انقلاب اسلامی هنوز مرموز باقی مانده است. هنوز ما در شرایطی نیستیم که با شفافیت تمام روبرو باشیم زیرا همه آنهایی که در پشت پرده نقش بازی کردند شناخته نیستند. بررسیهای جامعه شناختی و روانشناسانه و سیاسی و اقتصادی جنبه هایی از آن را نشان داده است. ما هنوز در مرحله شناسایی اسناد و شاهدان هستیم.
انقلاب اسلامی چیست؟ این انقلاب چگونه میسر شد و پیشینه آن چه بود؟ این انقلاب برای تحقق خود روی کدام «امکانها» سوار شد؟ چرا این انقلاب در ابتدا اتوپیای ذهنی و فانتاسم و آرزوهای اسطورهای بخشی از جامعه را برانگیخت و به مرور به آزار عمومی و افسوس بخش بزرگی از جامعه تبدیل شد؟ بازیگران اجتماعی بومی و جهانی انقلاب کیستند؟ ایدئولوژی و اسطورههای اعتقادی بازیگران کدامند؟ انقلاب ضدامپریالیسم شیعه چه معنایی دارد؟ انقلاب حوزه و آیت اللهها آیا انقلاب فرومایگان و اوباشان و جاهلها و نوحه خوانها و بازاریها نبود؟ آیا انقلاب اسلامی همان انقلاب بازگشت به خویشتن شریعتی و دیگر اسلامگرایان و ضدغربیها نبود؟ آیا انقلاب اسلامی پیروزی پیام قرآن و روح اسلام و شکست فکری در نزد روشنفکران نبود؟
نقش عقل یا اسطوره در تاریخ؟
در طول تاریخ، انسان با هستی خود احساسات و هیجانات و عواطف را بوجود آورده و همچنین باورها و ایدئولوژیها و ادیان را ساخته است. البته عقل در تاریخ عمل کرده است ولی در بحرانها و طغیانهای اجتماعی و مناسبات انسانها هیجان و احساس و خرافه و رفتارهای عامیانه بدون شعور، نقش برجسته داشته است. عقل، در اروپا بخصوص در سه قرن اخیر تقویت شد و منجر به روشنگری و اقتصاد و تکنیک مدرن شد. در ایران خرد چه تاریخی دارد؟ رشد عقل در ایران ضعیف بوده است زیرا احساس و باور دینی غلبه داشته است. تاریخ ما، ادبیات ما، فضای فرهنگی ما، ذهن و ناخوداگاه در جامعه سرشار از دین خوئی و ایدئولوژی دینی و اسطورههای مذهبی و نیز در میان لایههای تحصیلکرده پر از گفتمان ایدئولوژیک و مذهب گونه چپ مارکسیستی است. دینداران بازگشت به قرآن و به خویشتن را مطرح ساختند و علیه «آمریکای طاغوتی و شاه طاغوتی» قیام کردند و تحصیلکردگان غیر دینی چپ با شعار ضد امپریالیسم آمریکا به میدان آمدند ولی «امپریالیسم چپ» و استالین را محترم شمردند. ایدئولوگهای اسلامی به مارکسیسم تاختند ولی ایدئولوگهای مارکسیست در برابر اسلام و شیعه سکوت کردند و با آن ساختند. روح اسلام روح جامعه را تسخیر کرد زیرا اندیشه نقاد نبود و عقلانیت ناتوان بود و همگی در یک ایدئولوژی توهم فرورفتند.
میشل فوکو گفته بود در خیابانهای تهران مانند تراژدی یونانی که در آن آئینهای جمعی و خواست تحقق اصول حقوقی همراه هستند کنش هایی جریان پیدا کرد که اراده یک ملت بود. میشل فوکو از شیعه و اسلام چیزی نمیدانست ولی نوشت در ایران مذهب روح یک جهان بی روح است. پس باید گفت که اسلام در آن سال ۱۹۷۸ افیون مردم نبوده است، دقیقن از آن رو که روح یک جهان بی روح بوده است. (ایران: روح یک جهان بی روح). برخلاف نظر میشل فوکو موجهای اجتماعی زمان انقلاب به حقوق تمایل نداشتند. جامعه خواهان حقوق مدرن و قوانین دمکراتیک و شفاف نبود. روح جامعه در شیفتگی اسطوره دینی بود و بسوی سقوطی مهلک سمت گرفته بود. فوکو روح جهان را در آزادی نمیدید بلکه در بازگشت به توهمات دینی و احساس و «اموسیون تهییجی» میدید. روح دین به پیروزی دیگری میرسید ولی این روح درست استکه جزو دادهها و امکانها موجود بود ولی روحی پریشان و مسخ شده بود.
بنابراین در بستر شکل گیریهای جامعه شناختی و سیاسی جامعه، در روندها و شکلگیریهای روانشناسانه و مکانیسمهای روانکاوی، در روند دین خوئی پاتولوژیک جامعه روح دینی و کارگزاران فعال آن قدرت را تصرف کردند. قدرت دینی آمال جامعه شد و هر آلترناتیو دیگر بطرز قطعی از دستور عمل جامعه کنار رفت. در دهه چهل ذهنیت جامعه گام به گام جذب اسلام خمینی شد. روان جامعه بطور کامل در خواست فردی خمینی ادغام شد. تمام ظرفیت جامعه در خدمت نماینده الله قرار گرفت.
جاه طلبیها و امتیازطلبیها و قدرت گیری آخوندهای صفویه و قاجار و حقارتهای آخوندهای دوران رضا شاه و رشد رادیکالیسم اسلامی با فدائیان اسلام و خمینی، در ۱۳۴۲ به عطش قدرت افزود و خیزش بعدی را مهیا ساخت. روایت دینداران علیه امپریالیسم و شاه، با فهم نخبگان غیر دینی و احزاب توده و جبهه ملی و بخش مهمی از جریانات چریکی و بخش مهمی از روشنفکران و هنرمندان انطباق پیدا میکرد و اتحاد آنها برای انقلاب به رهبری خمینی را فراهم میکرد.
گروه خمینی خود را در موضع کسب قدرت قرار میدهد. چهره خمینی با کاریسم شخصیتی، با کردار رازگونه و مرموز و خدعه، با اقتدارگرایی رفتاری، با نمایندگی الله و امام زمان، با خودشیفتگی و تحقیر دیگران، با کنترل ذهن و ناخودآگاهی دینی مردم متوهم، با بهره گیری از تمام رسوم شیعه و صحنه آرایی تراژیک و نوستالژیک، در دل جامعه نفوذ کرده و و منجر به دلباختگی توده و نخبگان آنها میشود. خمینی هرچه بیشتر به جامعه و دمکراسی و زنان توهین میکرد نفوذاش در جامعه بیشتر میشد. ذهنیت عقب مانده و خرافه پرست به خمینی اعتماد کرد. خمینی در موضع پیروزی قرار میگیرد. توافق امریکا، کمک فردوست رفیق شاه به خمینی، توافق سران ارتش با خمینی، زمینه چینی ایدئولوژی اسلامی شریعتی، و همخوانی چریکیسم، بطور قطع پیروزی خمینی را ممکن ساخت.
امروز جامعه روشنفکری و سیاسی ایران در جستجوی توضیح این چرخش تاریخی است. چه بسا ما نیازمند گذر تاریخ هستیم تا تاریکیها بیشتر روشن شود ولی بنظر میرسد این انقلاب رد قاطع مدرنیته سیاسی و یک بازگشت به الگوی موهوم اسلام و انفجار دینی روان جامعه و روانشناسی دین خو و اسطوره در بستر حسرتهای اجتماعی بود. این انقلاب تمام گندآب تاریخی شیعه بالا آورد و الگوی رسول الله را در عصر مدرن و با ابزارهای دنیای جدید متحقق ساخت.
انقلاب اسلامی ریشه در تاریخ تهاجم اسلام داشت زیرا از این لحظه است که ایدئولوژی دینی اسلامی بمرور وارد جغرافیا و ذهنیت ایرانی میگردد. قدرت و جدال چهار خلیفه عرب، درگیری خانوادگی بنی هاشم برای کسب قدرت، خدمت ایرانیانی که در کنار خلافت هستند، بحران دوران پایانی ساسانیان و دین خوئی و حسرتهای جامعه، نفوذ دین اسلام و سپس ایدئولوژی شیعه را در ایران زمین مهیا میکنند. این ریشه روانی تاریخی با شیعه گری ساخته دوران صفوی استحکام یافت، در سایه استبدادهای گوناگونان سیاسی و ملاباشیهای متدین مختلف فربه شد، با شکستهای حقارت بار کشور در دوره قاجار و نکبت و خرافات دینی و سقوط جامعه دوران قاجار بازهم فربه تر گشت. شیعه گری روانها را تسخیر کرد و در بستری از نادانی عمومی جامعه با تبلیغات اسلامی آخوند و ایدئولوگ دینی در سالهای چهل و پنجاه خورشیدی به غول پنهان در جامعه تبدیل شد و در آستانه ۱۳۵۷ به ایدئولوژی چرکین کینه توز و انفجارحقارتها مبدل گشته و خمینیسم را بقدرت رساند. بدین ترتیب قدرت دین و اسطورههای مذهبی به یکی عوامل موثر انقلاب تبدیل شد. اعتقاد دینی و ایدئولوژی شهادت و بهره گیری از آن توسط طبقه دربرگیرنده آخوندها و سرداران پاسدار و تکنوکراتها و بازاریها و اولاشان و فرمایگان، جامعه را برای بهشت و غنایم جنگی حاکمان آماده ساخت.
عامل مدرنیزاسیون و استبداد فردی
در سالهای چهل خورشیدی مدرنیزاسیون شاه آغاز شد. انقلاب ارضی به تقسیم زمین مالکان و موقوفات آخوندها پرداخت و انقلاب سفید بزرگ مالکان را بسوی اتحاد با حوزه کشاند. بعلاوه، بازار و حزب توده و جبهه ملی که پایه در شهر دارند بسوی خمینی تمایل پیداکردند. گروههای مسلح چریک و گروههای متمایل به شریعتی و سایر گروهبندیها بسوی یک اجماع بزرگ پیش میروند. یک ائتلاف بزرگ علیه نظام شاهنشاهی بوجود آمد. آیت اللهها و طرفداران شریعتی و چپهای ضدامپریالیست و بازاریان متعصب و زمینداران شکست خورده و هنرمندان محروم و سانسورشده، بسوی یک ائتلاف بزرگ میروند که با اسطوره دینی و ایدئولوژیکی ضدامپریالیستی تزئین شده و آرایش یافته است.
مدرن سازی شاه از بالا و وارد شدن پول نفت به چرخه اقتصادی و اجتماعی و سرمایه گذاریهای برنامه پنجم شاه، منجر به رشد کارمندان و طبقه متوسط شهری شد. ولی استبداد فردی شاه و اختناق ساواک و ایجاد حزب رستاخیز و نبود حزب گروهبندی متوسط جامعه بیش از پیش این طبقه را بسوی افکار شریعتی و بازرگان و طالقانی و خمینی سوق داد و زیرپای شاه خالی شد. طبقه متوسط که بلحاظ دسترسی به تحصیل و شیوه زندگی مدرن و غربی میتوانست همسو با نوسازی باقی بماند ولی بدلیل عقب ماندگی فکریاش و تاثیر پذیریاش از اسلام و نبود احزاب مدرن دمکراسی خواه، برانداز قدرت شاه شد. جوانان بسیاری که از این طبقه میآمدند به شریعتی و جریانات چریکی چپ و اسلامی تمایل پیداکرده و با شیفتگی ایدئولوژیک علیه شاه موضع گرفتند. تمام این گرایشهای اسلامی سنت گرا و چریکی چپ و اسلامی علیه غرب و مدرنیته بودند و خواهان دمکراسی نبودند. آنها به همین خاطر بسوی اسطورههای اسلامی و «سوسیالیسم اسلامی» و حکومت عدل علی و قیام حسین، همسو و متحد شدند.
پیشینه انقلاب آماده شده بود. تاریخ فراموش شده بود، استبداد کور بود، روشنفکر شیفته خمینی، اسطوره نماینده امام دوازدهم فضای جامعه را پرمیکرد. این فضا امکانهای پیروزی دینداران را تقویت مینمود. چرا همه فکر کردند که حقیقت و حقانیت در نزد خمینی است؟ چرا پست ترین الگوی سیاسی به بهترین الگوی سیاسی تبدیل شد؟
انقلاب مشروطه قانونگرایی را اعلام کرد ولی این تمایل در فرهنگ عمومی جایی نداشت. گروهی از نخبگان با فرصت هایی نادر این قانونگرایی مدرن و کاهش قدرت فردی شاه را طرح کردند. فرمان مشروطیت امضا شد ولی بطن جامعه در کهنگی باقی مانده بود. در عصر پهلوی علیرغم استبداد، جامعه پلهای ارتباطی با نوعی مدرنیته مادی و اجتماعی را برقرار کرد و نخبگان و تکنوکراتها و مهندسانی در مدرنیزاسیون شرکت کردند، ولی امیال نیرومند جامعه به سوی فکرسنتی و ایدئولوژی امام زمانی و دین پیامبر کشش داشت. البته همه جوامع، نو و کهنه را همیشه در خود دارند ولی تراژدی ایران این بود که گذشته خود را فراموش کرده، دستاورهای مدرنیته غربی و انقلاب مشروطه را نفهمیده و به کهنه ترین احکام ایدئولوژیک اسلام چنگ میزند و به یک آیت الله با شیفتگی و سرمستی تمام اعتماد میکند و تمامیت عقل عادی را به کنار مینهد. جامعه در باور آیت الله خمینی، باور خود و فانتاسمهای مذهبی خود را پیدا کرده بود.
زمینههای انقلاب اسلامی چه بود؟
انقلاب مشروطه در نیمه راه ایستاد. قانونگرایی مغلوبه سنت و مکتب سنتی و مذهبگرایی و خودسری سیاسی شد. دانشگاه و مدرسه در برابر حوزه و مکتب برافراشته شد و بخشی از اجتماع را مهیا ساخت ولی دین تمام ساختار ذهنی و عمومی جامعه را شکل داد. ناخودآگاه آلوده به شریعت قصد همزیستی با مدرنیته نداشت و اندیشه خردگرا در ناتوانی خود به شکست کشیده شد. کودتای علیه دکتر مصدق روحیه مایوس ناشی از آن، کار را دشوارتر ساخت و یک گره کور تاریخی بوجود آورد. شاه و مصدق میتوانستند در برابر آخوندها و حزب توده راه معقولتری ارائه دهند ولی اینچنین نشد و در مرحله بعد نیرنگ بازان دینی با حمایت چریکها و تودهایها و میلیون بسوی قدرت به حرکت درآمدند. ذهنیت انقلاب ۵۷ شکل میگرفت. این ذهنیت آزادی نمیخواست بلکه شهادت طلبی و روضه خوانی و اطاعت از آخوند و بی فرهنگی و بیگانگی نسبت به دمکراسی، ویژگی آن بود. این ذهنیت هم لذت مصرفی را دوست داشت و هم لذت مازوخیستی را میطلبید. حکم آخوند برای اطاعت کورکورانه برای این ذهن بیمار مقدس بود و به او پروانه برای آخرت بهشت وار میداد. این ذهن قبول کرده بود که آخوند پاک است، اولاد پیغمبر است و او را به الله نزدیک میکند. این ذهن پذیرفته بود که آخوند رساله نویس در باره طهارت و بول و نماز و غسل جنابت و حیض و عرق شتر نجاستخوار و جماع و استمناء، رهبر اوست. ملغمه از اسلام و شیعه گری و مخالفت با ساواک و چریکیسم و توده ایسم و ایدئولوژی ضدامپریالیستی ضدآمریکایی، سازنده یک ایدئولوژی پوپولیستی گردید. همه در این ایدئولوژی مذهبی و ضدآمریکایی و فرومایگی جمع شدند. خمینی و گلسرخی و کسرایی و براهنی و آل احمد و صادق خلخالی و رفسنجانی و خامنهای و کیانوری و هادی غفاری و منتظری و طالقانی و رجوی و اکثریتی در این ایدئولوژی متحد شدند.
خیزش فرومایگان و طاعون آخوندیسم در خرداد ۱۳۴۲ و دشمنی آن با آزادی زن و مدرنیته، بطور قطعی حساب جامعه را روشن کرد. پس از تروریسم فدائیان اسلام، خمینیسم برای کسب قدرت خود را آماده میساخت. شیعه گری با الهام از خلافت پیامبر و علی خلیفه چهارم، در پی تصرف قدرت دینی بود. فدائیان اسلام و خمینی و آل احمد و شریعتی و مطهری باشکال مختلف این میل به قدرت سیاسی دینی را نشان میدهند. در تمام دوران بعد از انقلاب سفید، جریانهای پنهان و آشکار مذهبی با حمایت و ندانم کاری برخی از محافل خارجی غربی و برخی از مسئولان ساواک فعال میشوند تا در برابر کمونیسم شوروی، آلترناتیو اسلام را مطرح سازند. فعالیت علی شریعتی مورد توافق ساواک بود و با بودجه دولتی افکار شیعه گری او پخش میشد. دادگاه ساواک توطئه گرانه علیه چند روشنفکر مانند گلسرخی برگزار میشود و سخنرانی تصویری گلسرخی در باره عشق به «مولا حسین» همه جا پخش میشود. روان جامعه بیش از پیش در هیجان مذهبی فرو میرود.
افکار ملهم از فلسفه و ادبیات مدرن و تمدن غربی زیر فشار انبوه شعار و سیاست دینی و لایههای سنگین دین خوئی و تقدسگرایی مهلک به حاشیه کشیده شد. نیروهای چپ و رادیکال در دوگانگی فکری بودند از یکسو خود را مارکسیست اعلام میکردند و از مارکس و لنین و کاسترو و چه گوارا حمایت میکردند و از سوی دیگر احترام به دین توده داشتند و تلاش فکری و فلسفی را در نقد اسلام را فراموش کرده بودند و آگاهانه و ناخودآگاهانه خود را برای تائید امام خمینی آماده میکردند. روشن است که گرایشهای سیاسی چپ به مبارزه علیه شاه ادامه میدادند ولی در همان زمان آخوندها را «مترقی» و «ضدامپریالیست» معرفی میکردند و در عرصه مبارزه علیه خرافه و شیعه گری و اسلام و قرآن و آیت اللههای قم، آنها دستخوش سکوت بودند. بینش یکجانبه دین خو و جهان سومی و بی دانشی بر ذهن چپ غلبه داشت. این چپ نه نقد دین میدانست و نه دمکراسی خواه و آزادی طلب بود. پیش از انقلاب در زمان شاه، اسلامگرایان ریشه دواندند. شاه به زیارت کعبه و امام رضا میرفت، در مدارس درس تعلیمات دینی را اجباری نمود، چاپ زرنگار قرآن سفارش داد، در سال ۱۳۴۵ مسجد دانشگاه تهران را افتتاح نمود و به فعالان دینی اجازه داد تا در دانشگاه انجمن خود را برپا کنند. در این دوران کسی حق نداشت به اسلام انتقاد کند و همه دعوت شده بودند تا در حزب رستاخیز عضو بشوند. ولی در همین دوران ایدئولوگهای شیعه در حسینه ارشاد و مدارس دینی و روزنامهها تبلیغ اسلام و شیعه میکردند، در روزنامهها مارکسیسم را نقد میکردند و علیه غرب تبلیغ مینمودند. در همین دوران «غرب زدگی» آل احمد دست به دست میگشت و نسل جدیدی از معترضان اسلامی ضدغربی پرورش مییافتند. چنین ذهنیتی به ذهنیت انقلاب ۵۷ منجر میگردد.
در دو دهه پیش از انقلاب در لایه روشنفکری هنر و ادبیات مدرن زنده بود ولی جوانان بطور گسترده به فرهنگ دینی و ایدئولوژی شیعه گری روی میاوردند. آثار شریعتی و گفتار خمینی هرگونه میل به آزادی را نابود ساخت و اعضای جامعه را شیفته و پریشان ایدئولوژی شیعه نمود. ساواک با شکنجه و کشتار به عصبانیت جامعه افزود و میل به دیدار امام زمان را افزایش داد. اکثریت روشنفکران و سیاسیون غیر دینی در باره گندآب خرافه و دین سکوت کرده، بخشی به چریکیسم و ترور روی آوردند و سپس گام به گام پشت امام جای گرفتند. چریکیسم فاقد اندیشه فلسفی بود و به اسطوره اسلحه معجزه آمیز و تمایل به مدل شوروی خلاصه میشد. آنهایی که با خمینی هم خط نشدند در فضای دینی محدود باقی ماندند و عناصر فکر لائیک و آکادمیک در حاشیه و ابهام باقی ماند. ایران این زمان، جامعهای متضاد ولی زیر سیطره دین است. شعارهای انقلاب دینی ارتجاعی خمینی باعتبار همین سیطره ذهنی دینی، در اذهان کوشندگان و مردم انقلاب ۵۷ مینشست.
لحظهای که ایدئولوژی اسلامی بر انقلاب قطعیت یافت
دیپلوماسی غرب با مشغله شوروی و نفت و بیماری شاه، از یکسال پیش از انقلاب با آخوندها وارد مذاکره شد و در نشست گوادلوپ ۱۴ تا ۱۷ دیماه ۱۳۵۷ برنامه انقلاب خمینیستی مورد تائید قرار گرفت. در طی یک سال پیش از انقلاب همه چیز جور شد و ساماندهی گردید. اعماق ذهن و جامعه، دستهای آشکار و پنهان، عوامل بومی و جهانی، حیله آخوند و دیپلومات غربی مسیر انقلاب اسلامی را هموار ساختند. تظاهرات گسترده همه جا را گرفت و قربانیان خیابانی با اسطوره سازی دینی، انگیزه و وسیله برای بازتولید تظاهرات بعدی شدند. دین در تکرار مراسم دینی تحکیم میشود و این تکرار به استراتژی کسب قدرت تبدیل شد. مراسم سوگواری چهلم به سلسله بی پایان اعتراضهای خیابانی تبدیل شد. درجامعه درد و رنج بود و زشتکاری ناشی از فساد و شکنجه ساواک منجر به خشم جامعه شده بود ولی این خشم با الگوی اثباتی دمکراتیک همراه نبود. تظاهرات دینی عقلانیت را منکوب نمود و همه در هیجان فراگیر عمومی غرق شده بودند.
آیت اللهها استراتژی کسب قدرت را هدایت کرده و با تبهکاری و نیرنگ کشتار تظاهرکنندگان توسط نظامیان را نردبان قدرت کردند. آیت اللهها آتش سوزی سینما رکس آبادان را در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ ساماندهی کردند و ۴۰۰ نفر را زنده زنده کشتند و بدروغ رژیم را متهم ساختند. آخوندها کشتههای جمعه سیاه ۱۷ شهریور را ۴۰۰۰ نفر اعلام کردند حال آنکه تعداد ۸۸ نفر بود. شیوههای گوبلزی و جنایتکارانه به شیوه آخوندها تبدیل شد. آخوند همیشه دغلکار بود و هرگز نمیتوانست دارای اخلاق و اتیک اجتماعی باشد. اخلاق قرآن در تبعیض و خشونت و غنیمتگری و یغما و سلطه گری تعریف میشود و آخوند حامل این «اخلاق» است.
شاه شتابان و دیرهنگام عقب نشینی کرده و امتیاز میداد، دولتها تغییر مییافت، در آخرین مهلت دکتر بختیار به مقابله با موج سنگین خمینیستی اقدام نمود ولی کار از کار گذشته بود و جامعه فقط صدای یک نفر را میشنید. در ۱۶ شهریور ۱۳۵۷ بود که شعارهای تظاهرات چنین بودند: «حسین سرور ماست، خمینی رهبر ماست» و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی». این شعارها معنای انقلاب را روشن ساخته بودند. این شعارهای مذهبی پوپولیستی مورد حمایت اکثریت قاطع جمعیت و نیروهای دینی و اغلب چپها و ملیون قرار گرفت. در ۲۳ دیماه خمینی شورای انقلاب اسلامی را اعلام کرد و روز بعد شاه ایران را ترک کرد و آیت الله خمینی در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ در نقش امام نجات دهنده وارد تهران شد. دولت موقت به نخست وزیری مهدی بازرگان در ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ اعلام شد و در ۲۲ بهمن با اعلام بیطرفی ارتش، مراکز اداری و نظامی فروریخت و انقلاب خمینیستی پیروز شد.
خدعه و نیرنگ آخوندها در بطن دین بود، تاریخی بود، ولی در پاریس هم خود را دوباره در کلام خمینی نشان داد و در گورستان بهشت زهرا نیز خود را بنمایش گذاشت و چهل و دو سال نیز ادامه دارد. معنای انقلاب جز بازگشت قطعی به اسارت شیعه و سروری امام حسین، نماینده استعمار عرب، چیز دیگری نبود. «سروری حسین» همان تائید ازخودبیگانگی و تسلیم تاریخی ما بود. مردم فریاد زدند ما خواهان تسلیم هستیم و این تسلیم جز استقرار قدرت اسلام برای طبقه غارتگر و رانت خوار آخوندها و تکنوکراتها و بازاریها و سران سپاه و جاهلان و اوباشان، چیز دیگری نمیتوانست باشد. حکومت اللهی اسلام و آخوند، مرداب خونین ملت ایران بود. آنچه انقلاب اسلامی از همان ابتدا میخواست رجوع به گندآبهای رسالهها و روایات برای حکومت الله و سقوط به پست ترین الگوی اجتماعی بود. آنچه انقلاب اسلامی میخواست ضدیت با خردگرایی فلسفی، ضدیت با مدرنیته سیاسی و ضدیت با انسان آزاد بود. جریان انقلاب شیعه غیرقابل بازگشت شده بود زیرا از پیش زمینههای انقلاب اماده شده بود. توهم تاریخ به واقعیت بدل میگشت.
آیا میشد جلوی انقلاب را گرفت؟ این پرسش از نظر جامعه شناسی و علم تاریخ غیر منطقی است. انقلاب اسلامی با «امکانهایی» که داشت، با بازیگرانی که متعصب و نادان و مرتجع بودند، اتفاق افتاد زیرا همه عوامل برشمرده آنرا ناگزیر ساختند. جامعه شناسی، انقلاب را خلق نمیکند بلکه آنرا توضیح میدهد و امروز این پدیده بیش از چهل ساله در برابر ماست. هدف انقلاب مصلوب نمودن جامعه در ایدئولوژی شیعه گری و تسلیم قطعی آن بود. امروز توده اییها و اکثریتیها و کمونیستهایی هستند که از «انقلابی مردمی و آزادی خواه» صحبت میکنند که رهبریاش توسط آیت اللهها ربوده شد. این فعالان سیاسی عقب مانده قادر به تحلیل ایدئولوژی و شعارهای انقلاب اسلامی در زمان وقوع حادثه نیستند و هنوز در جستجوی اثبات توهم ایدئولوژیک و سیاست پوپولیستی خود میباشند. شعار مرکزی جنبش خمینیستی، حکومت اسلامی و سپس جمهوری اسلامی شد و این شعار، هر شعار توهم انگیز دیگری را باطل میساخت.
وقتی دوباره به انقلاب نگاه میکنیم که جامعه ایران دارای دینامیک خود است و واکنشهای متضاد تولید نموده است. تاثیر پذیری از جامعه جهانی و مقاومت روانی و خواستهای پیاپی جامعه شکستهای فراوانی به قدرت دینی وارد ساخته است. بر ما نیز آسیبهای فراوانی وارد شده است و جامعه ازخودبیگانگی خود را تکرار میکند. روند کسب وجدان و آگاهی شهروندی و انسان آزاد، تاریخی است. ولی آنچه مسلم است تقویت این روند با تحلیل از تاریخ، نقد هستی اسلامی، گرایش به دمکراسی، آزاد ذهنی فراگیر و همه جانبه و انتقاد از اوهام ایدئولوژیک و دینی، میسر خواهد بود.
گرایش جامعه ایران پس از انقلاب شیعه؟
پس از انقلاب اسلامی در میان تضادها، روند سکولاریزاسیون جامعه ادامه یافته است. انکشاف شبکههای اجتماعی، توسعه تکنولوژیهای در زندگی حرفهای، ارتباط با کشورهای غربی، توجه به الگوی زندگی غربی، بهره گیری از علم پزشکی و نظامهای بهداشتی و معیارهای زیبایی شناسانه و معیارهای نوین سلامتی، رشد تمایل مصرفی بازارمند، نقد مذهب و اسلام در رسانهها و غیره، رفتار عرفی و تعقلی را رشد داده است.
دین رسمی تضعیف شده و باور به اسلامی در بخشی از جامعه متزلزل شده است. طیف هایی از اعتقاد محکم به اسلام کنده شده ولی آلترناتیو خود را در عرفان، صوفی گری و خرافه گراییهای گوناگون یافتهاند. گرایش بسوی خداناباوری رشد کرده و در برخی لایهها هراس دوری از ایمان اسلامی کاهش یافته است. در پژوهش نهاد «گمان» فقط یک سوم جامعه خود را معتقد به شیعه تعریف میکند. علیرغم این تغییرات جامعه در ساختار خود دینی باقی مانده و امواج مدام و نیرومند ایدئولوژی دینی و اسلامیزه شدن را تجربه میکند. روان انسانها در فضا و در میان موجهای تهیج سیاسی و دینی و هجوم تبلیغات دینی و خواستهای عامیانه و مصرفی، فرصت تربیتی عقل گرایانه و علمی لازم را ندارد.
تبعیضهای دینی و اجتماعی و سیاسی و قومی بخاطر نوع عملکرد حکومتی بشدت تقویت شده و سیستم ولایت فقیهی امکان هرگونه تصحیح را نابود ساخته است. رشد تبعیض با فساد همه جانبه اداری و اجتماعی و سیاسی، جامعه را دچار یک پریشانی دردناک و مزمن و ساختاری نموده است. تبعیض علیه زنان، علیه کارگران، علیه بهائیان، علیه جوانان، علیه غیر شیعه، علیه همجنسگرایان، علیه دیگراندیشان، علیه افغانها، علیه غیرخودیها، و غیره همه سطوح جامعه را گرفته است. برای مقابله با تبعیض، هیچ نهاد و قانونی وجود ندارد و جامعه در حال درماندگی و فتالیسم و خودتخریبی قراردارد.
اقتصاد دولتی و رانت خوار و دینی توان تولیدکنندگان را ضربه زده و بازار بمثابه عامل تصحیحی و سالم کننده عمل نمیکند. قانونمندی راسیونل اقتصادی جای خود را به شبکه باندبازی و روابط فسادانگیز و رانت خواری حاکمان سیاسی و مالی داده است. استقلال و توانایی تولیدکنندگان و کارآفرینان در فضای بوروکراتیک و فساد اداری و مجازاتهای جهانی، با عوامل مخرب درگیر بوده و بخشی مهمی از ابتکارها و نوآوریها به هدر میروند. نیاز جامعه به اقتصادی مدرن و متکی بر توسعه پایدار و تغییر کامل الگوی سوختی فسیلی میباشد، ولی مدل اقتصادی رانتی و نفتی است و ایران در ردیف دهم کشورهایی قرار دارد که بیشترین گاز دی اکسید کربنیک را منتشر کرده و به افزایش گرمایش ادامه میدهد.
رژیم سیاسی و دیکتاتوری دینی از شکوفایی اجتماعی و فرهنگی جلوگیری نموده و میزان تولید هنری و علمی و ادبی را محدود ساخته است. کل نظام سیاسی دینی مانع پلورالیسم سیاسی واقعی است و تمامی قوانین کشوری را به احکام و اصول دینی اسلام آلوده کرده است. این حکومت در تناقض با سکولاریسم سیاسی بوده و در تناقض با اصل استقلال و خودمختاری سه نهاد قانونگذار و دادگستری و اجرایی است. تاکید بر ولایت فقیه و قرآن و احکام دینی و طرد هرگونه گشایش، طبیعت رژیم را غیرقابل اصلاح ساخته است. محدود ساختن اجتماعی و فرهنگی زنان و خروج وسیع دانشجو و جوان و کادرهای متخصص، خودتخریبی را افزایش داده است. ویرانگری زیست محیطی و ویرانگری نیروهای انسانی آینده پرمخاطرهای در برابر ما قرارمیدهد.
در یک سخن انقلاب اسلامی با ایدئولوژی دینی پوپولیستی خود و با سپردن قدرت به دست منحط ترین اقشار اجتماعی، بمعنای سقوط جامعه ایران بوده است. انقلاب اسلامی یک اشتباه بزرگ، یک عقبگرایی بزرگ، ویرانگر فلسفه و فرهنگ و تاریخ ایرانیان، شکست اندیشه و خرد بود.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه