقعیتهای عینی را با نگاهی نه سیاسی بلکه فلسفی می دید. او معتقد بود که در کارِ روزنامه نگاری، باید از به کار گیری کلمه های گنگ و انتزاعی اجتناب کرد و به طرزِ روشن و کامل به ادای مطلب پرداخت. و تنها در این صورت است که کلمه ها به خود اجازه نمیدهند به جای خواننده فکر کنند. ع.ش
***
در اینجا نقد و نظر های چند اُوروِل شناس ِ معتبرِ فرانسوی را که توسطِ کِوین بوکو ویکتوآر،مسئول ِ بخشِ ادبیات و هنر ِ هفته نامه ی ماریان تهیه و تدوین شده و در شماره ی دهم ژوئیه ۲۰۲۰ این هفته نامه انتشار یافته است،می خوانیم* :
در سالِ ۱۹۴۶، اُوروِل چنین میگوید : هر آنچه را که من از سالِ ۱۹۳۶ به طور جدی نوشته ام، همه وُ همه مستقیم ویا غیرِ مستقیم و در هر سطرش علیه ی تمامیت خواهی و برای سوسیالیسمِ دموکراتیک بوده است. پس از گذشت هفتاد سال از مرگ او، نامش کماکان از دهان طرفداران ِ چپ گرا و یا راست گرای او شنیده می شود. با این وجود، اگر ضدیت او با خودکامگی برای این دسته از علاقه مندانش شناخته شده است، ولی باید بپذیریم که « سوسیالیسم دموکراتیکِ » او را کمتر فهم کردهاند ویا حداقل نخواستند آن را فرا کاوی کنند. ولی چرا چنین شد؟ احتمالاً برای اینکه خویشاوندی چندانی با سوسیالیسمِ بر آمده از مارکسیسم - لِنینیسم نداشت. همانگونه که یکی از بزرگترین اُوروِل شناسانِ فرانسوی - ژان ژاک رُوزا - به آن اشاره میکند : « اُوروِل بیش از آن برابری خواه و انقلابی بود که سوسیال دموکرات و یا عضو ِ حزب کارگر باشد؛ بیش از آن دموکرات و ضد ِ تمامیت خواهی بود که کمونیست باشد، وآن چنان روشن بینانه و هوشیارانه به رابطه ی بین انسانها وُ دولت ها نگاه میکرد که نمیتوانست یک انارشیست باشد. ولی نباید از نظر دور داشت که او به درستکار بودنِ انسانها در رده های پایین جامعه زیادی اطمینان داشت، و نا عدالتی هائی که ممکن است این قشر نسبت به یکدیگرروا دارند را نمی پذیرفت . و سرانجام چون بسیاری دیگر، در یک بدبینی محافظه گرانه در غلتید. »
چون سیمون ویل (فیلسوف فرانسوی ۱۹۰۹-۱۹۴۳)، اُوروِل در صف ِ نویسندگانی ایستاده است که بدون گذر از پیچ و خم های زندگینامه اش، مشکل میتوان او را فهمید. او از نویسندگانی ست که در برج عاج ِ اندیشههایش به تجزیه و تحلیل ِ واقعیت نپرداخته و همیشه از نزدیک دست به آتش داشته و آن را با پوست و گوشتش زندگی میکرده است. او به دوستش ژاک کومون مینویسد : « آنچه که نزد چپ ها و بویژه از نوع ِ روشنفکرش حالم را بهم میزند، نادانی و بیخبری ی پینه بسته شان در برابر ِ چیزهائی ست که در عمل و در واقعییت میگذرد.»
رُخدادهای زندگی اُوروِل
اِریک آرتور بلیر- جورج اُوروِل - ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ در هندوستان که آن زمان مستعمره ی انگلیس بود، به دنیا آمد. پدرش کارمند بود و « در لایههای پایین ِ قشرِ بالائی طبقه ی متوسط » جا داشت. یعنی همان طبقه ای که دلش میخواهد مثلِ بورژوا ها زندگی کند و گاهی توانِ فرهنگی اش را هم دارد ولی امکاناتش به او اجازه ی این بلند پروازی را نمی دهد.
هشت سالش بود که خانواده اش به انگلستان برگشتند و او را به مدرسه شبانه روزی و آمادگی فرستادند تا بتواند به مدرسهِ راهنمائی راه یابد. جورج در همان زمان ها به ادبیات و شعر دلبستگی نشان میداد و آرزو داشت که یک نویسنده شود. او فعالیتش در سیاست را بویژه ناشی از اقتضای اوضاع و احوال آن زمان میدانست. وی در کتابِ اسکله ویگان مینویسد : « در هفده هیجده سالگی ادای آدمهای سرشناس و متشخص نما را در می آوردم و یک انقلابی علیه قدرت مداران بودم [.....] و تردید نمیکردم که خود را « سوسیالیست » بنامم. ولی در واقع، چیز زیادی از مفهومِ واقعی سوسیالیسم نمیدانستم و همواره برایم مشکل بود که مثل آنهای دیگر خود را به نمایندگی از طرفِ کارگران معرفی کنم.»
هنگامی که تحصیلاتش به پایان رسید، در سرویس امپراتوری بریتانیا در بیرمانی به خدمت مشغول شد، دیری نپائید که « یک قصه بیرمن »( ۱۹۳۷) را نوشت، و چند سال بعد از این، با آگاهی از فجایع ناشی از سیاست استعماری، ضد ِ امپریالیسم شد. « مدتِ پنج سال، من در خدمت ِ چرخ دنده ی ظلم و ستم بودم و از آن زمان برایم جز وجدانی آسیب دیده نمانده است. و این، با یاد آوری بسیاری از چهره ها، به طرز تحمل ناپذیری آزارم میدهد.[....] من از خطای بزرگی که مرتکب شده بودم، چنان از پا در آمده بودم که می بایستی تاوانش را پس میدادم، [....] من همه چیز را بر پایه ی این تئوری خلاصه میکردم که همیشه حق با ستم کشان است و ستم کنندگان همیشه خطا کارند. این نظریه، غلط بود. ولی وقتی خود ِ تو ستمگر هستی، کاملاً طبیعی است که چنین فکر کنی. این فقط امپریالیسم نبود که من میخواستم از آن خلاص شوم بلکه تمامِ شکل های گوناگونِ سلطه انسان بر انسان بود. » سر انجام دست از کارش میکشد و به انگلیس بر میکردد و نویسنده می شود.
اِریک بلیر هنوز سوسیالیست نشده بود. او می بایستی برای رسیدن به آن آزمون هائی را از سر میگذراند.نخست گشت و گذاری در محله های خانه بدوشان و کوچه خوابانِ پاریس و لندن کرد - که در «آس و پاس در پاریس و لندن» ۱۹۳۳- به آن می پردازد. و سپس دیدارش با پرولتلریا که در کتابِ اسکله ویگان از آنها یاد میکند. و از این پس- به معنای مذهبی و اعتقادی - به سوسیالیسم ایمان می آورد. آنگاه در جنگ داخلی اسپانیا، به همراهِ حزبِ اتحاد مارکسیستی، در کنار انارشیست ها و مخالفانِ استالین، میجنگد و در کتابِ درود به کاتالان این دوره را می نویسد. او از این هنگام است که سوسیالیسم را واقعیتی میدانست که خیالبافی نبود. ولی در عین حال به نفرتش از تمامیت خواهی و خود کامگی اشاره میکند. و پس از جنگ جهانی دوم بود که علیرغم ابتلاء به بیماری سل، به عنوانِ داوطلب در مبارزه با نازی ها کوتاهی نکرد و خود را به عنوانِ یک وطن پرست واقعی در اختیارِ گارد ملی کشورش قرار داد. و پس از تجربه هائی ازاین دست بود که توانست با گسترش دادنِ مفهوم ِمشخص ِ سوسیالیسم،توجه اش را به «مردمانِ معمولی» معطوف کند.
دموکرات و ضدِ پیشرفت ِ ساختگی و دروغین
بر خلافِ بُلشویک ها، اُوروِل معتقد بود که « مالکیتِ مشترکِ وسایلِ تولید» برای تعریفِ سوسیالیسم کافی نخواهد بود. بلکه برای رسیدن به آن، باید برابری ی تقریبی در آمد ها را نیز در نظر گرفت. و دموکراسی سیاسی تنها با از میان بردنِ هرگونه برتریطلبی موروثی، بویژه در زمینه ی آموزش و پرورش میتواند وجود داشته باشد. و در نهایت او چنین خلاصه میکند « مالکیتِ تمرکز یافته بر وسایلِ تولید ولی با بیشترین دموکراسی سیاسی ». با این حال، او از مالکیتهای کوچکِ خصوصی دفاع میکرد.
ولی برای او آنچه که بیش از همه اهمیت داشت این بود که « فرقِ اساسی بینِ سوسیالیسم و کاپیتالیسم یک تفاوتِ تکنیکی نیست بلکه باید آنرا در جزئیاتِ تئوری آن جستجو کرد. « سوسیالیسم واقعی خود را در تلاش برای سرنگونی ستمگران پیدا می کند. » و آن « از صافی گذراندن سوسیالیسم برای رعایتِ عدالت وُ آزادی است» . این ایدئولوژی را او چنین می نامید : « دگرگونی سر تا پائی تمدن و طریقه ی زندگی خصوصی ما»
و اکنون میفهمیم که چرا « جنبشِ سوسیالیست باید خود را در چهار چوبِ ماتریالیسمِ دیالکتیک زندانی نکند و تمامِ توانش را بگذارد تا اتحاد ِ ستم کشان برای مقابله با ستم گران تحقق یابد.» هدف باید ایجادِ یک «جبهه ی مردمی» برای دفاع از کسانی باشد «که مجبورند تن به هر ذلتی در مقابلِ کارفرمایان بدهند وتن شان میلرزد که کرایه ِ خانه ی آخرِ ماه را بپردازند.» و برای رسیدن به همه ی اینها، سهام داران ِ کوچک باید خود را در امورِ کار خانه فعال کنند : ماشین نویس ها دستِ کارگر مین را بگیرند، و معلمِ مدرسه به میکانیک ها کمک کند.» و برای کسبِ پیروزی، سوسیالیسم باید خود را از جزمیت وُ دگم و در وهله ی نخست ،از اعتقاد کور کورانه ِ به پیشرفت و اراده ی تولید بیشتر برهاند»
اُوروِل شکایت از آن دارد که « امروزه کلمه های سوسیالیسم / پیشرفت/ به طورِ پایدار و در هم تنیده ای در افکارِ بسیاری از مردم دیده میشود» و « این خطائی است که سوسیالیسم باید کاملا به گردن بگیرد که از دهانش جز کلمه هائی چون : ماشینی کردن و توجیه برای عقلانی پنداشتن و نو سازی، برون نمی آید. و میخواهد رساننده ی پیامی باشد که در عمل از انجام آن عاجزاست.» و « چیزی را که رفقا نمی خواهند بدانند اینست که انسان برخلاف آنچه را که در ظاهر از خود نشان میدهد، یک لذت گرای مبتذل نیست. یعنی کسی که فقط شکمش روی پا هایش استوار باشد، همین وُ بس. نه ! او علاوه بر همه ی اینها دارای دست وُ چشم وُ مغز نیز هست. و او به شور وُ هیجان وُ گرمی، به یک زندگی جمعی، تفریح وُ آسایش وُ امنیت نیاز مند است؛ و نیز به مکانی که بتواند با خود خلوت کند و در تخیلالتش به آفریدن بیاندیشد و شگفتی بیافریند.»
پس انسان، به همزیستی سازشکارانه و هماهنگ با محیطِ دُور وُ بَر خود نیاز مند است. و اُوروِل هراسش بر این است که سر انجام این پیشرفتهای مکانیکی پایانی جز زندگی در دنیائی سراسر اُتوماتیک ( خود کار ساز ) نداشته باشد - دنیائی پر از انسانهای ماشینی - که عاقبتی جز داشتن ِ مغز های بسته در یک ظرف ِ شیشهای دهن گشاد، ندارند.» ولی او به هیچ عنوان ضدیتی با صنعت وُ تکنیک ندارد و پافشاریش تنهادر این است که پیش از پذیرش ِ هر گونه ابداع و نوآوری، باید از خود بپرسیم که : «آیا این کار مرا کمتر ویا بیشتر انسان میکند.»
نکته ی پر اهمیت ِ دیگر برای اُوروِل : سوسیالیسم می بایستی به میهن پرستی اش پای بند بماند. « میهن پرستی نه تنها محافظه کاری نیست، بلکه در تضاد با آن عمل می کند. » زیرا اساساً وفادار به واقعیتی متغیر است . با وجود این، به طورِ اسرار آمیزی، ما آن را همانند و همگن احساس می کنیم.» و گذشته از این، نباید آن را با ناسیونالیسم که تنفر از غیرِ خودی را بیان میکند، یکی دانست. و میهن پرستی مغایرتی با همبستگی بینالمللی ندارد. بنابراین برای سوسیالیسم، وابستگی و علاقهمندی به وطن، اجتنابناپذیر است. زیرا به نظر او، « این تئوری که پرولتاریا، وطنی ندارد» دوره اش برای همیشه به سر رسیده و بکارگیری آن، پوچ و بی معناست.» و او ادامه میدهد « و بهمین دلیل هیچ انقلابِ به ثبت رسیدهای هرگز نتوانسته است بینالمللی باشد. » و این مانع از آن نشد که اُوروِل با استعمار گری مخالفت کند و عازمِ اسپانیا شود تا « علیه فاشیسم که مایه فساد در اروپا بود، مبارزه کند.»
برنامه ی سیاسی اُوروِل
در کتابِ شیر و اسبِ شاخدار، اُوروِل برنامه ی سیاسی خود را در شش بخش چنین معرفی میکند : « ملی کردنِ زمین، مین، راه آهن، بانکها و صنایع ِ مادر»؛ « کم کردنِ در آمد ها ی بالا به اندازهای که اگر مالیات را از آن کم کنیم، بیش از ده برابرِ پایینترین در آمد ها نباشد.»، اصلاح ِ سیستمِ آموزش و پرورش بر پایه اصول دموکراتیک.»، « اعطای حقِ جدائی سیاسی هند پس از پایانِ جتگ.»، « ایجاد یک شورای عمومی ی امپراتوری که آدمها با هر رنگِ پوستی بتوانند در آن نامزد شوند.» و « امضای پیمانِ سازش با چین، اتیوپی، و با سایرِ کشورهای ضربه خورده از قدرتهای فاشیستی.» و همواره با اراده ی پیوستن به مردمان پایین دست. او قصدش از طرح ِ این برنامه ها را چنین توضیح میدهد : « همانطور که میبینید من عمداً هدف هایم را به زبانِ ساده بیان کردم که بتواند قابل ِ فهم برای همه ی آدمهای پایین دست باشد و بدونِ اینکه نیازی به صرفِ وقت داشته باشند.»
«نجابتِ مشترک» یا نجابتِ عادی، نزد اُوروِل به چه معناست؟
مفهوم بیشتر شناخته شده نزدِ اُوروِل که او را در نگاهِ بعضیها محافظه کار جلوه داده است، همین مفهومِ « Common Decency » است. هر چند که او زیاد از آن استفاده کرده ، ولی تعریف دقیقی از آن به دست نداده است. تنها دو تن از اُوروِل شناسان به نام های بُروس بِگو و ژان کلود می شِآ «۸» هستند که نجابتِ مشترک و یا نجابتِ عادی او را تئوریزه کرده اند. برای بُروس بِگو برداشتِ ِ اُوروِل از نجابتِ عادی، توانائی طبیعی و ذاتی ی خوبی کردن و یا بدی کردن نیست، بلکه احساسی غریزی از نیکی کردن است.این حالت به اعتقاد وی،احساس ِ تمیز دادنِ عدالت و نا عدالتی ست.
به گفته ی این پژوهشگر ِ اندیشههای اُوروِل « آنچه را که این نویسنده ی انگلیسی ی قرن هیجدهم « فهم ِ اخلاقی » نام نهاده است، حاصلِ تلاشی برای رسیدن به یک نتیجه ی مشخص نیست، بلکه امری طبیعی و رایج در میانِ همه ی انسان هاست.» ولی این اُوروِل شناسِ فرانسوی در عین حال تأکید میکند که « نجابتِ عادی که اُوروِل از آن نام می برد، به طورِ سیاسی انارشیست است : « این مفهوم در خودش انتقادِ از قدرت را به نمایش میگذارد و تمامِ سعی آن نشان دادنِ عدالت و ناعدالتی است.» و ادامه میدهد که « به نحوی میتوان گفت که « ابتذال ِ نیکی» است که همان « ابتذال ِ شر » آنا هارنت را یاد آور می شود.»
و اما ژان کلود مِشِآ، فیاسوف فرانسوی میگوید که « برداشتِ اُوروِل اشاره به چیزی ست که پیش از این وجود نداشته است.» و آنرا به آثار نویسنده ی فرانسوی مارسل مُوس «۹» پیوند میزند. که روی « دادن» و « عوض گرفتن» اشاره میکند. این اصل بر مبنای ایده ی سه گانه ی دادن، دریافت کردن و پس دادن استوار است که « پایه ی نهائی پیوند ِ اجتماعی» در جامعه می باشد. «نجابتِ مشترک»از نگاه این فیلسوف فرانسوی، بر آمده از فرهنگِ توده ی مردم است. و دست آورد ِ تازه و دوباره ای از روحیه ی « دادن - بخشیدن » است که در این افراد به همراهِ « هُشیاری وجدان » ، نهادینه می شود.
نابودی زندگی ی «با هم بودن»
ژان ژاک رُوزا، فیلسوف فرانسوی که چندین اثر از اُوروِل را منتشر کرده است، میگوید که رُمانِ ۱۹۸۴، یک آرمان شهر که بر پایه ی تکنیک وُ علم، ساخته شده،و سرانجام به ویرانی ختم شده باشد، نیست. و گذشته از این، اُوروِل نه وِلس۱۰، نه زامیاتین «۱۱ » و نه هوکسلی «۱۲» است. دنیائی را که او به تصویر میکشد، نه برای دلیل تراشیدن و توجیه کردنِ دنیای مدرن و بوروکراسی متداول در آن است و نه توده ها در آن در حرکتند. ونه دنیای رسول گرای سیاسی ی سقط جنین شده است. آری اُوروِل نه طرفدارِ آدُورنو «۱۳»، نه آنا هارنت است. و نه میتواند هوا دار ِ تروتسکیسم وُ داستایووسکی باشد.
پایههای جامعه ی تعریف شده در ۱۹۸۴ آنگونه بنا شدهاند که در نخستین مرحله نمیتوان اقتصاد وُ جامعه شناسی وُ ایدئولوژی را در آن یافت. آنچه در آن می بینیم، سیاست و اراده ی به قدرت رسیدن است. این رهبران ِ « اولیگارک » - آنچنان که آوروِل مینامد - چه چیز هائی را در رؤیاهای شان می بینند؟ در قدرت ماندن و برای بیشتر و بیشتر قدرت گرفتن. به قدرتِ مطلق رسیدن. « خدا، قدرت است.» قدرت مندی بر همه چیز و همه کس، بویژه « قدرت نشان دادن بر روح و روان انسان ها». و برای رسیدنِ به آن، همه ی ترفند ها مجازند : وقایع ِ گذشته را دوباره زنده کردن و به عنوان الترناتیو به خورد ِ مردم دادن. نفی قوانین ِ طبیعت و تسویه حساب با هر نوع منطق و اصولی که به سمتِ ضدِ قدرت حرکت کند. و ردِ هر نوع آزمونی که میتواند به شکل تجربی دست آوردهای تازهای داشته باشد. و مهمتر از همه ی اینها، ویران کردنِ واقعیتهای عینی و فضای باز ِ خرد و اندیشه. این است پیروزی ی ضدِ رئالیسم و ضدِ خرد گرائی : « حماقتِ مهار شده. »
و در حالی که نابرابریهای اجتماعی و پسا واقعیت، دموکراسی ها را از درون می پوساند و قدرتِ جهانی ی تازه ای « مائوئیزه » می شود، نابودی و از هم پاشیدگی ی زندگی عادی و مشترک، همانگونه که اُوروِل در هفتاد سالِ پیش تصور نموده بود، آینده ی احتمالی عصر ما را رقم می زند.
پانویس ها:
[۱] Bruce Bégout فیلسوفِ پنجاه و سه ساله ی فرانسوی نویسنده ی دهها رساله، رُمان و پژوهش های فلسفی است.
[۲] ۱۸۸۲-۱۹۴۱James Joyce نویسنده و رُمان نویسِ ایرلندی که در سوئیس درگذشت. او را یکی از نویسندگان تأثیر گذار قرنِ بیستم میدانند.
[۳] ۱۸۹۱-۱۹۸۰Henry Miller نویسنده ی نام آشنای آمریکائی که در میان کتابهای او میتوان از بهار سیاه، مدارِ السرطان و روزهای آرام در کلیشی نام برد.
[۴] Milan Kundera نویسنده نود و یک ساله ی اهل چکسلواکی که از ۱۸۸۱ ملیت فرانسوی دارد. رُمانِ «وصیتنامه ی لو رفته » یکی از آثارِ پر سر و صدای اوست.کتابهای او به زبان فرانسه جایزه های زیادی دریافت کردند.
[۵] ۱۹۱۳-۲۰۰۵Claude Simon نویسنده ی سر شناسِ فرانسوی که در جنگ اسپانیا در کنار جمهوری خواهان بودو یکی از کتابهای معروف او « جاده ی فلاندر» نام دارد.
[۶] Jean Jacques Rosat استادِ فلسفه در کالج فرانسه و مدیر انتشاراتِ Agon در پاریس که رساله های اُوروِل را منتشر کرده و پژوهش های بسیاری در این زمینه دارد.
[۷] ۱۹۴۹-۲۰۱۱Christopher Hitchen یکی از پر کارترین نویسندگان انگلیسی به شمار میآید که صاحب تألیفات زیادی است.
[۸] Jean Claude Michéa پروفسورِ فلسفه در فرانسه که رساله های زیادی درباره اُوروِل منتشر کرده است.
[۹] ۱۸۷۲-۱۹۵۰Marcel Mauss او را پدرِ مردم شناسی ی فرانسه میدانند که تحصیلاتش را در فلسفه به پایان رسانید و پس از آن تألیفات زیادی در زمینه ی جامعه شناسی دارد.
[۱۰] H G Wells نویسنده ی انگلیسی ۱۸۶۶-۱۹۴۶ که شهرت بسیاری در نوشتنِ رُمان های علمی- تخلیلی دارد.
[۱۱] Levgueni Zamiatine نویسنده و پروفسور روسی ۱۸۸۴-۱۹۳۷، که مهندس صنایع دریانوردی نیز بود.
[۱۲]Aldous Huxley نویسنده، رُمان نویس و فیلسوفِ انگلیسی۱۸۹۴-۱۹۶۳ که شهرت زیادی در میانِ نویسندگان این کشور دارد.
[۱۳] ۱۹۰۳-۱۹۶۹Theodor W Adorno فیلسوف، جامعه شناس، موسیقی شناسِ آلمانی و یکی از بنیاد گذارانِ مکتبِ فرانکفورت.
https://www.marianne.net/culture/orwell-toujours-d-actualite-quatre-specialistes-de-son-oeuvre-decryptent*