بهار را بنوش گل! مجال استخاره نیست
وفرصتی به غیر از این به نیتی بهاره نیست
زمان رفته را بهل! ببین که خاک تشنه دل
جوانه داده بیش وکم ،زمان چنین هماره نیست،
بگیر دست یار را برو به شهر یادها
و تا به غایتی برو که بیش از آن نظاره نیست
اشاره بر طلوع کن و سرخ ترشروع کن
اگر چه بهر عاشقان نیاز بر اشاره نیست
نگاه کن به خاوران دیار پاک لاله گان
بجوی جمله خفتگان، نیاز استعاره نیست
بخوانشان یکی یکی،سرودهای جاودان
بخوان بخوان وبیش از آن که در شماره نیست
ببین که با ترانه ات، کلام چون زبانه ات
شرر زنی به دشمنان، شرر فقط شراره نیست
و پاره گر شود سخن، به دست شوم اهرمن
سرود را گره بزن مجال استخاره نیست
غزلی برای نازنین، مهران رفیعی