بنظر میآید که دوران گذار شیوهٔ زندگی اقوام ایرانی از کوچنشینی به «جهان سکون»، دوران بسیار مناسبی برای هویدا شدن یک پیامآور «نوگرا» از درون آداب باستانیِ عشایری (زوتری در دین کهن) این مردم بود. تبار ایرانی در میانهٔ هزارهٔ پ.م. در آستانهٔ یک دگردیسیِ اجتماعیِ بنیادین قرار داشت و آیین زرتشت از همان آغاز خود، بعنوانِ فرمدهندهٔ معیارهای اخلاقیِ جامعهٔ نوینِ برآمده از این دگرگونی و یک ملت نوخاسته عمل میکرد، که بنا بر رویدادهای شناخته شدهٔ تاریخی، سرنوشت بخش بزرگی از جهان پس از خود را بگونهٔ بنیادی رقم زد. اسطورهٔ زرتشت اگرچه ریشهٔ خویش را در ادیان باستانی هندوایرانی مییافت، ولی در سرزمینی پدیدار گردید، که با فرهنگهایِ بزرگ شرقی همزمانِ خود همچون آشور، سومر و یا بابل نزدیکی داشت.
«مزدا»ی دین کهن ایرانی بمعنی «بینش»، «حکمت» و بویژه «شناخت» بود. امروزه برای ما این نکته شناخته شده است، که آریاییهای باستان به چنین تصورات ظاهراً انتزاعی، بهعنوان نیروهایی جهانی/کهکشانی و تقریباً بهعنوان «جوهری» نگاه میکردند، که وجود مستقل داشته و انسانها میتوانستند از آنها بهرمند گردند. به گمان میآید که جامعهٔ نوینی که آیین زرتشت ایدهآلهای آنرا بنمایش میگذارد، از بسیاری جهات یک جامعهٔ متمایز بوده باشد. آرمانهای مردم این جامعه، که هدف اصلیشان کشاورزی مسالمت آمیز در کنار دیگر اقوام بومی منطقه بود، ظاهراً با مفاهیمی همچون «اندیشهٔ شایسته»، «خوشاندیشی»، «رستگاری»، «بهزیستی» و غیره پوشش داده میشد، که چیزی فراتر از مفاهیم انتزاعی باستانی و «سمبلهای پیکرمند» آنها را طلب میکرد. در همین ارتباط نیز بایستی اُفت جایگاه برخی از «خدایان پیشین» هندوایرانی را تفسیر نمود، که در برابر خدای جدید این جامعه، یعنی «اهوره مزدا»، یا به نیروهای نیمهالهی تبدیل گشته و یا کاملاً بعنوانِ نیروهای اهریمنی طرد شدند.
آنگونه که آشکار است در ادیان و مناسک عشایری پیشا-زرتشتی مناسکی وجود داشتهاند، که سدی در برابر این نوآوری بحساب میآمدند و از این رو مورد سرزنش آیین نوین قرار گرفته بودند. گویی «یکتاپرستی» زرتشت نیز خروشی است برعلیه خدایانی که خواستار دوام نظم کهنه بودهاند. خدایانی که باوجود «یکتاپرستی» منسوب به زرتشت، حضور خود را در تمامی کُنجهای این دین، بعنوانِ خدایانِ دونپایه و یا اهریمنی، همچنان بنمایش میگذارند. در برابر این خدایان، «اهورهمزدا»ی دین نوخاسته میتوانست، در بهترین حالت، نه یک خدای یگانه، بلکه یک "خدای برتر" باشد. خدایی که با سیستم کشورداری هخامنشیان نیز همخوانی بهتری داشت: در کنار اهورهمزدا بعنوان «خدای خدایان»، جایگاه «شاه شاهانِ» هخامنشی از یک کانسپت ایدهآل برای یک امپراتوری جهانی و چندملیتی خبر میداد.
نوآوری زرتشتی پایههای خود را بر «راستی» بنا کرده بود، که در این باور، یک نقش کلیدی و مرکزی را بازی میکند. اگر اهریمن در پیکار برعلیه نیکی همیشه «دروغ» را برمیگزیند، در برابر او اهورهمزدا تنها به «راستی» دست مییازد. این راستی، همان پیامی است، که زرتشت وظیفهٔ گسترش آن را داشت، که در جهان پس از او توسط «سوشیانتها» ادامه مییابد. در شکلگیری تاریخ ادیان پس از زرتشت، این «سوشیانت» است، که نقشی پایهای را برعهده میگیرد. بنا بر تعاریف مختلفی که از سوشیانت در فرهنگ زرتشتی آورده شده، آن را میتوان شخصیتی میان «منجی»، «تناسخ پیکری زرتشت» و یا «پیامبران» دوران بعدی تصور کرد: «پیامبران نور» در آیین مانی، منجیهای یهودی، خدایگان گنوسی-عرفانی، عیسای مسیح، پیامبر اسلام و یا امامان شیعه همگی نتیجهٔ این تفسیرها هستند، که کمابیش همگی، یا از جنبهٔ نظری و یا از جنبهٔ نَسَبی، برای نشاندادن شایستگیشان، بگونهٔ آشکار به زرتشت پیوند زده میشدند. ریزهکاریهای پیدایش سوشیانت تا اندازهای جذاب و گیرا بودند، که تمامی پیامبران بعدی، که خود را بنوعی وارث این آیین میدیدند، چیزی به چگونگی بانجام رسیدن آن نیافزوده و یا نکاستند و این همان سنت «ادامهٔ پیامبری» در ملتها (کشورها)ی جهان و در پایان، نجات تمامی انسانها است، که بعدها در ایدهٔ عیسا بعنوانِ منجی قوم یهود (و بعدها بشریت) نیز تبلور یافت.
اگرچه در آیین زرتشت از اهورهمزدا بعنوانِ «پروردگار» یاد میشود، ولی توانمندی این آفریدگار در کرانهٔ «زندگی» محدود باقی میماند و وجود اهریمن و زمینهٔ عملکرد او در ورای تأثیرگذاری این تواناییِ آفرینش قرار میگیرد، که همانند او از یکسو بیکران است. این بینش «دوبُنی» زرتشت در ناسازگاری آشکار با یکتاپرستیِ منسوب به اوست. بسیاری برای از میان برداشتن این ناسازگاری، در اهورهمزدا یک «خدای خود آفریده» میدیدند، که بنوعی با آفرینش یک «اورمزد دوم» خود را در ترازی پایینتر در برابر اهریمن قرار میداد: «امشاسپند هفتم، که اورمزد است، که اورمزد هر دو است؛ نخست مینیویی و سپس پیکرمند». ادامهٔ این تفکر چیزی نیست مگر «خودآفرینیِ خدا» برای پیشبرد یک امر زمینی. این ایده با گذر از فرقههای گنوسی-عرفانی به عیسای مسیح - بعنوان «خدای خودآفریده» - میرسد، که رسالت «نجات بشر» را داشت.
دیگر نوآوری آیین زرتشت، که بر پایهٔ سامانهٔ بیهمتای او بنا گردیده بود، همانا چگونگیِ زاده شدن زرتشت، یعنی «دگردیسی نور به پیکر مادی» یک پیامبر است. این پیامبر همچون گیومرت از جنس خداست، که به زمین میآید تا یاور آدمیان برای رستگاری و پیوستن دوباره آنها به نور باشد. تناسخ مادی این نور، نه در زمان همخوابی پدر و مادر زرتشت، بلکه مدتها پیش از آن شروع میشود. بدینترتیب نور، خود را بصورت مادی میآفریند (خدای خودآفریده). شاید لازم به یادآوری باشد، که پروسهٔ پیدایش انسانی عیسا - یعنی فرزند خدا در "هیبت آدمی" - با آنچه که ما در بارهٔ زرتشت میخوانیم تشابهات بسیار زیادی دارد: زاده شدن زرتشت با "«دهان، زبان و توانایی سخن گفتن» بر روی زمین در چندین گام مختلف و با فرستادن فراوشی او از طریق فرود آمدن «فَر» او در خانهٔ «فرهیمرووانانزویش»، نوشیدن معجونی از هئومه توسط پدر و مادر او پیش از همخوابی و سرانجام با بدنیا آمدن مادی زرتشت انجام میگیرد. در اینجا ما با این ایده مواجه هستیم، که یک موجود فراانسانی و ابدی (روح، نور و یا ...) بایستی بشکل یک انسان بدنیا آمده و رشد کند، تا بتواند به عضویت جامعهٔ انسانی درآمده و در آنجا پذیرفته شود. از همین رو هم بایستی انسانها بتوانند او را «با نیاکانی بشری» پیوند بزنند. مشابه این مراحل در مورد عیسا نیز، که پروسهٔ «گوشت شدن خداوند» خوانده میشود در چندین گام روی میدهد: نفوذ «روحالقدس» در بدن مریم توسط ورود «کلام» (سخن: Logos)، تولد زمینی و سپس ورود «شکوه و جلال الهی» با انجام مراسم شستشوی او توسط یحیا، که پس از آن «روح مقدس» بشکل کبوتری از آسمان بر او فرود میآید و همزمان ندایی برمیخیزد که او را «پسر محبوب خدا» میخواند، «همانکسی که در هیبت یک کودک پدیدار شد و او را همانند یک کودک بزرگ کردند، تا از طریق او بشریت کامل پدیدار شود» (کتاب «اعمال توماس») .
منظومهٔ آفرینش زرتشت، شاید کاملترین ایدهٔ آفرینش در ادیان باستانی بود. «جهان مینیویی» زرتشت پیش از آنکه به ماده تبدیل شود، سههزار سال خالی از جسم (ایزدان، امشاسپندان، ارواح و فراوشیهای همهٔ جانداران) در اورمزد (که هنوز خدا نبود) وجود داشت. پروسهٔ آفرینش جهان مادی از درون «سههزار سال دوم» تاریخ زرتشتی میگذرد، که در آن اهورهمزدا؛ «آفرینش مینیویی را به مینیویی نگهداشت و آفرینش مادی را نیز به مینیویی آفرید». بایستی توجه داشت که این «آفرینش مادی به مینیویی» در هزارهای دوم، اگرچه پیشدرآمد آفرینش مادی کهکشان (در هزارهای سوم) است، ولی هنوز فاقد یک پیکر مادی است و در حد «ایده» (پندار) باقی میماند. بدون تردید «جهان ایدهٔ افلاطونی» که سرمنشاء جهان مادی است نیز بر همین پایه بنا گردیده بود، که سرمنشاء سرشت هر چیز را همچنان در جهان «ایده» میدانست.
اولین آفرینش اهورهمزدا «پندار» نیک است. در سههزار سالهٔ دوم با بیرون آمدن "گفتار" (سخن: که یونانیها بعدها آنرا لوگوس Logos ناميدند) از اهورا مزدا، آتش مقدس نمایان میگردد و بدنبال آن پیدایش آسمان؛ آب و خاک (در آغاز درهم و مخلوط هستند). سپس نوبت به آفرینش گیاهان، جانوران و مردم میرسد، که از درون هوا، آب و خاک، یعنی در بستر زیست خود زاده میشوند. اکنون خداوند از سرشت خود، که زندگی و نور است انسان نخست، «گیومرت» را میسازد. پیکر مادی گیومرت اما بعدها از زمین آفریده میشود. با آغاز سههزارسالهٔ سوم و با یورش اهریمن به جهان نور، بنا به خواست اهورهمزدا زروان و سپهر (زروان پیکرمند) جهان را بگردش در میآورند، که توسط «گفتار» (سخن) در جنبش نگه داشته میشوند، آنگونه که این کلام، که همان نیایش «اَهوَنوَر» است، قابل شنیدن میباشد و با آن اهورهمزدا تمامی آفرینش را بانجام میرساند. در دامداد-نسک میتوان این «کلام» را در پیکر «سپنتا مینیو» یافت، که بشکل انسانی نیز پدیدار گشته و دارای «فراوَشی» است. اینگونه است که آفرینش اول یعنی «پندار» با گذر از آفرینش دوم، یعنی «گفتار» - که ابزار تجلی آفرینش اول است - به «کردار» تبدیل میشود: پس در آغاز «فره» (پندار) بود، سپس «آفریدگان بی تن» (گفتار) و در پایان «تن» (کردار).
همانگونه که ایدهٔ "منجی" یک ایده از آیین زرتشتی است، نشانههای آمدن و برخواستن منجی (دوران پیشا-رستاخیز) نیز از انگارههای این آیین هستند، که تماماً در ادبیات یهودیان بابلی-اورشلیمی و بعدها در اسلام از آنها برگرفته شد. اگر نظم اجتماعی نتیجه و زیرمجموعهٔ نظمِ خدایی کهکشان بود، پس بهمریختن این نظم نیز نشانهٔ دوری جامعه از خداوند و رشد پلیدی در جهان است. چیزی که به «خواری اشراف»، درهمآمیزی اقشار اجتماعی، برآمدن دوران پادشاهی «دیوان گشادهموی و خَشمتخم» (زند، وَهومن يسن) و قرار گرفتن جامعه در «پرتگاه هولناک» میانجامد. این دوران، دوران «دشمنی دوستان و بیاخلاقی اقتصادی» است، که در آن «دوست دوست را بزَنَد و مال او را بِرُباید و به دیگری دهد و از آن بهره بستاند». این دوران همدستی بددینان و بداندیشان» (دروندِ بَدخِرد و اهلموغان) و «بلندپایگی ناشایستگان» است، که آمدن «سوشیانت» را برای نوسازی جهان الزامی میسازد. در واقع جهانِ پس از ظهور سوشیانت، یک نوآوریِ جهانی است، که به تمامی بدخیمیهای پیش از آمدن او پایان میدهد.
اسطورهٔ ایرانی آفرینش دارای ویژگیهایی است که خود را همچون زنجیرهای پیوسته - با کمی زیاد و کم - تا به اسلام نشان میدهند. اگرچه برای ادیان سامی به عاریه گرفتن کامل و یک به یکِ ویژگیهای یک دین آریایی ناممکن مینمود، ولی تغییرات و انطباقهای انجام گرفته در این ایدهها در سطح ظاهری محدود ماندند و در سرشت اولیهٔ این ویژگیها هیچ دگرگونی ریشهای انجام نگرفت. اگر بخواهیم از مهمترین این ویژگیها بگونهای فشرده یاد کنیم، آنها بشرح زیر خواهند بود:
-داستان پیدایش انسانها از یک انسان اول، که ترکیبی از عناصر آسمانی و زمینی است،
-منشاء کهکشانیِ و آسمانی بشریت که با ویژگیهای هفت مدار سیارهای (فلکالافلاک) شکل یافته است،
-وجود نیکی و پلیدی در جهان که نمایانگر همان جهان روشنایی و تاریکی، خدا و اهریمن هستند،
-آشتیناپذیری این دو جهان و مبارزهٔ آنها در درازای تاریخ،
-نشانههای پایان جهان و ظهور منجی،
-همسانی سرشت فرستادهٔ خدا با سرشت خدایی و زاده شدن او از یک زن باکره،
-رستاخیز انسانها و جهان یا فرشگرد،
-فرستادن منجی (سوشیانس) از سوی خداوند برای نابودی پلیدی و نوسازی جهان،
-بازگشت منجی بسوی خدا یا رستاخیز منجی،
-ایدهٔ پیامبری وادامهٔ آن توسط سوشیانتها و،
-ایدهٔ بهشت، دوزخ و در پیوند با آن «پل چینوت»، که بعدها اسلام با کپی کردن یکبهیک آنرا زیر نام «پل صراط» در خود گنجاند.
اگرچه ما از زیست تاریخی زرتشت نشانههای گواهمندی در دست نداریم، ولی همین ایدهها و نوآوریهای تاریخی بودند که او را پیکرمند «با دهان، زبان و توانایی سخن گفتن» ساختند، تا انسانها بتوانند او را با پیوند زدن «با نیاکان بشری»، از خود و بدینگونه این ایدهها را دستیافتنی بدانند.
زرتشت آغازین، دینی پوینده و نوآور بود، که با دین واپسگرای دوران ساسانی، که آنرا نیز به او منتسب میکردند، همخوانی چندانی نداشت. برای دینشناسی مدرن، که به ادیان بعنوانِ ایدهآلها و متناسب با نیازهای انسانی مینگرد، دین زرتشت نیز برآمده از یک جامعهٔ تاریخی است، با این تفاوت که این ایدهآلها از زمان پیدایش خود بسیار جلوتر میزیستند و همین امر دلیل جذابیت بعدی آنها در تاریخ ادیان گردید.
(این جستار برای سایت اینترنتی «بنیاد میراث پاسارگاد» بمناسبت سال زرتشت نگاشته شد. برای علاقهمندان به جایگاه ادیان ایرانی در تاریخ ادیان رجوع میدهم به کتاب جدیدم: «و انسان خدا را همسان خود آفرید» چاپ انتشارات فروغ در کلن.)
آرمین لنگرودی