بر حسب نظرسنجی "گروه مطالعات افکارسنجی ایرانیان" معروف به "گمان"، رضاشاه فقط در نزد ۲۳٪ ایرانیان مقبولیت ندارد اما در نزد ۶۶٪ مقبولیت دارد. مفروض کردن این مسئله نتایج محال ببار نمیآورد پس با شجاعت و بی باکانه مفروزش کنیم چونکه بنفع همگان است و باعث میشود تاریخ رویدادهایمان را نقادانه بربرسیم که بدون چنین کار دشواری قادر نخواهیم بود تا از، در گِل ماندن تاریخی مان خارج شویم. مسئله در اینجا صرفاً شخص رضاشاه نیست بلکه رویداد خجسته ایست که رضاشاه آن را نمایندگی میکرد. این رویداد در تخاصم با سنت ارزشی فرهنگ ما قرار داشته فرهنگی که بطور دائم و مکرر مولد آن نوع نظام سیاسی بوده که دین در آن نقش مرکزی داشته و مانع تکامل مدیریت سیاسی جامعه میشده است. اینطور بگویم، سنت ارزشی فرهنگ ما راه هر نوع تکامل نظام سیاسی را تا مقطع پدیده اجتماعی سیاسی مشروطیت کاملاً بسته بود. با انقلاب مشروطیت و برآمد رضاشاه، جامعه به سمت دولت ملت مدرن گام نهاد. شورشِ شورشیان چپگرا و اسلامگرا در ۲۲ بهمن ۵۷ و تأسیس جمهوری اسلامی معلوم شده بود که چنین دولت -ملت مدرن مناسب با سنت ارزشی فرهنگ ما نبوده است.
باری، بنظر میرسد که آن ۲۳٪ مرکب از از نیروهای چپگرایان و اسلامگرایان در همه طیفش باشند که نقش مهم در پیروزی درخشان "انقلاب" اسلامی داشتهاند. و این به یک معنی گواه میدهد که دو طیف شرکت کننده فعال در "انقلاب" ۵۷ و جمهوری دینی بر آمده از آن، جزء نیروهای عقب مانده جامعه بودهاند. چونکه اگر عکس آن روی میداد و چپگرایان به پیروزی میرسیدند از حیث نوع نظام سیاسی تحولی در آن ایجاد نمیشد. اما آن ۶۶٪ درصد، باید همانهایی باشند که اینروزها در ایران شعار "رضاشاه روحت شاد" را سر میدهند که این، تداعی دوران آغاز ایران نوین است. آغازی که میخواست جامعه سنتی ایران را عقب راند و خواب خرگوشی را از ایران و ایرانی بزداید.
حتا اگر این نظر سنجی را قبول نداشته باشیم و حتا اگر چنین شعاری را از سوی مردم در داخل ایران "حاشیه"ای قلمداد کنیم اما هیچ از عملکرد تاریخی رضاشاه در دوره شاهیاش کاسته نمیشود (برایم بی اهمیت است که چپها و اسلامگرایان زنگار گرفته اراده کرده باشند و بخواهند تا از تحلیل و ارزیابی بی طرفانهام مرا منتسب به سلطنت طلبی کنند که چاره بیچارگان تهیدست جز این نباشد). رضاشاه در دورهای پا به میدان گذاشت و به جامعه مدرن اهتمام ورزید که ایران در نتیجه بی لیاقتی قاجاریان و توطئه انگلیس و روس و عوامل کمونیست بلشویکهای روس در ایران، بر لبه پرتگاه قرار داشته است. تا جائیکه کمونیستها در همدلی با میرزا کوچک خان و به پشتیبانی بلشویکها در رشت اعلام حکومت سوسیالیستی کرده بودند. رضاشاه همه را جاروب کرد. از این زاویه شما و اسلامگرایان در نزد خودتان میتوانید وی را "قسی القلب" بنامید و در این زمینه بهم محرم و دلدار باشید و برای هم دلدادگی کنید.
بحران فرهنگ ما در انقلاب مشروطیت بر اثر نفوذ مدرنیته غرب به اوج خود رسیده بود. ارزشهای فرهنگ ما در هر سه سطحاش در مقابل ارزشهای مدرنیته ایستادگی کرد و با وجود "بیداری" ایرانیان، چنان تهاجمی از خود نشان داده که در دوره رضاشاه و محمد رضاشاه دیگر پایبند به چنین "بیداری"ای هم نبوده و مواضع کاملاً همخوانی پیدا کرد بود با ارزشهای اسلامی فرهنگ ما که اسلام کانون آن بوده. این تهاجم که تا کنون تداوم پیدا کرده و بر بستر آن "انقلاب" اسلامی برپا شده چنان توفنده بوده که همچنان چپ ایرانی را در ید قدرت خود دارد. صحیح این بود چپ ایرانی خویش را از مسمومیت اسلامگریان نجات میداده و با حفظ چپ اندیشی خود، با صدای بلند آغاز دوره رضاشاه را آغاز دوره ایران نوین پژواک میکرد و شعار ۶۶٪ مردم ایران را به حساب تداعی "دوره ایران نوین" میگذاشت که تنها بر بستر این میشود بر تفارق مشمئز کننده در زمینه همبستگی ایرانیان فائق آمده و فضا را برای استقرار آزادی و دموکراسی گشود.
توصیه به چپ ایرانی:
چپ ایرانی در همه طیف آن در سال ۵۷ خواهان برپایی "انقلاب" برای سرنگونی حکومت شاه و بتبع ملغای مظاهر مدرن و مدرنیزاسیون جامعه بوده است. اسلامگرایان به رهبری خمینی نیز تلاش در برپایی "انقلاب" برای محو همین مفاهیمی در جامعه بوده اند؛ در ۲۲ بهمن ۵۷ این دو بهم رسیده، شاه را سرنگون و مدرنیزاسیون را محو کردند. چپ ایران اگر صادق باشد برای بازنگری نباید صرفاً به سطح یعنی سیستم تک حزبی دوره محمد رضاشاه نگریسته (که خود نیز چنین سودای تک حزبی برای جامعه ایران در سر داشته) و مواضع خود را بدینطریق توجیه نماید بلکه باید به سطح و عمقِ ارزشهای سنت در فرهنگ اسلامی که حامی نیروی عقب مانده جامعه بوده است، بنگرد. اگر چپ ایران اینچنین با شجاعت و شهامت به عمق موضوعات بنگرد بی شک تخریب "انقلابی"اش را، که به سهم خویش در تبدیل جامعه ایران به شبه جامعه جمهوری اسلامی نقش داشته دیده و حتما در نسبت دادن رضاشاه به "قسی القلب" بودن تجدید نظر خواهد کرد. صحیح این است دوره حکومت پهلویها را دوره مدرنیزاسیون جامعه و حکومت سکولار و دوره ایران نوین با همه عیب و نقصهای جدی که داشته و همگان از آنها مطلعایم بدانیم. تا این اصلی باشد برای زمینه چینی همبستگی بزرگ ایرانی در راه آزادی و دموکراسی که کمبود این دوران بوده است.
نیکروز اعظمی
عیسی به کیش خود و موسی به کیش خود، شیرین سمیعی