«چو ایران نباشد تن من مباد»
« ای ایران غمت مرّساد جاویدان شکوه تو باد»
ساختار و ترتیب اصلها در این نوشته بر پایة اولویّتبندی نیست، امّا اصول و اندیشههایی که طرح و شرح شدهاند یک کلّ بههمپیوسته و هم-افزا را برساختهاند، که در چندپارگی و جداماندگی، هدف نهاییشان حصولپذیر نخواهد بود. گفتنی است یکایک اصلها و اندیشههای برشمرده، بهتنهایی نیز، اهمیّت و اثرگذاری ویژة خود را دارند. دیدگاههای تحلیلی، انتقادی، و تکمیلی خوانندگان را ارج مینهیم. لطفاً نظرات خود را به این رایانامه بفرستید: ٍ .E-mail: [email protected]انتشار این سند راهبُردی در خرد و کلان، جزء و کلّ، و در هر شکلی با رعایت امانتداری و درج منبع دقیق آن مجاز است. لطفاً در توزیع گستردة آن، برای آیندة روشنِ ایران و ایرانیان، ما را یاری دهید.
پیشگفتار
این سند راهبردی در قالب یک پیشگفتار و بیست اصل پرداخته شده است. در این سند، سازمان آبان بر آن است تا رشتهْ مفاهیم و اصول فکری و تشکیلاتی یک مجمع موازی با نام سامانة میهنپرستان ایران برای نوزایش (سامان) را برای مردمان ایرانزمین ترسیم کند. هدف اصلی سامان و کوشندگان آن، سامانیان، طراحیِ نقشة راه توسعة همهجانبه و اقتدار ایران، و نیز دعوت از ایرانیان میهنپرست، خواه فرد یا گروه، برای اتّحاد یا ائتلاف حول این محور بهسوی یک "رؤیای ایرانی" است.
مردمان کشورهای پیشرفته و توسعهیافته در چارچوب یک "رؤیا" هم-بسته و همیار شدهاند. برای نمونه، آمریکاییان "رؤیای آمریکایی"، چینیان "رؤیای چینی"، و هندیان "رؤیای هندی" را راهنمای پیشرفت خود کردهاند. ایرانیان نیز باید "رؤیای ایرانی" را سرلوحه و قطبنمای پویش و پیشرفت خود سازند و شکل و محتوای این رؤیا را بهدفّت مهندسی کنند.
در این سند راهبردی میهن، وطن، کشور، و ملّت به یک معنا گرفته شدهاند، و همگی به ایران اشاره دارند، کشوری که خود جهانی فرهنگی و تاریخی است. چشمانداز میهنی این سند، بسته به موارد، کوتاهمدت، میانمدت، یا درازمدت است و سطوح و تنوّع سرزمینی را هم زیر نظر دارد. برای سازندگیِ هرچه بیشتر، لحن این سند شفاف، روراست و سرراست، و گاه هم بی هیچ لکنتی منتقدانه است.
تاریخ بلند ایران نمودار این تجربه است که برای اتّحاد میان ایرانیان در دورهها و روزگاران گوناگون، از دو عنصر بهره گرفتهاند: عنصر ایران و عنصر دین، از جمله اسلام. در تاریخ معاصر هر دوی این عناصر به خدمت گرفته شدهاند، گرچه در اتّحادسازی با این عناصر اهداف متفاوتی مطرح بودهاست. برای نمونه، رضاشاه از عنصر ایرانگرایی برای ملّتسازی ((nation-building و آیتالله خمینی از عنصر اسلامگرایی برای دین-سالاری (theocracy) بهره بردند.
شوربختانه کاربست این دو عنصر در تاریخ اخیر ایران نادرست بود، در نتیجه قدرت چسبانندگی یا متّحدکنندگی آنها نیز اندک و ناپایدار. ایرانگرایی رضاشاه با هدف نوزایی ایران باستان عامدانه از روی سیزده سده تاریخ ایران عصر اسلامی پرید. در مقابل، اسلامگراییِ خمینی، با نفی میراث ایران پیشااسلام، کوشید تا اسلام حکومتی-ایدئولوژیک جدیدی را در کشور حاکم کند.
این سند کوشیدهاست تا با تبیین تازهای از صورت و مضمون ایدة "ایرانپرستی"، این دو نقیصة شاه و شیخ را تصحیح کند. در این راستا، ایدة ایرانپرستی، بهعنوان بنیاد اتّحاد ایرانیان، آمیزهای از نوزایش ایران برای کشورسالاری ارائه میدهد که اساس آن سراسر تاریخ ایران، و نه بخش و برشی از آن همچون ایران باستانی یا ایران اسلامی است. چگونگیِ این دربرگیری، و تبیین جایگاه دین در آن، مهمترین معضلی است که ایرانسازان باید به آن بپردازند.
تمامی موارد و اصول برشمرده در این سند از جمله ایرانپرستی و توسعة فراگیر را دکتر هوشنگ امیراحمدی در نوشتارها و گفتارهای پرشماری تبیین کردهاست، و بیشتر آنها در تارنمای شخصیشان، کانالهای یوتوب و تلگرام، و برگة اینستاگرام ایشان، تارنمای سازمان آبان، کانال تلگرام و گروه واتسآپ آبان، و در سایر فضاهای مجازی در دسترساند (نگاه کنید به پیوندهای فهرستشده در پایان این سند).
صاحبنظران و گروههای بیشماری از ایرانیان هم دربارة موضوعات طرح-شده در این سند راهبردی نوشتهاند و نقد و نظر فنّی ارائه دادهاند. برخی از این اندیشهها و انباشتهها ارزشمندند و باید به این دست-آوردها ارج نهاد و از آنان بهرهها برد. در این سند هم از این دیدگاههای ارزنده استفادة سرشاری برای تدوین و تبیین مفاهیم و اصول شدهاست. ضمن اعتراف به این بهرهبرداری، مایة ناخرسندی است که شکل این سند راهبردی مجال نقل قول مستقیم را نمیدهد.
اصول این سامانه در روند فراگیریهای نظری و عملی، بهویژه در رابطه با چگونگی کاربست آنها، بیان روشنتری خواهند یافت. یکایک اصلها بر پایة مرامنامة سازمان آبان تنظیم شدهاند و تکمیلگر و غنابخش آن مرامنامهاند. یکایک این اصولی که در پی میآیند اساسِ اندیشه، گفتار، و کردار هموندان و کوشندگان سامان، یعنی سامانیان را برمیسازد.
نیاز به تبیین این اصول و فراخوان برای اتّحاد در چارچوب آن برآمده از دو ابردشواری است: نخست، حال و روز بحرانی کشور، از جمله فلاکت معیشتی، فقر، و فساد که بهرغم برخی دستآوردها، زندگی را برای مردم و سرزمین ایران روزاروز تیرهتر میکندَ. دوم، نبودِ شاهراهی نظری و عملی برای گذر از بحران و تحقّقِ رؤیای ایرانیِ یک ملّتِ دیرینسال.
در این میان، نه حکومت اسلامی برنامهای برای گرهگشایی از کلاف سردرگم بحرانها و حرکت بهسوی پیشرفت دارد و نه مخالفان و معارضان آن. آنچه شهروندان از هر سو میشنوند شعار پوچ است و شرار یأس. و آنچه مردم درمانده میجویند دگرگونی بنیادین است و پویش بهسوی یک ایران نوین. اما چگونه و با چه محتوایی نمیدانند، اگرچه رؤیای آن ایران را در سر دارند.
امّا در این کشاکش یک خطر بزرگ هم در کمین آنان است: تغییر بهعنوان یک هدف، نه وسیله؛ دگرگونی از سر نومیدی و خشم، نه امیدواری و مهر؛ تغییر برای انتقامجویی، نه سازندگی؛ دگرگونی از روی درماندگی، نه آمادگی؛ و تغییر با یک فکر خام و آرمانگرایانه، و نه یک کلانْبرنامة واقعنگر و عملگرا. بدبختانه چندین بار در گذشته، از جمله در انقلاب 1357، ایرانیان در چارچوب اندیشة "هر تغییری بهتر از هیچ تغییر است" برخوردهای واکنشیِ ویرانگری به وضعیت بحرانی خود داشتهاند، حال آنکه میبایست دوراندیشانه، کنشمندانه، و سازنده عمل میکردند.
داشتن یک رؤیا مهم است، امّا مهمتر خردورزی در چگونگی رسیدن به آن است. گذار از این نظام دینبنیاد آری، اما چگونه و سپس چه؟ فرض کنید حکومت اسلامی فردا با دستی غیبی سرنگون شود، پسفردا چه نظامی قرار است جانشین شود؟ کدام رهبران و مدیران حاکم خواهند شد؟ و در آن فرداروز، آنان بناست برای رفع بحران و ساختن رؤیای مردم چه کنند؟ امروز بیتوجهی به این پرسشها مشکلاتی را در آینده پدید خواهد آورد.
آنان که میگویند " نگرانِ فردای رفتن جمهوری اسلامی نیستند" به تجربة ایران بیتوجهاند. درست است که ایران نخبه و متخصّص و مدیر بسیار دارد، امّا آنان در شرایط ابربحرانهای داخلی و خارجی بدون یک نقشة راه چه خواهند کرد؟ در مقابل، آنان که مردم را از تغییر به دلیل ترس از جنگ داخلی و "هزار سال" عقبرفتگی بر حذر میدارند هم به همان نسبت گروه نخست در اشتباهاند. نه به آن خوشبینی و نه به این بدبینی.
تاریخ و تجربه به جهانیان میآموزد که تغییر راهگشاست، امّا هر دگرگونی لزوماُ بهبودبخش و شکوفاگر نیست، و خردورزی برای تحوّل بنیادین باید ورای فهرست کردن آرزوها و رونویسی از مدلهای نامناسب حرکت کند. نخست باید یک رؤیای مردمپسند داشت و سپس آن را به برنامه-ای عملی بدل کرد. در انقلاب 1357، آیتالله خمینی با ترسیمِ رؤیای "حکومت اسلامی" و انتقال مؤثّر آن به تودههای مردم ایران، نظام شاهنشاهی کهن ایران را برانداخت.
مخالفان حکومت اسلامی امروز میخواهند این نظام را سرنگون کنند اما با کدام رؤیا و برنامه؟ چه حکومتی قرار است جانشین حکومت اسلامی شود؟ بدیهی است که تا یک رؤیای منسجم و عملی ساخته نشود و بهطور مؤثر به مردم منتقل نگردد، نظام کنونی برجا خواهد ماند. و حتّا اگر این حکومت معجزهآسا هم برافتد، پیشآمدی چندان سازنده و امیدبخش نخواهد بود، مگر اینکه نقشة راه فراروی ایران مشخص باشد.
ایرانیان یکی از تاریخیترین و ثروتمندترین کشورهای جهان را دارند. کشوری که در گذر روزگاران هم بسی بحرانها را از سر گذرانده، هم برونرفت از آنها را آزمودهاست. این غنامندی و آزمودههای زرّین گذشته باید به ما ایرانیان نوید آیندهای درخشان را دهد و در مردمانمان شور و توانی برای رویارویی با خمودی و بحرانزدگی در راستای ایجاد یک رؤیا برای سازندگی و بالندگی میهنی بیافریند.
این بار هم آشکار است که ایران بحراندیده، در آیندهای نهچنداندور، راه رهایی را خواهد یافت و به پیش خواهد شتافت. اما برای پدیدآوری این شاهراه بهسوی آن رؤیا باید طرحی نو، امروزین، واقعبین، عملگرا و شکوفاننده داشت. شالودة این طرح اتّحاد و ائتلاف میان مردم به مدد اکسیرِ ایرانپرستی و تبیین چگونگی زایش آن "باغ بهاری" و گشودن درهای آن به روی مردم است.
به سخن دیگر، هدف این سند راهبردی طراحی این شاهراه برای گذر از بحران بهسوی توسعة پایدار و فراگستر ایران است. همپیما و همپیمان شویم تا این شاهراه بهسوی زایش و شکوفایی آن رؤیای ایرانی، آن باغ بهاری، هرچه روشنتر ترسیم، و سازندهتر عملی شود. در آغاز، لطف کنید و این سند را با دقّت تمام بخوانید و نقد و نظرتان را هم متوجه اصول و مفاهیم کنید، تا فرعیات و جزئیات، و یا پدیدآورندة آن. سامانیان گشوده به گفتوگو و دادوستد معرفتیاند. َ
نویسندة این سند راهبُردی، هوشنگ امیراحمدی، یک استاد دانشگاه و متخصص برنامهریزی و توسعه، و کنشگر صلح است. او بیش از سه دهه از زندگی خود را صرف پژوهش و نگارش دربارة توسعة ایران و عادیسازی رابطه با آمریکا کردهاست. علاقهمندان به کارنامکِ (رزومة) ایشان می-توانند به پیوندی که در آخر این سند آمدهاست رجوع کنند. درحالیکه نویسنده به دستآوردهای علمی و سیاسی و پیشبینیهای خود افتخار دارد، اما ایشان گهگاهی نیز در موضع یک ایرانپرست با لحن یا داوریهای خود نسبت به برخی تندروی کردهاست. امیراحمدی امیدوار است که رنجش و دل-خوری احتمالی، پایة داوری و ارزیابی فنّی پیرامون این سند راهبُردی و پاسخ به فراخوان آن برای اتّحاد سازنده برای ایران نوین نگردد.
چراییِ نامگزینی سامان و سامانیان
به چهار دلیلِ بنیادی، نامِ ایرانی «سامان» و «سامانیان» برای این پویش میهنپرستان برگزیده شد.
نخست، بهرهگیری از سرواژة «سامان» برای کوتهسازی نام سامانة میهنپرستان ایران برای نوزایش بدین معناست که همپیمانان آن بهعنوان هموندان یک حزب یا هواداران یک ایدئولوژی عمل نخواهند کرد، بلکه سامانمند گرد هم آمدهاند تا یک ایران توانمند، سرآمد، و توسعهیافته بسازند. جامعة هدف این بیانیه، سامانیان، همه ایرانیانیاند که دلی در گروی تحقّق رؤیایی ایرانی دارند و با کلیّت چشمانداز و اصول طرح-شده در این سند راهبُردی همسو و همراهاند.
دوم، واژة «سامان» بهمعنای «سرزمین، دارایی، توانایی، نظم و نظام، آرام و قرار، اندازه» است (فرهنگ بزرگ سخن، ج ۵، ص ۳۹۹۶). پس «سامان» نامی است که گردآورندة همة موهبتها و فضیلتهایی است که ایرانیان برای میهن و مردمان خود میخواهند و برای دستیابی به آن بهجان میکوشند.
سوم اینکه دودمان «سامانیان» در تاریخ ایرانیان و دستآوردهای درخشان آنان درسآموزی بسیاری برای روزگار ما دارد. با بینش و کوشش سامانیان، هویّت ایرانی پس از سدهها سرکوب و سکوت، از خمودی و خاموشی برون آمد و خود را بازساخت. آداب و سنّتهای ایرانی از نو برآمدند و بالیدند و ایرانزمین دگرباره روی آرامش و بالندگی گرفت.
و چهارم اینکه سامانیان که خود را وارثان پادشاهان باستانی میدانستند، آغازگر نوزایی و سرفرازی ایران شدند. کیستی و هستی و فرهنگ ایرانی را از زیر سدهها آوار تازیان درآوردند و والا داشتند، و اوضاع مُلک و مردمان را سر و سامانی بسیار بخشیدند. امیران سامانی زبان فارسی را سخت ارج نهادند و بر صدر نشاندند، دانش و فرهنگ و هنر را شکوفاندند، و بزرگانی بسیار همچون ابنسینا و رودکی و فردوسی پروراندند. افزون بر اینها، با ستیزهپرهیزی، سازگاری، و رواداری با دین، میراث ایران و باورهای مردمان را گرامی داشتند.
اصول راهبُردی سامانیان
این سند راهبُردی در پنج بخش، دربردارندة بیست اصل سامان یافته-است. نخستین بخش به موضوعات مرتبط با امنیّتآفرینی و گسترش صلح بین-الملل میپردازد و دومین بخش رستاخیز ایران و همگرایی ایرانیان را شرح میدهد. در بخش سوّمین، سیاستمداری و اقتداریابی قانونمند بررسی میشود، و بخش چهارمین، هنجارسازی اجتماعی و مدیریت سرزمینی طرح و تبیین میگردد. و سرانجام پنجمین بخش گذار ایمن و توسعة اقتصادی و سیاسی را بحث میکند.
نگارنده کوشیده تا از رهگذر این اصول بیستگانه، اساسیترین نگرانیها و نیازهای ایران را شرح دهد، و راهبردهای موفّق نظری و عملی را در سطح جهان، و کاربستِ آنها را برای زایش رؤیای ایرانی پیش نهد. از دید نگارنده، نخستین و مهمترین گام در راستای زایش اتّحاد میان ایرانیان است، و اساسیترین ایده برای این اتّحاد، ایرانپرستی است.
سامانیان با رواجبخشی اصول راهبُردی زیر خود را از دیگران تمایز میبخشند. بهرغم پافشاری بر این تمایز، آنان خواهان همپیمانی یا همسویی با همة کسان و سازمانهاییاند که با بیشترِ این اصول، شامل آنهایی که جزوِ خطقرمزهای هر میهنپرستی باید باشد، همداستاناند و برای برساختن ایرانی توانمند و توسعهیافته جان میفشانند.
در مرامنامة سازمان آبان و طی این سند راهبُردی خطقرمزهای میهنپرستان ایران روشن شدهاند. استقلال سیاسی، مالی، و نهادی سامانیان از دولتهای بیگانه، پاسداری از یکپارچگی سرزمینی کشور، یگانگی و استواری ملّت ایران و زبان فارسی، همراه با تأکید بر کنار نهادن دین در حکومتداری و بیتبعیضی، و خواستِ آزادی و دادگری میان ایرانیان از جمله اصول تغییرناپذیر و بایدهای مسلّم میهنپرستان ملّتگرای ایران است.
کشورها را نگرشهای نو ساختهاند، و سامانیان «ملُتگرایی» را برای پیریزی ایرانی نوین، شکوهمند، و شکوفیده پیشنهاد میکنند. ملُتگرایی ایرانی باید در نازلترین شکل خود برخوردار از سویهها و سرمایههای نرمافزاری و سختافزاری مردم، سرزمین، فرهنگ (و تاریخ)، حکومت (دولت) و جایگاه جهانی کشور باشد. ایرانی وطنپرست و ملّتگرا شهروندی است که در راستای سرافرازی سراسر کشور به جان و دل میکوشد و آرمان او هم شادمانی مردمان، آبادانی سرزمین، شکوفایی فرهنگ، مشروعیت حکومت و قانونمندی دولت، و فرازآییِ جایگاه جهانی ایران و ایرانی است. برای شرح دقیق اندیشة ملّتگرایی به مرامنامة سازمان آبان بنگرید.
فهرست اصلهای بیستگانه
امنیّتافزایی و صلحگستری بینالمللی
اصل یکم: برآورد نظمِ جهانیِ پیشارو (دوقطبی غرب و شرق)
اصل دوم: واکاوی روندها و چالشهای منطقهای ایران
اصل سوم: دشواریهای امنیتِ انسانی و سرزمینی کشور
اصل چهارم: رواجبخشی دیپلماسی، صلح جهانی، و رابطه با آمریکا
رستاخیز ایران و همگرایی ایرانیان
اصل پنجم: گسترش میهنپرستی، اتّحاد، و اقتدار
اصل ششم: رستاخیز هویّت، فرهنگ، و آیینهای ایرانیان
اصل هفتم: بازتعریف جایگاه دین و نهادهای دینی
اصل هشتم: پایهریزی یک جهانبینی نوین ایرانی
سیاستمداری و اقتداریابی قانونمند
اصل نهم: گسترش واقعنگری، عملگرایی، و اخلاقمداری
اصل دهم: شکوفایی سیاستمداری و بزرگاندیشی
اصل یازدهم: توانافزاییِ نیروهای مسلّح کشور
اصل دوازدهم: راهبرد میهنی ارتباطات و رسانههای ایران نو
هنجارسازی اجتماعی و مدیریت سرزمینی
اصل سیزدهم: توسعهنیافتگی و روندهای جمعیّتشناختی ایران
اصل چهاردهم: تهدیدهای زیستمحیطی و چالش مدیریّت سرزمینی
اصل پانزدهم: عدالتگستری و فراهمآوری نیازهای نیروهای اجتماعی
اصل شانزدهم: ریشهکنی ابتذال سیاسی و فساد نهادمند
مهندسی گذار ایمن و توسعة اقتصادی
اصل هفدهم: آزمودههای گذار سیاسی در جهان و کاربرد آنها در ایران
اصل هجدهم: بایستگی پیریزی دولت توسعهگر و حکمرانی کارامد
اصل نوزدهم: بهکارگیری علم توسعه و تجربههای عملی
اصل بیستم: معماری نظام توسعة پایدار اقتصادی
امنیّتافزایی و صلحگستری بینالمللی
اصل یکم: برآورد نظمِ جهانیِ پیشارو (دوقطبی غرب و شرق)
در گذر سه سدة گذشته، "باختر سیاسی" پیشآهنگ و سرآمد سیاسی، نظامی، اقتصادی و فناورانه در جهان بودهاست و بر "خاور سیاسی" در همة این قلمروها برتری داشته. این فرادستی در بخشهای فرهنگی، گفتمانی، و رسانهای نیز نمودار بودهاست. اما این نظم غرببنیادِ دیرینه که با رشد سرمایهداری تجاری و سپس صنعتی لیبرال در سایة برتری نظامی، فناورانه، و اطلاعاتی غرب ممکن شده بود، در حال تغییر است. گرایشها و روندهای جهانی نشان از افول جدّی سرمایهداری لیبرال غرب، و نزول نسبی اقتدار آن در همة زمینههای سیاسی، نظامی، اقتصادی، فناورانه و فرهنگی دارد.
همزمان با افت نسبی غرب در زمینههای یادشده، ارزشها، نهادها، و نظم و قواعد غرببنیاد نیز در جهان در حال افول تدریجی است. ناکارآمدی سازمان ملل و ناتوانی شورای امنیّت در پیشگیری و پایان-بخشی به منازعات بینالمللی، و شکست این نهادها در همآهنگی بین المللی برای مقابله با خطر فزایندة گرمایش جهانی، واپسروی دمکراسی غربی در چهارگوشة جهان، از جمله در خود غرب، و افزایش تهدیدآفرین نابرابریهای ثروت و درآمد در سرمایهداریهای پیشرفته، از دیگر روندهاییاندکه آشکارا نشان از نزول نسبی باخترزمین دارد.
در دهههای اخیر، همپیمانیهای نظامی و امنیتی آمریکا در سراسر جهان، بهویژه در اروپا، خاورمیانه، و خاور دور دچار تزلزل گشته است. حتّا سازمان پیمان اطلس شمالی (ناتو) هم آنگونه که در تجربههای یوگوسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، بهتازگی در اوکراین، و دیگر مداخلهگریهای آن شاهد بودهایم، گرچه توانایی ویرانگری دارد، اما کاربستِ زور آن دوامدار نبوده و اثربخشی راهبُردی نداشتهاست. این سازمان امروز ابزاری ناتوان برای حفظ سلطة غرب بر شرق است، و نه دفاع از "دمکراسی غربی" در مقابل "دیکتاتوری شرقی" آنگونه که ادعا میشود.
"لیبرالیسمِ" باخترزمین نیز که زمانی روبنای سیاسی خوبی برای زیربنای سرمایهداری رقابتی آن بود، دیگر نخواهد توانست عامل دوام برتریجویی غرب در بلندمدّت باشد. در سایة شدّتگیری نابرابریهای طبقاتی و اجتماعی، برخوردهای نژادپرستانه، و نیز شکلگیری اولیگارشهای سیاسی، اقتصادی، و مطبوعاتی، لیبرالیسم و نوع جدید آن نولیبرالیسم، مشروعیّت گذشته خود را آهستهآهسته از دست میدهد. در میدان اطلاعات و خبررسانی نیز غرب پیوسته به ورطة خبر جعلی یا "فیک نیوز" فرومیلغزد، و در عمل، درگیر یک جنگ تبلیغاتی با خود و علیه شرق است.
استفاده از سیاست "تحریم" بهحیث یک جنگافزار اقتصادی علیه دولتهای "سرکش و ستیزهجو" با غرب هم اثر قاطعی در حفظ سیطرة غربیان، حتّا در تغییر رفتار رقیبان یا دشمنان آنان، نداشته و نخواهد داشت. امروز بیشترِ کشورها از تحریم غرب علیه خود یا دیگران بهعنوان"جنگ اقتصادی" یاد میکنند و ایستادگی در برابر تحریمهای زورمندانه را عاملی برای همبستگی جهانی علیه هیمنهجویی غربی می-شمارند.
افزون بر این، غرب چندین دهه خود را پرچمدار و پشتیبان دیپلماسی جهانی دانسته و رقیبان خود را با برچسب "ناباوری به گفتوگو و مذاکره برای حل منازعات جهانی" می نکوهید. اینک اما خود هر چه بیشتر به نوعی رفتار دیپلماتیک گراییده که نام "زیپلماسی" زیبندة آن است. در دیپلماسی قراردادی، دو طرف نگرانیها و مسائل خود را به بحث میگذاشتند و برای رسیدن به توافقی در چارچوب منافع و امنیّت ملی میکوشیدند. در مقابل، زیپلماسی روشی است که در آن طرف قویتر مسائل و نگرانیهای خود را طرح میکند، اما دهان طرف مقابل را میبندد (زیپ میکند) و میکوشد به توافقی تنها در راستای منافع خود برسد.
در کنار این گرایشها، تحوّلات منفی دیگری هم بر ضعف غرب میافزاید. برای نمونه، بدهی ملی ایالات متّحد آمریکا سر به ۳۰ تریلیون دلار، یعنی نزدیک به ۱۲۵٪ تولید ناخالص داخلی آن زدهاست. همهنگام، دارایی خانوارهای آمریکایی در دو دهه گذشته درجا زدهاست. در این سالیان دراز، طبقة متوسط کاهش درآمد و طبقة بالا افزایش نجومی درآمد و ثروت داشتند، و شکاف دارایی و برخورداری میان داراترین و ندارترین شهروندان چندبرابر شدهاست. همزمان، بازگشت تورّم دورقمی هم در اکثر سرمایهداریهای غربی قشرهای فرودست و میانی را بسی آسیبپذیرتر کردهاست.
فساد رهبران سیاسی و تمایلات جهانگرایانه برخی جریانها و جناحها سببساز سر برآوردن"فاشیسم ملّی" هم شدهاست. امری که این بار سرشتی نه سامیستیز، که خاورستیز دارد. بیگمان غرب در جایگاه قدرت برتر و بلامنازع جهان در مسیر افت نسبی پیش میرود، و چهبسا در غیاب یک درگیری نظامیِ وسیع قارهای یا جهانی، قادر به اصلاح این مسیر به سود خود نباشد. اینجاست که صلحطلبان جهان باید جبهة خود را علیه این درگیری احتمالی تقویت کنند.
بهرغم این تحولات در باخترزمین، بازگشت آرام و عیان خاورزمین، بهویژه آسیا، نیز روندی شکننده دارد. آسیا برای رسیدن به جایگاهی برتر در جهان هنوز راهی دراز و پرخطر در پیش رو دارد. سوای خطرات بیثباتی سیاسی و دیکتاتوری داخلی و نبود سازکارهای شایان و بسندة مالی و سیاسی در جهان، شرق بیتردید با واکنشهای بازدارنده غرب نیز مواجه خواهد شد. سیاست ایالات متحّد، ناتو، و اروپا در ارتباط با تنش گرم بین روسیه و اوکراین آینة تمامنمای خطراتی است که شرق برای چرخش ترازِ قدرت در جهان به زیان غرب با آنها روبهروست.
روسیه با شروع درگیریها با اوکراین پای خود را در پهنهای نهاده که نه پایان جنگ با خشنودی اوکراین و آمریکا برایش شدنی است، و نه یارای بازنده شدن در میدان این رویارویی کممانند را دارد. در گرماگرم این ستیزها، رابطة روسیه و غرب هم ترمیمناپذیروار تخریب شده است، و برآمد آن پیدایش وضعیتی شده که روسها برای بازمانی و استواری خود چهبسا در برههای ناگزیر از به کارگیری سلاحهای هستهای راهکنشی (تاکتیکی) یا حتّا راهبردی (استراتژیک) شوند. این احتمال معنادارتر میشود اگر یادمان نرود که سوای یک جنگ هستهای، در آیندة پیشبینیپذیر، هیچ کشوری توانایی جنگی در برابر آمریکا را در هوا و دریا نخواهد داشت.
در واقع، پوتین تا کنون چند بار این امکان را بهصراحت بیان کردهاست، امّا جنگطلبان همچنان هرچه بیشتر آتش جنگ را میافروزند. برپاییِ دشمنی بین غرب و روسیه امکان سرریز درگیریها به دیگر کشورهای خاورزمین از جمله قدرتهای نوخاستهای چون چین و هند را بالا خواهد برد. و اینها زمانی است که غرب (بهویژه آمریکا) هماکنون چین را چالش نخستین و بنیادینِ پیشاروی خود میبیند، و البته چشمی نگران به خیزش هند در قامت چالش راهبردی پیآیند را هم دارد. ژاپن، کرة جنوبی، آفریقای جنوبی، اندونزی، و برزیل نیز از دیگر چالشآفرینان برای غرب در میان قدرتهای میانرده خواهند بود.
از قریب ۸ میلیارد تن جمعیّت مردمان در جهان امروز، بیش از ۸/۲ میلیارد نفر یا یکسوم باشندگان این کرة خاکی، تنها در چین و هند زندگی میکنند، و همراه با آفریقا، سهم این دو ابرقدرت از جمعیت گیتی رو به فزونی است. در واقع، تنها حدود یکچهارم مردم دنیا در غرب--شامل قارههای اروپا، آمریکا و اقیانوسیه--ساکناند و سهچهارمِ مردمان جهان در کشورهایی جز آنچه غرب مینامیمش سکنا دارند. در فهرست ۲۰ کلانشهر پرنفوس زمین که هر کدام جمعیّتی بالای ۱۳ میلیون نفر دارند، تنها ۴ شهر در غرب قرار دارند (سه شهر در آمریکای لاتین)، و سهم شرق از این سیاهه بیامان رو به فراز و فزونی است.
اکنون، این برتری کمّی در شرق با برتری کیفی در غرب جبران میشود، امّا رتبة کیفی کلانشهرهای بزرگ غرب هم نظر به شمار روزافرون فرودستان و طبقههای فرومانده و نابرخوردار در آنها سیری کاهشی دارد. جهش شمار و اندازه کلانشهرها در خاورزمین خطر بالقوة دیگری برای باخترزمین به شمارست، خاصّه که در روزگاران آینده، ایبسا "شهر-دولت"ها جانشین "دولت-ملّت"ها شوند که برگشتی به دنیای باستانی مدیریّت سرزمین ها خواهد بود.
بدبختانه، گسلهای پُرتکانة دیگری هم خاور و باختر جهان را هرچه وسیعتر از یکدگر جدا میکند. نمونهوار، وضعیّت پرتنش بین چین و تایوان، رویارویی میان ایران و برخی کشورهای همجوار، ناآرامی در قفقاز و آسیای باختری، و همآوردی غرب با "دهشتافکنی (تروریسم)" و اسلام تندرو تنها چند مورد از بسیارند. ناگفته نماند که از روندهای واگرا و تنشافزا در آسیا و خاورمیانه نیز نباید غافل شد. برای نمونه، خیزش بیامان چین موجی از تنشها، صفبندیها، و رقابتها را در آسیا بهویژه با هند و ژاپن آفریدهاست.
در گذر دهههای اخیر، روسیه، چین، هند، و دیگر کشورهای شرقی آرام-آرام خود را برای این رویارویی گریزناپذیر آماده میکردهاند. نمونهاش اینکه روسیه و چین با ایجاد طیفی از سازمانهای نوپدید و سازکارهای بانکی و پولی جدید--از جمله سامانة پیامرسان روسیه (اسپی-افاس) و سامانة پرداخت بینبانکی فرامرزی چین (سیآیپی اس)--سیطرة مالی غرب و دلار آمریکا را بر نظام مالی و بانکی جهان آهستهآهسته به چالش کشیدهاند.
روسیه سالهاست تجارت خارجی، از جمله دریافتهای صادرات انرژی خود را تا حدّ بالایی غیردلاری کرده، و هرچه بیشتر تبادلات برونمرزیاش را بهسوی مبادله با روبل روسی، یوان چینی، روپیه هندی، و دیگر ارزهای سرشناس، و حتّا معاملات پایاپای بردهاست. در کشاکش جنگ با اوکراین، و پیروِ تحریمهای سنگین غرب، روسیه اکنون برای دریافت بهای نفت و گاز صادراتی خود (حدود ۳۰ درصد مصرف اروپا) از اروپاییان ارزهایی سوای دلار درخواست میکند. جالب آنکه کشورهای عربی از جمله عربستان سعودی و امارات متّحد عربی نیز برای صادرات نفتیشان هر چه بیشتر از دلار فاصله میگیرند و با اقتصادهای آسیایی درهمتنیده میشوند.
این سیاست شرقی برای فاصلهگیری از دلار و دور زدن سامانة سوئیفت، همراه با افزایش حجم معاملات خارجی با رقمارزها (ارزهای دیجیتال)، بهحتم روی اقتصادهای غربی سایه خواهد افکند. هماینک ارزش دلار آمریکا بهنسبت ارزهای مهم جهان سیری نزولی دارد. سرجمع، جهان امروز، با قدرتهای کاهشیابنده در غرب و قدرتهای برخیزنده در شرق، بسی همانند آنچه میان دو جنگ جهانی در غرب جاری بود، بهسوی وضعیتی ناترازمند و ناپایدار روان است.
در کنار این کشمکشهای جهانی بین غرب و شرق، در سطح منطقة ایران، بهعنوان یکی از زیرمجموعههای این تقابل، نیز تحوّلاتی در جریاناند که باید بهدقّت مورد پایش ایرانیان میهنپرست باشد. یکی از مهمترین این تحوّلات کاهش قدرت و حضور آمریکا در خاورمیانه است. در همین حال هم جای پای چین، روسیه، و هند در عرصههای اقتصادی، امنیتی، و فناورانه بیوقفه محکمتر شدهاست. سومین تحوّل مهم در منطقه برترییابی ایران، ترکیه، و اسرائیل به نسبت کشورهای عربی در شکلدهی به مناسبات آسیای باختری است. و سرآخر، دولتهای کمابیش فروپاشیده، از جمله سوریه، افغانستان، یمن، عراق و لبنان، به کانون بحرانهایی جدّی بدل شدهاند که پیامدهایش میتواند آتشافروز تنشهای منطقهای گردد.
بهرغم گذار تدریجی جهانی به سوی انرژیهای پاک و تجدیدپذیر و خودبسندگی آمریکا از ذخایر انرژی خاورمیانه، نفت و گاز خلیج فارس کماکان اهمیّتی راهبردی در رقابت کلانقدرتها خواهد داشت. در کنار این عامل تنشزا، خشکیدگی فزاینده سرزمینی منابع آبی را نیز به عامل ناامنی آفرین دیگری بدل کرده است که جابهجایی گستردة جمعیت و پناه-جویی درون و بین کشورها از پیامدهای خطیر آن است. تفاوت سطح توسعه و ثروت بین کشورهای خاورمیانه بسیار فاحش و در جهان بیمانند است. این شکاف خیرهکننده خود یکی از سرچشمههای ستیز بین دولتها و قدرت-گیری کنشگران غیردولتی، نیابتی، و فرقهگرا شده است.
مهمترین ویژگی خاورمیانه که آن را از دیگر مناطق جهان متمایز می-کند کمیابی نیروهای همگرا در سطح دولتها و نیز میان نیروهای غیردولتی در منطقه است. این وضعیّت به تمایلات واگرایانه دامن زده و تنشها در منطقه را افزودهاست. چند عامل مهم این واگرایی عبارتاند از: حمایت دولتها از نیروهای تندروی اسلامی، اختلافات ارضی و مرزی، رقابتهای تسلیحاتی، و تمایل برای گسترش صنعت هستهای و توانمندی موشکی. بنابراین، در آیندة پیشبینیپذیر، چشمانداز روشنی برای هم-گرایی سیاسی و همکاری اقتصادی، آنچنان که در بسیار از مناطق جهان دیده میشود، وجود ندارد.
پیشبینی رخدادهای آینده در نظامهای باز و جهانِ فناوریپایه و درهمتنیدة امروز را باید همواره مشروط و تقریبی فرض کرد، حتّا اگر با روشهای سراپا علمی، افقنگری باریکاندیشانه، و ارزیابی صحیح از گرایشهای کنون و گذشته نیز همراه باشد. پیشبینی جنگ، خاصّه از نوع قارهای یا جهانی آن، بسی دشوارتر و مبهمتر است، چراکه در عین حال عاملهای بازدارنده و شتابندة زیادی در آن دخیلاند.
چند نکته در این باب گفتنی است. نخست، جنگ پدیدهای مرگآور و هزینهبر است و افروختنش برای هیچ کشوری پیشپاافتاده و آسانگوار نیست. به رغم این امر، حماقت و تصادف افروزندة جنگهای بیشماری بوده-اند. دوم، گرچه جنگها چهبسا در پی رشتهحادثهها یا کژارزیابیها آغاز شوند، پویش و گسترش آنها بیگمان مبنای سود و زیان دارد. دستکم کشور(ها) باید قانع شده باشند که سودِ گسترش بر نفع کاهش، و یا بختِ پیروزی بر شکست میچربد. سوم، در دنیای آکنده از بمبهای هستهای این حسابگری بسی پیچیده و نامطمئن خواهد بود. اینکه «سلاح کشتار همگانی» عاملی بازدارنده است و بهکارگیری آن در بین ابرقدرتها به ویرانی دوجانبه میانجامد، دهههاست بدل به نظریهای جاافتاده در روابط بینالملل شدهاست.
با همة اینها، نمیتوان احتمال بروز جنگ جهانی یا منطقهای دیگری را هیچ دانست، خاصّه که کلانجنگها عمدتاً نه بهدنبال یک دعوای صرفاً سیاسی یا نظامی، که بر پایة تضاد منافع حیاتیِ بازیگران جهانی، و هم-چنین مهار و مدیریّت طبقههای اجتماعی چالشانگیز سر میگیرند. در گذشته، اکثر جنگهای جهانی را ابرقدرتهای روبهافول و با بهانه یا نیّتِ زیستِ میهنی، انتقام از تحقیر گذشته، فیصلهبخشی به پارهای تضادها و رقابتها، و یا بازتقسیم جهان برای کسب سهم بزرگتری از منابع آن تحمیل میکردند.
در پایان، فارغ از آنکه بخت یک جنگ بزرگ دیگر چهقدر باشد، و رویارویی بر سر اوکراین نشان میدهد هیچ کم نیست، هر احتمالی را باید سخت جدی شمرد و نگران و آمادة آن بود. در چنین جهانی و در وضعیت شکنندة جهان در گذار بهسوی یک نظم احتمالی جدید، سامانیان باید در همه حال پرچمدار و پشتیبان صلح باشند و همزیستی و همکاری بین ملّتها را با تمام توان خود ترویج کنند. صلح بنیادیترین شرط زیست انسان است، و در غیاب آن هر پیشرفتی محال خواهد بود.
اصل دوم: واکاوی روندها و چالشهای منطقهای ایران
وضعیّت امنیتی ایران که هماکنون نیز دچار بحرانهای داخلی و خارجی فلجکنندهای است، در مناسبات جهانی و منطقهای امروز بیشک خطرناک است. گرچه نیروهای مسلّح در جمهوری اسلامی دستآوردهای چشمگیری در پهنة فناوری دفاعی و کارآمدی رزمی داشتهاند و دارند، اما قدرت همواره امری نسبی است و توان نظامی ایران را باید با توانایی کشورهای رقیب یا متخاصمی سنجید که در چند دهة گذشته قدرت نظامی و غیرنظامی کلانی را انباشتهاند.
آنچه توازن قوا را به زیان ایران به هم میزند، نه توانایی "دشمنان" بیشمار و همپیمانان آنان، که بحرانهای عدیدِ داخلی و بیوفاقی میان ایرانیان است. در بخش سیاسی، حکومت دینبنیاد با برخوردهایی بهغایت ایدئولوژیزده بخش بزرگی از نیروهای میهنپرست و فنسالار کشور، به شمول اسلامباوران طرفدار خود، را منزوی کرده و شمار سرسامآوری از سرمایههای انسانی را هم به ترک کشور مجبور ساختهاست.
در این روزگار نظارهگریم که نیروهای سیاسی کشور به اصولگرا، اصلاحطلب و مستقل، چپ و راست، ملّی-مذهبی و ملّی، مذهبی و غیرمذهبی، مردمسالار و اقتدارگرا، انزواگرا و ادغامگرا، استقلالطلب و وابسته، انقلابی و ضدانقلاب، سلطنتطلب و جمهوریخواه، و مانندش تقسیم شدهاند که هر یک با سرهم کردن حزب، جناح، شورا، شبکه، و رسانهای بیاساس و نامؤثّر، سخت به وفاق ملّی ایرانیان صدمه زدهاند. سامانیان باید با این واگرایی و چندپارچگی به جدّ و جهد مبارزه کنند و برای اتّحاد و همبستگیِ ایرانیان توان خود را بهتمامی مصروف دارند. تشریح علل این نفاق برای مردم ایران نخسین گام در راستایی درست خواهد بود.
در گسترة اقتصادی، مدیریّت ناکارآمد مدّتهاست معیشت مردم را به خطری جدی انداختهاست، و در کنار آن، اختلاس، غارت اموال عمومی، و شکافهای عظیم طبقاتی امکان هر نوع همبستگی میهنی را ناچیز ساختهاست. متأسفانه تضادهای فرهنگی و اجتماعی، تفاوتهای نسلی، گرایشهای تجزیهطلبانه، عاملیّت برای اجنبی (نهان و آشکار)، و بیاعتقادی و بیاعتمادی عمومی را نیز باید به این گردابِ چندپارچگیهای مرگآور در کشور افزود. واقعیّت این است که درون حاکمیّت، بین حکومت و مخالفان آن، میان مخالفانِ حکومت، و در بین مردم نبود اتّحادْ عیان و بر همگان روشن است. شوربختانه در این وضعیت جای رهبر یا رهبرانی که صلابت پندار، گفتار، و کردار داشته باشند و حماسهگونه اتّحاد برای رؤیای ایرانی را ترویج کنند نیز نایاب است.
همزمان، رابطة جمهوری اسلامی با قدرتهایی چون ایالات متّحد آمریکا، اسرائیل، و برخی کشورهای عربیِ خلیج فارس و ورای آن غیرعادی و تقابلی است. رابطه ایران با اروپا هم چندان دوستانه نیست و با برخی کشورها آشکارا دشمنانه است. در خاور و باختر ایران هم نیروهای خشن متخاصم با هویّت ایرانی، از جمله عمارت طالبان و ترکان نوعثمانی، هر روز پرچالشتر میشود. در شمال، حسنِ رابطه با روسیة همجوار و آمریکاستیز، و در شرق رابطهای نیکو با چالشگران اصلی غرب، یعنی چین و هند، بیگمان غرب را هرچهافزونتر نگران حرکتهای ایران خواهد کرد. تجربة تاریخ عصر ما هم نشانگرست که متأسفانه در جنگهای قارهای یا جهانی، مانند جنگهای جهانی اروپامحور یکم و دوم، ایران همواره قربانی بودهاست. تکرار این تجربیّات تلخ را البته نشاید محتوم فرض کرد، لیک نمیتوان ندیدهاش نیز گرفت.
با نظر به چشمانداز مخاصمهها و رقابتهای بینالمللی، سه احتمال میتواند پیشاروی ایران باشد.
نخست، جنگی افروخته نخواهد شد، امّا وضعیّت نامتعادل و بیثبات فعلی در کشور، منطقه، و جهان برای یک آیندة نامشخصی ادامه خواهد داشت. دوم، جنگهایی در پیرامون ایران جرقّه خواهند خورد، نظیر آنچه بین روسیه و اوکراین پیش آمدهاست، اما آتششان مستقیم به ایران کشیده نخواهد شد، یا اینکه ایران توان بیطرفمانی را خواهد داشت. سوم، جنگ بزرگی در مقیاس قارهای یا جهانی روی میدهد و طرفهای ستیزهگر چون گذشته نخواهند گذاشت ایران در آن بیطرف بماند.
آرایش شکنندة جغرافیای سیاسی ایران و مشکلات داخلی کشور باید این نگرانی برای درگیری کشور در یک جنگ مستقیم یا نامستقیم را برای ایرانیان وطنپرست دوچندان کند. در چنین هنگامهای، وظیفة آغازین و راستین ایرانپرستان باید نگهداشتِ امنیت و بهبودِ معیشت مردم، حفظِ یکپارچگی سرزمینی کشور، و صلحگستری باشد. این کلیدیترین خطسرخِ پیشِ روی سامانیان است.
و امّا ایرانپرستان چگونه باید به این هدفها جامة عمل بپوشانند؟ بدیهی مینماید که ایمنترین و بخردانهترین مسیر، اتّحادآفرینی، اقتداریابی، و صلحگستری باشد. یگانگی، سرفرازی، استواری، و شکوفایی ایرانی و صلح جهانی ستونهای خیمهایاند که میسزد زود افراشته آیند تا در سایة آن امنیّت شهروندیِ ایرانیان، تمامیّت ارضی کشور، و روابط با ملل متخاصم مدیریّتپذیر باشد. برای دستیازیِ به این هدفهای میهنپرستانه، پیشبرد سیاستهای افزایش مشارکت مردمی، سیاستهای اقتصادی تولیدمحور، توانافزایی نیروهای مسلح، و مبارزه برای صلح، همگی از نقشآفرینیهای حیاتی سامانیان خواهد بود.
اولویّت نخست، در همه حال، باید همگرایی و همافزایی میان نیروهای میهنگرا و قدرتسازیِ همهجانبه باشد. اغلبِ مخالفان برانداز این اولویّت "اتّحاد برای امنیّت" را طرفبندی برای به بیراهه کشاندن دموکراسیخواهی آرمانی خود خواهند پنداشت. حال آنکه کوشش آنها برای همصفسازی مخالفان یا موافقان زیر چترهای خواستِ مردمسالاری، اصلاحطلبی، سلطنتطلبی، جمهوریخواهی، اسلامگرایی، ملّیگرایی، و مشروطهخواهی همواره بیفرجام ماندهاست. آنچنان که در طرح گذار سازمان آبان تشریح شده، سامانیان باید نیروهای مخالف با خود در درون نظام اسلامی و نیز معارضان آن را به همکاری قانع سازند. واقعیّت اینکه میهنپرستی تنها عاملی است که میتواند شهروندان را یکّه و یکپارچه کند و آنانی که امروز تکروی میکنند، هرآینه فردا روزِ پشیمانیشان خواهد بود.
اصل سوم: دشواریهای امنیّتِ انسانی و سرزمینی کشور
جاماندگی ایران از توسعه در این دهههای متمادی، امنیَت انسانی کشور را از چند جهت نشانه رفتهاست. امنیَت انسانی دربردارندة امنیَت شغلی، معیشتی، درمانی، آموزشی، سکونتی، و جانی، و برخورداری شهروندان از آزادیهای سیاسی، اجتماعی، اعتقادی، و فکری است. وضعیّت بد اقتصادی، ناهنجاریهای اجتماعی و بیثباتی سیاسی زندگی مردم را در همة این زمینهها به خطر انداختهاست. همزمان، تشدید گسلهای طبقاتی و فقر گسترده نیز به این ناامنیها دامن زدهاست.
در کنار افول امنیَت انسانی، امنیّت سرزمینیِ کشور هم آشکارا دچار چالشهای متعدّد شدهاست. از سویی گرایشهای جداییخواهانه، تنشهای فرقه-ای و طایفهگرایی، و جابهجاییهای جمعیّتی بهسببِ تغییرات اقلیمی، هر کدام بهشیوهای از امنیّت درونمرزی ایران کاستهاست. از دیگر سو، آمار بالای قاچاق انسان، مواد مخدّر، سوخت، و کالا، و احتمال سرازیری سیل پناهجویان ازکشورهای بیثبات همجوار، امنیّت مرزی کشور را همواره تهدید میکند. هماکنون، حجم هنگفتِ تجارت غیررسمی و اقتصاد زیرزمینی همراه با جمعیّت بزرگ پناهندگان سببسازِ بیاعتمادی عمومی و تنشآفرینی سیاسی شدهاست.
به این گستره از نگرانیهای امنیَّت انسانی و سرزمینی داخلی، باید روابط خارجی پرتنش ایران با بسیاری از قدرتهای منطقه و فرامنطقه، و تنیدگی این روابط با نیروهای "مقاومت" اسلامی و غیراسلامی را نیز افزود. تنش با آمریکا، اسرائیل، و عربستان سعودی و همچنین گرفتاری-های برخاسته از جاهطلبیهای خطرناک طالبان افغانستان و نوعثمانیان ترکیه در صدر نگرانیهای امنیّت خارجی ایران قرار دارند. این وضعیت شکنندة امنیّت انسانی و سرزمینی برپایی دولتیِ بااقتدار و باکفایت را میطلبد. سامانیان و میهنپرستان ایران باید استقرار چنین دولتی را اولویّت نخست خود بشمارند. در این راستا، تقویّت مشارکت شهروندان و توانمندسازی نیروهای نظامی و امنیّتی سیاست محوریِ چنین دولتی خواهد بود.
اصل چهارم: رواجبخشی دیپلماسی، صلح جهانی، و رابطه با آمریکا
سامانیان دیپلماسی و روابط بین المللی را یک دستآورد تاریخی برای جامعة بشری میدانند و آن را رواج میبخشند. دیپلماسی و گفتوگوهای سازنده در روابط بینالملل از برترین پیشبُردهای تاریخ اجتماعی و سیاسی بشرند، و این اصل برای سامانیان چشمناپوشیدنی است.
کشورها حتّا در کشاکشِ جنگ هم نیاز به رابطة دیپلماتیک دارند. سامانیان همچنین مخالف تحریم، تهدید، تعرّض، جنگ، و بهکارگیری ایدئولوژی و زورآوری در هر شکل آن و از سوی هر کشور و یا سازمانیاند. اینگونه سیاستها و رفتارها با منشور و اعلامیة جهانی حقوق بشرِ سازمان ملل متّحد هم مغایرت آشکار دارد. سامانیان جویا و پشتیبان مذاکرات ایران با همة کشورهای جهان برای نیرومندسازی پیوندهای دیپلماتیک کشور در چارچوب منافع میهنیاند. آنان در این راستا، هیچ استثنایی را برنمیتابند. برای سامانیان، ایران دشمن ندارد و اگر کشوری دشمن ایران است مشکل آن کشور است، و آنگاه سامانیان با تمام توان خواهند کوشید آن دشمنی را خنثا و به دوستی بدل کنند.
بهموازات، سامانیان از هیچ تهدیدی از جمله تحریم و جنگ نمیهراسند، و در همه حال، جانانه آمادة بهخدمتگیریِ توان رزمیِ دفاعی برای حفاظت از مام میهن خواهند بود. با دردمندی باید گفت مذاکرات در چارچوب برجام دربارة صنعت هستهای کشور با قدرتهای بزرگ مغایر قوانین بین المللی، از جمله تعهّدات ایران به آژانس بینالمللی انرژی اتمی، منافع کشور، و عزّت مردم است، و سامانیان نمیتوانند هواخواه و پشتیبان آن باشند. با وجود این ناهمراهی، آنان در مسیر این مذاکرات اگر حمایت عموم مردم ایران را داشته باشد، سنگاندازی نخواهند کرد و برای پیشبرد حکیمانه آن یاریگر خواهند بود. سامانیان راهکار درست را مذاکراتِ جامع بین ایران و ایالات متّحد آمریکا برای عادیسازی رابطة دو کشور میدانند، و در چارچوب چنین مذاکراتی، آنان از حلّ کامل همة مسائل بین دو دولت و ملّت و رفع همة نگرانیهای آنان با توجه به منافع بیدرنگ و درازمدت ملّت ایران و امنیّت کشور، با نظرداشت منافع آمریکا و دیگر دولت-ملّتهای دخیل، حمایت میکنند.
از دید سامانیان، همه و هرگونه مذاکره و مصالحهای با هر کشور و سازمانی باید با پشتیبانی مردم، شفاف، و سازگار با نیازهای ایران و صلح جهانی باشد. کشور کهن و بزرگ ایران، با میراثی ماندگار و رنگارنگ، در قامت یک قدرت جهانی و منطقهای، شایستة جایگاهی رفیع در میان کشورهای جهان است. رده و رتبة کنونی ایران و رخسار جهانی آن بههیچروی بازنمای تاریخ و فرهنگ سترگ آن نیست، و در چند دهة اخیر آشکارا ناهمسو با درخشانی و والایی تمدّنی ایرانزمین بودهاست. متأسفانه نبود یک رابطة عادی با آمریکا و دشمنی با اسرائیل عامل مهمی در کاهش عزّت ایران و تیرگی چهرة کشور بوده است.
این جایگاه و آن چهره را باید بازسازیم و رنگی نو زنیم. درحالیکه تکافتادگی ایران فرساینده و تباهنده است، درهمآمیختگی بیتدبیر آن نیز در جهانِ رقابتهای بیرحمانه میتواند زیانبار و بازندهساز باشد. میباید بین این جداماندگی و آن درهمبافتگی، تعادلی درخور و همنوا با اهدافِ راهبردی ایران را بجوییم و بسازیم. دریغا که رابطة بد ایران و آمریکا کلانترین تک عامل این تکافتادگی و واپسماندگی است. عادیسازی این رابطه باید در صدر برنامههای سامانیان باشد. در غیاب یک رابطة عادی دیپلماتیک با ایالات متحّد آمریکا، ایران در هر دو میدان توسعة اقتصادی-انسانی و مردمسالاری زمینگیر خواهد ماند.
این رابطه، شرط لازم، اگر نه کافی، برای پیریزیِ یک ایران نوین و برخوردار است. باید تأکید شود که خصومت با آمریکا نه تنها راه شکوفایی و مردمسالاری را در ایران سد کردهاست، که چهرة تاریکی از ایران و ایرانیان نیز در دنیا پرداختهاست. برآمد چنین رُخسار خاکآلودی، یکی هم "ایرانهراسی" و خوارداشتِ جهانی ایرانیان است. دردا که این خوارشماری میتواند جنبش میهنپرستی جوانان ایران نوین را بهسوی جنبش فاشیسم ملّی براند؛ فرجام تاریکی که خطرات تخریبگرش گفتن ندارد. میهنپرستی حکم میکند که با عادیسازی رابطه با آمریکا و سایر کشورها حرکت بهسوی فاشیسم ایرانی را سد کنیم و آن را در جهت مثبت میهنپرستیِ سازنده بیندازیم.
برنشاندنِ ایران بر مسندِ شایان جهانی و درآمیزی بهرهرسان کشور در نظام و نهادهای بین المللی نیز گرهگشایی از رابطه با آمریکا را الزامی میکند. پیوند میان ایران و آمریکا زمینگیرِ پروندهها و پیچیدگیهای پرشماری شدهاست، و اکنون رفع و حلّ منصفانة این دشواریهای انباشته برای زدودن نگرانیهای دو کشور و تضمین منافع راهبردیشان ضرورتِ مبرمی یافتهاست. تا بر این مشکلات غلبه نکنیم، هر حرکتی در جهت درآمیختن و تنیدن ایران با هر پهنهای در دنیای جهانی-شده، خواه اقتصادی، سیاسی، یا فرهنگی، اگر نه ناشدنی، دستکم نابهینه، پرهزینه، و کمنتیجه خواهد بود. آنانی که خواهان پیوستن ایران به سازمانهایی چون گروه ویژة اقدام مالی (FATF) اند، و درآمیزی اقتصادی ایران با اقتصاد غرب را در نبود عادیسازی رابطه با آمریکا جار میزنند، اگر نه خیانتپیشه، بهحتم کوتهبین و ناآگاهاند.
یکی دیگر از کاستیهای کلیدی سیاست خارجی ایران که ناکامیها و کمعزّتی کشور را موجب شده، منش واکنشی، منفعل، و پدافندی حاکمان ایران بودهاست که در توافق بدفرجامِ برجام و در پاسخ به گرایشهای جداییخواهانه، فسادگستر، و خیانتپیشه روشنترین نمود را داشتهاست. حال آنکه در تدبیر سیاست خارجی و داخلی، ایران باید رویکردی کنشی، آفندی، پیشگیرانه، و پیشدستانه داشته باشد. رویکردی که برخاسته از نیرومندی و استواری است و هدفی جز آشتیجویی و تضمین امنیّت و منافع کشور ندارد. ایران باید در جهت برندهسازی خود سیاست ورزد و عمل کند، نه در راستای بازندهسازی دیگران.
تابانتر از آفتاب است که سامانیان جویای رابطهای بهنجار و دوستانه میان ایران و همة جامعة بینالمللی در چارچوب منافع مشروع و همهپسندند. آنان گسترش پیوندها با سراسر جهان را تشویق، و سیاستهای آشتیجو و همزیستی قانونمدار و همسو با منافع ملّتها، از جمله عربستان سعودی و اسرائیل، را تمامقد پشتیباناند. دنیای امروز نه تنها مکان کشورها، که جایگاه سازمانهای مردمنهاد و شرکتهای بزرگ فراملّی نیز هست. ایران باید سیاستی مناسب برای ارتباط با این نهادها هم در پیش گیرد. از این روست که ایران دارای بیشترین عمق راهبردی خود خواهد شد. ایران نوین باید به آن درجه از پختگی سیاسی برسد که استواری و سربلندی آن تنها دوستی و همپیمانی بیاورد و شهروند و گذرنامة آن از برترینها در جهان باشد.
رستاخیز ایران و همگرایی ایرانیان
اصل پنجم: گسترش میهنپرستی، اتّحاد، و اقتدار
ایران ملّتی تمدّنساز و چندسپهری است، و در آن پنج سپهر مردم، سرزمین، حکومت، فرهنگ و تاریخ (تمدَن)، و روابط بینالملل بهویژه برجستهاند. میهنپرست یا ملَتگرا هم آن شهروندی است که برای شادی و خوشبختیِ مردمان، آبادیِ سرزمین، بالندگیِ فرهنگ، قانونمداریِ حکومت، و عزّتمندیِ ایران در خانوادة جهانی از جان و مال خود مایه میگذارد، و حتّا میگذرد. میهنپرست، بهخلافِ ملیگرا، ایدئولوژیزده نیست و صلاحدید کشور را صرفاً در تضاد با منافع دیگر کشور نمیبیند، لذا دیدی نسبی به ایران ندارد.
به دیگر سخن، میهنپرستْ شهروندی عملگرا و واقعنگر است که هدف گزاری عمدة خود، و نه تمامی آن را، به درون معطوف میکند و برای سرآمدی و غنامندیِ کشور در همة پهنهها به جان میکوشد. این نگرش، منش، و کنشِ میهنپرستانه در وضعیت نزاری و خواریِ تلخ امروز ایران نیاز مبرم کشور است. بهواقع، ایرانیان اکنون آشکارا و گسترده میهندوست و ایرانگرا شدهاند، اما با نظر به وخامت بحران هویّتی و اقتصادی، آنان نیاز دارند که میهنپرست باشند.
برترین وظیفة سامانیان نیز همین شکوفاندن هرچه بیشتر روحیة ایرانپرستی، و نه صرفاً ایراندوستی، و برپایی سازکارهایی اثربخش برای عینیَتبخشی به این ذهنیّت پرستش است. ذهنیّتی که از دههها پیش با شعار "چو ایران نباشد تن من مباد" بیانگرِ ارزش و آرمان ایرانیان بودهاست. گفتنی و پررنگکردنی است که "پرستش" اینجا در معنایِ پرستاری و نکوداشت و نگهداشت است، و نه تقدّسباوری و تبرّکاندیشی. عینیّتبخشی به این ذهنیّتِ میهنپرستی باید با تعریفی از آن رؤیای ایرانی، یعنی از چند و چون آن ایران که سامانیان خواهان ساختنشاند آغاز شود. چنین "ایران"ی چگونه ایرانی است؟ و بر شالودة چه بنیادها و ارزشهایی ساخته میشود؟
یک ایران همگرا و همنوا، یکپارچه، مستقل، بااقتدار، توسعهیافته، قانونمدار، و عزّتمند. چنین ایرانی عضوی کوشا در پروژههای علمی جهان، هوادار حقوق بشر، و پشتیبان آشتی و همپذیری و صلح جهانی خواهد بود. در چنین ایران نوینی، عدالت اجتماعی جاری است، آزادیهای فردی و سیاسی ریشهدار است، شهروندان در برابر قانون برابرند، و هیچ نوع تبعیضی مجال حضور نمییابد. ایرانِ رؤیاییِ مردمان آن، از فرهنگ سیاسی مبتذلِ کنونی و فسادِ گسترده و خانمانبرانداز آن پاک خواهد بود. در ایرانِ سامانیان رابطة دینِ راهبردی با سیاست مجاز، امّا حضور دینِ ایدئولوژیزده در دولت و حکومت نامجاز خواهد بود. در سنّت سیاسی ایران، کنشگری بین دین و دولت بهترین روش تنظیم رابطة میان این دو نهاد بودهاست.
و امّا "به عمل کار برآید به سخندانی نیست." به دیگر بیان، برای پیادهسازیِ انگارة میهنپرستی، ایرانیان باید ورای لفظ و آرمانگرایی بروند و سازکارهای نظری و عملی مشخصی را بیارایند که در دیگر کشورها سودرسان و سربلند بودهاست. برای مثال، تجربة کرة جنوبی با تغییراتی میتواند برای ایرانیان الهامبخشِ زندگیِ بهرهمند و شاد، سرزمینی آباد و سبز، حکومتی مقتدر و قانونمند، فرهنگی پویا و شکوفا، و جایگاهی شایان و شکوهبار میان ملّتهای دنیا و نهادهای جهانی باشد. در این سند، بخشی از این رشته سازکارهای نظری و تجربیِ نیکآزموده و پیگرفته در جهانِ توسعهیافته را به دست دادهایم.
سامانیان معتقدند نخست باید شیفته و شیدای ایران بود و برای ساختن آن یک رؤیا داشت. ایشان همة نحلههای فکری در ایران را در حدّ وجهی از یک کلیّت فکریِ "ملّتگرایی" یا "میهنپرستی" میپذیرند و با آنها برای عبور از دینسالاری استبدادزدة موجود و ساختن ایرانی مردم-سالار و مقتدر همکاری خواهند کرد. این جریانهای فکری، از جمله ایرانگرایی، ملّیگرایی، مشروطهخواهی، سوسیالگرایی، و اسلامگرایی، در چارچوب "میهنپرستیِ" ایرانی در روند گذار و برسازی ایران نوین، مشارکتی هموزنِ نیروهای طرفدار خود خواهند داشت (نمایندگی نسبی). شرکتجویی و همکوشی آنان همچنین در راستا با گرایش آنان به یاری برای ساختن آن پهنهای از ایران خواهد بود که در نظم فکری ایشان برجسته و بسزاست.
برای نمونه، ایرانگرایان میتوانند به بازآفرینی یا شکوفایی فرهنگ و تمدن ایران همّت گمارند؛ ملّیگرایان میتوانند به نگهداشت و بهسازی داشتهها و بومسامان سرزمینی ایران یاری رسانند؛ مشروطهخواهان میتوانند در تصحیح ساختار و اشکال حکومتی نقشآفرینی کنند، سوسیالیستها میتوانند برای گسترش دادگری و برابری آستین بالا زنند، و اسلامدوستان نیز میتوانند بر سرمایة اخلاقی و معنوی ایرانیان بینبارند. و همه با هم، البته در تغییر و تصحیحِ سازهها و سازکارهای سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، و نیز سیاستهای فرهنگی و بینالمللیِ یک ایرانِ نوین خواهند کوشید و درخشید. راهبُردهای اتّحاد بر بنیاد میهنپرستی، و نقشآفرینی بهتناسب وزن سیاسی نیروها، دو تکیهگاه استوار سامانیان برای اتّحاد، و پیریزی و برسازی ایرانی نیرومند و توسعهیافته است.
اصل ششم: رستاخیز هویّت، فرهنگ، و آیینهای ایرانیان
ایران پیش از آنکه دولت-ملّت باشد، یک تمدّن و جهان فرهنگی است. ایرانزمین خاستگاه نخستین امپراتوری بزرگ تاریخ و رُستنگاه آیینهای زردشت و مزدک و مانی است، و در گذر تاریخ، این سرزمین برجستهترین بسترِ شکوفایی شکلگیری و بالندگی مذاهب و تصوّف و فلسفه و علوم بودهاست.
ایران امروز باید میراثدار و نمایندة کهندیار ایرانزمین و جهان فرهنگی و تمدّنیاش باشد. این مرز و بوم اهورایی که سرزمین روشنی و شادی بوده و خاکش پرورندة هزاران نامآور و سرآمد تاریخ گشته، دیرزمانی است هویّت و میراث و چهرهاش خاک گرفته و به فراموشی سپرده شده. سوگمندانه آیین و آداب شگرف آن انکار شده، و سرزمین جشن و سرخوشی به سرای سوگ و ماتم بدل گشته، و از موسیقی و رقص و فرهنگ تا زبان و معماری و تاریخش سُخره و لگدکوبِ ایرانستیزان شده. با خوارشماریِ ایران و هر آنچه ایرانی است، خارهای بیگانهسِتایی و خیانتپیشگی در جایجایِ گلستان ایران روییده و موجب سرگشتگیِ هویتی، گمگشتگیِ تاریخی، کمفروغیِ ایرانپرستی، و کاهش دلبستگیِ مردمان به سرنوشت کشورشان شدهاست.
این روندهای ناخجسته پیامدِ دههها سیاستگذاری عامدانه و ناصواب بودهاست که تیشه به ریشههای کهن ایرانیان انداخته، کمر به نابودیِ اندیشه و فرهنگ ایرانی در منطقه و جهان بسته، و سرزمین و مردمان ایران را در چشم جهانیان خُرد و خار کردهاست. ناگفته نماند که این پیامدهای دردآور نه برآمده از ناتوانی تمدّن ایرانی، که برخاسته از ناآگاهی ایرانیان از این تمدّن و تحمیل دین و ایدئولوژی بر نظام حکم-رانی و سیاستگذاری کشور بوده است. حیرتانگیز این که دههها سیاست ایرانزداییِ حاکمان بومرنگوار به خودشان بازگشت. مشخصتر، این سیاست-ورزیِ اسلامگرایانه نه تنها به ایرانهراسی، که به اسلامستیزی نیز انجامید، تا آنجا که نه تنها ایرانیان، که مسلمانان نیز "تروریست" خوانده میشوند.
انقلاب ۱۳۵۷ که با نکوهش و نادیدهگیری ایران و نفی هویّت و میراث و مفاخر این سرزمین پا به میدان گذاشت، یکسره کوشید تا سراپای کشور را اسلامی کند. امّا شکست سختی خورد و ناگزیر از سیاستِ «اسلام-اسلام» به «اسلام-ایران»، و سپستر به «ایران-اسلام» پس نشستهاست. ایرانیان اما با پیشی گرفتن از حکومت بر «ایران-ایران» پای فشردهاند و نوزایش و والایش هر آنچه ایرانی است را میطلبند. این پافشاری برای ایرانپرستی از آن روست که نزدیک به نیمسده ایرانستیزی و اسلامگراییِ تحمیلی به تیرهروزی ایران و ایرانیان و بیآبرویی اسلام و مسلمانان انجامیدهاست.
در گذارِ پیشارو، رؤیای ایرانی که قرارست با پُشتیبانی یکایک مردمان و کِشتیبانی دولتی توسعهگر پدیدار شود، سرافرازی نام و نشان ایران و سرسبزی و بالندگی فرهنگ و تمدّن این سرزمین جاودان را به ارمغان خواهد آورد. در پی نوزایشی که سامانیانِ میهنپرست میجویند، نکوداشتِ همه نامآوران و بزرگان ایرانزمین، در دورههای باستانی و اسلامی، والاداشتِ فراوردههای فرهنگ و هنر، بزرگداشتِ جشنها و آیینهای ملّی، و نگهداشتِ سرزمین پاک و سپنتای ایران رخ خواهد داد.
اصل هفتم: بازتعریف جایگاه دین و نهادهای دینی
ایرانزمین خاستگاه دینهای بزرگ جهان باستان، شکوفانندة علوم و مذاهب اسلامی، و از بزرگترین گسترندگان میراث معنوی بشر بودهاست. از سپیدهدم تاریخ تمدّن تا امروز، هزاران سال است که ایرانیان از همه رنگ و تبار، آیینها و باورها و پویشهای معنوی خود را پرورانده و پی گرفتهاند، و بهمیانجی آنها فرهنگ و ادب و هنر و زندگی گیتیانه و مینُوی خود را غنا بخشیدهاند. هر آنچه در این سرزمین روییده و بالیده، و یا در گذر روزگاران پا گرفته و پرورده، رنگ و نقشی به هویّت و میراث سترگ جهان ایرانی زدهاست. و این زایندگی و پویندگی معنوی و فکری، آسمان سرزمین ایران را جلوهگاه رنگینگمان اندیشهها و آیینهای دینی و نادینی کردهاست.
دردا و دریغا که در این نیمسده، سرزمین روادار و پذیرای ایران جولانگه کژرویهای دینی و سوگیریهای خشونتگستر و سیاستهای تبعیضآفرین بودهاست. با مهاجرت گستردة بسیاری از هممیهنان، بویژه اقلیّتهای دینی و دگراندیشان در این چند دهه، ایران بخش بزرگی از این رنگینکمان دینی و فکری خود را از دست دادهاست، و سیاستهای حکومت دینبنیاد، ایرانیانِ بیشماری را از زیستِ آیینی و اندیشگی اصیل و آشتیجوی خود دور کردهاست. وقت آن رسیده که روح و روحیة معنوی ایران و ایرانیان در این سرزمین بازدمیده شود و ایرانیان به سنّت چندهزارسالة رنگارنگی، رواداری، و همزیستی و همپذیری معنوی بازگردند. در ایران پساگذار، دولت نباید هیچگونه جُرمانگاری اعتقادی در قوانین، و ستم و تبعیضِ دینبنیاد را برتابد. دولت موظّف خواهد بود که دینباوری و دینورزی مردمان را در چارچوب حقوق بشر، قوانین شهروندی، و قانون اساسی کشور محترم شمارد و ضمانت کند.
در ایران نوین، مردمان در گُزیدن باورها و گزاردن آیینهای دینی خود آزادند و همة آداب و مناسکِ پیروان ادیان در عرصة عمومی و خصوصی در چارچوب قانون پذیرفته خواهد بود. در چنین ایرانی، دولت یک نهاد بیطرف و بدون سوگیری دینی خواهد بود. دولت در جایگاه قانونگذار، سیاستپرداز، و نیز پیادهکنندة قوانین و سیاستها، ضامنِ حقوق شهروندان و همة نهادهای موجّه مدنی است و در برابر هرگونه کینهپراکنی، خشونتورزی، انتقامگیری، و سرکوبگری اعتقادی میایستد. در ایران نوین، همه نهادها و تشکّلهای دینی، از نیایشگاهها و زیارتگاهها تا حوزهها و انجمنها و پژوهشگاههای دینی در چارچوب قانون و مقررات ویژه خود فعالیّت خواهند داشت، و تمام کردوکار اقتصادی آنها، از جمله کارگزینی، درآمدزایی، و مالیاتدهی، شفاف، علنی، و همسان با دیگر نهادها و تشکّلهای اجتماعی و مدنی خواهد بود.
در عرصة داخلی، دولت با حفظ بیطرفیِ دینی خود، سیاستگذاری در پهنههای آموزش، رسانه، فرهنگ و هنر، و پهنة عمومی را از دخالت دین مصون میدارد، و با حفاظت از حقوق شهروندان، بستر را برای پویایی و رنگارنگیِ زیستِ معنوی ایرانیان فراهم خواهد کرد. در عرصة خارجی نیز، دولت در تدبیر سیاست منطقهای و جهانی خود با هرگونه فرقهگراییِ دینی و مذهبی، سیاستزدگیِ دین، و دهشتافکنی، افراطگری، و بنیادگرایی مقابله خواهد کرد، و گفتوگو و همزیستی ادیان و مذاهب را در سطوح مختلف پی خواهد گرفت.
در چنین ایرانی، نهادها و انجمنهای دینی و طبقة دینیار و دیندار، نظیر سایر شهروندان و تشکّلهای آنان در سایهسارِ قانون اساسی، مقرّرات کشوری، و ارزشهای جهانشمولِ همنوا با کرامت انسانی فعالیّت خواهند کرد. زندگی، خصوصی، فردی، و جمعی یکایک ایرانیان، خواه دیندار و خواه نادیندار، در همة جنبهها از تبعیض، تعرّض، خشونت، و سرکوب هر نیرویی در امان خواهد بود. سامانیان به نوزایش چنین ایرانی متعهّدند و با تمام توان خود برای پیدایش آن خواهند کوشید.
اصل هشتم: پایهریزی یک جهانبینیِ نوین ایرانی
میتراباوری بهحیثِ اصیلترین فلسفة زندگی ایرانی بر دوگانگی یا ثنویت اهورامزدا و اهریمن استوار بود، فلسفهای که در برابر فلسفة یگانگی یا وحدانیّت یونانی قرار داشت. افسوس که در روند دگرگشت خود، دوگانهباوری ایرانی جانب دین گرفت، حال آنکه یکتاباوری یونانی به علم گرایید. مانیگری این دوگانگی را به اوج خود برد، و سپسترها این دوگانهباوری در جامة صوفیگری و عرفانِ ایرانی جلوه و جنبش جدیدی یافت. اسلام هم که گرداگردِ یکتاپرستی سامان یافته بود، در چارچوب الهیّاتِ متکلّمان سنّی و شیعی ایرانی، به دوگانهباوریِ نادینی و یکتاباوریِ دینی انجامید. فلسفی اندیشیدن در این تفکّر نه تنها مطرود، که ممنوع هم شد.
اما مشکل از اینجا سر برآورد که این دوگانهباوریِ نادینی که در گذشته در قامتِ یک فلسفه و سپس دین مطرح بود، رفتهرفته به همة حوزههای زندگی ایرانی ریشه دواند و از درونمایة فلسفی-دینی خود تهی گشت. در این فرایند، امّا، این دگرگشتِ ناخجستة دوگانهباوری بیشترین آسیب را به فرهنگ سیاسی ایران زد. در اینجا بود که دوگانهباوری نافلسفی، نامذهبی، و همزمان ناعلمیِ ما خانة ابدی خود را یافت و به ابتذال فرهنگ سیاسی و فساد امروز رسید.
برای ساختن ایرانی نوین و جامة عمل پوشاندن به رؤیای ایرانی، سامانیان باید یک جهانبینی نو برای زندگی ایرانی داشته باشند و برای پیریزی این فلسفه نخست باید این فساد و فرهنگ مبتذل را نیک دریابند و با آن بستیزند. همهنگام، سامانیان نیز باید به شناختی ژرف و همهجانبه از گذشته و ویژگیهای ایران دست یازند.
ایرانْ سرزمینی تاریخی و برسازندة نخستین امپراتوریِ و شهنشاهی جهانگستر و یکی از برجستهترین تمدّنسازان همة روزگاران بودهاست. این کهن سرزمین، از سرِ همان اثرگذاری و تاریخسازیاش، پیوسته صحنة تاختوتاز بیگانگان گشتهاست. از همین روست که سرگذشتش نیز نمودارگر رشتهای از پیوستها و گسستهای اجتماعی و فرهنگی است. رنگارنگی اجتماعی و فرهنگی ایران یک رکن و واقعیّت مسلّم است که سامانیان می-باید به آن نیک توجّه کنند. آنگونه که بارها نیز تصریح شد، اصلِ واقعبینی دربارة نظام اجتماعی و فرهنگی ایران همواره پیشارو و پشتوانة پویشِ ایرانپرستان است.
گرچه ایران باستانی را میتوان از ایرانِ پسااسلام جدا دانست، اما دیوارکشی میان این دو نیز سخاوتمندانه نیست. ایرانِ پسااسلام و پیشانُوین هم از ایران عصر ما، که در سایهسار جهان نُوین شکل گرفتهاست، مجزا نیست. ایران امروز برآیندِ همآمیزی دور و دراز این سنّتها و ساختارها و سامانها در سه سپهرِ ایرانی و اسلامی و جهانی است. در ایران نوین، ضمن برنامهریزی برای نکوداری آداب و سنّتهای اجتماعی و فرهنگی کشور، باید این میراث را در مسیر خرافهزدایی و تقدّسپرهیزی به پیش راند، و تمدّنِ خردبنیادِ دانشپایة روزآمدی برساخت که شایان نام بلند ایران و پارس باشد. ایران به یک "رنسانس" یا نوزایش نیازمندست.
سامانیان با پافشاری بر شکوفاسازی فرهنگ سیاسی کشور در راستای گسترش وفاق و همپذیری میان جریانها و جرگههای اجتماعی و فرهنگی، برای نوزایی و نوسازی تمدّن کهن ایرانی بسیار خواهند کوشید. تمدّنسازی برای ایران نیازمند یک فلسفة زندگی و یک نظام آموزشوپرورش نوین است که گسترندة این فلسفه و بازتابگرِ رنگارنگیِ ایران باشد.
نیکبختانه تاریخ ایران آکنده از بزرگانی است که در دورههای گوناگونِ ارزشهای ایرانی و انسانی را در کالبد سنتها، مذهبها و فرقهها، و گسترة علوم دمیده و نهادینه کردهاند. ایرانیان سرافرازند که در نیکداشتِ کرامت انسانی، اخلاقمداری، انصاف، همدردی، دادگستری، خردورزی، جوانمردی، و مهماننوازی مدّتها از پیشروترین ملّتهای این کرة خاکی بودند. از گاهان زردشت، سنگنبشتههای کورش، تنسیر اردشیر بابکان، اشراقیّات سهروردی، گلستان و بوستان سعدی، دیوان اشعار صوفیانة عشق و دوستی و همدلی حافظ، منطق المشرقین پورسینا، تا شاهنامه و ایرانپرستی فردوسی، عرفان مولوی و شمس تبریزی، منطق الملخص رازی، کلیّات وجود خیام، و دهها و دهها اندیشة رخشان و نوشتة ماندگار دیگر، ایرانیان میراثدار گنجینة گهرباریاند که میسزد با گزینش و آمیزش آن فلسفة زیستی نُوین ایرانیان را برسازیم.
چهبسا هیچ ملّت و فیلسوفی را نیابیم که تا کنون توانسته باشد فلسفة زیستی معنابخشی چون "اندیشة نیک، گفتار نیک، و کردار نیک" را به جهان پیش بدارد. از زردشت نقل است که کرامت انسان در رادی، آزادی، و شادی است. و یا این سخن سعدی را که "بنیآدم اعضای یک پیکرند" که امروز سزاوارانه جهانگستر شده و در سازمان ملل متّحد نیز نمودارست. مایة درد و دریغ است که ما ایرانیان، بهویژه روشن-فکرانمان، بیتوجه به این غنامندیِ اندیشگی در جهان ایرانی، پیوسته چند فیلسوف اروپایی را به رخ مردمان ایران میکشند تا به میانجی ایشان، بهپندار خویش در ایران "دمکراسی" بسازند.
ایدهپردازان سامان ضمنِ ارجنهی به میراثِ اندیشمندان جهان و بهرهگیری از آرا و نظریات ایشان، بیشترین کوشش خود را متوجّهِ زندهسازی فلسفة ایرانی و درآمیختن آن با دانشهای امروزین خواهند کرد. بدون ترویج این فلسفة زیستی، ایرانیانْ ناتوان از ساختن تمدّنی نوین خواهند بود. روشن است که پروراندن و پراکندن این فلسفة ایرانی نیازمند یک نظام آموزشوپرورش امروزین است که روش و ساختارِ تعلیم و تربیّت در آن را باید یکسره و سراپا از سطح خانه تا مدرسه و دانشگاه و محل کار و اجتماع بازآفرید.
سیاستمداری و اقتداریابی قانونمند
اصل نهم: گسترش واقعنگری، عملگرایی، و اخلاقمداری
سیاست صحنة زورآزمایی، کنش و واکنش، و چانهزنیِ همهجانبه با قدرت-داران در راستای قبضه کردن یا شریک شدن قدرت است. در این زورآزمایی و طنابکشی، باید شرایط مشخص، ترازِ نیروها، امکان پیروزی، و برآمد سود و زیانِ عمل سیاسی را موشکافانه سنجید و درک کرد. به دیگر بیان، سیاست پهنة واقعبینی، حسابگری، و عملگرایی است، و مصالحة خواص و عموم را باید در دید و عمل منظور داشت. ابزارهای این رویارویی با قدرت عبارتاند از: همپُشتی و همبستگی، اندیشه، رهبری، سازمان، منابع مالی، و سرمایه انسانی. نسبت این داشتهها با آنچه در اختیار طرف مقابل است، وزن سیاسی مبارزهجو را روشن میسازد. ارزیابی ریز و درستنگر از این وزن سیاسی برای رزمآورانِ نبردگاهِ سیاست حیاتی است.
در اقلیم دانش و فناوری امروز، باید با اندیشة برتر و برنامة استوار گام برداشت، نه با رگ گردن برجهیده و زور زمخت بازو. این تغییر کلان نیازمند سیاستهای آموزشی، رسانهای، و فرهنگی اثربخش است. سازمانها و نهادهای قانونی و قضایی کشور را نیز باید متناسب با این تغییرات دگرگون کرد.
سامانیانِ درستنگر و عملگرا در راستای گذار به ایرانی برین و برخوردار، خود را مسئول فراهمآوری و شاخهگستری الزامات زورآزماییِ خردورزانه و خشنونتگریزانه با قدرت میدانند. در پی افزایش توان خود، سامانیان همچنین پرچمدار و پرورندة ارزشهای ارجمندی چون همبستگی برپایة ایرانپرستی، نیکاندیشی، نیکگفتاری، و نیککرداری چه درون خود، و چه در میان مردمان و مخالفان درون و بیرون حکومت خواهد بود، و با این رویکرد و راهبرد، یارگیری فزایندهای خواهند داشت. در این دشوارراه، آنان با وطنفروشی، جزماندیشی، ابتذال، و فریبکاری در هر نمود و نماد آن، و از جانب هر حکومت، دولت، حزب، سازمان، گروه، و فردی مبارزهای بیامان خواهند داشت.
سامانیان میهنپرست همچنین قاعدة زرّین واقعنگری وعملگرایی خود را نه فقط در ارتباط با مبارزه برای کسب قدرت، که در ارتباط با ارزیابی و داوریِ کارنامة حکومت اسلامی نیز به کار خواهد بست. سامانیان در بازشناسی و وارسی آسیبها و دستآوردهای جمهوری اسلامی، جانب روراستی، بیسویگی، و میانهروی را نگاه خواهند داشت. ارزیابی راست و روشن سویههای تاریک و روشن جمهوری اسلامی به ایرانپرستان توان میبخشد تا لطمهها و صدمهها را جبران، و بهرهآوریها و باردهیها را نکو دارند. تنها از رهگذرِ چنین برخورد سنجیده و دوراندیشانهای است که میهنپرستان خواهند توانست دور باطل رویش و ریزش کشور را بشکنند و با افزایش همتباران و همپیمانان و پُشتگرمیِ نیروهای "بازندة" قدرت، به ساختنِ ماندگار ایرانی برخوردار و بارور دست یازند.
این گونة درستِ سنجش و کنش سیاسی درسی است که میشاید از برخورد سراپا اشتباه انقلابیان ۵۷ با کردار و کارنامة دودمان پهلوی گرفته باشیم. مخالفان نظام پهلوی از سر لجبازی و کوتهبینی نمیخواستند بپذیرند که جامِ نیمسده حکمرانی پهلوی، نیمة پر و خالی را با هم داشت، و اینکه میشایست دستآوردها را بازشناسند و ارج گذارند و کاستیها را بهبود بخشند. برآمد آن برخورد ناپخته و خطای راهبردی به نابودی بسی برآمدهای شایان، و پایاییِ سستیها و ناکارآمدیها انجامید. صد افسوس که این آفت سپیدوسیاهبینی و صفروصداندیشی، در کنار فرهنگ انتقامجویی سیاسی بین معارضان آن نظام، مهمترین عامل ناپایداری اقتصاد سیاسی ایران، و موجب گسست در پیشرفتهای مقطعی کشور در عصر پسامشروطیت بودهاست. سامانیان برای ترمیم خرابیها و فزایش دستآوردها خواهند کوشید و با تمام توانِ خود علیه تخریب هرآن-چه به دست آمدهاست نیز مبارزه خواهند کرد.
اصل دهم: شکوفایی سیاستمداری و بزرگاندیشی
سامانیان دو هدف برجسته دارند: نخست، گذار از نظام دینسالاری نابهنجار و ناکارآمد کنونی؛ دوم، ساختن یک ایران توانمند و توسعهیافته در دوران پساگذار.
سامانیان عبور از دینسالاری را در راستای منافع ایران، اسلام، انقلاب مردم، و روحانیان شیعه میدانند. شوربختانه این حکومت دینزده نه تنها در روزگار ما بیحساب نادر است، که در سنّت اسلامی و فرهنگی ایران هم کمسابقه است. اسلام راهبردی و سنّی در دورههای درازی حکومتداری کردهاست، اما اسلام ایدئولوژیزده و شیعی بهندرت چنین تجربهای داشتهاست. حتّا جز دورهای کوتاه در دورة خلیفة چهارم و امامِ نخست شیعیان، امامان شیعه نیز هیچگاه حکمرانی نکردند و بیشترین همّ و غم خود را پرورش اخلاقی و معنوی مردمان میدانستند.
این قاعده و سنت در نظام اسلامیِ شیعیمذهبِ ایران امروز شکسته شدهاست، و دینیارانِ شیعه، به بهانة حفظ انقلاب و اسلام، ردای سیاست به تن کردهاند و بر مسندی برنشستهاند که علم و تخصّص آن را ندارند. در نتیجه، عملکردشان نیز در کل، جز در اندک مواردی، برای انقلاب، اسلام، و ایران فاجعهبار بودهاست. برای گذار از این وضعیت، ترمیمِ صدمات، و اقدام برای توسعة این بزرگ سرزمین که ایران میخوانیمش، با آن ساختارهای قدرت اقتصاد سیاسی و روابط بینالمللی پیچیدهاش، نیاز به اندیشههای رخشان و سیاستمداران کارآزموده داریم. افسوسمندانه، جامعة سیاسی ایدئولوژیزده ایران روشنفکرِ سیاسی آرمانگرا میپرورد و نه سیاستمدار عملگرا و واقعنگر. بدتر آنکه آن گروه نخست عموماً به صد حیلت و شعبدة سیاسی در طریقِ بهگوشهرانی، آسیبرسانی، و آبروبریِ گروه دوم گام میزند.
سامانیان باید این مشکلاتِ جامعه و فرهنگ سیاسی کشور را برای عموم مردم توضیح دهند و در جهت تقویّت سیاستمداران عملگرا و واقعبین نهادسازی کنند. ایجاد مؤسّسات پرورش سیاستمدار، شناسایی نخبگان بالقوه سیاستمدار، و حمایت از افکار و مشاورة آنان یکی از مؤثرترین روشهای رفع این کاستی است. تاریخ مبارزات سیاسی در ایران نیز بهترین رهنمودِ سامانیان در این میدان است. برای نمونه، اگر قوام السلطنه، جادوگر سیاست ایران، در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ از اتّحاد آیتالله کاشانی و دکتر مصدق شکست نمیخورد، سرنگونیِ مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رقم نمیخورد و در ادامة آن انقلاب اسلامی هم رخ نمیداد. دردا که روشن-فکران سیاسی ایران آن زمان اهمیّت این مبارزه بین یک سیاستمدار و مخالفان ایدئولوگ ایشان را درنیافتند.
آنان همچنین باید برای شناسایی و پرورش سیاستمداران میهنپرست، کارآزموده، ژرفنگر، و آشنا با ضرورتهای جهان معاصر همة توان خود را بسیج کنند. خوشبختانه پیشینه و پشتوانة جهانِ توسعهیافته و تاریخ معاصر ایران سرشار از الگوهای برجستة رهبری است و سامانیان باید این شخصیتها را سرمشق و رهنمای خود بدانند و در پربارسازی اندیشه و مشیِ سیاستورزی ایشان بکوشند.
ایران سخت نیازمند ایدههای بزرگ و سیاستورزان تواناست، و در غیاب اینها دشوارة توسعة کشور ناگشوده میماند. نیکبختانه سطح شعور و بیداریِ جوانان ما تا حدِّ زیادی بالیدهاست و دیگر ایدههای کوچک و کوتولههای سیاسی را نخواهند پذیرفت. سامانیان در کنار مردم، وظیفة میهنی خود میدانند که پیوسته اندیشهها، گفتارها، و کردارهای بزرگ، درخشان، و اثربخش را همراه با ایرانیانِ برین، خردمند، دانشور، و سیاستپیشه بپرورانند و آنان را در برابر کوتولههای فکری و سیاسی ایمن بدارند.
اصل یازدهم: توانافزاییِ نیروهای مسلّح کشور
تاریخ ایران به سنّتی نظامیگری در این سرزمین گواهی میدهد که در آن اکثریّتی از شاهان یا حاکمانِ کامیاب در تاریخ ایران سردار و سپاهی بودهاند، حال آنکه اغلب شاهان یا حاکمان ناکامِ این سرزمین از توان و تبار نظامی بیبهره بودهاند.
این سنّت دیرین و نهاد نظام و نظامیان کشور را باید گرامی داشت. این نه بدین معناست که ایران باید در آینده هم بهدست نظامیان اداره شود، بل اشارتی است که حساسیّت جاری علیه گسترة نیروهای مسلّح به بهانة مردمسالاری و مانندش، رویکردی ناایرانی و چهبسا پادایرانی است. نظامیان و جانبازان زندة کشور در ایران نوین باید مرتبت و منزلتی رفیع داشته باشند، و از خودگذشتگی ایشان در دفاع از کشور در برابر تجاوز ارتش بعثی و دیگر متجاوزان به مرزهای ایران را باید با صدای بلند و رسا قدر دانست و نکو داشت. آنان جلوهگاه قدرت و نگهبان ایرانزمیناند، و بی حضور نظامیان کشور در جوار مردم، آن ایران قدرتمند و توسعهیافته رؤیایی محال خواهد ماند. این درسی است که تاریخ کشورهای پیشرو، و بحران اخیر در اوکراین هم به ما میآموزد. پیشرفت ایران و توان نظامیان ایران دو امر همسو و همافزایند، درست همانگونه که سربلندی ایران و شایانمندی نظامیان همراستایند.
در ایران امروز، نیاز به نظامیان، با توجه به جغرافیای امنیتی-دفاعی کشور و گذار سیاسی پیشارویِ میهنپرستان ایران، اهمیّتی بسزا یافتهاست. بایستگیِ توانافزایی نظامی کشور حکم میکند که بودجة نیروهای مسلح کشور از حدود ۲ درصد تولید ناخالص ملّی کشور در حال حاضر به رقمی بالاتر افزایش یابد. در کنار این وضعیت خطرناک برای دفاع ملت، شنیده میشود که تراز صندوق بازنشستگی نیروهای مسلح کشور منفی شده و آینده این نیروها را با خطر جدی مواجه کردهاست. در کنار رتبه و وجهة شایان اجتماعی، همة نظامیان ایران از ارتشیان، و سپاهیان تا پاسوران، راهوران، و مرزبانان باید بهرهمند از رفاهی درخور باشند.
ایران در کنار قدرتِ سخت نظامیان باید قدرتهای نرمِ مردمی، دیپلماتیک، اقتصادی، و فناورانه را نیز بشکوفاند، گرچه این قدرتها را نمیباید جانشین قدرت نظامی ایران در شرایط حاضر دانست. دوگانه-سازی بین میدان و دیپلماسی، تفکری نابخردانه و ناایرانی است. افسوس که در شرایط ایران امروز، نظامیان بین مردم و حاکمان دینی در تنگنا و منگنه گیر افتادهاند و این سببساز بدفهمی و گهگاه ستیزهجویی علیه نیروهای نظامی کشور شدهاست.
شوربختانه این کژباوری تا جایی پیش رفتهاست که برخی از مخالفان نظام، مخصوصاً دمکراسیخواهانِ آرمانگرا، این گسترة بیشمار از نیروهای میهندوست را نیز در ردیف دشمنان ایران میآورند، و بدینسان تیشه به ریشة جنبش گذار بهسوی ایران توانمند و مردمسالار میزنند. آنان چه بسیار از دریافت این مهم غافلاند که نیروهای نظامی کشور، همچون نیروهای نظامی دیگر کشورها، تحت رهبری نیروی فرادست، که در ایران امروز یعنی روحانیان حاکم، مجبور به اطاعتاند و بس. روشن است که هرگونه سرپیچی و سرگِرانیِ میتواند به نابودی یا کنارزنی آنان بینجامد.
دشواری دیگر هم در تمایز نگذاشتن میان نظامیان بهحیث یک نهاد و نیرو، و برخی رهبران فاسد و یا ایدئولوژیزدة ایشان است. دریغا که کشورهای متخاصم با جمهوری اسلامی هم عیناً دچار همین کژفهمی دربارة سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدهاند. این کشورها، بهویژه ایالات متّحد آمریکا، گرچه نیک میدانند که سپاه نیرویی زیردست و فرمانبر است، با این حال، آن را یک نیروی دهشتافکن (تروریست) میشمارند و با این رویکردِ بیراه و بیپایه، گرهی از مشکلی نمیگشایند که هیچ، بسی نیز بر کلافِ سردرگمِ رابطة دیپلماتیک برای حلّ مشکلات دو کشور گره میزنند و بر برخوردهای میدانی میافزایند.
از نگاه سامانیان، بیشترینِ نظامیان کشور میهنپرست، عملگرا، نوین، و توسعهگرایند، گر چه درون همین نیروهای مسلّحِ شریف نیز هستند اندکشماری ناسالم، ایدیولوگ، و سرکوب گر (بویژه از نوع انتظامی وشبهنظامی آنها)، که زدودنِ آنان برای غبارروبی از چهرة نظامیان ایرانپرست الزامی است. سامانیان حامی ادغام نیروهای مسلّح و ایجاد یک ارتشِ قدرتمند، گارد پاسداران باصلابت، و نیروی انتظامی حرفهای-اند، و بر این باورند که اکثریّتی از نیروهای شبهنظامی باید انفصال خدمت یابند و باقیماندة آنان با حفظ حقوق در امور سازندگی مدنی به کار گماشته شوند. در رأس این نیروهای مسلح باید نظامیان حرفهای نشانده شوند و ترفیع درجات آنان باید با ضوابط صرفاً نظامی-حرفهای انجام گیرد. فرماندة نیروهای مسلح کشور باید بالاترین مقام انتخابی باشد.
اصل دوازدهم: راهبرد میهنی ارتباطات و رسانههای ایران نو
اطلاعات قدرت است و ارتباطات ابزار سازندة آن. این واقعیّت در جهانی که فناوری رسانهای بیسابقهوار رشد و گسترش یافتهاست، معنایی حتّا جدیتر دارد. بهواقع، رسانههای جمعی و اجتماعی امروز در تمام زمینههای زندگی بشر، بهویژه در بخش سیاسی، نقشی چیره و تعیینکننده در هدایت افکار و اعمال مردمان، خاصّه نسلهای جوانتر، دارند. سیاست بدون اطلاعات همچون خمیر بیمایه است که فتیر میشود. تولید، گردآوری، تفسیر، و پراکنش شتابان اطلاعات، دروغ یا راست، بدل به مهمترین سازکار انباشت قدرت و کاراترین ابزار رقابت سیاسی شده است. هر نیرویی سیاسی که اطلاعات و ارتباطات بیشتری دارد، آنها را بهتر در دست دارد و به کار میبندد، توانمندتر خواهد بود. سامانیان به این برداشتها از نقش اطلاعات و ارتباطات نیک باورمندند.
جهان امروز مفهوم دهکدة جهانی را با "ابزار رسانه" معنا و مفهوم بخشیدهاست. ابزاری که خود را بدل به یکی از ارکان توسعه و اثرگذاری و نفوذ در جوامع داخلی و خارجی کردهاست. لذا حکومتها هرچه در این فضا سهم بیشتری داشته باشند، بیشک اثرگذاری مضاعف خواهند داشت و خواهند توانست با ابزار رسانه، سیاستهای ملّی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، ورزشی، نظامی، و امنیّتی خود را آنطور که در نظر دارند ارائه کنند و مخاطبان عام و خاص خود را مطلّع و همراه سازند.
درهمین راستا، ایران نیز باید از این فضا و ابزارها در جهت روشن-سازی افکار عمومی در عرصههای مختلف بهرهها برد. سامانیان برای اعلام طرح و سیاستها و برنامهریزیهای خود در "ایران نوین"، با درک صحیح از اهمیّت و قابلیّتهای رسانههای جمعی، راهبردی مشخص و مدوّن را در این زمینه طرحریزی کردهاست که بر پایة دیدگاههای کارشناسان و تجربه-داران در این حوزه تهیّه و تدوین شدهاست.
در این راهبرد رسانهای، برنامهریزیهای اساسی در دو بخش سخت-افزاری و نرمافزاری صورت خواهد گرفت. دربخش سختافزاری، ضرورت وام-گیری و فراهمسازی دانش و فناوری روز دنیا در حوزة رسانه مدّ نظر سامانیان است و آن را یکی از بعدها و پایههای چشمانداز توسعهمحور خود میدانند. پس در این حوزه خواهند کوشید تا با یک برنامهریزی صحیح، پوششی چندوجهی به لحاظ تشکیل شبکههای چندزبانه، شبکههای تخصصی درحوزههای مختلف، ایجاد بخش بینالمللی، راهاندازی رسانههای تعاملی (برهمکنش و ارتباط دوسویه با جامعة هدف)، ایجاد شبکههای چندرسانهای (دیداری، شنیداری، مجازی) و نیازهای زیرساختی در این حوزه اقدام شود.
اما در بخش نرمافزاری نگاه راهبردی سامانیان در حوزة رسانه همانا فراهمآوری بسترهای مناسب و البته تحت پایش و واپایش برای استفادة جریانهای سیاسی معتقد به منافع ملّت ایران خواهد بود. در نگاه سامانیان، بیتردید آزادیهای سیاسی در سازندگی میهن به گونهای خواهد بود که رهبران و نمایندگان سیاسی قادر و آزاد باشند که با رعایت "اصول و منافع ملّت و ملّی" (منافع داخلی و خارجی کشور) از رسانههای گوناگون بهره برند.
راهبرد رسانهای سامانیان، با توجّه به درکی صحیح از طبقات و نیاز اقشار جامعه، و مطابق با نیاز و خواست آنان برنامهریزیهای درخوری برای مدیریت رسانهها و شبکههای اجتماعی خواهد داشت. این موضوع با نظرداشتِ بزرگی قشر جوان جامعه ضرورتهای خاصی را میطلبد که برجسته-ترین بخش آن تأمین علاقهمندیها و خواستههای این قشر مطابق با فرهنگ میهنی و اقتضائات روز دنیا خواهد بود.
حفظ جایگاه و وزن رسانهای در راهبرد رسانهمحور سامانیان از اصول دیگر در این حوزه است. اکنون گروههای همسو و ناهمسو با جمهوری اسلامی کمبود رسانه ندارند. دهها رسانة دیداری و شنیداری با دوصد برنامه، و هزاران تارنما، شبکة اجتماعی، خبرگزاری، روزنامه و مجله، تارنوشت، شبانهروز مردم ایران را مخاطب خود دارند. افزون بر آن، چه بسیار رسانههای داخلی و خارجی و خبرگزاری رسمی و نارسمی که انحصاروارانه در اختیار حکومت اسلامی است. در هر دو سوی حکومت و مخالفانش، اخبار و اطلاعات، و گاه بسیار غیرواقعی، ابزاری برای جنگ سیاسی بین آنهاست.
سامانیان نیز بیگمان به رسانههای ویژة خود نیازمندند تا از رهگذر آنها پیامهای خاص سامان را در میان مردمان ایران بپراکنند. و امّا در چنین وضعیّتی رسانهای که میان حکومت و اصنافِ مخالفان حاکم است و دولتهای بیگانه هم در آن نقش پررنگی بازی میکنند، پیامرسانی سامانیان باید بر مبنای چه اصول و ضوابط روشن رسانهای باشد؟
نخست، بر پایة "اصل یکپارچگی میهنی"، آشکار است که زبان رسانههای سامان باید فارسی باشد، امّا بهرهگیری از زبانهای دیگر نیز جایز است و منعی ندارد.
دوم، "اصل توسعهمحوری" در راهبرد رسانهای سامانیان ایجاب میکند تا چارچوب اصلی رسانههای سامانیان آموزشمحور و خبری باشد، جنبة آموزشی آنها همآهنگ با نیاز روز و پرمایه شود، و وجه خبریشان هم بر پایه شفافیّت و حقیقتگویی استوار گردد.
سوم، "اصل استقلال" است که مبنای تغییرناپذیرِ رسانههای سامانیان است. رسانههای سامانیان نباید به دولتها و منابع نامشروع داخلی و خارجی دیگر برای حمایتهای مالی خود وابسته باشند. تکیهگاه سامانیان، در همه حال، مردم وطنپرست ایراناند.
چهارم، براساس "اصل تکثّرگرایی عقلی" رسانههای سامان تنها میدان روشنفکران، کنشگران سیاسی، و روزنامهنگاران نخواهد بود. آموزگاران، استادان، دانشوران، خبرگان، و نخبگان و سایر اقشار ایرانی در داخل و خارج از میهن و از همه علایق و سلایق در این پهنة رسانهای نقش برجستهای خواهند داشت.
پنجم، براساس "اصل اخلاق رسانهای"، رسانههای سامان با اندیشه، گفتار، و کردار پیشسنجیدهای پیامرسانی خواهند کرد. پس گرفتار فرصتجویی سیاسی نخواهند شد، و خبرها و تحلیلهای آنها سودایی جز واقعیتنمایی و حقیقتگویی نخواهد داشت.
ششم، براساس "اصل مدیریت هوشمند"، ساختار مالکیّتی و مدیریّتی رسانههای سامانیان شفّاف، ضدّ منفعتطلبی (فردی و گروهی)، نامتمرکز، و مشارکتی خواهد بود. رسانههای سامان را یک هیئت مدیران انتخابی و داوطلب راهبری، و با تخصّص و مهارت اداره خواهند کرد.
راهبرد اساسی سامانیان در راستای تحقّق برنامههای یادشده و همنوا با کلیّاتِ ضرورتهای رسانه در مباحث زیر خلاصه میشود:
جذب اعتماد مخاطبان با تکیه بر عنصر شفافیّت و صداقت، بیطرفی رسانهای در رویارویی با تحوّلات داخلی و خارجی، و پابندی به اصل اطلاع-رسانی، مخاطبپژوهی، کثرتگرایی و چندصدایی در رسانهها، اقناع مخاطبان با تفسیرها و تحلیلهای علمی و واقعی، درآمدزایی بر پایة بهرهگیری از توان رسانه و یاری مخاطبان، بهرهگیری از نیروی انسانی متخصّص، ایجاد فضای مجازی اختصاصی و رسانههای اجتماعی منتسب به سامان، سیاستگذاریهای درونی برای ارتباط با فضای بیرونی، احترام به رقیبان در ضمن رقابت، پیشبرد و بهرهگیری از مطالعات آیندهپژوهی، دگردیسیِ رسانههای سامانیان به رسانههای تعاملی، برخورداری از محتوای تولیدشدة مخاطبان، آسیبشناسی و اثرسنجی، بهرهگیری از مزیّت نخبگان، برنامهریزی برای پخش و سرعت مناسب طبقهبندی اطّلاعات.
هنجارسازی اجتماعی و مدیریت سرزمینی
اصل سیزدهم: توسعه نیافتگی و روندهای جمعیت شناختی ایران
دهة سی و چهل خورشیدی، با محیط اقتصادی باثباتش، دوران زرّین توسعة اقتصادی ایران بود. این واقعیّت در شاخصهای اقتصادی آن دوره بهوضوح دیده میشوند. در کنار نرخ رشد اقتصادی بالا و درآمد سرانة فزاینده، نرخ بیکاری و نرخ تورّم بسیار پایین بودند. به گواهیِ آمار جهانی، ایران در این دو دهه درخشانترین کارنامة اقتصادی را در میان کشورهای توسعهیابنده داشت.
جهش چندبرابریِ بهای جهانی نفت در سال ۱۳۵۲ و بازپردازی برنامههای توسعة اقتصادی در پی آن یکی از زمینهسازان تحوّلات منفی اقتصادی و اجتماعی شد که در کوتاهزمانی به انقلاب ۱۳۵۷ انجامید. این رخدادِ بحرانساز نقطة پایانی بر دو دهة درخشان توسعة اقتصادی ایران گذاشت. انقلاب نیز نقطة عطفی در ثبات سیاسی کشور شد و خود ناآرامیهای گستردة داخلی، هشت سال جنگ فرساینده، چندین دهه انزوا و تحریم، و حکمرانی ناکارآمد را به دنبال آورد. بدینسان نیمسده فرصت بیبدیل توسعة شتابان اقتصادی در ایران بدل به نکبت رکود اقتصادی، ابرتورّمهای مزمن، بیکاری فزاینده، و خروج سرمسارآور سرمایههای انسانی و مالی شد.
این تحوّلات بس تیره در پی انقلاب و تداوم آنها موجب شدهاست که درآمد سرانة ایران در گذر نزدیک به پنجاه سال گذشته افزایشی نداشته باشد. حال آنکه شاخصهای نمودار توزیع درآمدها هم تحوّل مثبتی در کاهش نابرابری نشان نمیدهد. به سخن دیگر، از سالیان منتهی به انقلاب ۵۷ تا امروز، اقتصاد ایران حتّا از رشدی همگام با افزایش جمعیّت کشور نیز ناتوان بودهاست. در همین دورة پنجاهساله، درآمد سرانه در کرة جنوبی حدود ۹۰ برابر، در چین ۶۵ برابر، در ویتنام ۳۵ برابر، در تایوان ۲۵ برابر، و در ترکیه ۱۵ برابر شدهاست. اما درآمد سرانة ایران هنوز حتّا از پنجاه سال پیش هم کمتر است. در وخامت این کارنامة اقتصادی و فلاکتهای برخاسته از آن هرچه گفته شود حقّش ادا نمیشود. نیمسده فرصتسوزی برای توسعة شتابان و پایدار اقتصادی ایران.
برای درک عمیقتر فاجعة رشد اقتصادی ایران که با دههها ابرتورّم و بیکاری گسترده و خروج سرمایه از کشور نیز توأمان بودهاست، میسزد نگاهی به روندهای جمعیّتشناختی در این دوره بیندازیم. گفتهاند که جمعیّتشناسیِ ملّتها نشانگر سرنوشت آنهاست. این گفته گرچه کمی اغراقگونه به چشم میآید، اما از اهمیّت فراوان ساختار و روند جمعیّتی در یک سرزمین و نسبت آن با توسعه و توانمندی آن کشور خبر میدهد. کارنامة منفی اقتصادی ایران در دهههای گذشته درحالی رقم خورد که هرم جمعیّتی ایران برای رشد سالم و سریع اقتصادی مطلوب بود. اما دریغادریغ که این امکان هم از دست رفت. با بهره نبردن از فرصت جهش جمعیّتی، ایران اکنون با تهدید خیلِ روزافزونِ سالمندان و بازنشستگان، و ورشکستگی نظام تأمین اجتماعیاش روبهرو است.
بیتوجّهی دولت به نقشِ سازندة جمعیّت جوان در توسعة اقتصاد، در پی-اش مشکل جمعیّتی و نسلی برای کشور ایجاد کرد. با پایان یافتن جنگ، سیاست کاهش زادآوری دولت همگام با گسترش شهرنشینی و جهش نرخ مشارکتِ اجتماعی زنان، در کنار شتابگیری توسعة انسانی و دههها رکود و رشد اقتصادی پایین، به کاهش شدید نرخ ازدواج و باروری در ایران انجامید. در گذر بیست سال، از نیمة دهه شصت تا نیمة دهة هشتاد، میانگین شمار فرزندآوری زنان ایران از بیش از ۶ به کمتر از ۲ کاهش یافت. این سقوطِ حیرتآور در تاریخ جمعیّتشناسی جهان در زمان صلح و سلامت عمومی بیسابقه است.
این افت خیرهکنندة نرخ باروری در کنار افزایش نرخ تجرّد قطعی، سنّ همسرگزینی، جدایی، و مهاجرت از کشور مسیر توسعة اقتصادی کشور را سخت پرهزینه کردهاست. برآمد این کارنامة تیرة اقتصادی و روندهای جمعیّتی ایران در نیمسدة گذشته خبر از آن میدهد که جامعة ایران نه تنها از فرصت کمبدیل برخورداری از جمعیّتی جوان و دانشآموخته برای توسعه و رفاه اقتصادی خود بهره نبرد، بلکه با پیر شدن پیوستة ایرانیان در نبودِ اقتصادی توسعهیافته و ثروتآفرین، هر سال چشمانداز رفاهی و معیشتی کشور نیز تاریکتر خواهد شد.
جانِ سخن اینکه ایرانیان شتابان رو به پیری میروند بی آنکه کشورشان ثروتمند و توسعهیافته شده باشد. این وضعیّت سامانیان و میهن-پرستان ایران را موظّف میکند که با تمام توان خود همة امکانات کشور را در جهت تشکیل یک دولت توسعهگر بسیج کنند. عملکرد چنین دولتی به اصلاح روندهای جمعیّتشناختی و شکوفایی اقتصادی منجر خواهد شد.
اصل چهاردهم: تهدیدهای زیستمحیطی و چالش مدیریّت سرزمینی
جغرافیای سیاسی سرزمینِ عمدتاً خشک و دشوارگذرِ ایران با گوناگونیهای کوهستانی، کویری، آبی، جنگلی، و گرمایی و سرمایی نیاز به همپیوندی و همبستگی فشردهتری دارد. دریغ که در گذشته، تاروپود این جغرافیا به سبب نبود آبراهها و خشکیراههای درخورِ مسافرت و ترابری، پیوستگی کمی داشتند. گرچه آبراهها، تالابها، و دریاچهها دچار بحران خشکیاند، امّا گسترش خشکیراهها و هواراهها بر امکانهای همپیوندی و دسترسی بسی افزودهاست. برای ارتباطات سرزمینی تنگاتنگتر، ایران هنوز سخت نیازمند نوسازی و گسترش این زیرساختها و مدیریّت آب و خاک و هوا است و در کوتاهزمانی باید برای ایجاد بسترها و فرصتهای نو برنامهریزی کرد. غمانگیز است که مشکلات زیستاری و زیستبومی ایران در آینده همچنان بحرانیتر خواهند شد و سرزمین ایران بسیار نیازمند رسیدگی فوری و راهبردی به این ابردشواریها در هر سه پهنة خاکی، آبی، و هوایی خواهد بود. آلودگی شهرها از ریزگردها و بخارهای سمّاندود، همراه با گرمافزایی و بیابانگستری، و نیز کم آبی، خاکفرسایی، و جنگلزدایی میتواند برای ایران وضعیّتِ سخت شکننده و کُشندهای را پدید آورد.
مدیریّت بهینة چنین کشوری که دربردارندة رنگینکمانی از فرهنگها و مردمان نیز است، حاجت مُبرم به آمایش سرزمینی و تشکیلات اداری و سرزمینیِ ویژه دارد. اینکه نظام مدیریّت اداری و سرزمینی ایران در دوران پس از گذار از نظام کنونی باید چگونه باشد، یک تصمیم میهنی است. از دید سامانیان، نظامی نامتمرکز میتواند در ایران کارا و بهرهور باشد، که البته در این راستا آگاهیرسانی خواهند کرد. مشخصتر، در این راستا باید شاهد چند تغییر زیر باشیم.
نخست، حکومت (مرکزی و محلی) باید میهنپرست، سامانمند، و قانونمدار گردد. بی چنین تغییری، هیچ راهحلی برای ادارة بهتر ایران شدنی نخواهد بود. دوم، باید از قدرت بخشها (وزیران) به نسبت سرزمینها (استانداران) فراوان بکاهیم. یک راه توانمندسازی استانداران، افزایش قدرت آنان بر نهادهای بخشی و مدیران کل آنها در سطح استان مربوط است. برای نمونه، همزمان میشود ادارات کل استانها را در اختیار استانداران و وزیران نهاد. سوم، باید قدرت مالی استانداران افزایش یابد و در مورد استانهای کمبرخوردار، باید از سیاست توزیع منابع میهنی بهره برد. چهارم، گماشتنِ استاندارانْ باید انتخابی، و تا ممکن است از نیروهای بومی باشد. این انتخابها مشروط به کاردانی، ولی تحت حاکمیّت دولت مرکزی خواهد بود. البته این نقش نباید مانع برگزیدن استانداران "نابومی" شود. در همه حال، انتخابات و انتصابات در ایران نوین باید بر بنیادِ کاردانی و دانش و تخصّص استوار باشد. و پنجم، نخبگانِ استانی و ایلی را باید در نظام اداری مرکزی کشور کنار یکدیگر گرد آورد.
از دید سامانیان، ایرانِ آینده باید یک مردمسالاری پارلمانی باشد با امپراتوریِ نمادین، نخستوزیر قدرتمند، و یک مِهستان استانی (مجلس سنا) در کنار یک مجلس مردم. همة این نهادها باید در چارچوبهای تعریفشدهای انتخابی باشند. هر استان باید دو مِهنشین (سناتور) داشته باشد که با رأی مردم همان استان برگزیده شوند. برای کاهش قدرت پایتخت بر استانها، وزارت کشور نباید در سیطره و مهار استانداران باشد. آنان بهاتّفاق وزیران زیر نظر نخستوزیر (برگزیدة مجلس استان و مردم و با تأیید امپراتورکشور) عمل میکنند.
برنامهریزی میهنی باید در دو سطح کلانِ کشوری از بالا، و خُردِ محلّی از پایین انجام پذیرد. در کنار این برنامهریزی راهبردی و آمایش سرزمینی از سوی حکومت مرکزی، استانداران مسئول برنامهریزی اقتصادی برای استانهای خودند، و برای این منظور، سازمانهای محلی برنامهریزی در سطح استان و فرمانداری باید تقویّت شوند. در این نظام برنامه-ریزی، منطقهها در سطوح بخشداریها بهشکل "مجتمعهایی زیستی" فرض میشوند که دارای "سرمایههای محلی"اند، و در صورت کمبود، از سرمایهها و منابع میهنی و استانی، تغذیه میشوند. سامانة ادارة سرزمینی کشور باید با هر گونه قبیلهگرایی قومی، مذهبی، و سیاسیِ مبتذلْ، از جمله فدرالیسم قومی، خطکشی صریحی داشته باشد.
اصل پانزدهم: عدالتگستری و فراهمآوری نیازهای نیروهای اجتماعی
مهمترین نمود و نمادِ میهن، همانا مردماند و بنیادیترین ضامن کرامت انسانی مردمان ایران هم جاریسازی عدالت و مساوات است. سامانیان خود را سخنگو و پشتیبان همة ایرانیان میهنپرست که در ایرانزمین یا بیرون از سرزمین مادری میزِیَند، میدانند و همواره از مروّجان کرامت انسانی خواهند بود. سامانیان بازتابندة حقوق، نیازها، و خواستهای ایرانیان خواهند بود، و در این راستا، ارزشها و سیاستهای مشخصی را نهادینه میکنند.
جمعیّت کشور آرامآرام رو به کاستی و پیری میرود. همهنگام شمار بسیاری از بهترین سرمایههای انسانی نیز کشور را ترک میگویند، و نسل جوان نیز قادر به تشکیل و حفظ خانواده نیست. این روندهای ویرانگر باید در اندک زمان با گسترش حمایتهای مناسب متوقف شود. کمک به ازدواج جوانان و حفظ خانوادها در مراحل شکلگیری آنها از وظایف میهنی و امنیّتی دولت است. در جامعة بهغایت طبقاتی ایران اصلیترین نیاز طبقات دارا، کمدار، و ندار بهترتیب انباشت سرمایه، آزادی، و معیشت است که باید برای انها تأمین شود. پیشگیری از دزدی و فرار سرمایه، گسترش آزادیها، و بسط دولت رفاه، کف و کمینة مواردی است که باید فراهم شود.
جوانان ایران آیندهسازان کشورند. در غیاب آموزشوپرورش درست و حل مشکلات پرشمارِ زندگی و کار و تفریحِ ایشان، کشور آیندة امیدبخشی نخواهد داشت. این جوانان باید هرچه بیشتر به چشمانداز خود و آیندة کشورشان امیدوار گردند. آنان باید در وضعیّتی قرار گیرند که هر روز جانانهتر پایبند کشورشان گردند تا فرار و مهاجرت از آن. نیازهای آموزگاران، کارمندان اداری، دانشوران و دانشجویان بهویژه باید در اولویّت کشور باشد. ایران بی آموزگاران و دانشورانِ برخوردار، و یک نظام آموزشوپرورشِ بینیاز و باکیفیت، هرگز کشوری خودبسنده و بهرهمند نخواهد شد.
زنان ایران نیمی از جمعیّت کشورند و باید خواست برحقّ برابری حقوق شهروندیشان با مردان ضمانت شود. ترفیع مشارکت سیاسی و اقتصادی آنان الزامی است. حقّ انتخاب آنان برای پوشش مناسب با جامعة ایران نیز باید به رسمیّت شناخته شود. کهنسالان، میانسالان، جوانان، و نوسالان کشور هر کدام نیازهای مشخصی دارند و باید به تکتکشان پاسخی درخور داد. در این میان باید کودککاری جرمانگاری شود و متخلّفان تنبیه شوند. حمایت از کودکان کمتوان، بیسرپرست و بدسرپرست وظیفة اخلاقی دولت است.
کمتر نیرویی چون بازنشستگان بر گردن کشور حق دارند. تأمین زندگی آنان برابر با همرتبگانِ کارمندشان از برترین وظیفههای حکومت است. صندوقهای بازنشستگی باید مستقیماً زیر نظارت نمایندگان واقعی مردم باشند و حقوق غصبشده و ربودة مالباختگان کشور را باید به آنان برگرداند. توانیابان، ناتوانان، جانبازان، آزادگان، آسیبدیدگان جنگ و مرزبانی و سوانح طبیعی، و فرودستان این بوم و بر، را باید به نیکوترین وجه گرامی داشت و بستر زیستنی ارجمند را برایشان فراهم آورد. مایة شرمساری است که زیرساختهای کشور هنوز مناسب خدماترسانی بسزا به این جماعتِ محترم اما نیازمند نیست.
نیروهای ایرانپرست و مردممدارِ مسلّح، پشتیبانی، امنیّتی، امدادی، و اداری کشور را باید پاسداران شایان و پُرتوان کیان کشور دانست، و برای این منظور، باید امکانات معیشتی و ابزارهای کارکردی آنان را بهکمال فراهم ساخت. کم نیستند اقشاری درون این نیروهای لشکری و کشوری که چون هموطنان نیازمند خود از ابتداییترین امکانات معیشتی محروماند. این برای کشوری که باید اقتدار و مدیریّت میهنپرستانه را اساس امنیت خود سازد ناشایست است. حرفهایسازی و پاکنمایی نیروهای نظامی، شبهنظامی، و امنیّتی کشور و محرومیّتزدایی از انانی که نیاز به حمایت دارند یکی از اولویّتهای بنیادین سامانیان خواهد بود.
مردمان ایران از هر زبان و باور و فرهنگ، و مرزبانان در چهارگوشة کشور، همه و همه از وفادارترین شهروندان و دلیرترین مدافعان سرزمین ایران بودهاند. آنان، همچون اقلیّتهای دینی، اعتقادی، و جنسی، حقوقی برابر دارند و هیچ تفاوت و تبعیضی نباید علیه هیچ شهروند و ساکن ایران اعمال شود. روحانیان و دینیاران مذاهب هم، جملگی همپایه با همة شهروندان ایران از حقوقی برابر برخوردارند.
با برنامهریزی و سیاستگذاری و ایجاد فعالیّتهای اقتصادی باید از مناطق محروم کشور، شامل استانهای مرزی، ایلات و عشایر، شهرهای کوچک، و روستاها محرومیٌتزداییِ گسترده کرد و در جهت توسعة آنها بهجد کوشید. مرزنشینان غیور و زحمتکش ایران نباید به کولبر و سوختبر فروکاسته شوند و مورد سوءاستفادة قاچاقگران و تبهکاران قرار گیرند. برنامهریزی استانی باید نه تنها اساس رشد اقتصادی، که پایة کاهش محرومیتّهای اجتماعی نیز داشته باشد.
برای رسانهها، کنشگران سیاسی، و روزنامهنگارانِ وطنپرست کشور باید حقوق شهروندی، از جمله آزادی بیان و اجتماعات فراهم آید، و کشور نباید هیچ زندانی عقیدتی یا سیاسیای داشته باشد. برای "جرم سیاسی" باید تعریف قانونی مشخص به دست داد و خلط آن با "جرم امنیّتی" بیتردید مدیریت شایستة کشوری و لشکریِ میهن را به مخاطره جدی خواهد انداخت. آزادی و امنیّت جانی فرد و شهروند مهمترین رکن کرامت و عزّت انسانی است.
در ایران نوین، وطنفروشان، مُفسدان، و بزهکاران در حریم قانون و حقوق شهروندی و انصاف و عدالت شناسایی و تنبیه میشوند. آنانی که پاسخگو بودهاند، اظهار ندامت کردهاند، و آموزشهای لازم را دیدهاند، باید در همه حال حق برگشت به آغوش وطن را داشته باشند. قانون اساسی آیندة کشور باید انتقامجویی سیاسی را به هر گونه و بهانهای منع و منتفی کند. سامانیان این ارزشها و سیاستها را تا حدّ امکان در قانون پیشنهادی به مردم ایران نیز جاسازی خواهند کرد.
باید حق ایرانیان مهاجرتکرده از کشور را برای برگشت عزّتمندانه محفوظ داشت و از حقوق آنان در کشور صیانت و حمایت کرد. پس از بیش از چهار دهه از برآمدنِ انقلاب اسلامی، هنوز جمهوری اسلامی به این مهاجران، که اغلب ناداوطلبانه میهن خود را ترک گفتهاند، یک "عفو عمومی" بدهکار است. حکومت نباید بتواند از شهروند حق زندگی در زادگاه خود را صلب کند و یا شهروند "دوگانه" را به بهانه و جرم واهی روانة زندان سازد.
با مهاجران و پناهجویان به کشور، بهویژه افغانستانیها که از شرارت تبهکاران و پیکارجویان طالبانی به سرزمین خویشاوند خود، ایران، پناه میآورند، و نیز با شهروندان دیگر کشورها باید براساس مهماننوازی ایرانی و طبق اصولِ روابط بینالملل و میثاق حقوق بشر رفتار کرد و در فراهمآوری حاجات ایشان جهد بلیغ کرد. شوربختانه گاه دیده میشود که نیروهایی حضور مهاجران قانونی و قانونمدار افغانستانی را تهدید امنیّتی میشمارند و با آنان بیمهری میکنند. سامانیان این رفتار را مغایر میهنپرستی میدانند.
و سرانجام، در چارچوب اندیشة امپراطوری ایران، مردمان و سرزمین-های "نوروز" از اجزای جداناپذیر هویّت ایراناند. فارغ از اینکه امروز آنان در چه دولت-ملّتی قراردارند، میهنپرستان ایران باید همة زمینههای لازم را برای تقویّت روابط دیپلماتیک و همکاری سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی با آنها فراهم سازند. تشکیل "اتّحادیة سرزمینهای نوروز"، همچون اتّحادیه اروپا، بر اساس حقّ حاکمیّت و منافع مشترک متّحدان، باید از اولویّتهای روابط منطقهای سامانیان باشد، و چنین نیز خواهد بود.
اصل شانزدهم: ریشهکنی ابتذال سیاسی و فساد نهادمند
برای پیشرفت و برخورداری، ایرانیان نیازمند فلسفة زیستی جدیدیاند. امّا در جهت برساخت و پرداختِ چنین جهانبینیای، ایرانیان نخست باید با دو بیماری کُشنده در جامعة امروزشان بهنام فساد و فرهنگ سیاسی مبتذل بهجدّ و جهد پیکار کنند، و این دو را در نگرش، گویش، منش، و کنش خود ریشهکن سازند. از بد روزگار، در گذر دهههای گذشته فرهنگ سیاسیِ بخش مؤثر جامعة سیاسی ایران به ابتذال کشیده شدهاست. فرهنگ سیاسی یک ملّت بخشی از فرهنگ عام آن ملّت است که خود را در حوزة سیاسی جامعه مینمایاند.
حوزة سیاسی هم حوزة زنجیرهْ روابط و ضوابطی است که شهروندان کشور در جریانهای سیاسی، درون خود و میان خود و جامعة سیاسی، یعنی دولت و احزاب و گروهای سیاسیُ و نیز درون این جوامع سیاسی سامان دادهاند و به آن عمل میکنند. هرچه این روابط و ضوابط سالمتر، مردمسالارانهتر، منطقیتر، و علمیتر باشد، بههمان اندازه فرهنگ سیاسی پویاتر خواهد بود. از دیگر سو، رابطه و ضابطة نامشروع و مستبدانه و خارج از چارچوب اخلاق، خرد و علم، و خیر جمعی، به فرهنگ سیاسی ناسالمی راه میبرد.
این نیز گفتنی و درنگیدنی است که در ایرانِ امروز دو فرهنگ سیاسی در برابر هم قد افراشتهاند. گرایش نخست که غالب است میخواهد فرهنگ سیاسی ناسالم را به صد حیلت نگه دارد و با نقّادی و نوآوریِ بنیادی بستیزد. و گرایش دوم، که دارد جوانه میزند، خواهان آن است که خود را از هر قید و بندِ فرهنگ سیاسی مبتذل برهاند، و فرهنگ سیاسی نوینی را دراندازد. هواداران این اندیشة دوم، از جمله سامانیان، پذیرای هر گونه نقد سازنده و گفتوگوی همهشمول و خیرخواهانهاند. از جانبی دیگرُ، خُردهنیرویی سخت بیفرهنگ هم هست که هدفی جز نابودی ایران و بدنامی اسلام، دین بیشتر شهروندان، ندارد. در این میان نیز تودة مردم زحمتکش ایران نیز در چارچوب فرهنگ اجتماعی و رنگارنگِ بسیار غنی و انسانی خود زندگی میکند.
بخشی از جلوههای فرهنگ مبتذل را میشود در این مفاهیم خلاصه کرد: استبداد، دروغگویی، بیاخلاقی، مظلومنمایی و قربانیپنداری، قهرمانپروری، دشمنتراشی، دورویی، نیرنگبازی، بدبینی، بیاعتمادی، اتّهامزنی، توطئهپروری، خویشمحوری و خودبرحقبینی، توهّمگرایی، علمستیزی و حلمگریزی، گذشتهگرایی، روزمرّگی، غرورکاذب، و قانونگریزی. افزون بر اینها، این فرهنگ در سرشت خود جزماندیش، آرمانگرا، ایدئولوژیزده، و جدلگراست و توان آن برای واقعنگری، عمل-گرایی، و پذیرش حقیقت یا نظر مخالف بس اندک است. این فرهنگِ احساساتی اغراق میکند، به صد شعبده پناه میبرد، استواری ایدئولوژیک و سیاسی ندارد، فرصتجو است، دگرگونیخواه نیست، گذشتهْشِیدا است، و هرآنچه را هم که میآزماید جای کلِّ حقیقت میپندارد و جا میزند.
گذشتهشیدایی یکی از بزرگترین دردهای این فرهنگ مبتذل است. "رضا شاه روحت شاد" یا "عصر طلایی امام". از شاه میگذرد و به ۱۴۰۰ سال پیش پناه میبرد، یا از خمینی میگذرد و به ۲۵۰۰ پیش دخیل میبندد. شاه را با شیخ و شیخ را با شاه جابهجا میکند. قدرت تخیّل این فرهنگ مبتذل در همین حد است و نمیتواند آیندة نوینی برسازد. این ناتوانی در تبدیل گذشته به تاریخ، و فراگیری مفهومی از تجربه، برای حرکت به-سوی آینده، فرهنگ مبتذل را در ستیز با هر فکر تازه و هر گزینة نویی سخت و ستبر میکند. پس تازهاندیشی و نوآفرینی با این فرهنگ بیگانه است، و چون ناشکیب و بیدرنگ و سبکسر نیز هست، آیندهنگری و برنامهریزی برای پیشرفت را هم برنمیتابد و گزینههای آن برای تغییر، بیشتر همان آویختن به «گذشتههای زرّین» میشود.
این فرهنگ ارجی به روندها هم نمینهد، و تنها به نتیجه دل میبازد، و نتیجه را هم از طریق مقاومت و مبارزه و بیدرنگ و بیمیانجی میخواهد. بیاعتنایی به روش و تحقیق این فرهنگ را علمگریز و دانشستیز میکند. چه ناخوشآیند است که علمگریزیِ این فرهنگ، سببِ بیاهمیّتیِ پژوهش و کنکاش، دزدی ایدههای دیگران، و بیاعتنایی به نوآفرینان و پیشکسوتان پهنة اندیشه و عمل نو میشود. اندیشهدزدی و برنشمردن فکر بکر، نوآوری، و دستآورد دیگران، خودْ بزرگترین خیانت در حقّ دانش و دانشیان است و دشمنِ پایهیک پیشرفت یک ملّت. از اینجاست که در کشورهای توسعهیافته یا توسعهیابنده، قوانین و مقرّرات ثبت اختراع و ایده تدوین شدهاست و پیاده میشود.
برای این فرهنگ مبتذل، مرغ همسایه، که گاه دشمن هم قلمداد می-شود، همیشه غاز است، و آنچه خود دارد را از بیگانه تمنّا میکند. این بیگانهپرستی نه تنها بین نخبگان سیاسی، که بین روشنفکران هم رایج است. سرمایههای خودش را به خارج میفرستند و آنگاه برای سرمایهگذاری خارجی التماس میکند. مفاخر ایرانی را نادیده میگیرد و از مشاهیر اروپا شاهد و قول میآورد. روسدوست و انگلیسدوست و فرانسهشیفته و آمریکاشیدا و چینشیدا میشود. عربزدگی و همزمان عربگریزی این فرهنگ هم درد دیگری است. اکثریّتی از بزرگان دینی و بخشی از قهرمانان تاریخی آن عرباند و همزمان عربان را "ملخخوار" میداند. بیگانهپرستی مزمن در کنار بیگانهستیزی سطحیِ این فرهنگ است که تیشه به ریشه ایرانپرستی زدهاست.
افزون بر اینها، فرهنگ سیاسیِ ناسالم ایران بهغایت «بیشینهخواه» است و به کمینه و میانه گوشة چشمی هم نمیاندازد، و راهکارهای میانی را به انگ «سازشکاری» میکوبد! «یا همه یا هیچ»، و معمولاً هم برای کسبِ همه، آن اندک را هم که دارد از کف میدهد و جز باد در دست و دِماغش نمیماند! تثبیتِ دستآوردهای گذشته و کامیابیِ آرامآرام در قاموس این فرهنگ انقلابی «سرنگونیخواه»، تخریبگر، و غوغاسالار جایی ندارد. در عوض تا بخواهی، اعلامیّه و روضه و مرثیه برای آنچه بر باد داده مینگارد و میپراکند، و باخت و شکست خود را هم همواره با سرزنش و نکوهش بر سر دیگران آوار میکند؛ خواه دولت و فرد باشد یا بیگانه یا خودی، فرقی نمیکند.
تمامیّتخواهی و انحصارطلبی از دیگر ویژگیهای مبرز این فرهنگ ناسالم است. قدرت فراگیری آن محدود است چون گوش شنوا کم دارد اما دهنی گشاده دارد. پس به جای اندیشه اغلب درگیر گفتار است و کردار آن را نه خردورزی که پرگویی هدایت میکند. این فرهنگ مبتذل با فکر و عملِ همیاری، همبستگی، و همپیمانی برای سازندگی پاک بیگانه است، امّا پیوسته پابهرکابِ همکاری جهت آسیبزنی و ویرانکاری است. همچنین، این فرهنگ بیشتر تلاش در پیمودن کژراهههای فساد و بینزاکتی نظیر رشوهخواری، زد و بند، و آشنابازی دارد تا درآمدن به شاهراهِ رقابت، صلاحیّت، و درایت.
در چنین بستری رابطه و زدوبند اصلاند، نه ضابطه و فضیلت. در فرهنگ مبتذل، وفاداری، خدمتگزاری، و خیانتپرهیزی نیز بههمان اندازه بیریشهاند. یعنی فرقی چندان میان خدمتگزار و خیانتپیشه نیست. در عوض، میان ستمپیشه و ستمدیده همواره یک دریا جدایی است. فرهنگ مبتذل بیامان پابهکار است تا یکی را ستمکار و دیگری را ستمکشیده جا زند و در بزنگاه نیز، اگر لازم دید، جای این دو را ناگهان وارون کند. صد افسوس که «انتقام سیاسی» از اصول مقدّس این فرهنگ مبتذلِ "مرگ بر"، "مرده باد"، و "اعدام باید گردد" است. شوربختانه کینهتوزی در فرهنگ ما ریشه در عوامل گوناگونی دارد که سرشکستگیهای تاریخی، ماندگاری خودکامگی و سرکوبگری، مظلومیّت ملی، دشمنپنداری تند و تیز، و حسّ آسیبپذیری وسواسی از آن جملهاند.
دریغ که ایران تاریخ پُردستاندازی داشتهاست، و طی قرون و اعصار، جولانگاه قدرتهای قبایلیٍ، خلافتی، و استعماری بودهاست. این سرگذشت ناخوشآیند در کنار بهرهبرداری زورمندان از نخبگان و رهبران سیاسی، و نیز مزدوران و جاسوسان ایرانی، به بدگمانی و بیاعتمادی در کشور بسی دامن زدهاست. تجربة ایران معاصر در دو سدة گذشته نیز سرشار از خاطرات تلخِ شکست و واگذاری سرزمینی و باختهای سیاسی است.
این عوامل و خصایل، در بستر یک فرهنگ احساساتی، انقلابی، و آرمانگرا، و در گسترة فرهنگی که دید «سپید و سیاه» و «ستمدیده و ستمپیشه» دارد، موجب میشود که سیاستپیشگان رقیب خود را «خصم» بینگارند. آنگاه اسلوبِ بازی سیاسیشان همچشمی و ستیزهگری با حریف خواهد بود، نه همپذیری و رقابتگری سازنده. گفتنی است که در قالب این فرهنگ مبتذل سیاسی، انقلاب به براندازی کور و آشوبگری تعبیر می-شود، و نه تغییرات بنیادین در نهادها و ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه، و بهویژه دگرگونی در خودِ فرهنگ سیاسی.
و سرانجام بهعنوان آخرین مورد از دهها خصلت دیگرِ ابتذال در فرهنگ سیاسی باید به فرهنگ دوگانهباوری و تجمیع بیامان اضداد توجّه دهیم که خود برخاسته از کمخردی، حیلهگری، یا مصلحتاندیشی است. چند نمونه برشماریم: جامعة سیاسی ایرانی هم تغییر میخواهد و هم ضدانقلاب است؛ هم قدرتطلب است و هم ضدقدرت؛ هم قانونخواه است و هم قانونشکن؛ هم ستمگر است و هم ستمستیز؛ هم علیه دروغ حرف میزند و هم دروغ "مصلحتی" میگوید، هم در ستایش اخلاق موعظه سر میدهد، هم خودش بی-اخلاقیهای نکوهیدنی دارد.
از بارزترین کژرویهای این فرهنگ، فسادپروری است که برآمدش نابودی اعتماد عمومی شدهاست. فساد یک پدیدة سیاسی است و زادة این فرهنگ مبتذل سیاسی، و معنایش کژبهرهبریِ «فرد در موضع قدرت» از جایگاه خود است. دزدی اموال عمومی، رشوهخواری، و تقلّب انتخاباتی از نمودهای بارز فسادند. از گرفتاریهای ایران یکی اینکه فساد در آن ساختاری و نهادمند شدهاست، و لاجرم در تاروپود سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و روابط خارجی کشور ریشه دواندهاست. از ریشهها و رانههای فساد، جدا از آن فرهنگ مبتذل، باید از انحصارگری، تجمّلگرایی، نابرخورداری جنسی، غربشیفتگی (چون نولیبرالیسم اقتصادی)، تقدّسگرایی، و جناحبازیهای سیاسی نام برد.
در ایران امروز، از عوامل اصلی این فساد، سوای قدرت سیاسی و مقرّرات فسادبرانگیز، عبارتاند از بانکها، زمینخواران، رانتخواران، توزیعکنندگان بزرگ، بازرگانان وابسته به دولت و خارج، وزارت نفت و مشتقّات نفتی، انحصارات، و رسانهها. قدرت اقتصادی فزایندة این بازی-گران در غیاب یک سیاست خارجی بخردانه، اصلیترین سبب دامنگستریِ فساد درون نظام حکومتی و همراه آن درون بخشهای خصوصی و خصولتی و حتّا جامعة مدنی بودهاست.
البتّه نقش رابطة غیرعادی با آمریکا و تحریمهای این کشور علیه ایران را هم باید در ریشهدوانیِ فساد پررنگ دانست. برای نمونه، مقاومت علیه آمریکا و دورزدن تحریمها، حکومت و دولتهای پیاپی آن را مجبور به بهرهگیری از عناصر فرصتجو و گاه خیانتگر کردهاست و این "کاسبان تحریم" نیز حداکثر استفاده را از موقعیّت خود برای ثروت-اندوزی نامشروع، قاچاق، و دزدی کلان از اموال عمومی کردند و کماکان میکنند. دریغادریغ که این فساد گسترده، سوای پیامدهای مخرّب آن در کاهش اعتماد و اخلاق عمومی و فرسودن بیشتر فرهنگ کشور، افزایندة نابرابریها، بیدادگریها، و دیگر ناهنجاریها بهویژه در ساحت اجتماعی جامعة ایران شدهاست. فساد مهمترین عامل تشدیدگر شکافهای طبقاتی و دوقطبی ثروت و فقر در ایران است، و سر برآوردنِ خردهجامعة مفتخورانِ کاخنشین و کلانجامعة زحمتکشان کوخنشین را موجب شدهاست.
فساد در ایران امروز پدیدهای سیاسی است، یعنی ریشة آن در جامعة سیاسی قرار دارد. پس راهکار خلاصی از آن هم بالطبع سیاسی خواهد بود. امّا سیاسی بودن فساد ریشهکنی آن را بسی دشوار میکند. به دیگر سخن، فسادزداییْ و حتّا مبارزه با آن راهکاری ورای قانون و مقرّرات دارد. از قضا، قوانین و مقرّرات در جامعة فاسد خود عامل فساد بیشتر میشود چون گریزگاهها و پوششهای فسادبرانگیز ایجاد میکند.
برای کاهش و زدایش فساد تنها دو راه اثربخش هست: یکی خلق ارادة سیاسی در بالاترین سطح نظام برای ریشهکنی (انقلابِ رهبری)، و دیگری ریشهکنی آن به دست مردمان (انقلابِ تودهها). به دلایل زیادی، از جمله محافظهکاری حکومت برای حفظ وضع موجود از ترس آسیبرسی به نظام، انقلابِ رهبری ممکن است رخ ندهد و یا خیلی دیر روی دهد که نخواهد بود مگر نوشدارویی پس از مرگ سهراب.
در این خصوص، باید یادآور شد که یکی از علل محوری انقلاب ۱۳۵۷ نیز فسادزدگی دربار و برخورداران بود. این بار هم فسادبارگی میتواند عامل مهمّی در تغییر نظام حاکم باشد. جامعة فلاکتزدة ایران کنونی ممکن است در آیندهای نه چندان دور در وضعیتی قرار گیرد که مهدیباوران آن را شرایط "ظهور امام زمان" میخوانند. در چنین وضعیتی که نداریِ گسترده و نابرابریها غوغا میکند، تودههای مردمِ درمانده و دردمند در جستوجوی نجاتبخشی جدید به صحن خیابانها میریزند.
مهندسی گذار ایمن و توسعة اقتصادی
اصل هفدهم: آزمودههای گذار سیاسی در جهان و کاربرد آنها در ایران
کموبیش تمام کشورهای توسعهیافته در گذشته عقبمانده و اسیر خودکامگان و مستبدّان بودهاند. نوع استبداد و خودکامگیشان هم از سلطنتی و جمهوری تا نظامی بودهاست. گذار از این نظامها، از طریق انقلاب، رزماندازی (کودتا)، فروپاشی حکومتی، و جنبشهای صلحآمیز مردمی و مذاکرهمحور (متّکی بر اعتراضات، اعتصابات، و نافرمانیهای مدنی)، همهپرسی، انتخابات توافقشده، و گاه با آمیزهای از این شیوه-ها رخ دادهاست.
میان این گونههای گذار، انقلاب کمترین احتمال را برای نیل به توسعة همهجانبة بادوام و مردمسالاری پس از دورة گذار داشتهاست. گونههای رزماندازی (کودتا) و فروپاشی حکومتی هم یکراست و بیدرنگ به سرکار آمدن نظامهایی مردمسالار نینجامیدهاست. در این وضعیتها، نظامهای مطلوب پس از طی دورهای ۵ تا ۱۰ساله پدیدار شدهاند. بالاترین بخت برای گذاری تند و بیوقفه و امن به مردمسالاری از رهگذر گونههای گذار مذاکرهمحور، همهپرسی، و انتخابات توافقشده پدید آمدهاند.
در این وضعیتها، هواداران و کنشگران همجبهه، تغییرِ هستة اصلی قدرت را نشانه گرفتهاند و با همکاری مردم، مخالفان، و بخشهای کناررفتة حاکمیت و هواداران نومیدش توانستهاند گذارِ بهنسبت بیتنشی را پیش برند. تجربة جهانی در نیمسدة گذشته نیز نشانگر کوتاهتر بودن عمر استبدادهای نظامی از استبدادهای پادشاهی و جمهوری بوده و نظامیان سریعتر و آسانتر از انواعِ دیگر نظامهای استبدادی برافتاده-اند. در بسیاری از این کشورها استبداد غیرنظامی بهدست نظامیان سرنگون شد و پشتبندش آنان را یا خود مردم سرنگون کردند و یا مجبور شدند که در مصالحهای میهنی تن به خواستهای مردمسالارانة شهروندان بدهند (گذار مذاکرهمحور).
این تجربههای جهانگستر نیز گویای این واقعیّت است که در وضعیت پساگذار، نظامیان فضای سیاسی امنتری را برای رسیدن به مقصد توسعه و مردمسالاری فراهم میآورد، و نظامیان خود در ایجاد این فضا بیشترین همیاری را دارند. تسویة بزرگ فرماندهان ارتش ایران در پی انقلاب ۱۳۵۷ که به ناآرامی داخلی و حملة عراق انجامید، و انحلال ارتش عراق پس از سقوط صدام که به جنگ داخلی گسترده منجر شد، دو نمونه از بی تدبیری فاجعهبار در قبال نقش بنیادی نظامیان در حفظ امنیّت و یک-پارچگی کشور در دوران گذار است. در مقابل، در ترکیه، مصر، پاکستان، و دیگر کشورها بارها شاهد بودهایم که چرخشِ کلان قدرت سیاسی، به سبب وجود ارتشی مستحکم و مستقل، حافظ امنیّت ملی و یاریرسان گذارهای سیاسی در کشورها بوده است.
واقعیّت نظامیان این است که آنان پادگاننشیناند، نه کاخنشین، و از همان لحظة درآمدن به کاخ، گذرا بودن خود را درمییابند و برای برون رفتنِ ایمن از کاخ و زندگی امنِ پیآیندش برنامه میریزند. این برنامهریزی باید به پیریزی نهادهایی بینجامد که پس از درآمدن نظامیان حاکم از اریکة سیاست، نگاهبان آنان هم باشد. تجربة نظامیان حاکم نشان میدهد که بهواقع اکثریتی از ایشان در کنارِ اعمال اقتدار، چنین نهادسازیهایی را از همان روزهای نخست درآمدن به ارگ قدرت در دستور کار خود مینهند.
در این رابطه، تجربة گذار در کشورهای کرة جنوبی و لهستان درس بزرگی برای ایرانیان دارد. در لهستان که ژنرالها حاکمیت را از کمونیستها گرفته بودند با جنبشِ خشونتپرهیز "همبستگی" وارد مذاکره شدند. سپس، طی یک سری توافقها و با فشار از سوی کلیسای لهستان و مردم در صحن خیابان، نظامیان پذیرفتند که برای ایجاد یک مجلس مردمی انتخابات آزاد برگزارند، و تدبیر هم این بود که این انتخابات در ۱۹۸۹ ادارة مجلس را به جنبش همبستگی بدهد که چنین هم شد.
در مراحل بعدی، ژنرالها موافقت کردند که انتخابات آزاد را به قوة اجرایی هم تعمیم دهند که این توافق نیز انجام شد و همبستگی این قوه را هم در اختیار گرفت. نکتة ظریفی در این گذار بود و آن اینکه قدرت نظامی برای مدّتها در دست همان نظامیان یا جانشینان آنان ماند و ارتش کشور حفظ شد. در این میان هم هزاران میهنپرست و متخصص لهستانی جزئیاتِ چگونگی ادارة کشور از جمله قانون اساسی جدید و قوه قضائیه را با همفکری نوشتند و سامان دادند.
در کرة جنوبی که تا پیش از جنبش دمکراسیخواهی آن در ۱۹۸۰، حکومت نزدیک دو دهه در دست ژنرالهای نظامی بود، گذار به یک نظم سیاسی جدید هم با توافق و کمک همان نظامیان روی داد. در آنجا هم نظامیان طی توافقاتی با رهبران جنبش، قدرت را طی مراحلی به غیرنظامیان انتقال دادند. از شاهکارهای گذار در کره این بود که در قانون اساسی جدید آن انتقام سیاسی ممنوع اعلام شد، و این ابتکار، گذار را برای همه امن و ایمن کرد.
توجّه به این تجربهها و نکتهها میتواند به گذار سازنده، روان، و ایمن در ایران کمک کند. سامانیان باید این آزمودههای سیاسی پربها را نیک بررسند و آموزههای آن را میان مردمان و نیروهای تحوّلخواه بگسترند. در ارتباط با ایران، این تجربیات دربارة نقش نظامیان بویژه بسیار حیاتیاند چراکه در گذار سیاسی آینده در کشور، بهحتم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نقش مهمی را ایفا خواهد کرد.
تجربیّات ایران در این یک سدة گذشته از انقلاب مشروطیت هم گویای این امر است که نیروهای مسلح، ارتشی، نظامی رسمی یا جز آن، در گذارهای سیاسی نقشآفرین بودهاند. این تجربیّات همچنین به ما میآموزد که گونههای انقلاب، براندازی، و اصلاحطلبی دروغین (قدرتطلبی) به توسعه و مردمسالاری راه نمیبرد. گذار در کره و لهستان و دهها کشور دیگر از رهگذرِ مذاکره بین حاکمان و تحولخواهان با پشتیبانی مردم در خیابانها انجام شد.
براساس این تجربهها و تحلیلها، و نظر به ویژگیهای حکومت اسلامی و نحوة برخورد آن با ایرانیان میهنپرست، سامانیان طرح گذار مذاکرهمحورِ سازنده، بیتنش، و کمهزینه خود را به حکومت و مردم ایران پیشنهاد میکنند، چنانکه در گذشته هم این روش را طرح کردهاند (بنگرید به مرامنامة سازمان آبان). اما آنان همزمان میدانند که ایران الزامات و اقتضائات خاص خود را دارد و باید در چارچوب واقعیّت-های کشور، حکومت اسلامی، و رهبری آن این فکر را به پیش برند.
ترجیح سامانیان گذار مذاکرهمحور است، اما در صورت سنگاندازی حکومت همة گزینههای میهنپرستانه برای گذاری پذیرفتة مردم ایران روی میز خواهد بود. امیدواری سامانیان این است که حاکمان اسلامی بپذیرند و اعتراف کنند که هم خود و هم کشور مشکل دارد و نیز بپذیرند که برای حلّ مشکل به یک گذار سیاسی نیاز است و برای این گذار هم به کمک نیاز دارند. سامانیان از حکومت، نیروهای مسلح و همة تحوّلخواهان بهسوی ایرانی توسعهیافته درخواست دارند که از طرح گذار مذاکرهمحور آنان، بهخاطر ایران و اسلام، پشتیبانی کنند.
سامانیان با همة نیروهای سیاسی کشور، از جمله نگهبانان و حامیان نظام اسلامی، اصلاحطلبان و اصولگرایان، و پیروان نحلههای فکری ایرانی از جمله مشروطهخواهان، ایرانگرایان، ملّیگرایان، سوسیالیسمخواهان و اسلامگرایان، بهشرطی که خطوط سرخ ایرانپرستان را رعایت کنند، همکاری خواهند کرد. هدف هر گذار میهنپرستانهای سازندگی است، و آنها که سرنگونی به هر بهایی را عین هدف کردهاند با این اصل در تضادند و وطنستیزانه عمل میکنند.
برای جامة عمل پوشاندن به چنین گذار مذاکرهمحور ایمنی، تعریف نظام باید مشخصاً به حاکمان دینی محدود شود. آرمان سامانیان خروج محترمانه، داوطلبانه، و صیانتشدة حاکمان روحانی کشور از حکومت و قرار گرفتنشان در حوزة سیاست و جامعة مدنی همچون دوران پیش از انقلاب است. این همان خواستی است که بنیادگذار جمهوری اسلامی، آیتالله خمینی، از روحانیان داشت و به مردم ایران قول اجرای آن را داد. تجربة این چند دهه حکومت روحانیان هم نشان دادهاست که آیتالله خمینی درست میاندیشدهاست.
و امّا برای این گذار مهمترین شرط درک و شناخت دقیق بینش و نگرانیهای آیتالله خامنهای است. شوربختانه فرهنگ سیاسی "اعتقاد و استقامت" آقای خامنهای، برگرفته از آیتالله خمینی، مشکلزا خواهد بود، اما با درک و درایتِ برخورد با آن، مصالحه ممکن میشود. آقای خمینی تا آخرین لحظه عمر جانشینی انتخاب نکرد، به هشدارهای صدام برای حمله به ایران وقعی ننهاد، و شهادت یاران ایشان در حادثة انفجار مرکز حزب جمهوری اسلامی اشک به چشمانش نیاورد. اما همین انقلابی ناسازگار پس از ۴۴۴ روز روی گروگانان با آمریکا مذاکره کرد، قطع-نامة آتشبس در "جنگ، جنگ، تا پیروزی" با عراق را پذیرفت (جام زهر سرکشید)، و در واپسین لحظههای زندگی هم آقای خامنهای را برای رهبری تأیید کرد.
تجربة بیش از چهار دهه مدیریت در بالاترین سطوح کشوری و لشکری، فرهنگ اعتقاد و استقامت آقای خامنهای را حتّا سختتر و جزمیتر کرده است. این تجربه ایشان را بهجدّ به این باور رساندهاست که هیچ نیرویی حریف نظام اسلامی نیست. نه آمریکا و اسرائیل، نه مخالفان اسلامگرای سبز و اصلاحطلب، و نه مخالفان چپ و سکولار و براندازِ سلطنتطلب. ایشان به ظنّ خود توانستهاست با تکیه بر انقلاب و اسلام، و این اواخر ملّی-گرایی، نظام مقدّس و آسمانی خود را از گزند نیروهای شیطانیِ ضدِّ نظام محفوظ دارد. همهنگام، هم آقای خامنهای، بهموقعش"نرمش قهرمانانه" کرده و با واقعبینی نظام را از چندین "پیچ خطرناک" گذراندهاست. برای گذار امن دیگری، باید این دو خامنهای ایدئولوژیزده و عملگرا را خوب درک کرد و بهدقّت شناخت.
نگرانیهای آیتالله خامنهای معتقد و مقاوم کداماند و چگونه باید به آنها پاسخ گفت؟ شاه، اگرچه با تأخیر، صدای انقلاب مردم را شنید. آیا امکان نرمش قهرمانانة آقای خامنهای در قبال اعتراضات مردم ناراضی وجود دارد؟ شوربختانه جواب براندازان و آشوبطلبان به این پرسش منفی است. آنان بهعمد تجربه و تصمیمگیریهای آقای خامنهای را نادیده می-گیرند. دستکم بخشی از آنان، بهخصوص ایادی اجنبی میان ایشان، در پی تغییری سازنده نیستند، بلکه تنها به آشوب و انقلاب بهعنوان هدف غایی خود مینگرند. این درست همان برخوردی است که آقای خامنهایِ هشتادوچند-ساله را سازشناپذیر میکند. مخالفت با آقای خامنهایِ معتقد و مقاوم، و تنها بر مبنای نارضایتیهای مردم و بدون توجه به نگرانیها و عمل-گرایی رهبر کنونی، کشور را در مسیر "بچرخ تا بچرخیم" قرار خواهد داد.
مشکل مهم بعدی گذار مذاکرهمحور در سوی مخالفان جمهوری اسلامی است. شوربختانه اکنون نیروی مهم و اثرگذاری در صف مخالفان نظام نیست که آقای خامنهای یا نمایندگان ایشان با آنان مذاکره کنند. آنانی که با نام اپوزیسیون در داخل و خارج فعّالاند، چه فرد و چه گروه، وزن سیاسی شایانی ندارند و محبوبیّت یا مشروعیّت مردمیشان نیز بسیار پایین است. آنان در موقعیّتی نیستند که بتوانند نیرو و فشار معناداری را در خیابانها به نمایش گذارند. با این وجود، نخبگان سیاسی و فنسالارِ ایرانپرستِ بیشماری هستند که میتوانند متّحد شوند، و با حمایت مردم بهستوهآمده و خواهان تغییر، به یک نیروی سیاسی درخور بدل شوند و طرف مذاکره حکومت اسلامی قرار گیرند. سامانیان با فراخوان اتّحاد خود باید در جهت شکلدهی به این نیروی مذاکرهگر فعال شود و هستة مرکزی آن گردد. قدرت و اعتبارسازی برای مذاکره با نظام نخستین و حیاتیترین رسالت سامانیان است.
سامانیان از آیتالله خامنهای انتظار دارند که از این طرح گذار حمایت کند و با کمک نیروهای نظامی کشور الزامات عبور امن ایران را از این پیچ خطرناک فراهم سازد. از قول زندهیاد شجریان، برای عبور از این پیچ "مردم یا حکومت یکی باید آن دیگری را بشنود. " مردم ۴۴ سال برای عبور از دهها پیچ و گردنة دشوار به حکومت گوش سپردهاند. امروز نوبت حکومت اسلامی است که مردم بهستوهآمده را بشنود. خوش-بختانه آقای خامنهای میتواند این گذار را با توفیق به سرانجام رساند؛ ایشان تنها کافی است که بخواهند. اقدام آیتالله خامنهای به یک سخنرانی تاریخی و گفتوگوی ایشان یا نمایندگانش با نخبگان دگراندیشِ جامعة دانشگاهی و سیاسی کشور با انتخاب خود ایشان سرآغاز خجستهای خواهد بود.
با رهبری این گذار، آیتالله خامنهای سرانجام نام خود را بهعنوان رهبر بزرگ تاریخ ایران ثبت میکند. یکی از مسیرهای ممکن برای آقای خامنهای هدایت حکومت مطلقة فقیه بهسوی یک امپراتوری ایرانی است که خود در چند سخنرانی از آن با نام "تمدّن اسلامی" نام برده است. آیتالله خمینی بنیادگذار جمهوری اسلامی شد. اکنون آیتالله خامنهای فرصتی تاریخ-ساز دارد که بنیادگذار امپراتوری ایرانی و تمدّن اسلامی شود. برای این منظور، باید تغییراتی در قانون اساسی انجام پذیرد که لزوم و روش آن هماکنون در قانون اساسی فعلی پیشبینی شدهاست و آقای خامنهای در موضع رهبر توانایی لازم را برای این تغییرات دارد. در پی آن، ایشان نخستین امپراتور ایران میشود و سپس بیدرنگ به سبب کهنسالی و خستگی و یا هر دلیل دیگری، داوطلبانه استعفا میدهد، و بر اساس قانون جدید، شخصی معتمد جانشین ایشان خواهد شد.
اگرچه سامانیان با ادامة حکومت روحانیان مخالفاند، اما برای گذار امن، در نخستین مرحله اگر آن شخصِ جانشین از سوی مردم و نیروهای سپاهی و ارتشی کشور همراهی شود و نقشی مشابه آقای بِن سلمان در عربستان سعودی را ایفا کند، او را خواهند پذیرفت. وظیفة اصلی این حاکمیّت گذار، عبوردهی امن کشور از پیچ خطرناک کنونی، فراهمآوری شرایط برای تغییرات نهادی و ساختاری، انتخابات آزاد، کاهش تنش با آمریکا، تسویّة عدالتمدارانة مفسدان و خائنان، و رسیدگی فوری و فوتی به زندگی مردم خواهد بود.
در مراحل بعدی، حاکمیّت گذار باید بهسوی یک حکمرانی سکولار و مردم-سالار برود. خوشبختانه افزایش آگاهی سیاسی در ایران و کارنامة حکومت اسلامی ایرانیان امروز را بسیار سکولار کرده است. تقدّس در ایران امروز دیگر نقش چشمگیری ندارد و خرافات هر روز بیشتر در فرهنگ مردم رنگ میبازد. اگر تا دیروز آیتاللهها مراجع دینی و معنوی کشور بودند، امروز بخش بزرگی از آنان "سلطان" لاستیک، شکر و برنج و جز آن نامیده میشوند. نسل دوم این حاکمان هم بسیار به سوی زیستی سکولار گراییده-اند.
مخالفان نظام و براندازان، همچنین حکومتیان و طرفداران آنان، احتمالا این طرح را نامعقول، غیرعملی، و یا خائنانه قلمداد میکنند. اما آنان گزینة بهتری ندارند، و طرح سامانیانِ عملگرا، واقعبین و شجاع بیتردید در میان مردم تحوّلخواه کشور مقبولیّت بیشتری خواهد یافت. سامانیان مخالفِ رویکرد غیرعملی و ناسازندة "براندازی کل نظام"اند. تعریف نظام برای آنان دربردارندة دین مردم، روحانیّت، نیروهای مسلّح و امنیّتی، یا نیروهای پنداربافِ طرفدار حاکمان دینی نمیشود. براندازی کور در معنای یک انقلاب آشوبگر، در وضعیت خشم و درماندگی مردم و توطئههای جاری دشمنان کشور موجب به خطر افتادن جدی هستی ایران خواهد شد.
همهنگام نیز حفظ نظام اسلامی در شکل کنونی آن هر روز مشکلزاتر و ناشدنیتر است. حاکمان روحانی و طرفداران آنان باید واقعبین و عمل-گرا باشند. جمهوری اسلامی با یک همهپرسی با رأی ۹۸ درصد مردم شکل گرفت ولی در آخرین انتخابات ریاست جمهوری تقریبا ۴۵ درصد به آن آری گفتند. کشور در ورطة فروافتادن به آشوب و هرجومرج قرار دارد. معیشت دشوار مردم، فساد نهادمند و گسترده، و نابسامانیهای دیگر اقتصادی کشور تحمّلناپذیر شدهاند؛ بحرانهای جدی محیط زیست، از جمله ورشستگی آبی، کشور را تهدید میکند؛ ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی به فروپاشی خانوادهها نزدیک میشود؛ بینظمی و ناکارامدی دولت علاجناپذیر شدهاست؛ جاسوسان و "نفوذیان" تا عمق نظام رخنه کردهاند که ترورها و انفجارها گویای این واقعیت است؛ و روابط بینالملی کشور امنیّت سرزمین ایران را به خطر انداختهاست. نظام اسلامی هنوز در "بنبست" نیست، اما به آن وضعیّت بسیار دارد نزدیک میشود.
به دیگر بیان، خروج عزّتمندانة حاکمان دینی ناکارآمد از ساخت قدرت دارد اجتناب ناپذیر میشود و این خروج کمترین چیزی است که باید روی آن به یک توافق میهنی رسید تا کشور از گزند و گردونة بلایای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مدیریّتی، و بینالمللی در امان بماند. سامانیان برای گذار از این حاکمان به حکومتی غیردینی با همة توان خود به آیتالله خامنهای یاری خواهند رساند و خواستار همکاری بر محور ایرانپرستی با همة نیروهای کشوری و لشکری ایران بهشمولِ مخالفان و طرفداران سیاسی نظام، سرمایهداران، روحانیان، و نیروهای مسلّح و امنیّتیاند. در مسیر این گذار، هیچ ایرانی میهنپرستی نباید احساس ناامنی کند. سامانیان از جان و مال همه ایرانیان تا پای جان خود محافظت خواهند کرد. دور باطل انتقام و خشونت سیاسی در ایران باید شکسته و ایستاده شود.
سامانیان مخالف دخالت کشورهای خارجی و استفادة ابزاری از تحریم و جنگ، تخریب و آشوب، و جداسازی سرزمینی برای گذار از نظام دینیاند. در قاموس سامانیان، هدف وسیله را توجیه و مشروع نمیکند، و در فراروند گذار هرگز ارزنی از ایرانپرستی خود عقب نمینشینند. دردآورست که مخالفانِ برانداز و حتّا ملیگرایان و دموکراسیخواهان گهگاه مبارزه با جمهوری اسلامی را به مقابله با منافع ایران و ایرانیان بدل میکنند. برای این افراد، که بیشینهای از آنان نیز ایراندوستاند، قصدشان برای نابودی حکومت اسلامی هر میانجی و مانوری را توجیه میکند، و همینجاست که هر وسیلة نامشروعی را هم علیه نظام، دین مردم، و حتّا تمامیّت ارضی کشور به خدمت میگیرند. اگرچه ترس از تجزیة ایران بیاساس است، اما نقشههای اهریمنی برای فروپاشی و جنگ داخلی را باید جدّی تلقّی کرد.
نمونهاش هم چه بسیار مخالفانی که خواهان تحریماند و کشورهای متخاصم را به جنگ با ایران فرامیخوانند. کسان دیگری علیه نیروهای نظامی و زیرساختهای دفاعی کشور دیدگاهی دشمنانه دارند. جریانهایی هم دستکزنان برای تخریب اسلام و جداسری و واپاشی ایران هورا میکشند، و برخی از آنان حتّا در خدمت جاسوسی برای دشمنان ایران درآمدهاند. در این میان، "رهبران" براندازی هم هستند که مردم را به انقلاب و آشوب فرامیخوانند، گرچه همچنان ابا دارند که مسئولیتی راهبردی بپذیرند. آنان ایده، سازمان، و تشکیلات درخوری ندارند، و وزن سیاسی-شان هم در اندازهای نیست که بتوانند اعتراضات مردمی را برانگیزند یا مدیریت کنند. کار این جماعت تنها ربایش و مصادرة به مطلوب مبارزات مردمی برای مقاصدی شخصی است.
میهنپرستان ایران مبارزه با جمهوری اسلامی برای گذار و ساختن یک ایران نوین را در چارچوبی پیش خواهند برد که به ایران و ایرانی و سرمایههای انسانی، مادی و معنوی کشور آسیبی نرسد. آنان از همة ایراندوستان انتظار واقعبینی دارند. گرچه مخالفت بیشترینِ آنان با جمهوری اسلامی و مبارزه برای تغییر وضع موجود بحق است، شیوة برخورد آنان با این حکومت بدبختانه نزدیک به همانی است که با حکومت پهلوی دوم شد و امروز موجب پشیمانی آنان است. ایران خط سرخ ایرانپرستان است و با تمام توان خود جلوی تکرار آن روش تغییر خواهند ایستاد، چراکه این بار فاجعة بس بزرگتری پیش خواهد آمد.
اصل هجدهم: بایستگیِ پیریزیِ دولت توسعه گر و حکمرانی کارامد
گونه، ریختار، و ساختار حکومتی کشور و قانون اساسیِ آن را همپیمانان سامانیان با هم پیشنهاد میکنند و مردم ایران تصمیمگیرندگان نهایی خواهند بود. این نظام و قانون باید بازتابگر نیازهای طبقات زیرین، میانی، و زبرین جامعه، و نیروهای ویژة کشور باشد. باید گفت تجربة ایران با شکل جمهوری مثبت نبوده و روی چندوچون شکل سلطنتی هم اختلافی جدّی بین نیروهای سیاسی هست. سامانیان خواستار بازپردازی قوارة امپراتوری برای نظام حکومتی ایراناند و در این چارچوب پیشنهاد میکنند که نام ایران در خارج از کشور به "پرشیا" یعنی همان نام پیش از سال ۱۳۱۳ آن برگردد.
موجب تلخکامی است که این نامگردانی یک دریا میراث چندهزارسالة ایران را در چشم جهان کمرنگ و بیفروغ کرد، بیآنکه هیچ بهرهای به کشور برساند. برای بازیابی رؤیای پارسی این تغییر نام از بایدها است. عنوان امپراتوری پرشیا در خارج و امپراتوری ایران در داخل یک تکانه و موج مثبت برای جهان خواهد داشت. تکانهای که ما ایرانیان سرشکستة امروزین سخت به آن نیازمندیم.
ایرانیان گلهمند و آزردهاند که چرا بیگانگان خلیج فارس را "خلیج" یا "خلیج عربی" مینامند. واقعیّت این است که مشکل از ما آغاز شد. آنان امروز نمیدانند "پرشیا" چیست و کجاست که دریایی به نام آن باشد. باید نگران نام پرسپولیس یا پرشین کارپت و کت (فرش و گربه ایرانی) و دهها دیگر هم بود. در این میان، عدّهای نیز سادهدلانه ادّعا میکنند که تغییر نام کشور برای وحدت ملّی بین مردمان ایرانی لازم و موجّه بود. امّا توجّه نمیکنند که نه تنها سرزمین "پارس" و بلاد "فارس" نام عمومی ایران در درازنای تاریخ بهنزد بیگانگان بوده، بلکه نام رسمی کشور در خود ایران همان نام همیشگی و فراگیر "ایران" بود و است و خواهد بود. دیگر آنکه مگر با این نامگردانی جداییطلبیِ بدخواهان کاهش یافت؟ خیر، برعکس افزایش یافت. برای نمونه جمهوریهای خودخوانده و جداسر درآذربایجان و کردستان (مهاباد) را به یاد داریم.
نگاهی بیتعصّب به رویکرد دیگر ملّتهای کهن در این خصوص بسیار روشن-گر و درسآموزست. کموبیش همةکشورهای کهن که بازمانده و بازنمایِ تمدّن باستانی باشکوه خودند، از چین و هند و ژاپن تا یونان و مصر، بهدرستی نام اروپایی خود را که یادآور میراث تاریخساز و نامهای جغرافیایی پیرامونشان است را حفظ کردهاند. یعنی، در سطح ملّیشان، نام کشورشان را در زبان مادریشان بهکار میبرند، و در سطح بینالمللی و در زبانهای بزرگ اروپایی، همان نام فرنگیشان را رسمی دانستهاند و رایج داشتهاند.
هندیان با آن تکثّر فرهنگی و زبانی، در داخل، کشورشان را بهارات (भारत) یا هندوستان (हिन्दुस्तान) مینامند، اما نام «India» را که یادآور و پشتیبان نامهای جغرافیاییِ اقیانوس هند «Indian Ocean» و شبهقارة هند «Indian Subcontinent» و صدها مفهوم و میراث دیگر هندیان است را در زبانهای اروپایی حفظ کردهاند. به همینسان، چین و ژاپن نام خود را در زبان ملّیشان بهترتیب جُونگگوآ (中国) و نیهون (日本) میخوانند. لیک، هر دو نامهای خود را در زبانهای اروپایی، بهویژه در انگلیسی که «China» و «Japan» است، به همان صورت نگه داشتهاند. همین سیاست موجب شده که نه تنها جایْنامهایی چون دریاهای جنوبی و شرقی چین «South and East Chinese Seas» و نیز رشتهجزیرة ژاپن «Japanese Archipelago» و دریای ژاپن «Sea of Japan» برای مردم جهان پذیرفتهتر و فهمیدنیتر باشد، بلکه بیشمار فراورده و مفهوم و میراث دیگرِ چین و ژاپن را که با صفتهای «Chinese» و «Japanese» شناخته میشوند، را روشنتر متعلِّق و مربوط به این دو دولت-ملّت بدانیم، بیآنکه گسست و ابهام و تمایزی در کار باشد. یونان و مصر نیز قصة مشابهی دارند که مکرّر نمیکنیم.
دردا که نام ایران در خارج به تباهی کشیده شده و "ایرانهراسی" سکة رایج گشتهاست. خارجیان، اعم از انگلیسیزبان یا انگلیسیبلد، حتّا نام کشور را بهدرستی نمیتوانند ادا کنند، و ایران را بهتبعیّت از انگلیسیزبانان بیشتر "آیران" تلفّظ میکنند. در غرب اسم ایران هم با اسلامزدگی و دهشتافکنی مترادف شده است: "آیرانین تروریست! " در مقابل، خوشبختانه نام پرشیا کماکان عزّتمند و باشکوه ماندهاست و هرگز کسی نشنیده که از "پرشین تروریست" سخنی به میان آید. برای ساختن ایرانی نو و واقعیّتبخشی به آن رؤیا، نام این کشورِ تمدّنبنیاد و کهنروزگار باید به همان نام تاریخی آن "پرشیا" برگردد. این تغییر برای بازیابی میراث گرانسنگ ایران از بایدهاست.
ایران پیش از برأمدن اسلام یک امپراتوری بود. با زایش و گسترش اسلام نیز نخست تازیان (امویان، عباسیان، و فاطمیان) و پسآنتر هم ترکان (عثمانی) با بهرهگیری از اسلام راهبردی، نه ایدئولوژیزده، امپراتوریها ساختند و ایران هم از آن جهانگیریها زیانهای هنگفت دید. اکنون نوبت ایران است که با بهرهمندی از ایرانپرستی خاص خود و اسلام راهبردی نوع خود، یک امپراتوری امروزین بسازد، آن امپراتوری که صفویان کوشیدند در برابر عثمانیان برافرازند.
برای ساختن ایرانی نو و واقعیّتبخشیِ به آن رؤیا، نظام حکومتی این کشور کهنسال باید به همان صورت تاریخی آن یعنی امپراطوری برگردد. این شکل حکمرانی، به گواه تاریخ، هم کارا بوده و هم در وضعیت امروز برای بازیابی میراث گرانبهای ایران الزامی است. این امپراتوری که در رأس ان یک امپراتور نمادین انتخابی (یا انتصابی با رأی مجالس کشور) خواهد نشست، دولتی قدرتمند با ریخت پارلمانی انتخابی (نخست وزیر) خواهد داشت. گرچه این تصمیم برعهدة مردم ایران خواهد بود، سامانیان نظام امپراتوری پارلمانی را پیشنهاد خواهند کرد (برای نمونه همچون ژاپن و انگلستان). فارغ از ریخت و ساخت کلی حکومت آینده، سامانیان به ساختارهای بخشی و سرزمینی حکومت آتی و به درونمایة آن هم توجّه ویژه خواهند داشت و توسعة همهجانبه و شُکوهمندیِ سازة حکومت را در صدر برنامههای خود مینشانند.
سازماندهی یک حکمرانی کارا و یک دولت توسعهگرا، نیرومند، و پایدار، که در مرحلة گذار میتواند شکل نیمهنظامی داشته باشد، باید جزو نخستین قدمهای میهنپرستان ایران در روزگار پساگذار باشد. بی شکلدهی به چنین دولتی در کنار حکومت جدید، پیشرفتی شایان و شتابان ناشدنی است. از ویژگیهای این حکمرانی و دولتْ، ایرانپرستی، قانونمداری، مشروعیّتِ مردمی، فنسالاری، و سامان درونی است. آمادگی کشور برای ادارة سرزمینی، امنیّت مردم، و دفاع از مرزها در دورههای گذار و پساگذار، وطنپرستان ایران را ملزم به نکوداشت و استفادة بهینه از نیروهای ایرانپرستِ نظامی، امنیتی، و اداری کشور میکند. در این راستا، در نیروهای مسلّح و امنیّتی نیز باید با تعریفِ وظایف جدید، جداسازی و درآمیزی مناسب صورت پذیرد. دیوانسالاریِ کشور نیز به طرحی نوین نیاز خواهد داشت و باید روح جدیدی از ایرانپرستی، اخلاقمداری، سختکوشی، و درستکاری به آن دمید.
مسئولیّتِ مدیریّت درهمة این زمینههای مرتبط با صورت و سیرتِ حکومت و دولت با یک نهاد مردمی انتخابی (مانند مجلس مؤسّسان) و یا شورایی از بزرگان امین و ایرانپرست کشور خواهد بود. در برهة پیآیندِ گذار، توجه به نیروهای آسیبدیده و آسیبپذیر هم از وظایف عمدة ایرانپرستان است. آزادی زندانیان سیاسی، رواجاندن اندیشة برابری زن و مرد، و مهار نیروهای ضدگذار و سامان جدید، رویارویی با خیانتپیشگان و جداییخواهان، و زدودن هر تبعیض مذهبی و اقلیّتی از دیگر مواردیست که همّ و توجّه ویژه سامانیان را میطلبد.
قانون اساسی جدید باید قوة اجرایی، قانونگذاری، و دادگستری را یکسره جدا از هم طراحی کند، و چگونگیِ شکلگیری، برگزینش، برگُمارش، برکناری، و کارکرد هر یک را با نگرش به نیازهای عمومی و بنیادی جامعه نیک پرداخت. این قوهها باید در کنار حزبهای سیاسی، جامعة مدنی، و نیروهای مسلّح و امنیّتی، در سازة یک حکومت مرکزیِ نیرومند و نامتمرکز، و بر پایة مشارکتِ بیمیانجی و اثربخش شهروندان عمل کند. قانون اساسی کشور باید در طراحی مدیریّت جامع میهنی اصول اساسی این سند راهبُردی و اعلامیة جهانی حقوق بشر را، تا جایی که با واقعیّتهای جامعة ایران سازگارست، در کار آورد.
نمونهوار، میشاید این قانون از همان آغاز انتقامجویی و اعدام سیاسی را منع کند، اما لغو اعدام در صورت عام آن را باید به زمانی پسانداخت که فرهنگ کشور و خواست عمومی همنوا با آن دگرگون شده باشد. نمونة دیگر این واقعبینی نقش اسلام در ایران است. از دید سامانیان، حکومت آیندة ایران باید سکولار باشد، اما نه لائیک. بدین معنا که برای دین نباید نقشی در حکمرانی پنداشت، گرچه چنین محدودیّتی برای دین در سیاست پیادهپذیر نیست. وظیفة جامعه سیاسی، یعنی دولت و احزاب، رشد فرهنگ سیاسی کشور در راستای تنظیمِ پیوند و گفتوگوی دین و دولت برای برهمکنشِ بیشینه و بهینه میان آنهاست.
سامانیان به یک ایران قدرتمند و قانونمدار باورمند و وفادارند و در این میدان تلاش میکنند. ایران نوین باید بر اساس قوانین عام و خاصِ نگاشته در قانون اساسی و اسناد رسمی دیگر اداره شود. مهمترین رکنِ قانونگذاری در ایرانِ نوین، برپاییِ مجلس مردم و مجلس استانها (مِهستان یا سنا) است که در پایتخت کشور خواهند بود و نمایندگان آن دو مستقیم و آزادانه از سوی مردم در سطوح کشور و مناطق برگزیده میشوند. چندوچون و کردوکار این دو مجلس را سامانیان در گفتارها و بیانیههای بعدی به مردم ایران پیشنهاد خواهند کرد.
سامانیان همچنین به یک ایرانِ دادبنیاد و رها از ناهنجاریها، و رستهها از دشمنیها باورمندند و در این پهنه خواهند پویید. ایران نوین باید بر بنیاد قوانین قضابی عام و خاصِ درنوشته در قانون اساسی و اسناد رسمی دیگر اداره شود. قضاوت، یا آنچه نهاد داوری و دادرسی میخوانیمش، حساسترین کردار انسانی است و باید با واپایی و بررسی کامل انجام پذیرد. مهمترین رکن داوری و دادرسی هم قاضیان مستقل و دادگرند. سامانیان بر این استقلال و عدالت تأکید بسیار خواهند داشت، و جهت برپاداری آنها در قوة دادگستریِ کشور فراگیرترین آموزشهای نظری و تجربی را خواهند گستراند. چیستی و چونی ساختار و کارکرد قوة دادگستریِ ایران نوین طی گفتارها و بیانیههای پیآیندِ سامانیان به مردم ایران عرضه خواهد شد.
اصل نوزدهم: بهکارگیری علم توسعه و تجربههای عملی
علم توسعه در این چند دههای که گذشت دستخوش تحوّلات نظری گوناگونی بودهاست. برجستهترین این نظریهها (راهبردهای توسعه) عبارتاند از: بازارمحوری (سرمایهداری با سیاستگذاری عمومی بر مبنای نولیبرالیسم، خصوصیسازی، تجارت آزاد)؛ دولتمحوری (سوسیالیسم، ملیسازی، حمایت، و برنامهریزی)؛ درآمیخته (سرمایهداری دولتی و اقتصاد بازار اجتماعی)؛ راه رشد ناسرمایهداری (نظریة توسعة سوسیالیستها برای جهان سوم، راه سوم)؛ تجدّدگرایی و مراحل رشد (مدرنسازی)؛ رشد تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه (نوکلاسیک، عرضهمحور)؛ رشد با توزیع محدود (کینزی، تقاضامحور)؛ توسعة صنعتی تجارتمحور (تشویق صادرات، جانشینی واردات)؛ و نظریههای جدید توسعه (انسانمحور و فناوریپایه). کاربست این نظریهها در کشورهای واپسمانده و یا توسعهیابنده، در مراحل گوناگون پیشرفت آنها، نتایجی بس ناهمسان داشتهاست. برخی کشورها با استفاده از پارهای از این نظریهها از وضعیتی بحرانی، پسماندگی، و استبداد به وضعیتی عادی، توسعهیافتگی، و مردمسالاری رسیدهاند. در حالیکه شمار کثیری هم که نظریههای دیگری را بهکار بستهاند، یا درکاربرد نظریههای انتخابی به خطا رفتهاند، کماکان در وضعیت توسعهنیافتگی و استبدازدگی فروماندهاند.
دراین سند راهبُردی مجالی برای تببین ریزهکاریهای این نظریهها و کارکرد آنها نیست، و شرح آنها در نوشتارها و گفتارهای این نویسنده (پیوندهای درنوشته در پایان این بیانیه) و دیگر متخصّصان علم توسعه، و در فضای مجازی در دسترس است. با اینکه هر کشوری ویژگیهای خاص خود را دارد، و هر ملّتی باید بر پایة آن ویژگیها مسیر توسعة خود را برگزیند، اما کلیّاتی از این نظریهها را میتوان برای همة کشورها برشمرد و از آنها بهره جُست.
چند کشور که در بهرهگیری از برخی از این نظریهها کامیاب بودهاند از این قرارند: چین، کرة جنوبی، تایوان، هند، ترکیه، مالزی، آفریقای جنوبی، اندونزی، برزیل، و روسیه. تجربة اندکشماری از کشورهای اروپای شرقی پس از فروپاشی شوروی هم روشنگر و درسآموزند. ایران باید حتّا از کارنامة کشورهای پیشرفتة غربی که در مرحلهای از سیرشان هنوز در تکاپوی توسعهیافتگی و مردمسالاری بودند، بهره برَد.
به بیانی، نشاید و نباید چرخ را از نو اختراع کرد، و با ایدئولوژیبافی فرصت را بیش از پیش از دست داد. برای ایران، کاربستِ مناسب نظریههای علم توسعه و آزمودههای عملیِ کشورهای کامیاب و ثروتمند سخت بایسته است. برترین درسِ تجربة کشورهایی که به توسعه و مردمسالاری رسیدهاند این حقیقت است که در آنها نقش دولتهای مقتدر و قانونمند در مراحل آغازین توسعه هنگفت بوده است. و در کنار این دولت توسعهگرا، بخش خصوصیِ صنعتپایه و جامعة مدنی برنگر (ناظر فعّال) هم بهخوبی نقشآفرینی کردهاند.
شروط اصلی در کامیابی و باردهی این راه توسعه، شکلدهی به یک دولت توسعهگرا، و پرورش جامعة مدنیِ مطالبهگر و بخش خصوصیِ صنعتگر است. در نبود این توسعهمحوریِ دولت و بخش خصوصی و جامعة مدنی، پیشرفتی پدید نمیآید، و اگر هم در دورههایی رشدی رخ دهد، ناپایا و کمفروغ خواهد بود، و در جایی سقوط خواهد کرد. تجربة محمدرضاشاه بهترین گواه این نظریه است.
مردمسالاری هم برآمدِ تراز نیروها میان این سه بخش است. در غیاب سلامت این نیروها و تعادل بینشان، توسعة پایدار پدید نمیآید و جامعه هم مردمسالار نخواهد شد. آنانی که به نقش بخش خصوصی در مراحل آغازین توسعه تأکید دارند، هم تجربة جهانی را نادیده میگیرند، و هم دههها پژوهش و دانشوریِ نظری را. نولیبرالهای اقتصاد حتّا یک کشور توسعهیافتة مردمسالار را نمونهوار نمیتوانند نام ببرند که در مراحل آغازین توسعهاش، بخش خصوصی نقشِ راهبردی و پیشآهنگ داشته است.
در وضعیّت خاص ایران نیز، که گامهای آغازین توسعه را برمیدارد، اقتصاد دولتمحور، کارپایه، و فناوریبنیاد از اقتصاد بازارمحور، سرمایهپایهْ، و منابع بنیان توسعهبخشتر خواهد بود. و امّا در ایران امروز که دولت بسی حجیم و فاسد است، بخش خصولتی انحصارگر و ناشفاف است، بخش خصوصی نابهرهور و انگلی میزِیَد، و جامعة مدنی هم دورنمایی جز گذران روزمره ندارد، کار سامانیان در دوره پساگذار بسیار پُرچالش خواهد بود. آنان باید دگرگونی ساختاری را با بازسامانیِ دولت در سراسر سپهر فردی، سازمانی، نهادی، و اداری همگام با نهادینهسازی حکومت جدید آغاز کنند.
برخلاف نولیبرالها که نسخة جانشینی دولت ناکارامد و فاسد را با بخش خصوصیِ فسادزیْ پیشنهاد میکنند، سامانیان از نسخة شکلدهی به یک دولت سالم و کاردان پشتیبانی میکنند، که از نگاه آنان، باید رهبری توسعة کشور را با اقتدار به پیش برد. همزمان با این مهندسی بخش عمومی، همة شرکتها و نهادهای خصولتی و آن دسته از فعالیّتهای بخش خصوصی که انگلی و نامولّد پیش میروند--همچون بانکها، مؤسّسات بیمه و اعتباری، تجارتخانهها، و مدیریّتهای زمین و مستغلات، صنایع بنیادی و زیربنایی--باید زیر پوشش مالکیت و (وا)پایش بخش عمومی جدید قرار گیرند.
در این پهنه هم سامانیان باید به سالمسازی و ریشهدوانی تدریجی بخش خصوصی و مدنی کشور همّت گمارند، و از این واقعیّت غافل نباشند که ترویج تدریجی آنها در مراحل پیشرفتهتر، برای مهار و تصحیح کجرویها و زیادهخواهیهای بخش عمومی الزامی است. این مهم تنها از طریق ساختن نهادهای استوار قانونی، مقرراتی، بازرسی، و ارزیابی ممکن میشود. آموختهها و آزمودههای کشورها نشانگرست که توسعة اقتصادی پایدار، و پشتبند آن مردمسالاری، آنزمان پا میگیرد که میان این سه نیروی عمومی، خصوصی، و مدنی یک تراز و تناسبِ قوای ماندگار پدیدار شود.
اصل بیستم: معماریِ نظام توسعة پایدار اقتصادی
ایران یکی از غنیترین کشورهای جهان است و باید یکی از قویترین اقتصادهای جهان نیز باشد. منابع انسانی، سرمایهای، طبیعی، فرهنگی، جغرافیایی، و گیتاسیاسی (ژئوپولیتیک) ایران، آن را شایستة برترین سطوح توسعه میکند. اما بس ناگوارست که بین ثروت و دستآوردهای کشور، شکافی ژرف و ناپذیرفتنی افتادهاست. بدتر از این شکاف، انبوه دشواریها و چالشهای انباشتهای است که روزاروز گستردهتر میشود و عرصه را برای بیشترینِ ایرانیان نفسگیر و برنتافتنی میکند.
در میان این ابردشواریها، بیکاری، تورّم، و فقر زیست جوانان و طبقات پاییندست را سخت به خطر انداختهاست. مشکلات محیط زیست و آب هم به چارهناپذیری نزدیک شدهاند. برای حلِّ حتّا کمینة این چالشها، کشور به سرمایهگذاریهای بسیار سنگین نیاز خواهد داشت. اما بدبختانه سرمایهگذاری در اقتصاد کشور هماکنون بازایستاده، و یا در نازلترین سطح انجام میشود. اکنون کمتر از 15 درصد تولید ناخالص داخلی ایران به سرمایهگذاری اختصاص مییابد و حتّا این رقم نازل (در مقایسه با رقم 30 درصد گذشته) هم با توجه به بحران مالی دولت دوامی نخواهد داشت. این وسط، بودجة عمرانی کشور در حال حذف شدن است و میتوان گفت تمام درآمدهای دولت صرف بودجة جاری و امور غیرتولیدی و ناضروری می-شود. همزمان هم منابع مالی و پولی کشور را هر روز و هرچه بیشتر بانکهای فاسد، کسری بودجة دولت، و صندوقهای خالی بازنشستگی می-بلعند. باید یادآور شد که این صندوقها اغلب بهدلیل فساد گسترده و دستبرد دولتیان و بانکها و مفسدان به چنین وضعیت أسفباری رسیدهاند.
اغلب بحرانهای جدّی دیگر هم در زمینههای ناکارآمدی و قانونگریزی دولت، افزایش بزهکاریهای اجتماعی و فرهنگی، و ناسازگاری سیاست خارجی با سیاست بهرهگیری از ظرفیتهای عظیم داخلی است. برای چارهجویی این همه مسئله و معضل باید هرچه زودتر دستبهکار شد. رشد سریع و موزون اقتصاد ایران از بایدها است و به این منظور نیاز به ساختارشکنی و سرمایهگذاریهای نجومی و جامع خواهد بود. در کنار شکل-دهی به دولت توسعهگر سرمایهگذاری نجومی باید از بالاترین اولویّتهای سامانیان باشد. آشکارست که نخست باید منابع، مسائل، و نیازهای کشور را در ابعاد مردم، سرزمین، فرهنگ، حکومت، و روابط بینالملل ریزکاوانه بازشناسی و ارزیابی کرد. رسیدن به درکی دقیق از توانایی-ها و تنگناهای کشور در ارتباط با نیازهای آن نخستین گام در سامان-دهیِ واقعبینانه و عملگرایانة رشد اقتصادی و توسعة میهنی است. خوش-بختانه، ایران مشکل منابع ندارد و سرمایه های کشور تا حد زیادی در داخل وجود دارند. کاستیها را هم میشود از خارج تأمین کرد. مشکل عمده همانا برنامهریزی، سیاست، و مدیریّت درست منابع است.
جمعیّت ۸۵ میلیونی کشور، که تا ده سال دیگر ممکن است از مرز ۱۰۰ میلیون هم بگذرد، درگیر چه معضلاتی است و در سالیان آتی چه نیازهای کاری، درآمدی، خوراکی، آموزشی، بهداشتی، مسکنی، و تفریحی خواهد داشت؟ و یا زیستار و زیستبوم این مردم چه کمبودهایی دارد و چه چالشهایی گریبانگیر منابع سرزمینی کشور در زمینه های آب و خاک و هوا و مانندش است، و چگونه باید این چالشها را تدبیر کرد؟ با آشفتگیهای فرهنگی، ناهنجاریهای اجتماعی، ناکارآمدی دولتی، و درهمریختگی سیاست خارجی چه میشاید کرد؟ تبیین و فهم دقیق این مسائل و ضرورت ها باید شالودة فکر و حرکت متخصّصان برای اولویّتسنجی و گزینشِ روشهای بهینه در جهت رفع مشکلات و برآوردن نیازها باشد.
جهت برآوردن نیازها باید به سازکارهای بازار تکیه زد یا دولت باید روشهای برنامهریزی و سیاستگذاری عمومی را با اقتدار پیاده کند؟ و اگر میسزد تقسیم کاری بین دولت و بخش خصوصی برای برآوردن این نیازها باشد، چهگونه و چهمیزان از پوشش این نیازها در توانایی هر یک از این دو بخش است؟ به سخن دیگر، باید سازگاری سازکارها و روشهای اجرایی و قابلیتها و ضعفهای بخشهای عمومی و خصوصی را در ارتباط با حلّ مسائل و تأمین نیازها، تخصّصوارانه و برکنار از ایدئولوژی و گروهبازی، یکایک برشمرد و برسنجید. در نگاه سامانیان، این نوع ارزیابیها برای توسعة ایران باید پایهای تطبیقی، نظری، و تجربی در سطوح جهانی، منطقهای و کشوری داشته باشند، و البته همراستا با منافع میهن صورت پذیرد.
پرسش مهم دیگر اینکه برهمکنش ایران در گذشته با این نظریهها چگونه بوده است؟ چه نظریههایی و در چه کشورهایی کارامد و کامیاب بودهاند؟ این کشورها چه همسانیها و ناهمسانیهایی با ایران دارند؟ و کشور ما تا کجا میتواند و میباید آن روشها و آزمودهها را به خدمت گیرد؟ بدیهی است که ایرانیان باید از پیشینه و کارنامة خود و دنیا برای پیشرفت کشور خود بهرهها گیرند. اما دیدهایم که ایرانیان عمدتاً بیبهره از دیدی تطبیقی و تاریخیاند، و اصولاً پژوهشهای مقایسهای بهندرت محلّ توجّه درخورِ حتّا دانشگاهیان و پژوهشگران کشورمان بودهاست. در عوض بیشتر ایرانیان گذشتهگرا، خودمرکزبین، و خودبسندهپندارند. این کاستیِ بسیار زیانرسان باید برطرف شود. باید از نظریهها و تجربیات ایران و جهان درس آموخت و سامانیان باید مسئولیت آموزش تطبیقی و تاریخی آنان را بر عهده گیرند.
برای نمونه، کرة جنوبی از چه راهی به توسعه دست یافت؟ دولت و بخش خصوصی در روند و مراحل توسعه چه نقشی داشت؟ چه ویژگیهایی این بخشها را توسعهگر کرد؟ نقش برنامهریزی و بازار آزاد در فراروند توسعه چگونه بود؟ نیروهای مسلح و جامعة مدنی کره چه جایگاه و کارکردی داشت؟ برای توسعة صنعتی، کره چه سیاستی پیش برد و روی چه صنایعی هدفگذاری کرد؟ چه نوع بانکی (خصوصی و دولتی)، چه روش سرمایهگذاری (داخلی و خارجی)، و چه سیاست تجاری مشخصی (آزاد و محافظتشده) را درگامهای پیاپی توسعه صنعتی بهکار گرفت؟ رابطة بخش-های کشاورزی و خدمات با صنعت چگونه تنظیم شد؟ ساختوساز زیربناها و نهادهای قانونی و نظارتی چه اولویّتی در توسعه صنعتی داشتند؟ رابطة اقتصاد خرد و عوامل تولید آن با اقتصاد کلان و سیاستهای پولی، مالی و ارزی چگونه تنظیم میشد؟ سیاست مشخّصِ کره برای بیشینه بهرهبرداری از آموزش و تحقیق، پرورش فناوری، و تقویت نیروی انسانی چگونه بود؟ سیاست خارجی کرة جنوبی چه رابطه ای با این سیاست های اقتصادی داشت؟ و دهها پرسش بنیادی دیگر که باید طرح کرد و پاسخهای ناایدئولوژیک، فنی، و روراست به آنها داد. نیکبختانه هم اکنون صدها کتاب و هزاران مقالة علمی به این پرسشهای بنیادین پاسخ دادهاند.
ایرانیان همچنین باید دربارة ناکامی خود در توسعة کشور صادقتر باشند. اینجا ایدئولوژی هیچ کمکی نمیکند. باید واقعنگر بود و حقیقت را آنچنان که هست سنجید و بررسید. نمونهوار، باید پذیرفت که در ایران اقتصاد سیاسی حاکم است و جداسازی این دو در شرایط فعلی ممکن نیست. اینکه قدرتهای جهانی موجب عقبماندگی ایران شدهاند درست، اما تا چه حد و چرا و از چه طریقی؟ رهبران سیاسی کشور، از جمله روس-دوستان، انگلیسشیدایان، و آمریکاشیفتگان، چه نقشی در نفوذ و اثرگذاری این قدرتها داشتهاند و از رهگذر چه کردوکاری؟ چرا کوششهای قائممقام و امیرکبیر و به فرجام دلخواه نرسید؟ چرا دستآوردهای رضاشاه و محمدرضاشاه دوام نیاورد؟ بهروشنی چرا راهبرد توسعه و یا سیاستهای اقتصادی پادشاهان پهلوی بهجای رهنمونی ایران بهسوی ژاپن، که قولش را داده بودند، به یک انقلاب اسلامی راه برد؟ این ارزیابیها باید بیرحمانه و روراست باشد و با هیاهو و داستانسُرایی برای این شاه و آن شخصیت مشکل ریشهیابی نمیشود و کشور برونرفت و جهشی نخواهد دید.
واقعیّت این است که عمدة مشکلات کشور همواره درونی بودهاند، و از آن میان، نبود یک راهبرد توسعة فراگیر و پایا، و نیز غیاب یک رهبر قانونمدار توسعهگر بیشترین صدمه را به پیشرفت و آبادانی و برقراری کشور زدهاست. توسعه در اصل بهمعنای توانافزاییِ مردم برای زندگی بهتر و لذت بیشتر است، و یک رهبر قانونمدار توسعهگر هم در جهت آفرینش این توانایی گام میزند. نقش چنین رهبری در رأس دولت، و نقش تکمیلیِ جامعة مدنی و بازار سالم در مراحل آغازین این روند انکارناپذیر است. دولت توسعهگر دولتی توانمندساز است و سیاستهای آن باید در راستای توانافزاییِ شهروندان کمتوان و ناتوان، گسترش تولید و صنعت، شامل صنایع میانه و کوچک در شهر و روستا، توسعة زیربناهای اقتصادی و سیاسی، و ارتقای عزّت ملّت در روابط خارجی سامان یابد.
بنیان اقتصادی کشورها را نظام تولیدی آنها برمیسازد. این زیربناست که باید بر روی آن هر آنچه در روبنا لازم است، سوار شود. سرمایهداری انگلی و فاسد بانکی و تجاری، و زمینخواری ایران، نظامِ تولیدیِ بس زیانرسانی برای پیشرفت کشور است و نباید آن را به بهانة اقتصاد بازار آزاد بیچونوچرا پذیرفت؛کاری که سیاستهای نولیبرالِ جمهوری اسلامی با اقتصاد کشور میکند. این سرمایهداری باید تولیدی، رقابتی، و اجتماعی گردد، و در این راستا باید عوامل بنیادین تولید شامل کار، سرمایه، کارفرما، فناوری، زمین و زیرساختها، و عوامل حمایتی تولید شامل نهادهای قانونی و نظارتی، خدمات اجتماعی، صنعتی، پولی، ارزی، و تجاری کشور با سیاستهای معقول و متوازنِ یک دولت توسعهگر مدیریّت شوند.
بانکهای خصوصی فاسد کشور باید عمومی و تخصّصی گردند، و برخی هم همزمان در هم یکپارچه شوند، و سرمایههای آنها در جهت تولید بسیج گردند. وزارت نفت، این منبع فساد، باید از سلطة انحصاری دولت خارج و در نظارتِ نمایندگان واقعی و انتخابی مردم قرار گیرد. بانک مرکزی باید مستقل از دولت، مسئول سیاستهای پولی کشور، و سررشتهدارِ سنجیدهکارِ نظام بانکی کشور گردد. تاجران و بازرگانان میهنپرست را باید به گسترش بازارهای داخلی و همیاری مستقیم با بخش تولید تشویق و هدایت کرد. بیگمان ایران باید درهای باز داشته باشد، امّا درآمیزی اقتصاد آن با دیگر اقتصادها باید خیلی شمرده و گزینشی روی دهد. درآمیختن با بازارهای جهانی، بدون پایهریزی اقتصادی نوین و رقابتی، و سیاست خارجی منافع محور، به تخریب دستآوردهای داخلی و رواج مصرفگرایی ختم میشود.
زمین و مستغلات یکی از پُربهاترین عوامل تولیدند و مدیریّت درست آنها در توسعة کشور رُکنی رکین است. باید با زمینخواری و فساد مستغلاتی به جدّ و جهد مبارزه کرد. بازار پول و تجارت و زمین سه سوی تولیدند که باید با همآهنگی کامل عمل کنند. بدیهی است که نقش دولت توسعهگر در ایجاد این همآهنگی انکارناپذیر و بیجانشین است.
تجربة جهانی (مثلا آلمان، ژاپن و سوئد) هم چنان نشان میدهد که اقتصاد بازار اجتماعی، یعنی اقتصادی که تولید را همنوا با توزیع عادلانه پیش میبرد، از اقتصاد بازار خصوصی تولیدیتر و توانبخشتر است. بازار و بخش خصوصی لگامگسیخته در هیچ کجای دنیا سودرسان نبودهاند و فسادپرور شدهاند؛ خاصه در وضعیتی که دولت هم ناپاک یا کمتوان است. باید بازار را از رهگذر سیاستهای درست خرد و کلان اقتصادی از جمله سیاستهای صنعتی، مالی، پولی، تجاری، ارزی، توزیعی، و مصرفی مهندسی و مدیریّت کرد.
اقتصاد در دنیای امروز روی کار فکری، دانش، و فناوری حرکت میکند و از این عوامل دانشبنیاد است که ابداعات، اختراعات، فعالیّتهای نوی اقتصادی، و برتریهای رقابتی (امتیاز انسانساخته) میزاید و توسعة پدیدار میشود. اقتصاد منابعطبیعیمحور ایران و تکیة نامورون آن بر برتری نسبی (امتیاز طبیعتساخته) ضدّ توسعه عمل خواهد کرد، مگر آنکه سیاستهای دولت درآمدهای برآمده از منابع طبیعی، بهویژه نفت و گاز، را بهسوی شکوفایی کار و دانش و فناوری روان کند. دنیای امروز دنیای کمیّت و حجم نیست، دنیای کیفیت و ارزش است.
دولت اسلامی تازگیها به فعالیّتهای "دانشبنیاد" توجّه نشان دادهاست، اما در نبود واپایی (کنترل) و پایشگری شایسته، بیشتر این فعالیّتها بدل به سفرهای برای رانتخواری در راه و ریخت جدید شدهاند و دانشستیز عمل میکنند. شماری از آنها نیز سرهمبندی (مونتاژکاری) میکنند، نه بنیانسازی. در جهان جدید، جایی که در گذر سهچهار دهة گذشته اکثر صنایع نوپدید دانشمحور بودهاند، آموزشوپرورش و نیز تحقیقوتوسعه، از عمدهترین عوامل تولید و موجدِ برتری رقابتی بودهاند. در این روزگار، آن کشورها که شهروندان خوشفکرتر و گسترة دانش بیشتری میآفرینند، اقتصاد پیشروتر و پرمایهتری خواهند داشت و در رقابتهای جهانی دوام میآورند.
این است که رشد و توسعة مؤسّسههای آموزشی و پژوهشی و بهکارگیری استعدادهای جوان در آنها برای یک اقتصاد پیشرو گریزناپذیر شدهاست. از اینجاست که بودجة تحقیق و توسعه در همة کشورهای توسعهگرا به دستکم ۵ درصد تولید ناخالص ملّی آنها رسیدهاست. در ایران این رقم کمتر از دو دهم درصد است، که باید آن را وضعیتی فاجعهآمیز برای چشمانداز پیشرفت کشور دانست. نرخ نازل سهم بودجة آموزشوپرورش در تولید ناخالص ملّی هم باید افزایش یابد و معیشت آموزگاران و دبیران کشور باید بسی بهبود یابد. همچنین وضعیت أسفبار کیفیّت در دانشگاهها باید تصحیح گردد و دانشگاهیان و دانشجویان، از جمله نخبگان و خبرگان کشور، باید سربهسر تقویّت شوند.
بودجه کشور هم که بخشی به نفت وابسته است، باید از وضعیت غلبة نفت و مصارف جاری، بهسوی مالیات بر درآمدهای ناتولیدی و داراییها و مصارف توسعهمحور هدایت شود. در ایران امروز مالیاتها عمدتاً بر دوش واحدهای تولیدی، کارکنان اداری، کارگران، و طبقات میانی قرار دارد. کمترین مالیات را بخش تجارت، بانکداری، زمین و مستغلات، و صاحبان داراییها و ثروتهای نجومی میپردازند. این سیاست مالیاتی فقرپروری و بیکاری به بار می آورند.
در ایران نوین مالیاتها باید پیشرو، و متناسب با درآمدها و داراییها وصول شوند، و مالیات بر دارایی و ثروت، بیشترین سهم را از مالیاتها داشته باشند. بخش تولیدی و نیز زحمتکشان کشور باید تا جای ممکن از پرداخت مالیات معاف باشند. این سیاست مالیاتی فقرزدا و شغل-آفرین خواهد بود. برای نیل به این مهم که درست در چارچوب سیاست توسعة عدالتمحور خواهد بود، برنامه، شفّافیّت، و نظارت از ابزارهای اساسیاند. در غیاب این ابزارها، دزدی و فساد و بیعدالتی پیوسته میگسترد.
از مهمترین اولویّتهای سامانیان تغییر مسیر بودجة کشور از منابع طبیعی وابسته به خارج به سوی منابع مالیات بر دارایی و ثروت و از مصارف غیرتولیدی و لوکس و ناضروری، بهسوی مصارف تولیدی، بهویژه صنایع کوچک و میانه، زیرساختها، بخشهای کشاورزی، گردشگری، آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، مسکن، دفاع، تحقیق و توسعه، و حمایت از کارفرمایان، کارگران، کشاورزان، بیکاران، و جوانان جویای تحصیل، شغل آزاد، و ازدواج است.
در شرایط امروزین و در کوتاهمدّتی پس از گذار، بخش بزرگی از ایرانیان در وضعیتی شکننده و پرخطر خواهند بود و این جمعیّت کلان باید برخوردار از پشتیبانی مالی و حفاظتی مستقیم دولت جدید باشد. سالمندان، کودکان کار و بیسرپرست، بازنشستگان، معتادان، توانیابان، و جانبازان در شمار این دسته از ایرانیاناند. برای این گروهها و دیگر ایرانیان نیازمند، باید بیمه، درمان، و آموزش تا سطوح دانشگاهی رایگان شود، حقوق بازنشستگان و فرهنگیان کشور افزایش یابد، و یارانهها باید برای قشر آسیبپذیر متناسب با درآمد و هزینة زندگیشان ارزیابی و پرداخت گردد. راه اعطای وام مسکن، کارفرماسازی، تحصیل و بورسیه و نظیر برای واجدان شرایط، بیشک باید مستقیم و از طریق تضمینهای دولتی هموار شود.
سیاست پرداخت یارانة کالابرگی یا کالایی که بهتازگی دولت در پیش گرفتهاست، در شرایط افزایش روزافزون قیمتها، کاهش ارزش پول ملّی، قاچاق گستردة طلا، ارز، و کالا، و فساد کلان همهگیر البته بر سیاست نقدی ارجح است، اما این سیاست هم کافی نیست و مشکل فقرپروری و کم-کاری میآفریند. ضمن اعمال این سیاست دولت باید سیاست کارافزونی، حمایت از فعالیّتهای کوچک و کارفرماسازی جوانان را در اولویت فوری خود قرار دهد. افسوس که ناتوانی مدیریّتی و مالی دولت و بیعلاقگی آن به تقویّت نقش سازمانهای امنیّتی و نظامی کشور در مبارزه با فساد و قاچاق کلان، و ناتوانی فکری و عملی آن در کاهش تورّم در کنار رشد ناچیز اقتصادی مانع پیشبرد سیاستهای ایرانپرستانه و ساختارشکن در این زمینههای حیاتی برای بهبود معیشت مردم شدهاست. ُسامانیان با تمام توان تحوّلی کلّی را در این سیاستهای ضداقتصادی خواهند خواست و آفرید و کشور را در مسیر توسعة همهجانبه خواهند نهاد.
و چه خوشتر که پایان این نوشتار به سخن سعدی شیرازی آراسته شود:
"من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال" و
"به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است"
پیوندهای وابسته
برای ریزِ برخی از موارد در این بیانیه، میتوانید به پیوندهای زیر سر بزنید.
مرامنامة سازمان آبان:
https://www.abanorg.com/ir/maramnameh/
تارنمای سازمان آبان و کانال تلگرام آن:
www.abanorg.com; https://t.me/abanorg
تارنمای هوشنگ امیراحمدی، کانال تلگرام، اینستاگرام و یوتیوب ایشان:
Website: www.amirahmadi.com
Telegram: https://t.me/drhooshangamirahmadi
Instagram: hooshangamirahmadi
YouTube: hooshangamirahmadi