Wednesday, Apr 27, 2022

صفحه نخست » تراژدی ملی ایرانیان و شبه روشنفکران عقب مانده، عرفان قانعی فرد

Erfan_Ghaneifard.jpg[تویتر: @EQFard]
برخی افراد مدعی و نمایشگر خرد و عقلانیت مِدرن اما از جهان سوم و کشوری مذهب زده و غرق در خرافات و موهومات، در بهار ۱۳۵۷ راه گشایان ابلیس شدند تا در احمقانه ترین بلوای جهان در پشت سر یک مُلای شیعه فریبکار، قدم بردارند. برخی شیاد و دروغپرداز، مدعی شدند که خمینی، باسوادتر از همه ۱۵۰ دودمان و سلسله آمده و رفته و یا ۴۲۸ شاه، حاکم و امیر قد و نیم قد تاریخ ایران بوده است و گروهی خیالباف و فرصت طلب هم گفتند که این مُلای ابله خونریز تاریخ بشریت، مُنجی ایران است و پیام آور آزادی و چهره‌ای مقدس و نماینده امام زمان جعلی است!. عجبا، کسی سخنان بی محتوی، واهی و نادانی عیان و عقده گشایی یک مُلای شیعه خفته در شبستان‌های مخوف مساجد را ندیدند و بعدها هم بخاطر نقد نسل جوان، از دیوار حاشا بالا رفتند و مدعی شدند که "نخوانده‌اند! "، اما حتی قرآن را هم نخوانده بودند تا معنی "حکومت اسلامی" را درک کنند.

در همان زمستان بی بهار ۱۳۵۷، تعداد روشنفکرانی که علیه پرتاب و عقب گرد جامعه ایرانی به ۱۴ قرن قبل - دوران خلافت اسلامی محمد عرب - ایستادند، به انگشتان دست هم نرسید. سالها گذشت و برخی از همان روشنفکرنماها یا گل سر سبد همان جامعه سنتی هم بعدها سرخورده شدند و دیدند که خلافت اسلامی ولایت فقیه در ایران، چگونه حکمرانی می‌کند و اختاپوس مذهبی دشمن درجه یک، اندیشه و روشنفکری و آزادی بیان و قلم، بوده و هست. از این حقیقت هم نمی‌توان گذشت که بسیاری از روشنفکران و فعالان هم بعدها قربانی تروریسم آخوندی و آئین قهر چنگیزی خمینی شدند.
اما رژیم اهریمنی و ویرانگر تروریسم اسلامی جز نکبت و محنت و سیه روزی، ثمره و رهاوردی نداشت و طبعا انجماد فکری امت اسلامی و اعتقاد به جبر و عقده‌های ناشی از بی مایگی، رابطه‌ای هم با روشنفکری و نقادی و شک باوری نداشته و ندارد.
در ماجرای زمستان بی بهار ۱۳۵۷، همان مدعیان خودپرست، سودجو و ناآگاه روشنفکری، به مصالح و منافع مُلک و مملکت نیاندیشیدند و از آن چوب حراج زدن به تمدن و تاریخ کشورتوسط جمعی تروریست روانی، شاد بودند و همه نقش آزادیخواه و پرچمدار آزادی را بازی کردند! اما کسی به نقد خشن ترین، افراطی ترین و بی رحم ترین شبکه‌های تروریستی و خرابکار و آدمکش حرفه‌ای شرکت کننده در جنایات و مکافات ۱۳۵۷ نکوشید! حتی بسیاری از آنان، علاوه بر خمینی، زبان به مدح تروریسم گشودند و ایشان را قهرمان نامیدند که علیه خفقان و استبداد و جباریت قدرت مسلط زمانه کوشیده‌اند!
• مثلا ۱) در شهریور ۱۳۵۰ بود که ساواک به طور موفقیت آمیزی، به دستگیری باندهای خرابکار و تروریستی مجاهدین خلق دست می‌زند. قریب به اتفاق فعالیت‌های تروریستی و خرابکاری‌شان لو رفت. اما ناگهان برخورد ساواک با تروریست‌ها، موجب می‌شود ک جبهه ملی، نهضت آزادی، مُلاهای قم و نجف و خمینی، تبلیغات بزرگی برای معصوم نشان دادن مجاهدین خلق و ستمگری ساواک آغاز کردند.
• یا ۲) حوزه جاهلیه (علمیه!) قم، روحانیون مبارز ایرانی در خارج از کشور (نجف)، نهضت آزادی، جبهه ملی، انجمن‌های اسلامی خارج از کشور، کنفدراسیون دانشجویان به این تبلیغات دست زد. چند نفر از جاهلان فارس (یا علمای اعلام استان فارس)، در نامه‌ای به آیت الله میلانی - که در پیام مجاهد خرداد ۱۳۵۱- منتشر شده، درباره این تروریست‌ها نوشته‌اند: این حافظ و قاری قران انند و در این روزگار تاریک، مبلغ اسلام‌اند، همه جوانند، اهل نمازند!
• و یا ۳) در نشریه پیمان (ش ۴۰، خرداد ۱۳۵۱) ارگان کنفدراسیون جهانی دانشجویان نوشتند: جوانان مسلمان کم نظیر... یا جبهه ملی در خبرنامه (خرداد ۱۳۵۱) نوشتند: مجاهدین ملت قهرمان مسلمان... و روحانیون مترقی قم در اطلاعیه پیام مجاهد (خرداد ۱۳۵۱) نوشته‌اند: "جوانانی دیندار که اکثرشان حافظ قران و نهج البلاغه و روایات اهل بیت بوده و هستند. بجرم حق گویی و دفاع از مردم به اعدام و تیرباران محکوم شده اند". حوزه علمیه قم در اطلاعیه‌ای که مجاهد (ش ۳؛ ۱ مرداد ۱۳۵۱) نوشته: رزمندگان با ایمانی چون حنیف نژادها، بدیع زادگان‌ها، باکری‌ها از بنیان گذاران سازمان مجاهدین خلق ایران را اعدام کردند... شهید ساختند که اصالت‌های فکری اسلامی و دید صحیح و انقلابی از قوانین آزادی بخش قران تعیین کننده، جهت جنبش آنان بود... "روحانیون مبارز نجف در قطعنامه ۵ فروردین ۱۳۵۲ اعلام کرد: ما پشتیبانی کامل خود را از جنبش مسلحانه خلق خویش اعلام داشته و به پیروزی نهایی آنان ایمان داریم... "
در این تبلیغات و جار و جنجال و سیاه نمایی، نوعی همدلی وجود داشت. براستی کدام روشنفکر در آن سالها، از موج جدید تروریسم اسلامی - مارکسیستی، نقدی نوشت؟ انگار فقط، دکان پُز دادن و بازارگرمی، داغ بود. چهره‌ای مضحک که شاید تاریخ ایران به خود ندیده بود. در این راه که انتهایش، سیاهچال نیستی و مرداب نابودی بود، همراه مُلایان بی وطن و مخرب شدند. انگار، کسی تاریخ نخوانده بود و معلومات‌شان، تکرار طوطی وار برخی حرف‌های بزرگ و نوشته‌ها از ایسم‌های جهان غرب بود.
بعدها جامعه نسل جوان جامعه سیه روز و نگون بخت ایران به سطح فکر، شخصیت و شعور شناختی این افراد خود افلاطون پندار و خود نخبه باور اما در واقع ملانصرالدین و رستم‌های دون کیشوت، پی برد که با شیادی، فریبکاری این عمله‌ها و سیاه لشکر ضحاک زمانه و خدمتگزار خمینی شدند. اگر اصالت عقیده و اندیشه‌ای می‌بود، این خودخواهان مدعی و موعظه گرو جُغدان ویرانه نشین، در برابر عربده و درنده خویی مشتی تروریست بچه مسلمان و یا مارکسیست، سخن می‌گفتند که چگونه فرزندان این مرز و بوم را مفت و مسلم به خاطر پیروزی خمینی، به خاک و خون کشیدند! و یا خرده‌ای می‌گرفتند. دیگر ناله سردادن‌های امروزشان، به گوش نسل جوان نمی‌رود.
مثلا روزنامه نگار و اسما روشنفکری عوامفریب، شیفته جنبش تروریستی فلسطین و یاسر عرفات بود؛ یکی دیگر مداحی طالقانی و منتظری را می‌گفت. یکی دیگر، در روزنامه مقاله نوشته و جنایت سینما رکس آبادان را به ساواک نسبت داده و برای مدح خمینی، قلمزنی می‌کند و در نشریه‌ای از اینکه در مراسم استقبال خمینی در کنار رهبران جبهه مثلا ملی ایستاده و اشک شوق ریخته، حس خوشبختی دارد و خمینی را آقا می‌نامد که موجب تطهیر تهران شده! در جایی دیگر برای تروریست مشهور فلسطین، یاسر عرفات، از ابوعمار استفاده می‌کند و تکبیر می‌گوید که تهران، فلسطین دوم شده؛ در جایی دیگر به شیوه تهوع آوری به مداحی مصدق و بختیار و یا تجزبه طلبان می‌کوشد و یا برای یک تروریست مشهور مانند حمید اشرف را فدائی کبیر خواند!. تو گویی که دروغ بافی، خباثت و خیانت برای این قلمزن‌های بی مایه و پرادعا و جاعل، حد و اندازه‌ای ندارد. بعدها همین افراد قلم بمزد و روشنفکر قلابی و بی شرم، نزد نسل جوان، منفور خاص و عام شدند. زیرا - به درستی هم - باورشان این است که همین ضد و نقیض گویان فتنه گر، به عنوان میکروب‌های افکارعمومی ایرانیان، موجب نابودی و عقب ماندگی یک ملت شدند!
دیوانه‌ای دیگر هم بود که خمینی را ملامت و شماطت می‌کرد که چرا آیات قتاله قران را بیشتر نمی‌خواند. و یا اطرافیان شاه فقید ایران را جانوران وحشی می‌نامید و خواستار نابودی کامل و سریع، سرکوب و اعدام همگی توسط مُلایان چماقدار بود. (اطلاعات ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۸) و یا صرفا داستان‌های کذب و عاری از حقیقت و قلابی و بی محتوا علیه ساواک و شاه می‌نوشت. حتی یکی مانند مهدی بازرگان [در ۱۲ اسفند ۵۸ در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان] گفت: "تعداد اعدام‌های دادگاه‌های انقلاب به ۶۰ نفر نرسیده و بالاتر از ۱۰۰/۰۰۰ نفری نیست که طی این سال‌ها شاه و حکومتش کشته! " روشنفکری در رسانه‌ای، از این مترجم قرآن پرسید، دروغ به این شاخداری؟ با کدام سند؟
اما جالب اینجاست که کسی مانند خمینی، کمیسیونی به ریاست احمد بنی احمد به منظور بررسی تعداد قربانیان (وتهیه فهرست کامل از آنان در طی سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷) درست شد که گزارش مبسوط آن کمیسیون - طبق روزنامه اطلاعات ۲۹ اسفند ۱۳۵۸ - منتشر شد و اینکه " محل دفن ۲۳۴ قربانی با ذکر تاریخ و محل دفن مشخص، گزارش شده" و نیز تصریح شد که دلیلی وجود ندارد که همگی قربانی سیاسی بوده باشند. بعدها پیرسالینجر (Pierre Salinger) به اتفاق کورت والدهایم (Kurt Waldheim) در اول ژانویه ۱۹۸۰ به ایران آمدند و گزارش نوشتند که کمترین سندی دال بر شکنجه ساواک، یافت نشد! زیرا اساس بلوای ۱۳۵۷ بر دروغ و فریب و شایعه پراکنی و بازی روانی نقش بسته بود. اما بازیگران جنایت و مکافات، خود را به نفهمی زدند و می‌زنند. و طرفه آنکه، هیچ کدام از این تبلیغات چی‌های خمینی و تروریسم اسلامی و چهره‌های خوش رقص، بعدها درباره حکومت مطلق العنان، یاغی، خونخواره و وحشی خمینی و خامنه‌ای، مقاله‌ای ننوشتند و سخنی نگفتند! و برخی هم ملت را به نفهمی متهم می‌کنند! همانهایی که همه آثارشان در آن دوران مثلا اختناق و سانسور منتشر شده بود. (مانند آل احمد، ساعدی و...)
مردم خوش باور و ساده دل ایران هم این اوباش تخطئه گر، لاف زن و بیهوده گو را روشنفکر و منورالفکر و پیشرفته نامیدند اما روزگارانی گذشت تا نسل جدید شارلاتانیسم این گروه دلال روشنفکری دارای عقاید ویرانگر را عیان سازد؛ اما دیگر بدبختی سهمگین، گریبان ایرانیان را گرفته است. و داستان به همین جا ختم نمی‌شود.
پائیز ۱۳۹۰ بود که در هتلی در بوستون نشسته بودم و بعد از نوشیدن چای، به شوخی پرویز ثابتی در حین گفتگو گفت: «اگر اینها آزادیخواه شده‌اند، ما هم دمکرات شده‌ایم!». حتی می‌گفت: «برخی از کشته شده‌ها را جامعه تقدیر می‌کرد؛ مانند کشته شدن سید علی اندرزگو در ۱۳۵۷ که پشت مدرسه علوی کشته شد، مردم دست زدند!»... سخنش تکانم داد. آری؛ یک مقام بلند پایه امنیتی کشورم پس از ۳۵ سال داشت درباره روشنفکران برایم پرده از رازها برمی داشت. اما گاهی به دور دست‌ها نگاه می‌کرد و می‌گفت ضبط را خاموش کن؛ الان وقتش نیست!، و نگاهش به دور دست‌ها بود و با صدایی آهسته می‌گفت: صرفا برای معلومات خودت می‌گویم.... اما.... بعدها گفت: "در حق برخی از روشنفکران بی انصافی کرده‌ام؟؛ کدام روشنفکر؟ رضا براهنی مثلا؟ ابدا قبول ندارم!، رضا براهنی یک تجزیه طلب بود و هنوز هم هست و به خاطر یک مقاله تجزیه طلبانه توسط ساواک دستگیر شده است و در گروهی سیاسی نبوده و حتی حاضرم سر این یکی قسم بخورم که یک چک هم نخورده است! الان هم در خارج از کشور ترجمه‌ای از کتاب تروتسکی را منتشر می‌کند و اسم خودش را برمی گرداند: "ینهارب آزر" (یعنی وارونه اسم خودش!)، چون هنوز هم در آن عقاید و افکار کهنه و پوچ است. روشنفکری که ضد آب و خاکش باشد را می‌شود روشنفکر با انصاف نامید؟!... چه ساواک باشد چه نباشد؟... یا منظورتان بزرگ علوی است؟ جزو عوامل جاسوسی روس‌ها که این مساله را انور خامه‌ای در کتاب خاطراتش گفته... "و... آقای ثابتی در همان برنامه تلویزیونی ۱۳۵۰ گفته بود: «لطفا کمونیست‌ها دم از آزادی و دمکراسی نزنند!» اما دوران ناآگاهی و بیخردی و چشم بر واقعیت‌ها بستن، تمام شده... تا روزگارانی که اندیشه روشنفکر ایرانی درست نشود، کاری ساخته نیست.
اما داستان به همین اغراق‌ها و بدبینی‌ها تمام نمی‌شود. مشکل اول ما به یادگارها و آثار اندیشه حزب توده در ایران بازمی گردد و بذر نفرتی که چپ‌ها در ادبیات سیاسی ایران پاشیدند و سالها بباید تا بشود آن را کمرنگ کرد.
امروزه هم گروهی که نام و نان‌شان را مدیون شاه فقید بودند، از طرف مردم ایران، بدون داشتن هیچ صلاحیت و مشروعیت، در رسانه‌ای اصلاح طلب و بنا به روابط قبیله‌ای و سانسور حکمفرما بر آن رسانه، سخن می‌گویند. براستی، آن جامعه حقوق‌دانان و یا جامعه مدنی در ایران که قصدشان براندازی دستگاه اختاپوس مذهبی مُلایان، نابودی خلافت اسلامی ولایت فقیه و تروریسم اسلامی نباشد، و هدف و میل‌شان، صرفا معاشقه با استبداد دینی و اصلاح طلبان شیاد و ۷ رنگ باشد، مرگ‌شان به! (راز دوست، از دشمن نهان، به! /حافظ)
و بی هیچ تعارفی، ما ملت سیه روز، در برهوت اندیشه‌ایم. بین شبه جزایر تفکر ایرانی، به چه دلخوش کنیم، آنهم از مدعی حقوق بشر! در ۱۳۵۷، اوباشی"جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر" را ساختند تا با تائید باورمندی به تروریسم اسلامی و مداحی تروریست‌های مارکسیست، با کُرنش به خمینی، مسخره خاص و عام شوند! آیا جامعه مدنی، برای تجربه رسیدن به دموکراسی در کشورهای آمریکا، اروپا و حتی آفریقا از فروپاشی خودکامگان ناباب در تاریخ معاصر جهان مانند کشورهای اوکراین، کنیا، کلمبیا، رومانی، بهار عربی، چین و... همین اباطیل فعال ایرانی را بافتند؟
انگار در جهان سوم عقب مانده، همه چیزمان به همه چیزمان میآید! تو گویی، روشنفکران در جهان سوم، لاجرم همان جهان سومی باقی می‌مانند! و این راه پر سنگلاخ را زحمت می‌توان پیمود!



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy