طی سه ماه گذشته دختران و پسران جوان پتانسیلی را از خود به نمایش گذاشتند و بروز دادند که بیشتر به سناریوی فیلم های ماندگار شبیه است. شهرها نیز از شمال تا جنوب کشور درگیر تدفین جوانان و قهرمانان خود بوده و هنوز هستند. از مشهد که مجید رضا رهنورد در پای چوبه دار خانواده خود را به شادی در گورستان فرا خواند، تا گرگان و قتل آیدا رستمی پزشک کم سن و سالی که زخمی شده ها را در منزل درمان می کرد و نیز دنیا فرهادی دانشجوی ۲۱ ساله اهوازی که پس از ده روز ناپدید شدن جنازه اش در کارون پیدا شد. هر آنچه هست درد و خون و امید است و تقلا برای بیرون آمدن از زیر آوار عفن یک نظام اسلامی که از همان روز اول بویی از ایرانیت و انسانیت با خود نداشت.
جبهه إصلاحات و اصلاح طلبان به عنوان یکی از معدود جریان های سیاسی که هنوز رمقی برای عرض اندام دارد نه تنها در این چند ماه با مردم و جوانان همراهی نکرد بلکه با صدور اطلاعیه و کمی شعار و بی تفاوتی از کنار انقلاب مردم گذشت و به پناهگاه بی تفاوتی خود پناه برد. ۱۸ هزار انسان در یک نظام مافیایی بازداشت شدند، چند هزار نفر با همان مدل حکومت ژنرال های پرونیست آرژانتین شبانه از منزل ربوده شدند و هنوز کسی از سرنوشت آنها خبر ندارد. ایران عزیز می رود تا در آینده، مانند آرژانتین دهه هفتاد و هشتاد به بحرانی به نام بحران ناپدید شدگان جنگ کثیف نظامیان علیه مردم دچار شود که بی تردید سالها کشور را درگیر خواهد کرد.
إصلاح طلبان نه تنها هیچ گامی در هم خوانی با انقلاب مردم بر نداشتند و از کنار این همه تحول توفنده استثنایی بی تفاوت گذشتند، بلکه بهزاد نبوی اعتراض کرد که قصد دارند زیر ساختمان نظام دینامیت کار بگذارند. همه این دلربایی های سیاسی در حالی صورت گرفت که جمهوری اسلامی عزم خود را جزم کرد تا برای عقب راندن مردم و جوانان پیام های آشکاری ارسال کند مبنی بر اینکه با ادامه جنبش زن زندگی آزادی شهرهای کردستان و بلوچستان را به قتلگاه مردم بی پناه تبدیل خواهد کرد.
در حالیکه، آنچه طی چند ماه گذشته رخ داده است اجرای عملی پروژه سرزمین سوخته ایران بود جریان اصلاح طلبی هیچ تلاشی به خرج نداد تا این روند متوقف شود. فردایی که روابط قدرت در ایران از نو نوشته و چیده شود مردم با آرامش فرصت خواهند داشت تا به عقب بازگردند و آن جریان های سیاسی نزدیک و محرم نظام را مورد قضاوت قرار دهند که هیچگاه در کنار توده ها نایستادند و محافظه کاری و احتیاط را بر هر اقدام دیگری ترجیح دادند.
کم نبودند و نیستند جوانانی که هر آنچه داشتند در کف اخلاص گذاشتند و به خیابان رفتند و گلوله ای آنها را خاموش کرد. شهروندانی که سر از بازداشتگاههای بی نام نشان در آوردند، نابینا شدند، مورد هتک حرمت قرار گرفتند، خانواده هایشان بر باد رفت، پدر و مادرانشان از غم فرزند پرپر شدند و یا مانند خواهر خدا نور لجه ای که کسی زخم های ساده او را در بیمارستان درمان نکرد طاقت زندگی بدون برادری را ازدست داد. آن هم برادری که بجز رقصیدن و شادی سرمایه ای نداشت. در چنین شرايطی که فرزندان مردم در کوچه وخیابان شکار و کشته می شدند جبهه وسیع إصلاحات حساب خود را از مردم جدا کرده و خود را به نشنیدن زدند و اجازه دادند تا نظام ولایی از محافظه کاری و سکوت آنها بهره ببرد.