من خدای جهان کهربایی خود هستم
و همیشه بیواسطه با خون شما مردان سخن گفتهام
من همیشه چندین بال از پرواز شما جلوترم
من همیشه چندین گام از شتاب شما جلوترم
من آفتاب ناگزیر خواهش شما هستم
گردشهای شما همیشه در مدار من است
شما مردان
کدامیک از آرزوهاتان به بوی من نیاغشته است؟
من کارگاهِ آفرینشام
و خون هشیارم هر دیواری را فرو میریزد
من سفارش هیچ خدایی را در پروراندن نطفهای نپذیرفتهام
و بند نافم به هیچ وهم و پنداری در آسمانها وصل نبوده است
من با کیش و فرهنگ هیچ مردمی نیامیختهام
و ستارهای نبودهام که سالکان بتوانند از آسمان زندگی به زیر کشند
من نیستم آن خورشید پنهانی که به تلاشهاتان می تابد؟
من نیستم آن خورشید پنهانی که به آرزوهاتان می تابد؟
جان برکف در میدانهای جنگ به جستجوی من نبودهاید؟
از کهربای نیرومند من کدامیک از شما بیروناید؟
درژرفای همهی نیایشهاتان جاری نبودهام؟
در آینهی راستی خوب بنگرید
در خون و خلوتاتان من نیستم که می پرستید؟