Thursday, Mar 4, 2021

صفحه نخست » سیّد ضیاء ؛ «مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا»(بخش دوم)،علی میرفطروس

Ali_Mirfetrous_2.jpgبخش نخست در گویا

*احمدشاه وقتی از سیدضیا پرسید که چه لقبی مایل است به او داده شود؟ سید ضیاء جواب داد:«دیکتاتور»!

* ساعد مراغه ای از نسل سیاستمدارانی بود که «حفظ آب و خاک را -به هر قیمت-واجب می دانستند ، حتّی اگر به آنها وصلۀ خیانت بچسبانند. نسل ایران دوست ها.نسل مردان باتحمّل و پُرحوصله.نسل مؤمنین به قانون.نسل باورکنندگان عدالت و خیر.نسلی که تکرار آن شاید میسّر نباشد».

***

بهارا ! بِهِل* تا گیاهی برآید

درخشی ز ابرِ سیاهی برآید

درین تیرگی صبر کن شامِ غم را -

که از دامنِ شرق ماهی برآید

بمان تا در این ژرفِ یخزارِ تیره-

به نیروی خورشید راهی برآید

وطن چاهسار است وُ بندِ عزیزان

بمان تا عزیزی ز چاهی برآید

به بیدادِ بدخواه امروز سر کن

که روزِ دگر دادخواهی برآید

برین خاک، تیغِ دلیری بجنبد

وزین دشت گَردِ سپاهی برآید

(ملک الشعرای بهار)

در دوران هائی که«ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارید» شعر فارسی توانسته بخشی از تاریخ اجتماعی ایران را ثبت و ضبط کند و چنانکه در تاریخ در ادبیّات گفته ام:« در شعر فارسی تاریخ احتماعی ایران نَفَس می کشد».

سخن ملک الشعرای بهار در آستانۀ رویدادِ سوم اسفند ۱۲۹۹ بازتابِ آرزوی وی به «جُنبیدنِ تیغِ دلیری» و پدید آمدنِ «گَردِ سپاهی» بوده است.ترکیب واژگان و لحنِ محکم و استوارِ شعر چنان است که گوئی بهار در آرزوی ظهورِ فردی محکم و مقتدر است تا برآنهمه آشوب و آشفتگی پایان دهد،موضوعی که آرزوی عمومِ روشنفکران آن عصر بود و به قول بهار:«همه،اين را می خواستند».این انتظار محدود به تهران نبود بلکه تا تبریز و کرمان و کردستان نیز بازتاب داشت به طوری که ﻣﺤﻤّﺪ ﻣﺮدوخ ﮐﺮدﺳﺘﺎﻧﯽ ضمن اشاره به آشوب ها و آشفتگی های سیاسی و قحط وُ غلا ی تهران و احتکارِ گندم توسط «احمدشاه علّاف»، در بیانیّه ای - به فارسی بسیار بلیغ و زیبا - ضمن حمایت از رضا خانِ سردار سپه نوشت:

مُلک ایران چوبِ استبداد می خواهد هنوز

(تاریخ کُرد و کردستان، صص۳۱۷-۳۲۵و ۳۵۰-۳۵۱ و خصوصاً صفحات ۳۹۸ و ۴۰۱-۴۰۲).

در آن زمان، علاوه بر سیدضیا،شخصیّت هائی مانند سیدحسن مُدرّس،سردار اسعد بختیاری و نصرت الدولۀ فیروز (پسر فرمانفرما) « همگی در فکر کودتا بودند»(تاریخِ بیست ساله،مکّی،ج۱، ص۱۴۶)

سفر سیدضیاءالدین طباطبائی به روسیه و آگاهی وی از عقاید بلشویک ها از وی انسانی تُند ، انقلابی و عدالتخواه ساخته بود. این شعارها و تمایلات در روزنامۀ رعد منتشر می شد و مورد توجّه و ستایشِ شاعران و روشنفکرانی مانند ملک الشعرای بهار ،میرزادۀ عشقی، عارف قزوینی ،ایرج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌میرزا و کلنل محمدتقی خانِ پسیان بود. سیدضیا به حقوق زنان نیز حسّاس بود به طوری که ضمن تأکید بر فقدان مشروعیّت و وجاهتِ قانونیِ بسیاری از نمایندگان مجلس،گفته بود:

-«این مجلس شورای مّلی،مجلس شورای ملّی نیست، مجلسِ یک عدۀ معدودی است...در ایران که نصفِ جمعیّت اش زن هست،چرا[زنان] در انتخابات شرکت نمی کنند؟...»(ص۱۷۸).

سیّد ضیا در برخورد با احمدشاه!

seyedzia.jpgاحمدشاه سیدضیا را«بلشویکی خطرناک»می دانست چراکه گفتار و کردارِ وی در برخورد با احمد شاه ،فاقد تملّق های رایج بود. وقتی احمدشاه از سیّد ضیا پرسید که چه لقبی مایل است به او داده شود؟سید ضیاء به دنبال عناوین رایج (دوله،سلطنه و...) نرفت و در عوض از شاه خواست تا در اعلامیۀ انتصاب، وی را «دیکتاتور» بنامد.شاه - حیرت زده از این عنوانِ نامتعارف - به این بهانه که این لقب موجبِ «تحقیر مقام و منزلت سلطنت است»، تقاضای سیدضیا را نپذیرفت (ایران؛برآمدنِ رضاخان...،سیروس غنی،ص۲۲۲)،

در روایتی دیگر : سید ضیاء در حالی که سیگاری بر لب داشت( آن هم در ماه رمضان) وارد اتاق احمد شاه شد و بدون اجازۀ شاه روی صندلیِ نشست.احمد شاه در حالیکه در اتاق قدم می‌زد، متوجۀ حرکات سید ضیا بود و لذا -با فریاد- از نگهبانان کاخ خواست:

- « این سیگار را از دهنِ این سید بگیرید! بیندازید بیرون!».(مکّی،ج۱، ص۲۴۳).

تند رَوَی های سید ضیا در مواجهه با احمدشاه و دستگیری اشراف و ثروتمندانِ معروف شاید ناشی از حسِّ تحقیر و توهینی بود که به زعم سیدضیاء نسبت به «رنجبران» إعمال می شد.یادآوری آن تندرَوَی ها -حتّی بهنگام پیری- وجودِ وی را سرشار از غرور و شادمانی می کرد:

-«آه! از بعد از روز کودتا... آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند، آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفتند، اظهار ارادت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، فحش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوردم، تهمت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که به من می زدند، حقیقت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که در خودِ من بود، همۀ اینها فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی تماشایی است. چشم را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندم و به یاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورم که یک مرتبه پانصد نفر از دُم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کلفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های این مملکت را یک سیّدِ جلنبُر روزنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویس صبح روز کودتا گرفت و توی زندان کرد. خنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. خوشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. شاید تنها وقتی است که از خودم لذّت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برم و فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم که این من، منِ یکّه و تنها، همۀ دوله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سلطنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سلطان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و فلان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زاده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و فلان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وکاله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را گرفتم و در حبس انداختم.چه آدم جالبی بودم». (ص۳۶).

بازداشت عوامل انگلیس و «کابینۀ سیاه»!

سیدضیا در صبحِ روزِ کودتا با صدور اعلامیّه ای شدیدالحن و ملّی گرایانه بسیاری از اشراف ، شاهزادگان،زمینداران بزرگ و عوامل انگلیس را «که مانند زالو خونِ ملّت را مکیده اند» را دستگیرکرد .تعدادی از این شاهزادگان و اشراف بر سر درِ خانه های شان پرچم انگلیس را افراشته بودند تا بدینوسیله اعلام کنند «تحت حمایت دولت انگلیس»هستند.

اقدام دیگر سیدضیا لغو قرارداد معروفِ ۱۹۱۹بود؛قراردادی که او و ملک الشعرای بهار-در ابتداء- طرفدارِ آن بود.با اینهمه،کابینۀ سیّد ضیا به «کابینۀ سیاه» معروف شد!. نگاهی به ترکیب دستگیرشدگان-خصوصاً شاهزاده عبدالحسین فرمانفرما و پسرِ بزرگش - نصرت الدولۀ فیروز ( وزیر خارجۀ جوان وثوق الدوله) و کینۀ سوزانِ آنان نسبت به این «روزنامه نگارِ بی سر و پا»شاید علّتِ شهرت کابینۀ سیّد ضیا به «کابینۀ سیاه» باشد.عارف قزوینی در این باره تأکید می کند:

کابینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ات از آن سیه شد نامش

هر روسیاهی را تو بودی دامش

و یا:

ای دستِ حق پشت و پناهت بازآ

چشم آرزومند نگاهت بازآ

وی تودۀ ملّت سپاهت بازآ

قربان کابینۀ سیاهت بازآ !

عبدالحسین فرمانفرما از حامیان و مدافعانِ معروفِ منافع انگلیس در ایران بود آنچنانکه ضمن داشتنِ نشان مخصوصِ افتخارِ از طرف پادشاه انگلیس ، قرار بود از طرف انگلیسی ها پادشاه عراق شود(ص ۲۵۱) . پسرش - نصرت الدوله- نیز سودای کودتا در سر داشت و مدتی پیش از دولت سیدضیا،در لندن منتظر اجازۀ کودتا از دولت انگلیس بود. سیّدضیاء دراین باره می گوید:

-«...پیرتر و پول دارتر از آن ها-یعنی فرمانفرما-را گرفتم.پیش از کودتا خیلی ها خیال می کردند به حریمِ حرمت جناب فرمانفرما نمی شود تجاوز کرد...در جریان تغییرِ سلطنت از احمدشاه (به علّت نداشتن فرزند) ریش سفیدان قجَر روی انتقالِ حکومت به خاندان فرمانفرما سازش کرده بودند»(صص۷۱ و ۷۶).

فرمانفرما املاک متعدّدی از مردم آذربایجان، کرمان،کرمانشاه ، کرج ،کردستان را غصب کرده بود. ظلم و ستمِ وی در فارس مقارن کودتای ۱۲۹۹ چنان بود که باعث طغیان مردم فارس گردید و لذا، احمد شاه- به توصیه و اصرارِ فرمانفرما و موافقت انگلیسی ها - خواهر زاده اش (دکتر مصدّق) را حاکم فارس کرد (نگاه کنیدبه: خاطرات و تألّمات دکترمصدّق،صص۱۲۱-۱۲۶و۳۴۱-۳۴۲).

سیدضیا و مصدّق!

رویداد سوم اسفند از پُشتیبانی عموم مردم - خصوصاً روشنفکران،روزنامه نگاران،معلّمان و کارمندان دولت - برخوردار بود و در شهرستان ها هم با آن مخالفتی نشده بود،ولی سرپیچیِ دکتر مصدّق(حاکم فارس) از پذیرفتن نخست وزیری سیّد ضیا و نیز خودداری وی از اجرای فرمان احمد شاه - جهتِ اطاعت از دولت سیّد ضیاء - اوّلین چالش بزرگ دولت کودتا بود. مکاتباتِ تُندِ سیدضیا و مصدّق نشانۀ عمق اختلافِ آن دو سیاستمدار است(نگاه کنید به: خاطرات و تألّمات دکترمصدّق ،صص۱۲۹-۱۳۰).

با توجه به مقام و منزلتِ عبدالحسین فرمانفرما- به عنوان دائیِ مقتدر و مورد علاقۀ دکتر مصدق- آیا دستگیری و تحقیرِ فرمانفرما و پسرش باعثِ مخالفتهای مصدّق نسبت به سید ضیاء و رضاخانِ سردار سپه(رضاشاه) -به عنوان«کابینۀ سیاه» و «پادشاهِ مخلوقِ دولت انگلیس» بود؟(خاطرات...،ص ۲۰۱).

نقطۀ اوج اختلافات مصدّق با سیدضیاء درجریان تصویب اعتبارنامۀ سیدضیاء در مجلس چهاردهم بود.مصدّق معتقد بود که «اقدام سید ضیاء به کودتا، مصداق اقدام علیه دولت بوده و طبق قانون انتخابات،اقدام‌کنندگان علیه حاکمیّت دولت صلاحیّت نمایندگی ندارند»،در حالیکه احمد شاه - بلافاصله -کودتا را به رسمیّت شناخته بود(مّکی،ج۱، ص۱۴۵) .احمدشاه از مصدّق(حاکم فارس)خواسته بود تا از دستوراتِ دولت سیّدضیا پیروی کند و این امر را در سراسرِ فارس به اطلاع عموم برساند.لذا، سرپیچیِ مصدّق از فرمان احمد شاه می توانست مصداق همان «جُرم»ی باشد که مصدّق در مجلس به سیّد ضیا نسبت می داد!

با این استدلال،مصدّق با اعتبارنامۀ سیدضیا در مجلس چهاردهم مخالفت کرد هرچند نتوانست اکثریّت آرای نمایندگان را جلب کند. درآن جلسه، دکتر مصدّق اتهامات تندی علیه سیدضیاء مطرح کرد و سیدضیا نیز در نطق طولانی و تندی به اتهامات مصدّق پاسخ داد و از خدمات خود یاد نمود.

در کتاب«سیدضیا» به این«جدال» اشارۀ گذرائی شده است ، گوئی که سیّد علاقه ای به بازگوئی آن ماجرا نداشت ولی آگاهی از محتوای این پاسخ برای شناختِ بهتر شخصیّت سیدضیاء ، درک اوضاع اجتماعی-سیاسی ایران بهنگام رویداد سوم اسفند و چگونگی قدرت گیری رضا خان سردار سپه بسیار مفید است. گُزیده ای از متنِ این«جدال» را به دست داده ام .

گفتنی است که نصرت الدولۀ فرمانرما (پسرِ بزرگ و محبوب فرمانفرما) در عقدِ قرارداد ۱۹۱۹ نقشی اساسی داشت و برای این کار، مبلغ ۲۸۰۰۰ پوند از دولت انگلیس رشوه گرفته بود که - بعدها - رضا شاه وی و خانواه اش را مجبورکرد تا مبلغ مذکور را به خزانۀ خالی دولت ایران مسترد کنند و در این راه،حتّی برخی از کاخ ها و املاک فرمانفرما را مصادره کرده بود.

ضرورتِ اخلاق در سیاست!

«جدال در مجلس» آیا موجب کینۀ سیدضیا نسبت به مصدّق بود؟.در سراسر گفتگو از این«کینه» خبری نیست بلکه سیدضیاء با احترام از مصدّق یاد می کند. شاید با گذشت ایام و فرونشستنِ غبارِ کینه ها وُ کدورت ها، و نیز نوعی سُنّت اخلاقی در میان دولتمردان آن دوران،باعث این احترام و اعتدال بود؛ سنّتی که اختلاف را تا حدِ دشمنی بالا نمی بُرد و به جایگاه رجال جامعه احترام می گذاشت.سید ضیا در بارۀ دکتر مصدّق می گوید:

-«دکترمصدّق تقوائی دارد که با آن زندگی کرده . من آن نوع تقوا را به حال او مفید و به حال ملّت ایران،مُضر می دانم،امّا هرگز نمی توانم بگویم که باید او را از یاد بُرد»(ص۷۶).

همین سُنّت اخلاقی بود که با وجود همۀ اختلافات گذشته،به محض آگاهی از مرگ دکتر مصدّق، سیدضیا- ناگهان - جلسۀ گفتگو را ترک می کند و به کاخ سلطنتی می شتابد تا شاه را برای انجام تشریفاتِ رسمیِ خاکسپاریِ مصدّق (به عنوان نخست وزیر سابق ایران)راضی کند.

سیّدضیاء:فرش ‌فروشِ دوره‌ گرد!

کابینۀ سیدضیا فقط 100 روز دوام یافت و او پس از ترکِ نخست وزیری و خروج از ایران، افسرده از آرزوهای برباد رفته ، به «کارِ گِل»پرداخت:«فرش‌فروشِ دوره گرد»!

به روایت سیدضیا:

-«وقتی به اروپا رسیدم،یکسره رفتم برلن . چندماهی مثل آدم های گیج بودم. بعد تصمیم گرفتم کاری کنم...من تمام شور و هیجان سیاسی خود را از دست داده بودم . می خواستم یک کارِ دیگر بکنم.این بود که شدم فرش فروشِ دوره گرد...چند تا قالیچه داشتم . یکی دو تا از آن ها را - به شیوۀ ترکمن هائی که قالیچه به شهر می آورند-انداختم روی دوشم و افتادم توی خیابان ها به فرش فروشی با هیأت ایرانی و کلاهِ پوستی. مردم جمع می شدند و من کنار پیاده روُ فرش ها را پهن می کردم و برای شان می گفتم که چه نقشی دارد و می فروختم .آقا سیدضیاء طباطبائی مدیر رعد راخاک کردم و شدم آقا سیّدِ فرش فروش...» (ص۹۸).

سیدضیا وقتی تعجّب و ناباوریِ دکتر الهی را می بیند،توضیح می دهد:

-«سرِ خودتان جدّی عرض می کنم.خدا نصیب تان نکند که آوارگی و سرگردانی آدم را به همه کار وا می دارد...[تا]فراموش کنم که چه برسرِ آرزوهایم رفته... رفته بودم یک مملکت را نجات بدهم،چشمم را بازکردم دیدم با سیلِ تهمت وُ افتراء،مثل خاشاکی روبیده شده ام،آنهم چه تهمت هائی و از زبان چه کسانی! همۀ دوله ها و سلطنه ها و همۀ ملاذ الانام ( فقها و شریعتمداران ) و خادم الشریعه ها».(صص۹۸-۹۹).

سیدضیاء ضمن یادآوریِ صدارت ۱۰۰روزه و آرزوهای برباد رفته‌اش می‌گوید:

- «عصَبی بودم آقا! شب‌ها به آپارتمانم که می‌رفتم، در هوای سردِ برلن دوشِ آب سرد را با فشار، باز می‌کردم، زیرِ آن می‌ایستادم و از شدت سرما دندان‌هایم کلید می‌شد و جیغ می‌زدم و زنِ صاحبخانه خیال می‌کرد که من از تیمارستان آمده‌ام» (ص۹۹).

سیدضیا کتابی به نام «کتاب سیاه» تألیف کرده بود که شرح کودتا و ماجرای چند ماه حکومتِ خود را نقطه به نقطه در آن شرح داده بود، ولی متأسفانه از سرنوشت این کتاب خبری نداریم. به قول سیدضیا:

- «اگر روزی این کتاب را به طبع برسانم ایرانیان خواهند دید که من برای خدمت به مملکت چه کرده‌ام. چه‌ها می‌خواستم بکنم، و کی‌ها نگذاشتندکه بکنم» (ص۴۲۵).

باچنان ترکیب گسترده ای از مخالفان، طبیعی بود که ادامۀ دولت سیدضیا بسیار دشوار و شکننده باشد.از این گذشته،سُنّت اشرافیِ حکومت در ایران با صدارتِ یک «روزنامه نگارِ بی سر و پا» مغایرت داشت.

در یک ارزیابی کُلّی به نظر می رسد که تصویرِ ملک الشعرای بهار از سیّد ضیاء درست و پذیرفتنی است:

-« ...سید ضیاء طبعاً مردی انقلابی و با شهامت بود، اما به اصول ثابت انقلاب و اقسام تشکیلات از سوسیالیزم و کمونیسم، یا فاشیسم طبق رویۀ علمی و از روی منطق و کتاب احاطه نداشت.اصل معیّنی نداشت.نه کمونیست بودکه همه را بکُشد،نه فاشیست بود که با اعیان همکاری کند و تند روان را و کمونیست ها را خاموش سازد، نه حزبی داشت که به هم مسلکان خود کار بدهد و باقی را بیکار سازد، نه ایل و عشیره ای داشت که اقوام خود را برمردمِ دیگر مسلّط کند و نه...لااقل صد نفر دوست مناسبِ اوضاع را با خود همدست سازد...»( تاریخ مختصرِ احزاب سیاسی، ص ۹۵ و ۹۶۰).

از بخش های جالب کتاب،گفتگوی الهی با کلنل کاظم‌خان سیّاح (حاکم صبح کودتای ۱۲۹۹) و مقالۀ «ماژور مسعودخان کیهان»(نوشتۀ خانم فاطمۀ معزّی) است،دو شخصیّتی که در کنار سید ضیا و رضاخان پازل رویداد سوم اسفند را تکمیل می کنند.

گفتگو با محمّد ساعد مراغه ای نیز بسیار ارزشمند است؛سیاستمدار برجسته ای که در هیاهوهای سیاسی خاموش و فراموش شده است.این،تنها گفتگوی موجود با ساعد مراغه ای است و صدرالدین الهی او را از نسل سیاستمدارانی می داند که «حفظِ آب و خاک را - به هرقیمت - واجب می دانستند حتّی اگر به آنها وصلۀ خیانت بچسبانند.نسلِ ایران دوست ها.نسلِ مردانِ با تحمّل و پُرحوصله.نسل مؤمنین به قانون . نسلِ باورکنندگانِ عدالت و خیر.نسلی که تکرار آن شاید میسّر نباشد» ۳۸۴).

***

چنانکه گفته ام : تاریخ معاصر ایران چونان آئینۀ شکسته ای است که تصاویرِ کج وُ معوجی از چهره های سیاسی ارائه می دهد، خصوصاً که این« آئینه» به زنگارِ ایدئولوژی های فریبا (چه دینی و چه لنینی) نیز آغشته است . بر ما است که با روانی روشن و ذهنیّتی بی تعصّب وُ آزاد، تکّه های این آئینۀ شکسته را در کنار هم بگذاریم و از آن، منشوری سازیم تا ابعادِ چندگانۀ شخصیّت ها و رویداد های تاریخ معاصر ایران را باز نماید.این امر-بی تردید- به غنای آگاهى های ملّی و شفافيّتِ حقيقت تاريخى کمک و یاری خواهد کرد.

علی میرفطروس

۳۰بهمن ماه۱۳۹۰=۱۹فوریۀ ۲۰۱۲

بازنویسی: بهمن ماه۱۳۹۹= فوریۀ ۲۰۲۱

_____________________

*- بِهِل: از فعلِ آرزومندیِ هَلیدن، به معنای بگذار، باشد!

منابع:

الهی، صدرالدین: سیدضیا؛ مردِ اول یا مردِ دوم کودتا، شرکت کتاب، لوس آنجلس، ۱۳۹۰/۲۰۱۱
بهار، ملک الشعرا: دیوان اشعار، به کوشش مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، سال ۱۳۶۸
---- تاریخ احزاب سیاسی، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۵۷
غنی، سیروس: ایران؛ برآمدن رضاخان؛ برافتادن قاجار و نقشِ انگلیسی‌ها، ترجمۀ حسن کامشاد، تهران، ۱۳۷۷
مردوخ، محمّد: تاریخ کُرد وکردستان (تاریخِ مردوخ)، ج۱، کتابفروشی غریفی، سنندج، ۱۳۵۱
مصدّق، محمّد: خاطرات و تألّمات، به کوشش ایرج افشار، نشرعلمی، تهران، ۱۳۶۵
مکّی، حسین، تاریخ بیست ساله، ج ۱، نشرعلمی، تهران، ۱۳۶۱


https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy