سعید حجاریان یکی از باهوشترین و اصیلترین اصلاحطلبان زندهی ایرانی است. اصیل و صاحب فکر؛ او از آن دسته مدعیانی نیست که کتابی را بخواند یا مقالهای را ببییند و با آن به وجد بیاد و با گرتهبرداری چیزی بنویسد. او صاحب سبک و نظر است؛ رنگ خود را دارد و بر هرچه مینویسد مهر خود را میزند.
با این همه حجاریان به تازهگی با سرنام "طریق سیاست؛ روباه یا خارپشت؟ " نوشتهای را در پهنهی سیاستورزی و تجویز رفتار سیاسی منتشر کرده است که در آن هم ادعاهای ناحساب بسیاری دیده میشود، و هم بیآنکه دلیل و برهانی بر آنها بیاورد فتوا داده است.
آورده است: «... در زمانهها و زمینههای مختلف تعاریف متفاوتی از سیاست بهدست داده شده است.... به اختصار چند تعریف و مفهوم اصلی سیاست را توضیح میدهم...
اول. حکمای یونان، معمولاً سیاست را به فن تشبیه میکردند. فنی که میتوان از طریق آن امور گروههایی در مقیاس بزرگ مانند شهرها و کشورها را اداره و مدیریت کرد. این تعریف از سیاست که به "سیاست اخلاقی" مشهور است، بیان میکند که حاکم باید خود مهذب باشد تا بتواند جامعه را تهذیب کند؛ مفهومی که با تسامح میتوان گفت در آراء متفکران معاصر ذیل عنوان "حکمرانی خوب" صورتبندی شده است.
دوم. در قرون وسطای متأخر، فردی بهنام ماکیاولی ظهور کرد. او دست به قلم شد و کتاب شهریار را نوشت و گفت، میخواهم راستاش را بگویم: سیاست، اخلاق خودش را دارد. به این معنا که آنچه پادشاهان قبلی کردهاند، همگی حیله و نیرنگ است. اساس کار آنها بر قبضه قدرت، حفظ قدرت، اِعمال قدرت و بسط قدرت بوده است، آن هم به هر شیوهای که اقتضاء کند. اما، با این حال برخی پادشاهان کوشیدند به اعمالشان رنگولعاب اخلاقی بدهند. این سیاست را "سیاست واقعگرایانه" میخوانند.
سوم. نگاه متأخری علاوه بر دو نگاه فوق وجود دارد که از آن مارکس است. او سیاست و دولت را امری روبنایی تلقی میکرد که اقتصاد و مناسبات تولید آن را تعیّن میبخشد. بهعنوان مثال زمانیکه فئودالیسم، بردهداری و یا بورژوازی طبقه مسلط است، سیاست ابزار سلطه همان طبقه خواهد شد.
عموماً در سیاست، جدال نظریهها میان دو نگاه نخست، یعنی "سیاست اخلاقی" و "سیاست واقعگرایانه" بوده است.» (۱)
به باور او «این دوگانگی میان سیاست اخلاقی و سیاست واقعگرایانه تا امروز ادامه داشته است و رد آن را در رفتارهای سیاستمداران و اصحاب قدرت کشور مشاهده میکنیم.»
و سپس میپرسد: «اما بهراستی در سیاست باید چگونه بود؟»
پاسخ حجاریان این است: «به گمان من در سیاست خارجی باید واقعگرایی پیشه کرد و تأمین حداکثری منافع ملی را در نظر گرفت.... برعکس، در سیاست داخلی باید رویه سیاست اخلاقی را دنبال کرد.»
او مدعی است «حیله و فریب در اداره امور مردم و سردادن وعدههای پوچ، جامعه را بهکلی از سیاست و سیاستمدار و هر نوع گشایش از معبر سیاست دلزده میکند و از آن مهمتر اداره امور شخصی و برنامهریزی فردی را بهکلی مختل میکند و نوعی مرگزودرس را پیشروی جامعه قرار میدهد.»
در این جا چند سنگ بزرگ جابهجا نشده است؛
یکم. نخستین نکتهی مهمی که در این نوشته نادیده مانده است، تفکیک "سیاستورزی" از مناسبات "قدرت" است. به زبان دیگر تنازع قدرت و مناسبات و پیآمدهای آن در این نوشته هیچ محلی از اعراب ندارد. در حالی که کسب قدرت، حفظ و انتقال آن هستهی سخت هر سیاستی است. سیاستورزی و چهگونهگی آن قالبن و غالبن برآمد مناسبات جاری بر این هستهی سخت است. بدون داشتن یک نظام توزیع پایدار قدرت و انتقال آرام آن، سیاستورزی همیشه شکننده و معطوف به تنازع قدرت خواهد بود. در غیبت توزیع پایدار آزادی وشان و قدرت همیشه "نظام سیاسی" به "نظامیان حاکم" دگردیسی مییابد. در نتیجه عجیب نیست اگر پندار مرکزی "حفظ نظام" (که در گرو کارآمدی یک نظام سیاسی است و باید باشد) به حفظ نظامیان حاکم دگردیسیده و مگسک سیاستورزی را از تدبیر امور و حل و فصل کارآمد دشواریهای جامعه به تنازع قدرت و از میان برداشتن رقبای ممکن بچرخد. به زبان دیگر آنچه سیاستمدارها را از سیاستهای دینی، اخلاقی و حتا علمی به سیاست واقعبینانه (یعنی معطوف به حفظ قدرت) دگرگون میکند، واقعیتهای سخت تنازع قدرت است.
انگار حجاریان بر این باوراست که اهمیت ندارد قدرت چهگونه توزیع شده است و چه نظام قدرتی حاکم است؛ حاکم همیشه میتواند و باید سیاست اخلاقی را در پیش بگیرد! به نظر میرسد او پس از نیم قرن سروکله زدن با قدرت و صاحبان آن هنوز درک مناسبی از بیزینس قدرت ندارد. در عالم واقع و در کاسبی سیاست هم همانند هر کاسبی دیگر، هیچ سیاستمداری نمیخواهد سیاستی ناکارآمد و دردسرآفرین داشته باشد؛ و هیچ سیاستمداری در هیچ شرایطی حاضر نمیشود کاسبی خود را ناکارآمد و ورشکسته اعلام کند. آنچه سیاستها را ناکارآمد میکند یا از نادانی برمیخیزد و یا از ناتوانی! و هر دو مشکل در جایی به تنازع قدرت میرسد. یعنی بدون حل و فصل پایدار تنازع قدرت، در اساس امکان محاسبهی کارکرد سیاستمدارها و رسیدهگی به ادعاها و صورتحسابهای آنها فراهم نیست.
دوم. دشوارهی دیگری که از نگاه حجاریان افتاده است، گونگونهگی انسانی و تنوع اجتماعی است، که واقعیت سخت هر جامعهای است. یعنی حتا اگر تنازع قدرت را موقتن نادیده بگیریم و از نقش پررنگ آن در هر کنش و واکنش سیاسی چشم بپوشیم، هنوز سنگهای بزرگی روی زمین مانده است. با گوناگونیها فرهنگی، اخلاقی، دینی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حتا علمی... چه باید کرد؟
در غیبت آزای و برابری؛ در غیبت مردم از پهنهی سیاست؛ در غیبت نهادهای شاهدیاب، شفافکننده، تصمیمساز، اجماعبرانگیز و انسجامآفرین ملی، نه یک قوام و مصدق و فروغی گیریم اصلن صد قوام، مصدق و فروغی دیگر هم پیدا شود، در این شلمشوربای "ولایت" (۲) که چیزی بیش از یک دزدسالاری و کلبتوکراسی نیست، چه معجزهای از آنها ساخته است؟ و بگذریم که در این نظام وحشت و نادانی و ناپایداری در اساس امکانی برای ظهور آن سیاستمدارها و سیاستورزیها وجود ندارد. حجاریان انگار هنوز گرفتار تصویر و تصوری از حاکم است که همانند سلطانی عادل، دیکتاتوری صالح یا ولی فقیهی خوب و عاقل آن بالا ایستاده است و سیاستورزی اخلاقی یا واقعگرایانه را انتخاب میکند و فرمان میدهد! آن جهان سپری شده است؛ و آن خوابها دیگر تعبیر نخواهد شد.
"سیاست اخلاقی" در اساس همانند "سیاست دینی" دستکم در جهانهای جدید، که بر اساس رنگارنگی و کثرت (از جمله کثرت اخلاقی) بنا شدهاند، بیمعنا است و راه به هیچ دهی نمیگشاید. گوناگونی واقعیت هر جامعهی زندهای است. پهنهی سیاست در یک جامعه، پهنهی پهنهها و شاه پهنهها است و به داوری هیچ پهنهی دیگری تن نمیدهد. اختلافهای سیاسی را نمیتوان به ضرب زور و حضور پهنههای دیگر و کارشناسان (دینی، اخلاقی و حتا علمی) آنها حل و فصل کرد. هر پهنهای که به پهنه سیاست کشیده شود، خرج سیاست خواهد شد. و هر کارشناسی اگر از دیگر پهنهها پا به پهنهی سیاست بگذارد به خرج جامعه سرانجام سیاستمدار خواهد شد. (۳)
آدمیان همچنان که در امور دینی متکثرهستند، در امور اخلاقی، علمی و... با هم متفاوتاند. حتا اگر این تفاوتها در جوامع توسعهنایافته چندان به چشم نیاید یا به ضرب زور سانسور شود، در عمل ما با اخلاقها، علوم و خوانشهای گوناگونی از آنها... روبهرو هستیم که با آمدن آنها به پهنهی سیاست، تغییر معناداری در شرایط ایجاد نمیشود. در نتیجه اگر در پهنهی سیاست سازوکارهای ملی سازش بر سر اختلافها فراهم نباشد، تغییر اختلافها (دینی، مذهبی، قومی، اخلاقی یا علمی) کمکی به حل هیچ مسالهای نخواهد کرد. به زبان دیگر تجویز حجاریان (سیاست اخلاقی در درون و سیاست واقعگرایانه در بیرون) نه تنها گرهی را باز نمیکند که با جابهجا کردن مشکل، گرهی بر گرههای پیشین خواهد افزود.
سوم. در تحلیلهای سیاسی تکرار این نکته که سیات خارجی ادامهی سیاست داخلی است، شبیه کلیشه شده است. اما این چیزی از وزن این واقعیت کم نمیکند که سیاستورزی یک فرایند است و به فرایندهای بسیاری ازجمله ماشین سیاسی کارآمد و فرایندهای تصمیمسازی پویا و تصمیمگیری بههنگام وابسته و بسته است. درست است که یک رانندهی حرفهای و کاربلد حتا در یک ژیان لکنته گاهی میتواند هنر خود را نشان دهد و مثلن با تنظیم سرعت ماشین، مانع از چپ شدن آن سر یک پیچ تند شود، (همانند کاری که قوام در مورد آذربایجان کرد) اما همین راننده هرچهقدر حرفهای، بیباک، چالاک و کاربلد وقتی ژیان با یک تریلی تصادف میکند، یا ژیان با یک بنز رقابت میکند، اهمیت چندانی ندارد.
در غیبت انگارههای انسجام آفرین ملی؛؛ در غیبت یک نظام سیاسی پایدار و قانونمدار، در غیبت نهادها و فرایندهای کارآمد و مورد پذیرش مردم در تصمیمسازیها و تصمیمگیریها گفتوگو از سیاست اخلاقی، یا سیاست واقع بینانه (حتا اگر حق انتخابی وجود داشته باشد) همانند گفتوگو کردن در مورد رنگ ماشین ژیان است! بگذریم که در سیطرهی ستبر سنت و توسعهنایافتهگی (که دو روی یک سکهاند) در اساس ماشینی برای سیاست و سیاستورزی وجود ندارد. سیاست و سیاستورزی در غیبت نهادهای سیاسی و مدنی و قانونی (که از توزیع کارآمد و پایدار قدرت حکایت میکنند) بیشتر همانند سازوکارهای زندان میماند برای کنترل شهربندان؛ و در بهترین حالت برای حلوفصل مسایل زندان. در این بستر شاه یا شیخ چندان توفیر نمیکند؛ هر دو زندانبان اعظم هستند.
پهنهی سیاست و سیاستورزی در آن تنها با به رسمیت شناختن و آزاد و برابر کردن مشارکت و رقابت جریانها و نیروهای مختلف اجتماعی سروسامان خواهد یافت. لویاتان قدرت تنها با قدرت و قانون رام و آرام خواهد شد. ماشین سیاسی دستکم در جهانهای جدید به نظام شهروندی و تولد شهروندان و نهادهای اجتماعی، حقوقی، مدنی و سیاسی خودبسنده و خودپا گره خورده است. یعنی از "شهربندی" تا "شهروندی" راه درازی است و این راه دراز را نمیتوان با نادانی و کلیشههای سنتی همانند "سیاست دینی" یا "سیاست اخلاقی" (که ادامهی یکدیگر و روی دیگر هم هستند) دور زد، یا کوتاه کرد. آنکه از بیرون به پهنهی سیاست میآید، و داعیهی اصلاح و بهیود و پیشرفت امر سیاسی را دارد، یا کلاهبردار است و برای برداشتن کلاه مردم آمده است؛ یا نادانی است که نمیداند چه میگوید!
سیاست همیشه سیاست است و هابزی و ماکیاولیستی است؛ و بوده است. توماس هابز و نیکلاس برناردو ماکیالی کاشفان نیروی جاذبه در پهنهی سیاست هستند، و نه آفرینندهگان و بنیادگذاران آن! آنها قوانین پایه را در سیاست توضیح دادهاند و ما باید با درک و استفاده از آن برای برساختن یک نظام سیاسی کارآمد و ملی اهتمام نشان دهیم.
امروز و در هوای تازه صورتبندی سیاست به اخلاقی یا واقعبینانه دستکم بازگشت به قرون وسطای متاخر است. صورتبندی مناسب برای سیاست در این دوران ملی/دمکراتیک یا غیرملی/غیردمکراتیک است. ماشین سیاست اگر ملی و دمکراتیک نباشد، اهمیت ندارد رانندهی آن روباهی همانند اکبر هاشمی رفسنجانی باشد یا خارپشتی همانند محمد خاتمی! (۴) آنها هر دو "خوارپشتی" هستند که کمر به خدمت یک خودکامه دوتا و خم کردهاند. آنها دانسته یا نادانسته کارگزار یک نظام سرکوب هستند. و از این زاویه با احمدینژاد، و رییسی تفاوت معناداری ندارند که دانسته درخدمت سلطان حسین خامنهای بودهاند. آنها همهگی در مدیریت زندان بزرگ ایران به زندانبان اعظم کمک رساندهاند. در غیبت شجاعت مدنی و سیاسی برای سامانیدن امر سیاست و آرام و رام کردن قدرت خارپشت یا روباه چندان توفیری ندارد. در غیبت مردم از پهنهی سیاست، هر سیاستی (هرچه قدر دینی/اخلاقی یا غیردینی/ غیراخلاقی) واقعبینانه و معطوف به واقعیت قدرت حاکم است. واقعیتی که با پند و اندرز آرام و رام و مدنی نمیشود.
آن کس که هنوز میتواند از سیاست با پسوندهایی همانند دینی/غیردینی، اخلاقی/غیراخلاقی یا علمی/غیرعلمی یاد کند، امر سیاسی را نمیشناسد؛ سیاست با یا بدون این پسوندها همیشه تنازع بر سر مقام داوری است. یعنی اهمیت ندارد این پسوندها (و منبع گردآوری) چه هستند، آن که قرار است داوری کند اهمیت دارد.
سیاستورزی کارآمد و بهروز تکاپوی آرام و رام و مدنی کردن این تنازع است. دمکراسی با گذار از پارادایم و الگویی که گرفتار پرسش "چه کسی بهترین داور است؟ "، الگوی تازهای آورده است. در این الگو پسوندها و برآمد آنها حتا داورها اهیمت چندانی ندارند، فرآیندهای رسیدن به آنها و کنار گذاشتن آنها اهمیت دارد. هرچه قدر این فرآیندها آرامتر و کم هزینهتر، سیاست دمکراتیکتر و کارآمدتر.
سیاست امروز تکاپوی ملی کردن قدرت و قانون است؛ همکاری با حاکم یا بیزاری از آن به خودی خود اهمیت ندارد، ملی کردن قدرت و قانون اهمیت دارد. سیاستورزی در زمانهی ما محدود و محاط خواستن قدرت به دمکراسی و حقوق بشر است؛ ملی کردن قدرت و قانون شاقول سیاستورزی ملی و کارآمد در جهانهای جدید است.
بگویید از دمکراسی و حقوق بشر چه میدانید؟ تا بگویم چه سیاست، سیاستورزی و سیاستمداری را میپسندید. بگویید پرسشهای بنیادین شما در پهنهی سیاست چیست؟ تا بگویم پاسخهای شما چه برچسبی خواهد داشت. بگویید در پهنهی سیاست کجا ایستادهاید؟ و فاصلهی شما از قدرت مستقر چهاندازه است؟ تا بگویم سیاستمدار محبوب شما کیست؟
پانویسها
۱- برگرفته از ص فیسبوک عیسی سحرخیز، ۱۱ می۲۰۲۰
۲- برای آن که با دیدگاه نویسنده در مورد ولایت فقیه آشنا شوید مک به:
کرمی، اکبر، به کاهن دست نزنید (مطالعهی تطبیقی شخص اول مملکت در قانون اساسی مشروطیت و قانون اساسی جمهوری اسلامی)، وبگاه اخبار روز، آذر ۱۳۸۲
۳- این دست سیاستمدارها در بهترین حالت "سیاستندار" هستند؛ اگر باور نمیکنید به کارنامهی ناکام علی اکبر هاشمی رفسنجانی نگاهی بیندازید. او که یکی از مکارترین و سیاسیترین کارگزاران نظام بینظام ولایت فقیه بود، پس از نیم قرن همکاری با جمهوری اسلامی و فعالیت در عالیترین سطوح آن، میراثی از خود بهجا گذاشت که در مسیر طولانی شهربندی به شهروندی هیچ گرههی را نگشود. تصویر گرفتار آمدن او و خانوادهاش در توری که خودبافته بود، تصویر ناکامی بزرگ یک ملت است.
۴- حجاریان در آخر این نوشته آورده است: «به تمثیل آیزایا برلین بازگردم. در دولتهای پس از انقلاب برخی مسیر خارپشتمداری و برخی مسیر روباهمداری را طی کردهاند. دولتهایی مانند سازندگی و اصلاحات در عین وجود نیروهای متخصص و متفکر مسیر خارپشتمداری را پیمودند؛ یعنی به ترتیب ایده توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی مدنظر قرار دادند و همه ظرفیتشان را در خدمت ایده مرکزی دولت قرار دادهاند. حال آنکه دولتهای مهرورز و انقلابی، با دست خالی و ذهن بسیط به وادی روباهمداری قدم گذاشتند. بهطوریکه همزمان ظرفیت دولت را در چند جبههی بیدستاورد صرف کردند و اکنون نیز کارنامه مثبتی از خود بهجای نگذاشتهاند.»
فوران آتشفشان مردم از راه خواهد رسید، امیر امیری