داستان تولدهای من دراز است و از حوصله ی شما خوانندگان گرامی فراتر.
اما ۲۰ سال پیش، در سال ۲۰۰۳، زمانی که خانم شیرین عبادی، جایزه ی صلح نوبل را گرفت، یک بار دیگر متولد شدم که الان سن ام در این تولد به بیست سالگی رسیده، و آن تولد من در «خبرنامه گویا» بود.
من از حدود ۴۰ سال پیش، علیه حکومت نکبت، در جاهای مختلف نوشته ام. در باره ی فرهنگ و هنر مردمی نوشته ام. در باره رشته ام که خلبانی ست نوشته ام. هر چه بلد بوده ام و تجربه کرده ام سعی کرده ام به رشته تحریر در آورم و آن را در اختیار خوانندگان و بخصوص جوانان قرار دهم.
اولین بار با اسم ف. م. سخن در سال ۱۹۸۷، برابر با ۱۳۶۶ خودمان نوشتم که مطالب منتشر شده اش را در اختیار دارم. قبل از آن با اسم های مختلف و گاه بدون اسم می نوشتم.
از ماهنامه ی گل آقا گرفته تا مجله ی «فرهنگستان زبان و ادب فارسی»، با اسم و بی اسم مطلب نوشته ام. گل آقا که محال بود مطلبی بدون اسم و رسم مشخص را منتشر کند، مطلب مرا که ضد مطلب آخوندی بود که نوشته بود خنده بر هر درد بی درمان دوا نیست بلکه گریه بر هر درد بی درمان دواست، بدون اسم و بدون شناختن من در ماهنامه اش منتشر کرد.
قبل تر، درست روز خلع آیت الله منتظری از مقام جانشینی امام (چون این حادثه اتفاق افتاد، آن را به خاطر دارم) مطلبی برای «کیهان هوایی» که متعلق به جمهوری اسلامی بود و سردبیرش عباس سلیمی نمین که امروز میانه رو شده ولی همان فاسدالمغزی که بود هنوز هم هست بر ضد کسی که به دکتر معین و فرهنگ اش حمله کرده بود نوشتم که تیترش در صفحه ی اول آمد و من اسم ام را نصفه، یعنی «فرهاد مشرق» فرستاده بودم که با همان نام چاپ شد.
در جریان گم شدن هواپیمای کرمان به تهران، و پرواز عجیب اش به کراچی، مطالبی نوشتم که این موضوع به این دلایل فنی و تخصصی عادی نبوده و این مطلب تیتر اول روزنامه «بیان» و هفته نامه «عصر ما» شد که آن زمان ساز مخالف رفسنجانی می زدند و مثلا اصلاح طلب شده بودند.
برای نشریه «قیام ایران» دکتر شاپور بختیار مطلب می فرستادم. زمانی هم خودم نشریه منتشر می کردم.
خلاصه هر جا توانستم کاری بکنم کردم و هر جا می توانستم روشنگری یی بکنم کردم و همه اش برای خودم و برای روشنگری. حاصل اش نه در آمد، بلکه گرفتاری و خود را در دهان تمساح جمهوری اسلامی انداختن بود.
باری ۴۰ سال در جهت روشنگری و یاد دادن چیزهایی که بلد بودم نوشتم تا سال ۲۰۰۳ که شیرین عبادی جایزه ی صلح نوبل را بُرد.
در آن سال «خبرنامه گویا»، تازه تازه در کنار سایت «گویا» که لینک سایت های موجود را می گذاشت شروع به انتشار مطالب مختلف از سایت های مختلف یا نویسندگان مختلف کرده بود.
در آن سال، داریوش سجادی مطالبی در طرفداری از حکومت نوشت و جایزه ی صلح نوبل هم که خبر روز بود خوانندگان نظرهایی می نوشتند و من که وسط زمین و هوا، و ایران و آلمان گیر کرده بودم و با هزاران مشکل دست و پنجه نرم می کردم، با کامپیوتری زهوار در رفته دو سه تا نظر با زبان طنز زیر نظرهای نوشته شده در گویا گذاشتم که خوانندگان زیادی که آمارشان آن زمان در گویا به صورت زنده نشان داده می شد آن ها را پسندیدند و یکی از خوانندگان نوشت که تو چرا نظر می گذاری و مطلب نمی نویسی که در پاسخ اش نوشتم، من همین طوری برای هر کسی مطلب نمی فرستم. تنها در صورتی مطلب می فرستم که از من خواسته شود مطلب بفرستم.
خیلی خیلی عجیب بود که یکی دو روز بعد، بچه های گویا که اصلا جز چند نفر کسی نمی دانست کی هستند و کجا هستند و اصولا جواب کسی را هم نمی دادند، برای من ای میلی فرستادند که در آن نوشته بودند خوشحال می شویم از شما مطلب دریافت کنیم!
چه عجب! یعنی واقعا در رسانه های ایرانی، رسانه هایی پیدا می شوند که نویسنده ناشناس بدون نام و بدون شهرت را آدم حساب کنند و بگویند برای ما مطلب بفرست؟!
و من مطلب اول ام را برای گویا فرستادم که بلافاصله منتشر شد و این شد روز تولد من در گویا که الان به بیست سالگی رسیده است.....
ادامه دارد.....
واکنش علی کریمی به خبر مهاجرتش از ایران
دختر جوان را همراه پدر و مادرش به دار آویختند