Tuesday, Mar 23, 2021

صفحه نخست » بن‌بست حکومت و نیاز جامعه به افق جدید دگرگونی

payvandi_032221.jpgجمهوری اسلامی، حکومت نامتعارف

سعید پیوندی - دوماهنامه میهن

جمهوری اسلامی حکومتی است نامتعارف و تحولات درونی آن هم از ۴ دهه پیش به این سو کم و بیش از همین قاعده پیروی می کنند. این حکومت در تعاریف متداول علوم سیاسی و الگوی های شناخته شده نظری موجود نمی گنجد چرا که جمهوری اسلامی نه توتالیتر به معنای کلاسیک کلمه است، نه دیکتاتوری نظامیان است و نه حکومت شبه دمکراتیک با رعایت پراکنده برخی حقوق و آزادی های فردی و جمعی. جمهوری اسلامی همزمان بخشی از همه این ها را یکجا در خود دارد، یعنی هم گرایش های توتالیتر دارد، هم انتخاباتی محدود و غیر رقابتی برگزار می کند که گاه به بحران سیاسی درونی آن هم می انجامد و هم نظامیان در آن از قدرت فراوان برخوردارند.

یکی از مهم ترین ویژگی های این حکومت هم سویه دین سالارانه آن و نقشی مرکزی است که روحانیون و نهاد های شیعه در نظم سیاسی ایفا می کنند. نماد دخالت دین در حکومت نهاد ولایت فقیه است که در طول ۴ دهه گذشته با وجود غیر شفاف بودن بگونه منظم بر قدرتش افزوده شده است. نهادی که بیشترین قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی را یکجا جمع کرده، نه به کسی پاسخ می دهد، نه کسی می داند که در درون آن چه می گذرد و روابط و ساز و کار سازمانی آن چگونه است. "بیت آقا" جعبه سیاه بسیار بزرگ سیاست های داخلی و خارجی جمهوری اسلامی است که در همه امور سیاسی، امنیتی، رسانه ای، سیاست خارجی دخالت می کند و سر نخ کارها را در دست دارد. همین هسته سخت و کم و بیش پنهان حکومتی هم در سه دهه گذشته بصورت آمرانه و با مشت آهنین بحران های داخلی و سیاست خارجی پرتنش منطقه ای را از بالای سر دولت مدیریت کرده است.

هنر حکمرانی در نظام همیشه در بحران

شاید همین معجون و ساختار حکومتی پیچیده و متناقض هم سبب شده که جمهوری اسلامی نظام همیشه در بحران سیاسی باشد. حکومتی دینی برآمده از درون یک انقلاب نا همگون بود که گروه های اسلام گرای بسیار متفاوتی را در بر می گرفت. در طول این ۴۰ سال هم نبرد قدرت و تنش های درونی آن بخشی مهمی از زندگی سیاسی ایران را شکل و سمت وسو داده است. این تنش ها فقط نتیجه دعواهای تاریخی میان طیف های حکومتی نیست. شکست اتوپیای انقلاب و نقش بر آب شدن رویای ساختن "امرالقرای اسلامی" سبب شد نیروها و کنشگران در تجربه عملی خود دچار تناقض و دگرگونی شوند و به اشکال گوناگون از مرکز قدرت فاصله بگیرند.

اما همزمان حکومت بخوبی یاد گرفته است در درون این بحران ها زندگی کند و از هم نپاشد. ریزش های دوره ای و منظم درون حکومتی اما در ۴ دهه گذشته سبب آب رفتن چشمگیر پایه اجتماعی آن و نیز انزوای حکومت اسلامی در میان نخبگان جامعه و طبقه متوسط شده است. چرایی این دیرپایی را شاید بتوان در وجود هسته سخت مرکزی که قدرت فراوانی را در دستان خود متمرکز کرده است، نظامیگری و خشونت کم نظیر و سیستماتیک علیه مخالفان خودی و غیر خودی، بسیج دایمی گروه های بهره مند از مزایای حکومتی و نیز شکل نگرفتن یک آلترناتیو نیرومند و معتبر در درون کشور جستجو کرد.

جمهوری اسلامی : نماد یک حکمرانی بد

بحران کنونی حاکمیت به عدم کارایی، ناکامی در اداره مطلوب جامعه و از دست دادن مشروعیت در افکار عمومی هم مربوط می شود. تجربه ۴ دهه این حکومت روایت گذار از رویای آرمان شهر اسلامی سال ۱۳۵۷ به کابوس جمهوری اسلامی واقعا موجود است. از دهه ها پیش از انقلاب، روحانیت و اسلام گرایان مکلا وعده بهشت زمینی در برابر الگوهای غربی را با اجرای اصول اسلام به مردم داده بودند. پس از چهار دهه می توان از شکست بزرگ و تاریخی اتوپیای حکومت دینی و دخالت دین در حکومت سخن گفت. این شکست تاریخی پیش از هر چیز سویه اخلاقی دارد برای حکومتی که با ادعای معنویت و اخلاقی کردن جامعه به میدان آمد ولی فساد اقتصادی، قضایی و اجتماعی، تباهی اخلاقی و دروغ را به پدیده های عادی در حکومت و در جامعه تبدیل کرد. سویه اجتماعی بحران مربوط می شود به آسیب های بزرگ اجتماعی، بی عدالتی ها، تبعیض های جنسیتی، قومی، فرهنگی و دینی که چون سرطانی به جان جامعه افتاده است. شکست در توسعه اقتصادی موزون و بازماندن از توسعه پایدار، بحران زیست محیطی و فقر فراگیر سویه اقتصادی این بحران را تشکیل می دهند. سرانجام باید از سیاست خارجی ویرانگر و دخالت های منطقه یا ماجراجویانه و پر هزینه ای سخن به میان آورد که انزوای سیاسی ایران و روابط بحرانی با شمار بزرگی از کشورها در منطقه و جهان را در پی آورده است.

شکست پروژه اصلاحات و تداوم توسعه نیافتگی سیاسی

۴ دهه حکومت جمهوری اسلامی آئینه تمام نمای توسعه نیافتگی سیاسی ایران هم هست. انتخابات ۱۳۷۶ افق جدید سیاسی در ایران گشود و نوعی امید به دگرگونی از طریق اصلاحات حکومتی را بوجود آورد. اما بتدریج با بیرون آمدن اقتدار گرایان از گیجی ضربه دوم خرداد، دو جناح درگیر یک جنگ فرسایشی قدرت شدند و نیروهای اصلاح طلب با وجود پشتوانه عظیم اجتماعی با عقب نشینی گام به گام اعتبار و وزن اولیه را از دست دادند و نتوانستند به بازیگر اصلی چرخش سیاسی در کشور تبدیل شوند. جنبش سبز را باید خیز بلند این نیروها و جامعه برای دگرگون کردن وضعیت ایران به شمار آورد، ولی شکست آین جنبش اجتماعی برای دمکراسی، جامعه مدنی و بخش مهمی از نیروهای اصلاح حکومت را وارد یک مرحله بحرانی کرد. شناسه این بحران ژرف سرخوردگی گسترده افکار عمومی بویژه طبقه متوسط هوادار جامعه باز بود و موج نومیدی که حتا انتخاب روحانی هم نتوانست آن را بطور واقعی ترمیم کند. دولت احمدی نژاد هم به گونه ای غیر منتظره شکاف جدیدی در جبهه رقیب بوجود آورد و صحنه سیاسی را آشفته تر از همیشه کرد.

زمانی حجاریان از استراتژی "فشار از پائین و چانه زنی در بالا" برای توصیف تاکتیک اصلاح طلبان حاضر در حاکمیت در مقابله با اقتدار گرایان سخن به میان آورده بود. در عمل اما فشار از پائین به شرکت در انتخابات و آوردن مردم پای صندوق های رای محدود شد و چانه زنی از بالا هم با تغییر تناسب قوا جایش را به تلاش برای بقا و گدایی ماندن در دستگاه قدرت داد. این چانه زنی وارونه و قدرت گرفتن اقتدار گرایان، مقاومت و سرسختی آنها در عمل دورنمای اصلاحات درون حکومت را با بن بست کامل روبرو کرد. کسانی هم که هنوز با چنین توهمی در بازی سیاسی حاکمیت شرکت می کنند آلوده تباهی و فسادهای حکومتی می شوند. برای جامعه سرخورده و بی اعتماد به حکومت دیگر نمی‌توان هم شریک دزد بود و هم رفیق قافله.

آنچه در حاکمیت ایران گذشت و می گذرد مصداق واقعی توسعه نیاقتگی سیاسی است. حکومتی که در زمان کوتاه زندگی می کند و توانایی و اداره شکل دادن به جامعه ای در آینده که در آن همه نیروهای موجود بتوانند در کنار یکدیگر زندگی کنند، رقیب و حریف هم در قلمروی سیاست باشند و یکدیگر را دشمن به حساب نیاورند را ندارد. این توسعه نیافتگی سیاسی آسیب شناسانه را می توان در فرهنگ سیاسی حاکمیت و گفتمان روزمره آن دید. افق تیره و تار سیاسی ایران نتیجه مستقیم این توسعه نیافتگی سیاسی و عمکرد نیروهای اقتدار گرای درون حکومت و اشتهای سیری ناپذیر آنها برای انحصار قدرت است. آنها همه فرصت هایی که جامعه برای اصلاح نظام سیاسی در اختیار حکومت گذاشت را آگاهانه از میان بردند. شاید کمتر حکومتی در دنیای کنونی با چنین جباریتی به سراغ منتقدان داخلی و مخالفان غیرخودی و شهروندان عادی رفته و برای کنار زدن و یا حذف آنها از همه روش ها استفاده کرده باشد. پی آمد دیگر این توسعه نیافتگی و انحصار قدرت، فقر مثل زدنی نخبگان و مدیران حکومتی است. نبودن رقابت سبب شده است افراد نه بخاطر مهارت ها، شایستگی ها و کارنامه خود که بیشتر بخاطر رابطه خانوادگی یا وفاداری به هسته اصلی قدرت در راس نظام باقی بمانند. گزینش ایدئولوژیک، نبودن اصل مسئولیت پذیری، گردش محدود نخبگان، غربال غیر رقابتی آنها و نظام انتصابات در عمل به توانایی های مدیریتی لطمات جبران ناپذیری زده است.

بدین گونه است که جمهوری اسلامی به نماد حکمرانی بد در تاریخ معاصر ایران و در دنیای امروز تبدیل شده است. چیزی به نام مصلحت عمومی، تعامل با جامعه و دنیا و یا صلح اجتماعی در این فرهنگ این نظام وجود ندارد.

درسی که اصلاح طلبان از جنبش سبز نگرفتند این بود که اگر اعتراضات توانست دامنه گسترده ای پیدا کند این از جمله بخاطر فراتر رفتن از قلمروی حاکمیت و به میدان آمدن سازمان های مدنی (دانشجویان، زنان، کنشگران اجتماعی) و گروه های اجتماعی بود که این اعتراضات را فرصتی برای ورق زدن تاریخ می دانستند. این جنبش همزمان نشان داد که فضای درون حاکمیت دیگر نمی تواند مکان مناسبی برای ابراز مخالفت و تغییر سیاسی تدریجی در ایران باشد. هسته سخت حاکمیت اقتدارگرا به گونه ای ایدئولوژیک ضد دمکراتیک و انحصار طلب است و آلودگی اش به فساد آن را به دشمن جامعه باز و شفاف تبدیل کرده است. گفته می شد حسن روحانی از جنس خودشان است و می تواند به شیوه ای موثر راه تغییرات را بگشاید. چنین چرخشی شکل نگرفت و خود روحانی هم در باتلاق اقتدار گرایی فرو رفت. جنبش های اعتراضی سال های گذشته، عصیان خاموش طبقه متوسط و به میدان آمدن طبقات تهیدست از ایران همگی نشانه های تیره و تار بودن افق های سیاسی جامعه است.

توسعه نیافتگی سیاسی ایران فقط موضوع حاکمیت نیست. نیروهای اپوزیسیون هم در فضای سیاسی ایران با این واقعیت آسیب شناسانه سروکار دارند و ضعف نیروی دمکراسی در ایران هم به این توسعه نیافتگی ارتباط دارد. این موضوع که پس از ۴۰ سال هنوز در میان نیروهایی مخالف کسانی وجود دارند که دمکراسی را نمی پذیرند و یا رویای بدست گرفتن انحصاری قدرت را در سر می پرورانند یک پرسش اساسی و مشکل آسیب شناسانه است. شناسه دیگر این توسعه نیافتگی پراکندگی، تعدد پروژه های سیاسی گذار، عدم توانایی در شکل دادن به همگرایی های بزرگتر است برای تمرین دمکراسی و نشان دادن عملی ظرفیت های دمکراتیک نیروهای مخالف.

بحران های حاکمیت و افق های پیش رو

با این مقدمه طولانی می توان به پرسش های سه گانه اصلی پیرامون رابطه حاکمیت، جامعه و اپوزیسیون و دورنماهای موجود بازگشت.

پرسش اول این است که آیا نیرویی در درون حاکمیت وجود دارد که می تواند در روندهای ریزش سیاسی پیش رو به جبهه دمکراسی بپیوندد ؟

نیروهای منتقد و ناراضی در داخل حکومت و اصلاح طلبان محافظه کار در شرایط کنونی هیچ تمایلی به دور شدن از حاکمیت و همکاری با دیگر نیروهای خودی و غیر خودی ندارند. این عدم تمایل هم به چسبندگی آنها به قدرت و آلوده بودن به بازی های درونی حاکمیت و گاه رانت ها و فساد های گسترده مربوط می شود و هم به ترس از جنبش های مردمی و فروپاشی جمهوری اسلامی. دغدغه اصلی این نیروها هم بیشتر عقلانی تر کردن سیاست های حکومت و تداوم آن است تا اصلاح نظام به معنای دمکراتیک و مسئولیت پذیر کردن آن.

اصلاح طلبان بیرون حکومت و کسانی که تبدیل به غیر خودی شده اند تنها نیرویی هستند که از نظر سیاسی می توانند به متحد اپوزیسیون دمکراتیک تبدیل شوند. کندن این نیرو از حاکمیت بر پایه اصولی مانند انتخابات آزاد، دمکراسی و جدایی دین و روحانیت از حکومت، مبارزه علیه تبعیض های جنسیتی، دینی و قومی چرخش مهمی در توان و وزن نیروهای مخالف ایجاد می کند. اما بخشی از این نیروها هنوز هم از حکومت دینی دل نکنده اند و بر این باورند که گویا مردم سالاری دینی و یا حکومت دینی خوب هم می تواند وجود داشته باشد. در حالیکه بوجود آوردن یک قطب جدید سیاسی در خارج از حاکمیت با خواست هایی که در نزد افکار عمومی مقبولیت پیدا کند بیش از بلاتکلیفی و پشت در ایستادن می تواند بروی حاکمیت و جامعه تاثیر گذارد. قلدری حاکمیت و یکه تازی در میدان سیاست بخاطر نداشتن رقیب سیاسی و نبودن قدرت اجتماعی در میدان است.

رفتار اپوزیسیون چه تاثیری بر بحران درون حکومتی و میان حکومت و جامعه دارد ؟

ریزش های درونی و بحران حاکمیت موضوعات سیاسی بسیار مهمی است. اما اپوزیسیون دمکرات در شرایط کنونی نیروی لازم برای تاثیر گذاری بروی حاکمیت را ندارد و جامعه و نیروهای مدنی باید مخاطب کنونی او باشند. اپوزیسیون ۴۰ سال است با وجود ضعف های ساختاری بیش از آنکه به خود نگاه کند به تحولات حاکمیت چشم دوخته است. پی آمد این راهبرد زندگی کردن در روانشناسی زمان های کوتاه (از این انتخابات تا آن انتخابات بعدی) و یا ماندن در توهم دستیابی آسان به قدرت پس از فروپاشی یا دخالت خارجی است. به سخن دیگر ریزش های داخل حاکمیت تا زمانی که کانون مستقل دمکراسی پا نگرفته است فقط به تضعیف اقتدارگرایان بدون رقیب می انجامد بدون آنکه بر توان دمکراسی اضافه شود. جنبش های اعتراضی سال های اخیر نشان داد که مبارزه برای دگرگونی از درون حاکمیت به داخل جامعه منتقل شده است. رابطه اپوزیسیون و حاکمیت رابطه قدرت است. تا زمانی که اپوزیسیون به نیروی قابل توجهی در درون جامعه تبدیل نشود اثر بخشی آن هم بروی حاکمیتی که فرهنگ گوش دادن به مخالف و دیالوگ ندارد کم دامنه خواهد بود.

این چرخش رابطه قدرت میان حکومت و جامعه در حوزه رسانه ای رخ داده است. حکومتی که سال ها با در دست داشتن انحصار رسانه های سراسری بر گردش اطلاعات و افکار عمومی نظارت فراگیر داشت اکنون با گسترش رسانه های مجازی در حالت دفاعی قرار گرفته و کارش پاسخ دادن به مسائل و پرسش هایی است که مردم با همرسانی و گردش و تفسیر خبرها انجام می دهند. شاید از این تجربه و الگو بتوان در حوزه سیاسی هم بخوبی بهره گرفت و گفتمانی جدیدی را در برابر سیاست های غیرعقلانی، پرخاشجویانه و جنگ طلبانه حکومت گذاشت. چالش اساسی در برابر حکومت در زمینه پروژه برای آینده ایران و نوع نگاه به جامعه، انسان، عدالت و رفاه اجتماعی و محیط زیست است.

نوع بحران و نوع فروپاشی احتمالی حاکمیت چه رابطه ای با آینده پیدا می کند؟

تجربه گذار از حکومت های بسته با دمکراسی در چهارگوشه گیتی نشان می دهند که چند و چون بحران سیاسی که به عوض شدن حاکمیت منجر می شود و رابطه نیروهای سیاسی با یکدیگر نقش مهمی در سرنوشت آینده کشور دارد. از این ورودی نوع رابطه نیروهای دورن حاکمیت با یکدیگر و با سایر نیروها یک داده سیاسی مهم است. آنچه در ایران شرایط را حساس تر و شکننده تر می کند قدرت نظامیان (اقتصادی، نظامی، رسانه ای)، نداشتن فرهنگ سازش، آمادگی روانشناسانه و توانایی آنها برای دست زدن به خشنونت و ویرانگری است. دینی بودن حکومت و سنت و فرهنگی که جامه قدسی بر تن خشونت می کند به این روانشناسی بسیار کمک کرده است. بخشی از این حاکمیت کسانی هستند که بازیگر مهم جنگ های داخلی مذهبی و سیاسی در منطقه بوده و هستند.

سه گانه حاکمیت، جامعه و اپوزیسیون

فضای سیاسی کشور را نمی توان به صف آرایی نیروهای سیاسی داخل حکومت و مخالفان حکومت فرو کاست. بازیگر سوم این رابطه جامعه و افکار عمومی است و نبرد واقعی سیاسی هم در آنجا رخ می دهد. اپوزیسیون به همراه سازمانهای مدنی میانجی اصلی میان حاکمیت و جامعه است. زمانی که این میانجی وجود نداشته باشد اعتراضات و طغیان ها در شرایط بحرانی که مردم از کمبودها، فقر، بی عدالتی و تبعیض به تنگ آمده اند می تواند کور و بی هدف باشد و به نتیجه هم نرسد. دو جنبش بزرگ اعتراضی سال های اخیر که با خشونت فراوان سرکوب شدند از پائین و بدون مشارکت فعال نیروهای سیاسی شناخته شده شکل گرفتند. نکته مشترک در هر دو جنبش خشم، سرخوردگی و نبودن افقی بود که امید به دگرگونی را بوجود آورد. این جنبش ها می دانستند چه نمی خواهند ولی پروژه ای هم برای آینده نداشتند.

این واقعیت تلخ بخوبی بن بست کنونی ایران را نشان می دهد. طرح موضوع دولت اقتدار گرا و یا حکومت نظامیان هم در پاسخ به روانشناسی نومیدانه و سرخوردگی در جامعه طرح می شود. "دیکتاتور صالحی" که باید بیشتر به معیشت، رفاه و کارایی دولت فکر کند و با اقتدار سیاستش را پیش برد. این اولین باری در تاریخ ایران نیست که چنین پروژه ای به میان کشیده می شود. درست یک قرن پیش هم کسانی این گفتمان را مطرح کردند که گویا در ایران بحران زده آن زمان دمکراسی مانعی برای توسعه شتابان است.

در بن بست سیاسی کنونی به نظر می رسد که اپوزیسیون پیش از آنکه چشم به حاکمیت و تغییرات آن داشته باشد باید به درون خود و رابطه میان نیروهای مخالف و پروژه چرخش دمکراتیک برگردد. نقش اصلی اپوزیسیون امروز بوجود آوردن افق امید برای جامعه سرخورده و عصبانی امروز است. این افق جدید و این پروژه سیاسی می تواند به نقشه راه جنبش های اعتراضی و اجتماعی تبدیل شود. در چنین صورتی است که توازن رابطه قدرت میان سه گانه حاکمیت، نیروهای مخالف و جامعه می تواند بتدریج به سود دمکراسی چرخش کند و انتخابات آزاد، حکومت و جامعه باز، جدایی حکومت از دین و روحانیت، توسعه پایدار، صلح اجتماعی و پایان بخشیدن به تبعیض ها و رفاه اجتماعی عادلانه و صلح با جهان به یک پروژه سیاسی مردمی و مطالبه سراسری تبدیل شود.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy