نوشتهام را به دوست هنرمند از دست رفته مان فرهنگ کسرایی تقدیم میکنم
«یک قطره اشک شده بودم. چکیدم.»
عقل آبی
هنر نمایش، از دیرباز جایگاه مهمی در زندگی بشر داشته است. بمرور نمایش از شکل رو حوضی در عروسیها و جشنها، بعد آشنا شدن ایرانیان با تاترهای غربی و ترجمه و اجرای آن از صد و اندی سال قبل تا زمان حاضر که باعث شد زندگی ما دستخوش تحول و دگرگونی شود. با اینکه سنت و مذهب در برابر آن صف آرایی کردند و موانع زیادی بوجود آوردند ولی نمایش راه خودش را چون رودخانهای خروشان باز کرد و ذهن ایرانیان با دستاوردهای جامعه مدرن آشنا شدند. ولی بزرگانی زندگی خود را در این راه گذاشتند تا با ترجمه و اجرا، از این هنر زنده و مردمی به نحو احسن استفاده شود، و روزمره گی را تاب آوریم و یاد بگیریم در این جهان پر تلاطم و پر از تضاد، لختی خود را غرق در صحنه و بازیگر و نمایش کنند تا انرژی تازه بدست بیاورند برای صحنه زندگی و مسائل و مشکلات عدیده آن، که خود نمایشی پایایان ناپذیر است!
نمایش جدید نیلوفر بیضایی «بازی در بازی» دیشب بیست و هشتم نوامبر در تاتر گالوس برای اجرای سوم خودش به روی صحنه رفت. ما در این نمایش همانند کارهای قبلیش با محوریت مسائل و مشکلات زنان روبرو بودیم. در «بازی در بازی» ما با تلفیق سه نوع بازی دو نفره یا سه قصه تو در تو یا آیینههای درداری روبرو شدیم. در آغاز زن و مردی آغاز گر و معرفی برنامه بودند و تماشاگران از حرکات خنده دار و کمیکشان احساس شعفی پیدا کردند!
بعد صحنه عوض شد و با جدیتی باورنکردنی، دختر و پسری جوان با هم درباره رابطهشان صحبت میکردند، دختر در رویاهای خودش غرق بود و پسر جوان با حرکاتش دوست داشت دل او را بدست بیاورد که دختر راه نمیداد و پسر جوان با ابهت و مردانگیاش در فکر بدام انداختن او بود، در یک لحظه دختر جوان یادش آمد اینجا صحنه تاتر است و جای دلبری و عشق و عاشقی نیست! سریع در قالب دو شخصیت رمان عقل آبی که پسر جوان از کارگردان خواسته است، همه چیز جدی میشود و نقش سروان و زن رمان به بازی میپردازند. همانطور در زندگی روزمره مان در چند نقش شکل عوض میکنیم از رویا به واقعیت و از واقعیت به رویا پرواز میکنیم!
«بازی در بازی» ـ کارگردان نیلوفر بیضایی
با جدی شدن صحنه خانم و آقای قصه با حرکات کمیکشان وارد میشوند و صحنه تلطیف میشود هنوز خنده را تمام و کمال مزه مزه نکردهایم که سر و کله تماشاگری پیدا میشود و مرد تماشاگر، شاکی از زن و زندگیاش، دنبال خودی نشان دادن است، و خود را شاعر معرفی میکند و تا تماشاگران متوجه شوند یکی از آنها با زنش روی صحنه میروند و ما میبینیم بازیهای زندگی لابیرینت و پیچ در پیچ ما را با خود میبرند. در یک آن زن شاعر خود را در زندان تداعی میکند. دختر و پسر بازیگر نمایش دل میسپارند به جر و بحثهای زن و شوهر تماشاگر و زندگی افت و خیز و خسته کنندهشان، در عین حال تماشاگران خودشان را روی صحنه نمایش در حال بازی میبینند!
و در پایان در کافهای که در ذهنشان وجود دارد و وجود خارجی ندارد دور میزی به حل و فصل مشکلاتشان میپردازند!
نمایشهای نیلوفربیضایی متنوع و بیشتر روی مسائل زنان و مشکلاتشان و روابط زن و مرد دور میزند و دنبال بدست آوردن حقوق آنهاست تا دو جنس بتوانند بدون پیشداوری همدیگر را بپذیرند و بدانند در هر زنی مردی و در هر مردی زنی وجود دارد تا بتوانند رابطه منطقی برقرار کنند و دور از پیشداوریها و سنتهای غلط با نگاهی نو و مدرن آنها را بوظایف و مسئولیتهایشان آشنا کند.
در نمایش «بازی در بازی» انتخاب بازیگران خوب بود و هر کس جای خودش بود و تداعی گر یک فرد اجتماع بود. صحنه از تحرک خوبی برخورداربود حمید رضا مهنانی در نقش سروان و هرمینه عشقی در نقش زن، یا حمید سیاح زاده در نقش شاعر و ستاره سهیلی خوب بازی کردند. و هرمینه عشقی آنجا که لباس آبی بر تن میکند یادآور، دریا یا آسمان آبی ست! مخصوصا ستاره سهیلی آنجا در یک لحظه نشان داد در زندان خرافات و سنت اسیر است و باید مبارزه کند تا حقوقش را بدست آورد و یکی از زیباترین و غم انگیزترین صحنههای نمایش بود و کارگردان به خوبی ذهن تماشاگر مشکل پسند را ارضا میکرد. زن و مرد پانتومیم و دلقک هم به حلاوت و گیرنده گی نمایش میافزودند ومرتضی مجتهدی و ملیحه بابایی خوب از عهده آن برآمدند.
به نظر نگارنده این سطور، با وسواسی که نیلوفر بیضایی در انتخاب بازیگر و مهمتر از آن کار کردن و آشنا کردنشان با نقشی که باید ایفا کنند، موفق بوده است. چند نمایشی که بروی صحنه آورده است در یک چیز مشترک بوده است، تماشاگران دست خالی نروند و ذهنشان را مانند یک فیلسوف یا شاعربه پرسشهایی که خود باید جوابش را پیدا کنند به صحنه اجتماع بفرستد تا زندگیشان را با هدف دنبال کنند!
در پایان شعری را برای این نمایش سرودهام به ضمیمه پیوست میکنم:
برای نمایش
"بازی در بازی" نویسنده و کارگردان، نیلوفر بیضایی
تماشاگر
در سکوت سالن نمایش
در تاریک روشن صحنه
دور از قیل و قالهای روزمره گی
در لحظه هایی که محو صحنه
بازی را مرور میکردیم
آنجا که زندگی ایست میکند
تا دیگرانی، نقش مان را قاب بگیرند
تا ما در آیینه ذهنشان خود را ببینیم
همه چیز، در یک آن برعکس شد،!
تماشاگران نقش بازی گران را اجرا کردند
و بازی گران در نقش تماشاگر ان حاضر شدند
همه چیز در یک آن دو جانبه شد
رویاهای بزرگ مان کوچک شدند
و رویاهای کوچک مان در هم تداخل کردند!
بازی در بازی، همه به وجد آمده بودیم!
همه نقشهای خود را از بهر بودند
و بیشمار مردم آن را میدیدند
تماشاگر بازیگر شده بود
بازیگر، تماشاگر نقش خود بود
کارگردان با حیرت به صحنه مینگریست!
کارگردان، رویاهایش به بار مینشست
بازی در بازی جهانی را به وجد آورده بود!
در یک آن بازی بپایان رسید
تا همه از نو نقشهای خود را بازی کنند
صحنه از غربت زندگی سرشار
و عاشق در دوردستها بدنبال معشوق خود میگشت!
امیر کراب بیست و نهم نوامبر دو هزار و بیست و یک