ای که بودی چون گروگان در اوین
بعد از این با خوشدلان باشی قرین
از گزندِ اَهرِمَن مانی امان
سال نو فرخنده تر ای نازنین
چون رها گشتی از آن بیداد و بند
آن شرنگِ کامِ ما شُد انگبین
رفت دیری با غم و بیم و امید
حُرمتِ انسان چرا باشد چنین؟
حاکمی بس خیره سر هر روز و شب
هر ستم با ما کُنَد با نامِ دین
گاه مانَد شاعری عُمری به بند
یا سِپارد جانِ شیرین آبتین
روزِ دیگر پهلوانی سر بلند
جان دهد اندر حصارِ عادلین
بانگِ تو خامُش نشد در دخمه ها
عزم و خویت استوار و آهنین
رنجِ تو پنهان نَماند از دیده ها
رنجِ هم بندان کِه گوید پر طنین؟
استخاره، ویدا فرهودی