دویچه وله - صاحبامتیاز پایگاه خبری «انتخاب» در نامهای به «متولیان سیاست و فرهنگ» ایران خواستار دعوت رسمی از بهروز وثوقی برای بازگشت به وطنش شده است. این نامه بحث بازگشت هنرمندان مقیم خارج را بهروز کرده است.
مصطفی فقیهی، صاحبامتیاز «انتخاب» در نامهای که روز ۲۴ اسفند (۱۴ مارس) در این وبسایت خبری منتشر شده از «متولیان سیاست و فرهنگ» ایران خواسته است، بدون بهرهبرداری سیاسی از بازیگر نامدار سینمای پیش از انقلاب ایران دعوت کنند.
او همچنین خواستار ایجاد « کمپین بازگشت بهروز» شده است.
فقیهی پیشتر نیز علاقه خود به بازگشت بهروز وثوقی را بیان کرده و با واکنش تند مخالفان روبرو شده بود.
او یادآور شده است که بهروز وثوقی در سال ۱۳۸۵ هم در گفتوگویی که همان زمان در «انتخاب» منتشر شده، میل خود به بازگشت به وطنش را بیان کرده است.
فقیهی برای بهروز وثوقی القاب گوناگونی مانند «اسطوره سینمای ایران»، «اسطوره سالخورده جذاب چند نسل ما»، « بازیگر شهیر» و «عالیجناب بهروز وثوقی» بهکار برده است.
مناسبت نامه فقیهی به مقامات جمهوری اسلامی مصاحبه «چلچراغ» با بهروز وثوقی است. او در این مصاحبه آرزوی بازگشت به ایران را کرده و گفته است: «اگر بتوانم ایران بیایم و عمرم اینقدر باشد که بتوانم برگردم آنجا، اول میروم سر قبر مادرم. من آرزو دارم به هرحال برگردم به وطن. حتی اگر شده در آخرین لحظات زندگیام این بزرگترین آرزوی من است. بعد از آن دیگر راحت سرم را میگذارم زمین و میروم».
***
بهروز وثوقی به مجله چلچراغ: آرزو دارم بیایم ایران را ببینم بعد بمیرم + متولیان محترم کشور! لطفاً رسماً از او برای بازگشت به ایران دعوت کنید
بهروز وثوقی: آرزویم این است که قبل از اینکه عمرم تمام شود در مملکتم باشم
بهار نیوز: بهروز وثوقی، بازیگر نامدار سینمای ایران در بخشهایی از گفتگو با مجله چلچراغ درباره آرزویش برای بازگشت به ایران گفته: وقتی که آقای خسرو شکیبایی آمد سانفرانسیسکو من بردمش به آلکاتراز. برای اینکه در حقیقت من هم در زندانم حالا در زندان وسیعتر. وقتی که آدم در مملکت خودش نیست و آن چیزی که خودش دلش میخواهد داشته باشد، آن کاری که دوست دارد انجام بدهد و در مملکت خودش نیست، میشود زندان دیگر. حالا ممکن است این زندانی، آزادی عمل بیشتری داشته باشد ولی به هر حال زندانی است.
من اگر بتوانم ایران بیایم و عمرم اینقدر باشد که بتوانم برگردم آنجا، اول میروم سر قبر مادرم. برای اینکه مادرم را خیلی دوست داشتم و متاسفانه وقتی من نبودم فوت کردند. بعد هم خانه آخری که من ازش آمدم بیرون در امیرآباد و در خیابان داوری است. اگر فرصتی باشد دلم میخواهد بروم آنجا و خاطرات گذشته خودم را زنده کنم.خیلی سخت است آدم از ملتش از ملتی که عاشقانه دوستش داشتند. ملتی که همیشه بهش احترام گذاشتند دور باشد و آن کاری که دوست دارد در مملکت خودش میتوانسته انجام دهد نتواند پیش ببرد. این برای من از زندان هم بدتر است. یعنی اینطوری فکر کنید که خیلی خیلی به من سخت میگذرد ولی چارهایی ندارم. همیشه به امید اینکه حالا یک روزی احتمالا اگر عمرم اجازه بدهد و برگردم به وطن، میروم و تمام آنجاهایی که بودم سر میزنم. برای من همین کافی است و در آرزوی آن هستم همیشه.
من آرزو دارم به هرحال برگردم به وطن. حتی اگر شده در آخرین لحظات زندگیام که من برگردم و آن مملکت را دوباره ببینم و آن مردم را دوباره لمس کنم. این بزرگترین آرزوی من است. بعد از آن دیگر راحت سرم را میگذارم زمین و میروم. من عاشق وطنم هستم. عاشقم مردم وطنم هستم. آرزویم این است که قبل از اینکه عمرم تمام شود حالا نمیدانم چقدر دیگر مانده ولی این باقیمانده را در مملکتم باشم و مردم را لمس کنم و ببینمشان و باهاشان صحبت کنم. از گذشته بگویم و از آینده بگویم از هر چیزی که اتفاق میافتد و میتواند اتفاق بیفتد باهاشان صحبت کنم . این تنها آرزویی است که دارم. فکر میکنم آرزوی خیلی بزرگی است. غیر ممکن هست ولی ممکن هم هست که بشود و اتفاق بیفتد. من بهش فکر میکنم که ممکن شود.
نامهی «مصطفی فقیهی» صاحبامتیاز پایگاه خبری «انتخاب» به متولیان سیاست و فرهنگ:
متولیان محترم کشور! لطفاً رسماً از «بهروز وثوقی» برای بازگشت به ایران دعوت کنید، بدون «بهرهبرداری سیاسی» / به جای سیاسی کاری، #کمپین_بازگشت_بهروز را تشکیل دهیم / فکر کنید، پدر ۸۴ سالهتان، گرفتار غربتی ۴۲ ساله شده، چه حالی به شما دست میدهد؟ / آقا بهروز! تو را چه به روضه! روضه خودتی...! و ملتی «گریه کنِ این سرنوشتِ تلخ»
۱۴ سال پیش، با بهروز وثوقی صحبت کردم. از طریق دوستی نادیده، گفتگوی خوبی با او داشتم که همان موقع در «انتخاب» منتشر شد. وثوقی آنجا به صراحت گفت «دوست دارد به ایران بازگردد»، اما خُب، جو نامفهومی که علیه این اسطورهی سینمای ایران همچنان در سطوح فرهنگی - هنری موجود است (که شاید ریشه در برخی حسادتها نیز دارد، چندان که به تعبیر فرمانآرا در «خانهای روی آب»، «حسادت شغل دوم همهی ما ایرانیان است)، بهروز وثوقی را بر آن داشت تا در سال ۸۵ و در جریان همان گفتگویم با او، حضورش را مشروط به دعوت مقامات رسمی کند: «اگر مقامات رسماً دعوت کنند، به ایران میآیم»
فکر میکنید این سخن از سرِ کبر و غرور است؟ ابداً! اشتباه نکنید؛ اسطوره سالخوردهی جذاب چند نسل ما، نگران است. او در سن و سالی نیست که تاب و طاقتِ یک اقدام غیرمترقبه را داشته باشد و لابد به زعم او، ریسکی چنین بزرگ را متحمل شود.
اگرچه تصور میکنم، آمدنش منعی قانونی و سیاسی از سوی مقامات ندارد، اما در انتخاب گزینهی «نیامدن»، حق دارد.
تصور من این است، او نگران است ماجرایی دلهرهآور جدیدی در ۸۴ سالگی به وقوع پیوندد. آسان است؟ همانطور که حتما تصورات بعضاً نادرست، ناخواسته ذهن خارجنشینان را تا حد زیادی مسموم کرده، برخی تجربیات و برخوردها در سالیان گذشته نیز، این گمانه را پررنگ و بر دلشورهی او میافزاید.
آقایان مسئول!
بهروز وثوقی یکی دو روز قبل، ۸۴ سال شد. او اینک ۴۲ سال است که ایران را ندیده؛ یعنی دقیقا نیمی از عمرش را! و مگر میشود لختی به ایران نیاندیشد و جانش برای این خاک و کشور نرود؟
اما بهر روی، او حالا در عین حفظ جذابیت و کاریزمای ذاتی، مردی ۸۴ ساله است. هر کس جای او باشد و در چنین سن و سال و با چونان تصوری از فضای کشور، برای بازگشت «نگران» میشود. حق هم دارد.
چندان که عرض کردم ۱۰ سال قبل، یعنی در ۷۴ سالگی، علناً اعلام آمادگی برای بازگشت به کشور کرد. طبعاً در دهههای گذشته، این سطح از نگرانی یا محافظهکاری برای بازگشت به کشورش، بسیار کمتر بوده است.
حضرات تصمیمگیر!
دولت محترم!
وزیر معزز فرهنگ و ارشاد!
تصور کنید، پدرتان گرفتار غربتی ۴۲ ساله شده، چه حالی به شما دست میدهد؟
لطفاً زمان را نسوزانید؛ به عنوان یک شهروند که شیفتهی بازیهای او در فیلمهای وزینش هستم، تقاضا دارم رسماً و علناً درخواست بازگشت او را اعلام کنید تا دل اسطورهی سالخوردهی سینمای ما، قُرص و محکم شود که پشتوانهای در این مسیر دارد.
بگذارید بهروز وثوقی باقیمانده عمر خود را در کشورش سپری کند؛ والله بیانصافیست، بیتفاوتی در برابر بازگشت انسانها به خاک و ملت خویش؛ بالاخص چون اویی که جز فعالیت هنری، هیچ اقدام و رفتار سیاسیای ابراز نداشته و در سکوت و سکونی تلخ، مشغول زندگی خود بوده است؛ بیآنکه به عشق خود «بازیگری» بپردازد.
و من نمیدانم، چه سخت است ۴۲ سال، کشورت را، شَهرت را، محل و کوچه و خانهات را، خانوادهات را، دوستانت را، یادگاریهایت را و هزار گفته و ناگفتهی دیگر را گوشهای چال کنی، و تصور کنی، نیمهی ابتدایی عمر، خوابی زیبا و رویایی بوده که اینک، فرو ریخته است! فکر کنی اساسا چنین مفاهیمی نبوده و خیالی باطل، در ذهنت پرورش یافته بوده!
شما را به خدا قسم! از شنیدنش، موی بر تن راست نمیکنید؟! آسان است؟! قابل درک است؟!
نه! او اینجا متولد شده! ایران! اینجا کشور اوست...
شنیدم چندین سال قبل برای دیدن پدر مریضش به مرز ایران آمده تا آخرین دیدارش میسر شود؛ داستان آنقدری تلخ شد که صدای مداح دفاع مقدس احمد کویتیپور نیز درآمد! و بهروز و آن پدر پیر، چه قلب پر درد و آتشینی داشته در هنگام دیدار و حالا، بهروز، سالها پس از آن ملاقات...
آخر مگر چه کرده این بازیگر سینما که برای بازگشتش، این اندازه دلهره و تشویش همراهش باشد؟ تفاوت او با مرحوم انتظامی، مشایخی و شماری دیگر از بازیگران فعال پیش از انقلاب چیست؟
و به قول مرحوم حاتمی که وثوقی بیانش میکند، گویا در وصف خود که «تو را چه به روضه، روضه خودتی!...»
بزرگواران متدین و شریعتمدار!
ما مسلمان به دین همان پیامبری هستیم که فرمود «بُعِثْتُ بِالْحَنِیفِیةِ السمْحَةِ السهْلَةِ». اسلام به تعبیر همان پیامآور صلح و دوستی، شریعت «سمحه سهله» است. پس این همه ناروایی و تکالیف دست و پاگیر و شاقّ و حَرَج آمیز از کجا وضع شده است؟
متولیان فرهنگ!
در همان مکالمات ۱۴ سال قبل، دریافتم بهروز وثوقی به شدت حواسش جمع است که از هیچ سخنش، بهرهبرداری سیاسی نشود.
حتی وقتی «کیهان» طبق روال معمول به خاطر مصاحبهام با این بازیگر شهیر، به او و «انتخاب» ، توأمان حمله کرد و متقابلاً پاسخی از «انتخاب» دریافت کرد ، بهروز وثوقی پیام گلایهآمیزی برایم فرستاد و از آنچه «بهرهبرداری سیاسی» خواند، ابراز ناخرسندی کرد؛ اگرچه این تصور به خطا بود و سوءتفاهم، اما این رویکرد برای من، کاملاً قابل فهم است.
این ذهنیت و ظرافت وثوقی ، حاکی از مرزبندی جدی او با جبههی سیاسیون و اهل این وادیست. وثوقی حتی تمایل نداشت، «انتخاب» به عنوان گفتگوکننده با او، پاسخ تندخویی و فحاشی «کیهان» را دهد.
پس حضرات!
اگر این مرقومه را دیدید و تمایل به بازگرداندن او به کشورش پیدا کردید، لطفاً موضوع را سیاسی نکنید و وثوقی را به سود جریام خود مصادره نکنید.
بگذارید این اتفاق مثبت و آشتیجویانه، در کمال آرامش، بدون بهرهبرداری سیاسی و منم منمِ سیاسیون و عدم انتقال اضطراب و تشویش به جان و روح خستهی بهروز وثوقی به وقوع پیوندد؛ بالاغیرتاً !
حضرات معزز!
تقاضا دارم، این «عریضه» را نه فقط «مطالعه» و نه حتی «جهت استحضار» یا «جهت بررسی»، که به «قید فوریت» اقدام فرمایید؛ خرجش یک مصاحبه است و ابراز علاقهی یکی از مقامات عالی حوزه فرهنگ برای بازگشت عالیجناب بهروز وثوقی! همین!
پی نوشت: این متن را دو روز قبل نوشتم و امروز به طور کاملاً اتفاقی با یک مصاحبه از بهروز وثوقی مواجه شدم که تکاندهنده بود و سخت مرا آزرد؛ چرا که دقیقاً تکرار همان تصوراتی بود که در ذهن خود، از بهروز وثوقی و غم دوریاش از ایران داشتم. و چه بسا دردناکتر!
و مضحک اینجاست که برخی به من انتقاد کردند که «چرا میخواهی آرامش وثوقی را به هم بزنی؟! او باید خارج از ایران باشد، نه در بلبشوی امروز ایران»
سوگمندانه اما این جماعت، نمیدانند مختصات ذهنیشان، چقدری با وثوقی ۸۴ ساله فاصله دارد. وثوقی، ایران را میخواهد. دلش برای کشورش میتپد و دوست دارد، پس از ۴۲ سال به کشورش بازگردد و با نوستالژیهایش و یادگارهای تلخوشش دیداری نو کند. به مقبرهی مادرش برود....
او در مصاحبه با چلچراغ گفته:
من اگر بتوانم ایران بیایم و عمرم اینقدر باشد که بتوانم برگردم آنجا، اول میروم سر قبر مادرم.من آرزو دارم به هرحال برگردم به وطن. حتی اگر شده در آخرین لحظات زندگیام این بزرگترین آرزوی من است. بعد از آن دیگر راحت سرم را میگذارم زمین و میروم
آقایان! بجنبید!
والسلام
مصطفی فقیهی
چرا قیمت ملک در سال ۹۹ ترمز برید؟