Wednesday, Sep 22, 2021

صفحه نخست » برگی از تاریخ - محمد‌شاه، تنها شاه ساده زیست و درویش دوران قاجار با دو صدر اعظم درست‌کار! کوروش گلنام

Kourosh_Golnam_2.jpg«در ایران بدترین مردمان علما هستند... و از همه بدتر مجتهدانند زیرا که مردم را "بنده و اسیر" می‌دانند... اعمال نفوذشان یک راه بیشتر نیست و آنکه: در هرولایت به نام حمایت از دین"چند نفر چماق زن، کلفت گردن، بیکار و بی شرم" گرد آورند و "به جان مردم اندازند.»

«... من خود شاهد بودم که روضه خوانی پایِ منبر ‌گفت: "امام حسین علیه السلام در جنگ کربلا به هر نیزه که می‌زد، پشت سر هم، ده نفر را مانند کباب در میل می‌دوخت". و یا دیگری تصریح داشت بر اینکه "حضرت عباس، در رکاب، با پای خود پانصدنفر را کشت" و: "اسب امام حسین علیه السلام، چهل نفر را با دندان و لگد به جهنم فرستاد". ملایان ایران به راه تبلیغ این شیوه رفتار"غیر عمامه و قبا و عبا و چماق" نیاز دیگری ندارند.»

همه از خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی که"خود از اربابِ دین بود"، آمده در برگ ۶۰ "ایران در راهیابی فرهنگی"، هما ناطق

«... مسلمان هر جا که از اندیشه و استدلال باز می‌ماند، اسطوره‌هایِ پوسیده را از زیرِ خاک بیرون می‌کشد که ما چنین بودیم، چنان کردیم، فلان دانش را آفریدیم، فلان دانشمند را به جهان دادیم. یکی نیست بگوید: شما که این همه چراغ افروختید و نبوغ بر نمودید، چرا امروز این‌همه خاکسار شده‌اید؟... »

از گفته"لارویی" جامعه شناس مراکشی، باز‌گفت از برگِ ۲۵۰ همآن.

این نمایی از گذشته نه چندان دور تاریخ ما، دوران قاجار است و کار سخت کسانی چون محمد شاه، قائم مقام و میرزا آقاسی که علیه اندیشه، روش و رفتارِ همین پارازیت‌هایی بودند که شوربختانه امروز جامعه مارا چنین در سیاهی فروبرده‌ و به تباهی کشیده‌اند.

دوران پادشاهی قاجاریان

قاجارها از ۱۱۷۵ تا ۱۳۰۴ شمسی بر ایران حکومت کردند. (۱۳۰ سال البته بدون حساب آغاز کار و توان‌مند‌شدنِ آقا محمدخان زیرا او تنها یک‌سال و اندی پیش از مرگ به عنوان پادشاه تاج بر سر گذاشت) در این دوران و زمان فتحعلی شاه بود که به تحریک آخوندها، پس از دو دوره حنگ‌هایِ دراز با روسیه، یک پنجم از به‌ترین و پُربارترین بخش‌های شمالیِ خاک ایران به سود روسیه تزاری از دست رفت.
پادشاهی قاجارها با آقامحمدخان قاجار (و یا چون اخته شده بود "آغامحمد" نیز خوانده شده است) شکل گرفت که کار درست و مثبت‌اش یک‌پارچه کردن ایران و تشکیل یک حکومت مرکزی بود. او سال‌ها در جنگ و کشمکش با زندیان بود و خونریزی زیادی کرد تا سرانجام بر آن‌ها پیروز شد. لطفعلی خان زند را پس از جنگی در کرمان دستگیر، شکنجه و کور کرد و سرانجام در ۱۷۹۶ به عنوان پادشاه تاج شاهی بر سر نهاد ولی پادشاهی او بیش از یک‌ سال و سه ماه به درازا نکشید و شبی به‌دست سه تن از خدمتکارانش کشته شد. به‌هر‌روی آقامحمد خان بود که پایه یک حکومت ملی را در ایران ریخت. همه دوران پیش و پس از پادشاهی او نیز در جنگ گذشت.

parcham.jpg

پرچم ایران در دوران پادشاهی آقامحمدخان


چون دوران محمد شاه قاجار (سومین شاه قاجار) یک استثنا و شگفتی تاریخی در نزدیک به سدوسی سال پادشاهی قاجاریه بر ایران است، این نوشته می‌خواهد نمایی از آن دئوران به دست دهد. ولی نخست نگاهی به پادشاهان قاجار:

همه پادشاهان قاجار

(۱) ـ آقامحمدخان: ۱۱۷۵ تا ۱۱۷۶ ه. خورشیدی/ ۱۷۹۶‌م. تا ۱۷۹۷‌م. (۱۷ سال بر بخش‌هایی از ایران حاکم بود و تنها در یک سال و اندی آخرِ زندگی که همه سرزمین آن روز ایران را در اختیار گرفت، تاج گذاری نموده و خود را شاه نامید)
(۲) ـ فتحعلی‌شاه (یا بابا‌خان، برادر زاده آقا محمد چون خود او فرزندی نداشت): ۱۱۷۶ تا ۱۲۱۳ (۳۶ سال و ۸ ماه سال)
(۳) ـمحمدشاه (فرزند عباس میرزا و نوه فتحعلی‌شاه): ۱۲۱۳ تا ۱۲۲۷ (۱۴ سال)، ۱۸۳۴ تا ۱۸۴۸‌م.
ناصرالدین‌شاه ۱۲۲۷ تا ۱۲۷۵ (۴۸ سال) (۴)
مظفرالدین‌شاه: ۱۲۷۵ تا ۱۲۸۵ (۱۰سال) (۵)
محمدعلی‌شاه: ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۸ (۳ سال) (۶)
احمدشاه: ۱۲۸۸تا ۱۳۰۴ (۱۶ سال) (۷)

qajar.jpg

همه شاهان قاجار

محمد شاه
چهارده سال دورانِ پادشاهی محمد شاه استثنایی بود در دوران حکومت قاجار. شاهی که درویش بود و هیچ مال‌اندوزی و زرق و برقی نداشت. به زبان فرانسه تسلط داشت و دست پرورده وزیری کاردان (میرزا آقاسی) بود که او نیز خود درویش بود. عباس میرزا تربیت فرزندش را به او سپرده و پیوندی مُریدومُرادی بین این دو پدید آمده بود که تا آخر عمر محمدشاه پایدار بود. دوران محمدشاه برای ایران دورانی سخت بود و او در زمانِ حکومت‌اش از چند سو درگیری داشت هم با بیگانگان و هم با روحانیان. سیاست‌هایِ مداخله جویانه استعماریِ انگلیس، روسیه‌تزاری و امپراتوری عثمانی به ویژه دو کشور نخست دردسر همه روزه او بود. و چنین بود که با دخالت انگلیس و لشگر کشی به جزیره خارک و تهدید جدا کردن آن از ایران و ناکام گداشتن محمد شاه در ده‌ماه محاصره هرات، که حاکم آن‌جا با دخالت انگلستان از فرمانبرداری و فرستادن مالیات سرپیچی نموده بود، با همه سختی‌هایِ آن روزگار برای رساندن خوراک به سپاهیان، او به ناچار بر گشت و بنا به گفته هما ناطق در منشوری "برای نخستین بار" به عنوان یک حاکم قاجار به مردم توضیح داد که چرا کار لشکر‌کشی‌اش را به پایان نرسانده و بازگشته است. نیرنگ‌ها و دروغ‌سازی‌ها در باره حکومت ایران در این دوره و هزینه کردن در هرات علیه ایران هم‌چنان ادامه داشت تا سرانجام در سال ۱۸۵۷‌م. (۱۲۳۶خورشیدی) و در زمان ناصرالدین شاه، ایران زیر فشار روزافزون انگلستان، رقابت این کشور با روسیه که سبب دخالت ‌هایِ فراوانِ هر دو کشور در کارهای ایران می‌شد، ناچار تن به حدایی هرات و افغانستان که تا آن هنگام جزیی از ایران بود، داد.
"عصر محمدشاه را از ادوار گرایش به خردگرایی، آزاداندیشی و باستان‌گرایی در ایران برمی‌شمارند. دولت درویشیِ محمدشاه و حاجی میرزا آقاسی منجر به ظهور جنبش‌های اجتماعی پرشماری در سطح کشور شد که خواستار برپایی دولتی سکولار بودند و برخی‌شان حتی علناً به نقد اسلام پرداختند و موجودیت خدا را به چالش کشیدند. این وضعیت و حمایت شاه از آن، روحانیون شیعه را خوش نیامد و از همان آغاز حکومت محمدشاه، به مقابله با او برخاستند. شاه نیز که حکومتی عرفی را از حکومت شرعی مناسب‌تر می‌دانست، در عملی که آن را «امری بی‌سابقه در ایران» خواندند، علیه سیدمحمدباقر شفتی، برجسته‌ترین روحانی شیعه آن عصر، لشکر آراست و شورش او در اصفهان را سرکوب کرد. "
برگرفته از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد، تاکیدها از من است.
میرزا آقاسی در دوران صدارت خود در این تنگناها همه کار کردکه بتواند با فرانسه پیوند استواری ایجاد کند تا شاید در برابر نیرنگ‌ها و قلدری‌هایِ هر‌روزه روس و انگلیس، پشتوانه‌ و تکیه‌گاهی برای ایران به‌وحود آورد ولی این دو کشور حتا یک پیمانِ تجاری مابینِ ایران و فرانسه را هم تاب نیاورده، نه می‌پذیرفتند و نه می‌گذاشتند که کار انجام درستی بیابد! زورگویی این دو قدرت تا به این اندازه بود.
***
زنده یاد بانو هما ناطق (زاده ۵خرداد ۱۳۱۳ ـ درگذشت ۱۲ دی ۱۳۹۴) در زمینه این دوران، پژوهشی ماندگار، همه جانبه و ارزشمند با بررسی سدها منبع به فارسی و به زبان‌هایِ دیگر چون فرانسه و انگلیسی انجام داده‌اندکه سال‌ها پیش منتشر شده است. کتابی بنام: "ایران در راه‌یابی فرهنگی" (۱۸۴۸ ـ ۱۸۳۴میلادی) که من چاپ دوم آن را که اسفند ۱۳۶۸ (۱۹۹۰) در پاریس، انتشارات خاوران منتشر کرده در دسترس داشتم. کتاب دارای ۵ بخش است که بخش پنجم خود پیوست‌هایِ مهمی در سه‌بخش را در بردارد:
۱ ـ نامه‌های سیاسی شامل ۱۸ مورد از آن میان منشور مهم محمد‌شاه که برایِ آن دوران و حتا امروز ایران نمونه‌ای از آزاد اندیشی و بینشی پیش‌رفته و انسانی بود.
۲ ـ برگردانِ سندهایِ فرانسه به فارسی؛
۳ ـ عکس‌هایِ سندها (گذشته از درون‌مایه تاریخی این سندها چه به فرانسه و چه به فارسی، زیبایی‌، پاگیزگی و هم‌خوانی سطرها در نگارش نامه‌هایِ فارسی با خط شکسته نستعلیق هم چنین شیوه نگارش پُراز واژه‌هایِ عربی و تعارف‌هایِ بیهوده و آبکیِ آن دوران، خود دیدنی است.)
بانو ناطق دوران محمد‌شاه را از همه زاویه‌ها چنان موشکافانه مورد بررسی قرار داده‌اند که خواننده را بی‌نیاز از بررسی بیش‌تر کرده و می‌توان گفت که این پژوهش شاید در گونه خود یگانه باشد.
***
چون میرزا آقاسی در زندگی محمد‌شاه، چه در پرورش او و چه ۱۲ سال به عنوان صدراعظم او، جا و نقشی ویژه داشته است، نیاز است اندکی او را بشناسیم. پیش از آن ولی باید به کوتاهی در باره قائم‌مقام فراهانی گفته شود که در ۲ سالِ نخست پادشاهیِ محمد‌شاه صدر اعظم او بود. قائم‌مقام در کاردانی و درستکاری، در آشفتگی آن دورانِ سخت، یگانه‌ای بود که هم برای به ولیعهدی رساندن محمد‌شاه و هم رساندن او به پادشاهی کار و کوشش فراوانی کرد و مدعیان سلطنت و مخالفان او را یک‌به‌یک کنار زد و اگر او نبود محمد‌شاه به پادشاهی نمی‌رسید.

قائم‌مقام فراهانی

میرزا سید ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی در سال ۱۱۵۸ هجری خورشیدی در مهرآباد اراک به دنیا آمد. او از خانواده‌ای اهل دانش بود و پدری دانشمند داشت که سخت کوشی، درست‌کاری و میهن‌دوستیِ او از نشانه‌های آنست اگر چه برای به سلطنت نشاندن محمد کاری از او سر زد که چون لکه‌سیاهی در کارنامه او به‌جا مانده و آن نیزنابینا کردن دو تن از دیگر فرزندانِ عباس میرزا یعنی برادرانِ محمد شاه، خسرومیرزا و جهانگیر میرزا است که در آن زمان در قلعه اردبیل زندانی شده بودند. در آن دوران این چنین کشتارها برای رسیدن به پادشاهی در ایران پیشینه دیرینه داشته است. البته قائم‌مقام خود شخصی مغرور بوده و رفتار و خویی نرم نداشته است. ولی او که بود؟
" میرزا ابوالقاسم در جوانی به تبریز نزد پدرش، که وزیر آذربایجان بود، رفت. چندی در دفتر عباس میرزا ولیعهد به نویسندگی اشتغال ورزید و در سفرهای جنگی با او همراه شد و پس از آنکه پدرش انزوا گزید، پیشکاری شاهزاده را به عهده گرفت. نظم و نظامی را که پدرش میرزا بزرگ آغاز کرده بود، تعقیب و با کمک مستشاران فرانسوی و انگلیسی[این دومی به انگیزه سیاسی و در دشمنی با روسیه] سپاهیان ایران را منظم کرد و در بسیاری از جنگ‌های ایران و روس شرکت داشت. " برگرفته از ویکی پدیا، دانش نامه آزاد
گفته شده که قائم‌مقام با برادرش میرزا موسی قائم‌مقام فراهانی بر سر جانشینی پدر نیز درگیری داشته‌اند که حاج میرزا آقاسی از برادر قائم‌مقام پشتیبانی کرده و همین زمینه کدورتی بین این دو را فراهم می‌کند. محمد شاه قائم‌مقام را پس از دو سال با بدگویی و نیرنگ‌هایِ دشمنان به ویژه روحانیان و "کمپل که از ۱۸۳۴ تا ۱۸۳۵وزیرمختار انگلستان در ایران بوده" و او را تخته‌سنگِ بزرگی بر سر راه خود می‌دیدند، از کار بر‌کنار کرد ولی کمپل دست بردار نبود و:
" از اعلیحضرت "استدعا" داشت که "اگر راست است که قائم‌مقام اعدام نشده، او را بکشند" چه او به حدی تبهکار است که "اگر زنده بماند، هر کسی را می‌فریبد و از تو زمام قدرت را بدست می‌‌گیرد" بازگفت از برگ ۱۷ ایران در راهیابی فرهنگی (آن نیز بازگفت از "مقالات تاریخی فریدون آدمیت) ".
و سرانجام با این نیرنگ که زنده بودن قائم‌مقام سلطنت محمدشاه را به خطر می‌اندازد، او را واداشتند تا با وجود همه اندیشه و رفتارهایِ نیکِ خود، یکی از بدترین و سیاه‌ترین کارهایِ دورانِ حکومت خود را انجام داده و دستور قتل قائم‌مقام فراهانی را بدهد:
" در ۲۲ ژوئن نماینده‌ای از سوی"امام جمعه" آمد و دستگیری قانم مقام را به کمپل"تبریک" گفت. در ۲۵ ژوئن آن صدراعظم فرهنگ دوست کشته شد. " برگ ۱۷ همآن
بهترین تفسیر در باره قائم مقام را هما ناطق به دست داده است:
"قائم مقام اهل زد و بند سیاسی نبود. حتی باعباس میرزا نایب السلطنه به ضرب قلم در افتاد. در "جلایرنامه" جنگ دوم ایران و روس را (در۱۸۲۶‌م.) [۱۲۰۵ خورشیدی] که انگلیسی‌ها آفریدند و عباس میرزا [را] با رشوه و پول به "گوبچای" گسیل داشتند، سرزنش کرد. با سرکوب ترکمانان در ۱۸۳۲ که عباس میرزا در تحکیم سلطنت در خاندان خود و به "خواهش" نیکلای اول انجام داد به مخالفت برآمد و در نامه به یکی از دوستان به ریشخند نوشت"جای ما در زیارت خالی بود و جای شما در غارت"! و نیز از سازش خاقان[منظور فتحعلی‌شاه پدر عباس میرزا است] با روحانیان دل خوش نداشت و خلاصه با سیاست زمانه خودش سازگار نبود. " ایران در راهیابی فرهنگی، برگ ۱۴
حاجی میرزا آقاسی

mirzaye_Aqasi.jpg

میرزا آقاسی

بانو ناطق در باره او به موضوع مهمی اشاره می‌کند که به‌تر است نخست آنرا بخوانیم زیرا امروز نیز پس از گذشت نزدیک به ۱۸۷ سال (آغاز سلطنت محمد شاه ۱۲۱۳ خورشیدی) هم‌چنان با این گرفتاری ویران‌گر روبرو هستیم. او می‌نویسد:
"در میان دولتمردان ایران کمتر کسی است که به میزان حاجی میرزا آقاسی صدراعظم محمدشاه طعن و لعن شده باشد. افسانه‌هایی که برایش پرداختند و پرونده‌ای که ساختند، آنچنان رنگین و رنگارنگ است که اگر بخواهیم وارسیم، باید از بررسی دیگر جنبه‌ها بگذریم. وانگهی اسناد و گزارشهایی که در ربط با وضع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بدست خواهیم داد، ناگزیر بر هر چه نارواست، خط بطلان خواهند کشید. "برگ ۱۲ همآن (۱)
ایشان پس از شرحی کوتاه در این باره که هدف او در این پژوهش توجیه میرزا آقاسی نیست بلکه یک بررسی تاریخی برای یافتن این افسانه سازی‌ها است، در دنباله می‌نویسند:
"... به ویژه هرچه جستم و پوئیدم، به این واقعیت دست یافتم که آن درویش که برخلاف سنت به حکومت رسید، نیندوخت، نگرفت، نکشت، ساخت و آباد کرد. اگر درافتاد، با اقتدار اهل دین درافتاد، اگر جنگید، به جنگ دشمنان ایران در مرزهای کشور رفت. مسافرانی هم که در آن روزگار از ایران گذشتند، از یادآوری این نکته دریغ نداشتند که وضع اقتصادی و فرهنگی ما در این دوره به مراتب بهتر و شکوفاتر از دوران عباس میرزا نایب السلطته بود و خواهیم دید که همینطور بود. "برگِ ۱۲ همآن.
یاد آور شوم که من در همه بازگفت‌ها، نگارش و نشانه‌ها را چنان که در کتاب بوده است، آورده‌ام و اگر جایی نیاز بوده و واژه‌ای افزوده شود میان دو نشانه[] آمده است.

حاج میرزا آقاسی که بود و چه کرد؟

عباس بیات ایروانی معروف به حاجی میرزا آقاسی (زاده ۱۱۶۲ یا ۱۱۶۳ خورشیدی در ماکو - درگذشته مرداد ۱۲۲۸ خورشیدی در کربلا) است (دانش نامه آزاد). کوتاه شده و گزیده‌ای از آن‌چه بانو ناطق در پژوهش ارزشمند خود در باره او به دست می‌دهد چنین است که:
او در ۱۴ سالگی برای درس‌خواندن از ایروان به عتبات می‌رود و در آنجا مرید عبدالصمد همدانی شده و از درویشان نورعلیشاهی می‌شود. به سال ۱۱۸۹خورشیدی (۱۸۰۰م.) در یورش وهابیان و کشتار ۵۰۰۰ تن در کربلا بنامِ اسلام، همدانی نیز کشته می‌‌شود و اثر زیادی بر آقاسی می‌گذارد که از سویی به بیزاری او از دین و از سویی دیگر به بردباری در برابر پیروان دیگر دین‌ها می‌‌انجامد. پس از این روی‌دادِ تلخ، حاجی هم‌راه با خانواده استاد درگذشته به ایران بازگشته، نخست خانواده استاد را بنابر وصیت او به همدان بُرده و سپس به تبریز می‌رود. آن‌جا آوازه‌ای می‌یابد و میرزا بزرگ قائم‌مقام (پدر میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام) که خدمت دیوانی عباس میرزا را داشته او را به خدمت گرفته و به تدریس می‌گمارد. پس از در‌گذشت میرزایِ بزرگ و حایگزینی او با فرزندش میرزا ابوالقاسم فراهانی، او با حاجی میرزا آقاسی سازگاری نمی‌کند و گاه شیوه خوراک و پوشاک و منشِ درویشی او را به ریشخند می‌گیرد، از دیگر درباریان نیز آزار می‌بیند این‌است که کار را ترک کرده و به خوی می‌رود. این در ۱۱۹۹خورشیدی (۱۸۲۰م.) است. سالیانی پسین‌تر، عباس میرزا دوباره او را به خدمت خوانده و تربیت فرزندان به ویژه محمد میرزا را به او می‌سپارد و او در این راه می‌کوشد و همین پیوندی مُرید‌و‌مُرادی میان او و محمد‌میرزا (محمدشاه آینده) به وجود می‌آوردکه تا آخرِ زندگی محمدشاه، که به بیماری نقرس در می‌گذرد، پایدار می‌ماند و در رفتار و روش او به عنوان "شاه" اثر فراوانی گذارده و او را استثنایی در میان شاهان قاجار می‌کند. البته پیش از حاجی‌آقاسی، محمدمیرزا نیز با اندیشه درویشی و درویشانی چون محمدرضا همدانی، که در دربار عباس مبرزا پناهنده شده بوده، هم‌چنین حاجی زین‌العابدین شیروانی آشنایی داشته و به این دومی باور سخت داشته است.
پس از درگذشت عباس میرزا در سال ۱۲۱۲ خورشیدی (۱۸۳۳م.)، چنانکه پیش‌تر آمد قائم‌‌مقام فراهانی همه مدعیان را از میان‌برداشته و محمد میرزا را به تخت‌شاهی می‌رساند و خود دو سال وزیر اعظم او است تا به کشته‌شدن‌ خودش پایان می‌یابد و حاج میرزا آقاسی با وجود همه مخالفت‌ها و دشمنانی که کم نبودند به ویژه انگلیس که چند‌تن سرسپرده خود را کاندیدا کرده و به محمد‌شاه فشار می‌آورد تا از میان آنان یکی را برگزیند، او ولی با هُشیاری اهمیتی نداده و "مُراد" خود حاجی میرزا آقاسی را صدراعظم می‌کند. و آنگاه است که در برابر کارهای درست و پاکی او و مبارزه با دو دولت انگلیس و روسیه و هم‌چنین روحانیان، افسانه سازی‌ها، بدگویی‌ها و چوب ‌لایِ‌چرخ گذاشتن‌ها آغاز می‌شود. سندهایِ بی‌پایه‌ و دروغینی در باره حاجی، که وجودش همه خدمت به میهن‌اش بود، ساخته شده و تهمت‌هایِ زیادی به او می‌زنند زیرا به گفته درست هما ناطق: "پرونده سازی به سبک تاریخ نگاران رسمی، سند و مدرک نمی‌خواهد و گویا سنت ملی و میهنی است" برگ ۱۸ همآن

سندسازی‌ها

بانو ناطق نمونه‌هایی چند از سندهایِ ساختگی، تهمت‌زنی‌ها به میرزا آقاسی و دورویی‌ها را بر شمرده است. او از شاعران نیز نمونه‌هایی آورده است از آن میان از "قاآنی" که تا حاجی زنده بود در مدح‌اش و پس از مرگ او در ذم‌اش شعر گفته است! و شگفتا که از هاشمی رفسنجانی نیز بنام "متشرعان و یا مورخان جدیدالاسلام" نیز نام برده که در یک درهم‌گویی"در احوال امیرکبیر"، نیمش رونویسی از "امیرکبیر و ایران" دکتر آدمیت، نیمی فتوا و تکبیر" (برگ ۲۲) نیز نام برده تا بدانیم که این رشته افسانه‌سازی هم‌چنان سرِ دراز دارد!
به حاجی تهمت می‌زنند که " ۱۴۳۸" ملک دارد. هما ناطق می‌نویسد:
"نه تنها حاجی را ملکی نبود بلکه زن و فرزندانش هم اجاره نشین بودند. سند آن اجاره نشینی را سعادت نوری رو کرد و من عکس آن را به ضمیمه آورده ‌ام. آن سند دستخطی است از میرزا آقاسی به تاریخ ۱۲۶۲ قمری/۱۸۴۶ میلادی[۱۲۲۳ خورشیدی] در پذیرش شرایط اجاره نامه: "دوازده محصول شفتی و صیفی"* از طریق"مال المصالحه" واز قرار ریال"بیست و هشت نخودی". میرزا حسنخان سفیر ایران هم در دربارهای اروپایی (۱۸۳۹) [۱۲۱۸ خورشیدی] در گفتگو با پالمرستون تصریح داشت که صدراعظم ایران نه تنها"بی اعتنا" به مال دنیاست، بلکه "مقرری" هم نمی‌گیرد. دیگران هم نوشتند که به هنگام عزل هیچ نداشت و با"یک عبا" راهی بغداد شد. " برگ ۲۴ همآن. عکس سند اجاره به خط حاج میرزا آقاسی در برگِ ۲۵ کتاب آورده شده است.
*محصول شفتی: میوه هایی چون زردآلو، آلو، هلو، گیلاس، گوجه و.. مانندهای آن‌ها را می‌گویند. محصول صیفی هم که روشن است خیار، گوجه فرنگی، کدو، بادمجان، هندوانه و...

آباد‌کردن روستاهای زیادی در ایران وسیله میرزا آقاسی

هما ناطق می‌نویسد:
" داستان املاک از آنجا آب می‌خورد که میرزا آقاسی احیای کشاورزی را یکی از عمده ترین راه‌ها در تقابل با فرآورده‌های انگلیسی می‌‌دانست پس[در اندیشه] بهره برداری از زمینهای "موات" افتاد. خودش نیز در نامه به "گیزو" وزیر خارجه فرانسه یاد آور می‌شد: " در ایران اراضی موات بسیار است و دوستدار سعی و اهتمام زیادی در احیای آنها دارد". از این رو[ازفرانسه] استاد کامل آبیاری می‌طلبید. " بدینسان هزار و اندی ده آباد شدند. روش دهسازی ایرانیان در این دوره، تحسین فرنگیان را بر انگیخت. سفیر فرانسه گزارش مفصلی همراه با نقشه و طرح تهیه کرد و برای گیزو فرستاد با این توصیه که"همین شیوه" را در الجزایر و ولایات فرانسه بکار گیرند. هر چه بود آن سفیر روستا‌های ایران را آباد یافت. سخن از رفاه اهالی در روستا‌های نوپا راند.
افزون بر این، حکومت تعدادی از روستا‌ها و املاک لوطیان اصفهان را که از مردم غصب کرده بودند، گرفت و جزء املاک خالصه کرد. به عبارت دیگر خشم زمینداران بزرگ آن ولایت را بر انگیخت. " برگ ۲۶ همآن
میرزا آقاسی همه قباله‌ این زمین‌ها را گردآوری کرده و بنام دولت و حکومت می‌کند. بنا به پژوهش هماناطق، هم رضاقلی هدایت و هم اعتمادالسلطنه بر آبادکردن مزارع و دهات زیاد وسیله میرزا آقاسی تاکید کرده‌اند و:
"عبدالله مستوفی[که] خود قباله‌ها را دیده بود. گواهی داد: " من قباله‌ای که در آن تمام املاک را خود به محمد شاه واگذاشته دیده‌ام. در آن اسناد میرزا آقاسی تاکید کرده است: " من آنچه خریدم از پول دولت و برای دولت بوده است. " مستوفی می‌افزاید: "حتا خانه نشیمن خود را هم... به دولت واگذاشته" که جملگی جزو املاک خالصه یا دولتی شدند. " برگ ۲۶ همآن
"ناطق می‌نویسد:
" بدینسان به گفته هم روزگاران، میرزا آقاسی "هیچ" نداشت که هیچ، شاه را هم از مال اندوزی منع می‌کرد. "
ولی وارونه‌نمایان تاریخ همه گونه دروغ‌سازی کرده‌اند:
"... به فتوای مورخان اسلامخواه، [او] مالک هزاران قطعه زمین بود. به قول [احسان] طبری هوای املاک ایروان را در سر می‌پروراند. به گواهی ماموران سیاسی انگلیس باغات حضرت عبدالعظیم هم از املاک حاجی بشمار می‌رفت. " بازگفت‌ها بر گرفته از برگ ۲۷ همآن
اعتماد السلطنه که در دوران میرزا آقاسی می‌زیسته:
"... در مآثروالاثرار" او را به"نیکمردی و بزرگواری و دانش پروری ستود و در "صدرالتواریخ" نوشت:
"حاجی میرزا آقاسی در اغلب اوقات از افراد واجب القتل شفاعت می‌نمود و آنان را از کشتن نحات می‌داد. او ابداً میل نداشت خون مردم ریخته شود و مثل سایر صدور در برچیدن خانمانها و دودمان کسی اقدام نکرد. "
هما ناطق در دنباله می‌افزاید:
" به این نکته شاهان و یا برخی نوبسندگان فرنگی با صراحت بیشتری تاکید کرده‌اند. واتسن یکی از" اقدامات مهم" میرزا آقاسی را لغو اعدام و شکنجه شمرد. نوشت: میرزا آقاسی"دستخطی از شاه گرفت ومطابق آن شاه "شکنجه بدنی را نسبت به اتباع خود شدیداً ممنوع کرد". (برگ ۲۹)... سارتیژ[سفیر فرانسه] شاهد عینی بود که" اعدام و شکنجه که در حکومت‌های پیشین آنچنان سهل و رایج بود" در صدارت میرزا آقاسی"عملاً لغو شده است". (برگ ۳۰، تاکیدها از من)
دشمنی‌‌ها و سنگ‌اندازی‌ها ولی هم‌چنان درکار است:
"شد که بارها درباریان و امنای دولت از خود میرزا آقاسی شکایت‌‌ها کردند، "سیاهه" آراستند، طومار چیدند و برکناریش را خواستند و او به دل نگرفت و در صدد انتقام بر نیامد. به مثل در همآن آغاز کار"جماعتی از اُمنا عریضه‌ای بر سهو و خطای حاجی میرزا آقاسی به شاه دادند. او برآشفت و عریضه را عیناً به حاجی داد. وی بزرگواری کرد... عریضه را نخوانده سوزاند مطلقا چیزی از این مقوله به روی خود نیاورد. " برگ ۳۰ همآن
میرزا آقاسی در شیوه حکمرانی دگرگونی‌های اساسی به وجود می‌آورد. هما ناطق از گزارش یک شاهد ناشناس از تهران در دسامبر ۱۸۴۳‌م. (۱۲۲۲ خورشیدی) چنین می‌نویسد:
"آن گزارشگر می‌گوید تغیر اساسی در اینست که حاجی حکومت ملوک الطوایفی دوره فتحعلیشاه را برچید... اکنون با روی کار آمدن محمد شاه"تشکیلات حکومتی" ولایات دگرگونی یافته. آن "روسابرکنار"شدند یا به علت"جنایات"، یا "بدرفتاری"و یا "انباشت ثروت". ولایات را ازنو به حکومت مرکزی بستند، و دولت نظارت بیشتری در چگونگی و طرز "اداره" حکام دارد...
"فریه" افسر فرانسوی که دوران محمد شاه وسرآغاز ناصرالدین شاه را آزمود، در ربط با سیاست میرزا آقاسی نوشت:
"او اقدامات ارزنده‌ای پیش گرفت تا ایران را از وحدت حکومتی برخوردار کند؛ اندکی درستکاری به اداره امور راه دهد. اونیز بسان لوئی پانزده و ریشلیو قدرت فئودال‌ها را درهم شکست و صد نفری از شاهزادگان را برکنار کرد. "
به عبارت دیگر و مطابق گزارش قبلی، دولت میرزا آقاسی به اندیشه افزایش املاک دولتی افتاد. اما تحصیل این املاک با از طریق "مصادره املاک شاهزادگان" و یا "املاک فئودالهای سابق" بود. این زمینها را پس از مصادره در "اختیار روستائیان" نهادند یا به "ایلاتی که قصد ساکن شدن داشتند" و یا به آنانکه "خدمتی" دادند و یا به "افرادمقروض" واگذار کردند. اما در رابطه مالک و برزگر تغیری به وجود نیامد. " برگ ۳۰ و ۳۱ همآن
روشن است که این کارها چگونه خواب این شاهزادگان و فئودال‌ها را آشفته می‌سازد و به تهمت زدن‌ها و افسانه سازی‌ها در باره میرزا آقاسی دامن می‌زند.

محمد شاه و میرزا آقاسی در برابر روحانیان مفت‌خوار

" بدیهی است محمدشاه آزاداندیشان را برکشید و ملایان را وا نهاد. صوفیان که تا آن زمان واجب القتل بودند، از هر سوی سر برآورده و بر سریر قدرت نشستند.
در ۱۸۳۶[۱۲۱۵ خورشیدی]، حتی کلنل استوارت، افسر انگلیسی، شگفت زده نوشت: "آزادی بیان در ایران بی نظیر است" و خود وسیله تأمین"برای ناخرسندی‌های مردم" به کار می‌رود، بی آنکه "هرگز به آزارشان" بیانجامد. توده "فقیر" هر چه می‌خواهد می‌گوید، "طبقات بالا" هم چندان در بند شیوه بیان خود نیستند. تا جایی که شاعری "طنزنامه" علیه شاه سروده است و در کوچه و بازار آزادانه بر سر زبانهاست. " برگ ۳۹ همآن
جعفر بن اسحاق در سال ۱۸۳۳[۱۲۱۲ خورشیدی] رساله‌ عارفانه‌ای برای فرزند فتحعلیشاه پرداخته و در آن می‌گوید:
"... در این جهان نه کسی سایه خداست و نه خلیفه خدا و نه مباشر خدا. بدان معنا که"امر خلافت" نه بر عهده یک فرد بلکه بر دوش انسان نهاده شده. پروردگار عالم نیاز به "مباشر" و "ظل الله" ندارد. هر آفریده‌ای پاره ایست از خدا و سایه خدا. چه آدمی، چه ماه و خورشید و ستارگان. تفاوت اینکه آدمی را به زیور عقل آراسته‌اند تا راه از چاه بر شناسد و بپوید. " برگ ۴۳ همآن
پوشیده نیست که چنین نیرومندشدن صوفیان و اهمیت ندادن به روحانیان چه کینه‌ای از شاه و میرزا آقاسی در آنان به وجود می‌آورد.
هما ناطق در باره صوفیان و درویشان می‌نویسد"
"دیگران هم مانند گوبینو[ کتاب گوبینو "سه سال در آسیا"] از آزاد اندیشی این فرقه‌ها
در برابر جهل ملایان به تفصیل گزارش کرده‌اند که:
گرچه"ملا به معنای عالم" است، اما در میان آن علما به سختی می‌توان یکی را یافت که علمش از قرآن فراتر رود. در ایران هرکس بخواهد می‌تواند "عنوان ملا" بگردد. خرجش یک"دستار" است و بس. نه "تحصیل خاص" می‌طلبد و نه "امتحان". هیچ شغلی با ملا شدن مغایر نیست. پس می‌توان ملا شد و "تاجر و بقال" باقی ماند و یا "دست گدایی" به سوی مردم گشود. اما "مجتهدان" وضعشان بهتر است و از در آمد"املاک" و "روستاها" زندگی می‌کنند و در زمره مالکان بزرگند. ملایان هم چنین از "بهره وام ۴۰ تا ۵۰ درصد" که به مردم می‌دهند می‌زیند. مجتهدان بزرگ، در حفظ آبرو، از طریق دلال و "شخص سوم" در داد و ستد تجاری سهیمند. " برگ ۴۷ همآن
در این دوران روی‌دادها در اروپا به ویژه فرانسه و رفرم‌ها و اصلاح‌های ماندگار ناپلئون بناپارت (۱۷۶۹ ـ ۱۸۲۱) در ایران نیز به گوش شماری از اهل اندیشه رسیده و بَر خودِ میرزاآقاسی و محمدشاه نیز اثر نهاده بود. میرزا خود سخت هوادار اصلاح‌ها و کارهایِ ناپلئون بود و اندیشه‌های مذهبی را به چالش می‌کشید. به زبان دیگر زمانه نیز در دگرگونی‌ها در ایران بی‌اثر نبود.
"دولت محمد شاه پرده بردار این بحران فرهنگی ـ مذهبی آمد و تربیت درویشی را با اندک فرنگی مآبی در آمیخت. پس به جنگ مخالفان اصلاحات و آزاداندیشان رفت. بدینسان یا به علت "عدم تفاهم صدراعظم" با ملایان و یا در حمایت از دگراندیشان و یا در جهات استواری حکومت عرفی خویش، بر علیه پیشوای دین حجت الاسلام محمد باقر سفتی لشگر آراست: "امری بی سابقه در ایران" برگ ۴۹ همآن
در دشمنی با شاه و میرزا آقاسی، سازش حتا با انگلیسی‌ها!
بنا به نوشته ناطق، دشمنی ملایان با حکومت دوسو داشت:
"یکی اینکه "گزارش رفت: "این صدر اعظم... از ملایان بیزار است". از هر فرصت بهره می‌جوید تا آنان را خاکسار کند، "عرف را بر جای شریعت نشاند"... دیگر اینکه ملایان در اصفهان و دیگر شهرها و در پی سیاست خاقانی و محافظه کاری عباس میرزا به قدرتی دست بافته بودند که اینک سد راه حکومت بودند. شکوه و ثروت و سپاهشان در برابر دولت و ملت برخاسته از جنگ و وامانده به راه، چشمگیر بود. نیز روحانیان چنان سر دشمنی با میرزا آقاسی و محمد شاه داشتند که با همه دشمنان برونی و درونی، از انگلیسی‌ها گرفته تا شاهزادگان رقیب و دولتمردان ناخرسند، کنار آمدند، تا بلکه هر چه زودتر بساط دیوانسالاری درویشان را برچینند. حتی حاضر نشدند در خواست قائم مقام را بپذیرند و محمد شاه را با مراسم مذهبی بر تخت نشانند.... محمد شاه هنوز از نبریز به تهران نرسیده بود که ملایان به بهانه گرانی نان مردم را بدنبال خود کشاندند و به اعتراض برآمدند. محمد شاه در دم دستور داد یکی از ملایان را که سر کرده شورش بود "گرفتند و در ملاء عام دار زدند. " برگ ۵۲ همآن

دارایی‌های مجتهد اصفهان سید باقر شفتی

بی سبب نبود که این مجتهد چنان هراسناک شده بود و به هر کوششی دست می‌زد تا شاه و وزیرش را براندازد:
"... ثروت این مجتهد به سال ۱۸۴۳[۱۲۲۲ خورشیدی] به قولی به ۲ میلیون و پانصد هزار فرانک معادل ۲۰۰ هزارتومان می‌رسید. و سنش ۶۴ سال. شهرت داشت که او از "خانواده تنگدستی" بود. در سرگذشت و کارنامه‌اش عباس اقبال می‌نویسد: به گفته شاگردان آن مجتهد، از حمله تنکابنی در "قصص العلما" هرگز و از "زمان ائمه اطهار تا آن عهد، هیچیک از علمای امامیه... به آن اندازه ثروت و مکنت" نداشتند. برخی گفته‌اند از دزدی اوقاف بود. برخی بر آن شدند که "از خزانه غیب" فراهم آمد. برخی شنیده بودند که "گنجی" درخانه یافته بود. یا بازرگانی دارائی‌اش را بدو سپرد و شفتی بالا کشید... هرچه بود از دیدگاه مردم آن بساط شگفت آور می‌نمود.
شفتی با آن دارائی بادآورده دست به کار"تجارت" شد. بخشی را در"بیع شرط" و گرفتن املاک مردم نهاد. "از تجارت سود گران بُرد" و در"عمل بیع شرط هم به محض اینکه موعد سر می‌رسید موارد بیع را به تصرف خود می‌گرفت یا به وجه نقد تبدیل می‌ساخت و این کار چندین سال به طول انجامید".
نتیجه آنکه "دوهزار باب دکّان" داشت و "چهارصد کاروانسرا". تنها از یک روستای کروند "نهصد خروار برنج" مقرری می‌گرفت. دامنه املاکش تا بروجرد و یزد کشید و " مجملاً ۱۷ هزار تومان مالیات دیوانی آن جناب" در اصفهان بود. به عبارت دیگر و به تعبیر امروز مجتهد ما نمونه کامل و تمام عیار"حامی مستضعفان" بشمار می‌آمد. از این رو، افزون بر "قصص العلما"، حمله نوشته‌های اسلامی از او به بزرگی یاد کرده‌اند.
پس سلوکش با خلق خدا اینکه: "متهمین را ابتدا به اصرار و ملایمت و به تشویق اینکه، خودم روز قیامت پیش جدم شفیع گناهان شما خواهم شد، به اقرار و اعتراف واداشته، سپس غالباً به گریه ایشان را گردن می‌زده و خود بر کشته آنان نماز گزارده و گاهی هم در حین نماز غش می‌کرده است". این شیوه گفتار و کردار هم بی نیاز از وارسی است[، ] مگر آنکه اسلام را نشناسیم و با مفهوم عدل اسلامی بیگانه باشیم. " برگ‌هایِ ۵۲ و ۵۳ همآن
کوتاه سخن این جناب اسلام‌پناه در اصفهان حکومت می‌کرده است و ناطق از زبان دولت آبادی نقل می‌کند که"... در زمان فتحعلیشاه در این شهر هم حاکم بوده و هم اجرا کننده حکم. چنانکه بعضی از کسان را که محکوم به قتل می‌کرده، بدست خود رشته حیات آنها را قطع می‌نموده، بی آنکه جکومت محل را دخالت در آن کار داده باشد".
شوربختانه پس از نزدیک به یک سده و در زمان پیشرفت‌های این روزگار، ما هم‌چنین با این گونه پیروانِ آن روزگار آخوندشفتی سروکار داریم:
" در جدایی از دستگاه حکومت، شفتی لشکری از"لوطیان و آدم کشان" بیاراست. به گفته برخی" بیشتر باعث خرابی ولایت همین الواط بودند... خونخوار، شارب الخمر، قمارباز، زانی و دزد" و نیز بیشمار" باز گفت‌ها از برگ ۵۴ همآن
و "شمار مزدوران شفتی در سرآغاز محمد شاه به ۳۰ هزارتن رسید... نکته دیگیر اینکه هرکس با پادشاهی محمد شاه در افتاد، یا حتی "آدم کشت" و یا "شورید" به مساجد سید شفتی پناه برد و "بست نشست" برگ ۵۵ همآن

سرانجام کار آخوند شفتی

" سرانجام در پایان ۱۸۳۹ [۱۲۱۸ خورشیدی]، محمد شاه و حاجی میرزا آقاسی با"چهل عراده توپ و چهل هزار قشون نصرت نمون" راهی اصفهان شدند. گویا و به گفته شاهدان عینی، سپاه در واقع مرکب از"چند عراده توپ" و "چهار هزار تفنگچی" ونه پیش از آن. اما هر چه بود حضور توپخانه مردم اصفهان را به "وحشت"غریبی انداخت. " برگ ۵۷ همآن
کوتاه سخن اینکه شفتی با لوطیان دروازه‌های شهر را می‌بندد ولی محمد شاه دروازه را به توپ می‌بنند و لوطیان پا به فرار می‌گذارند و شمار زیادی از ملایان از آن میان فرزندان شفتی دستگیر و به تبعید فرستاده می‌شوند و شفتی نیز از ترس به گوشه‌ای می‌خزد. دیوانخانه‌ای برای بررسی جنایت‌ها و غارت‌های او و پیروانش بر پا می‌شود، مال و زمین‌هایی که غصب کرده‌اند پس گرفته می‌شود و... مردم نفسی به آسودگی می‌کشند. شفتی این روحانی فاسد و ریاکار که حتا از خیانت به میهنِ خود نیز ابایی نداشت و در لشکرکشی محمد شاه به هرات با انگلیسی‌ها علیه محمد شاه همکار و همداستان شده بود، دو سالی پسین‌تر که مُرد:
" آب از آب تکان نخورد. "برگ ۵۶ همآن
حاجی میرزا آقاسی در رفتار و منش چنان درستکار بود که یک نویسنده با وجدان انگلیسی"واتسن" واژگونه دیگر انگلیسی‌ها در باره‌اش نوشت:
"باید اعتراف کرد که آن وزیر به میهن خود خدمت کرد"، "در اجرای عدالت و عطوفت غفلت" ننمود، هر بار "مأمورین کشوری و لشگری درخواست اضافه حقوق و مستمری و پاداشی نمودند، بی چون و چرا با تقاضای آنان موافقت نشان داد". برگ ۲۸ همآن
آ‌نچه آمد تنها قطره‌ای بود از دریایی. تاریخی که باید خواند و بر ناآگاهی ما ملت اشک ریخت!

پانویس:
۱ ـ همآن‌کاری که پسین‌تر با یک‌سو‌نگری با رضا شاه و محمد رضا شاه کرده‌ایم. میبینیم که هنوز هم مقاله‌های پُر‌و‌پیمان می‌نویسند و کوشش می‌کنند رضا شاه را با ویروس‌هایی چون خمینی و خامنه‌ای برابری بدهند. اگر انتقاد می‌کنند (که حق هم هست و باید بکنند) ولی خدمت‌ها را هیچ نمی‌بینند! حتا زحمت نمی‌کشند عکس‌هایِ دوره قاجار و وضع ظاهر مردم را ببینند و با دوران رضا‌شاه برابری دهند. آن همه بیماری در جامعه چون وبا، سل، حصبه، تراخم، کچلی و... اب گندیده نوشیدنی مردم، بیسوادی گسترده و نبود آموزشگاه‌هایِ سراسری، پوشاک آن روزگار مردم را که رضاشاه آن را برانداخت و دگرگون ساخت و فراوان نمونه‌هایِ دیگر را بررسی نکرده و هیچ پی‌گیری نمی‌کنند که"فرزند زمانه خود بودند" چه معنایی دارد؟ خود رضا‌شاه کجا و در چه وضعی بزرگ شد و چگونه با شرایط سختِ نظامی‌گیری پرورش یافت و به نظم و سخت‌گیری و وقت شناسی خو گرفت و در زمان قدرت‌یابی شوربختانه همین سخت‌گیری‌ها حق کسانی را پایمال کرد و نامِ او را خدشه‌دار کرد. بررسی نمی‌شود که ریشه‌بدینی فراونش از کجا سرچشمه گرفته و... چه به‌تر که انتقاد بر دو جنبه کار او که بر آن همه خدمت‌هایِ او لکه‌هایی نشاند را از زبان راستی‌جو و راستی‌گویِ زنده‌یاد داریوش همایون بخوانیم که پس از ستایش کارهایِ بزرگ او و سختی و رنج باری که بر دوش رضا‌شاه بود ولی دوجنبه منفیِ کارِ او را چنین به نقد می‌کشد:
"... آن سختگیری برخود که به دیگران نیز می‌رسید و آنان را پیوسته ترسان به سرنوشت خویش یا به گریز و کناره جویی یا به خودکشی وا می‌داشت، یا به محکومیت و نابودی ناسزاوار می‌کشید، پیراموتش را از بهترین استعدادها تهی کرد. حضور پُرمهابت او نزدیکانش را از بازگفتن خبرهایِ ناگوار ترساند. بدبینی و بی‌اعتمادی درمان ناپذیرش به هم‌میهنان خود جایی برای تفویض مسئولیت که هم بار کمرشکن را از دوشهایش، هرچه هم توانا، برمی‌داشت و هم به پرورش رهبران کمک می‌کرد نگذاشت. تکبه بر خود و بر زور، گرچه با بهترین نیتها، جامعه را از پرورش سیاسی بازداشت. وآن نگاه به مازندران که با میل مالکیت شخصی همراه شد، لکه‌ای پاک نشدنی بر خدمات بزرگش گذاشت. " از پیش‌گفتار بر "سفرنامه خوزستان و مازندرانِ رضا شاه، برگ‌هایِ ۱۵ و ۱۶



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy