هنوز هم بسیار تکرار میشود که آیا مسابقه دوی ۱۰۰ متر است و یا دوی ماراتون؟
چرا این سوال تکرار میشود؟ چرا برای گوینده، این نیاز احساس میشود که در این باره بگوید و یا بنویسد؟ آیا کسی تا بهحال گفته که خیر، ماراتون نیست، صد متر است؟ چه فرقی میکند؟ چه اهمیتی دارد؟
برای پاسخ به این مسائل، باید ابتدا حداقل به سه پرسش، پاسخ داده شود:
۱- چرا وضعیت کنونی ایران و ایرانیان، اینطور فاجعهآمیز و تاسفبار است؟
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست--خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
باید بپرسیم سبقه این سرنوشت شوم ما، در تاریخ معاصر چیست؟ چه درسهایی میتوان از مرور و بررسی تاریخ گرفت؟ شباهتهای امروز، با برهههای مهمی از تاریخ معاصر ما چیست؟
۲- مقصر کیست؟ آیا فقط قدرتها مقصر هستند؟ آیا باز هم «کار انگلیسهاست!»؟ آیا همه مقصرند به غیر از من و شما و ما؟ رفع این تقصیر چه زمانی شروع میشود، و چه زمانی به پایان میرسد؟
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد--دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
۳- چه هدفی داریم؟ چه راهی را به چه سمت و سویی میخواهیم برویم که باید بپرسیم به شکل مسابقه دوی صد متر باید دوید، و یا ماراتون؟
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند--کس به میدان در نمیآید، سواران را چه شد؟
-
وضعیت کنونی ایران و ایرانیان، در چندین دهه، بلکه در قرون اخیر، رو به افول گذارده است. از قاجار، و ولایت مطلقه آنها بگذریم. ولی به یاد بیاوریم که بعد از سقوط سلطنت قاجار، این امکان برای ما فراهم شده بود که نظام جمهوری را از حدود صد سال پیش، تجربه کنیم. از دست رفتن آن فرصت طلایی، یکی از عوامل اصلی وضعیت فعلی است. یک حداقل لازمی از ما ایرانیان در آن عصر در میدان ساختن سرنوشت خود حاضر نبودیم، و لاجرم قدرتها در آن میدان، خلاء حضور ما مردم را پرکردند، و برای ما تصمیم مناسب منافع خود را گرفتند.
«رضا خان»، با تصویب قانون مشروطیت، به شاهنشاهی رسید. از آن پس، آنچه اصلا دیده نشد، مشروطیت و رعایت قانون اساسی بود. لازمهی ادامه سلطنت آقای رضا پهلوی، علیرغم بیکفایتی و بیلیاقی «رضا شاه» و شرکا، قلدری و سرکوب و داغ و درفش بود.
به علت عدم حضور یک حداقل لازمی از ما ایرانیان در میدان ساختن سرنوشت خودمان، ولایت مطلقه پهلوی، به مدت پنجاه و سه سال ادامه یافت، سرنوشت شوم حمله متفقین و تجاوز به مام وطن ما، فجایع جبرانناپذیری را در پی آورد.
ولایت پهلوی، برای حفظ منافع قدرتها (قدرتهای داخلی و خارجی، قدرتهای دولتی و غیر دولتی، قدرتهای شرقی و غربی) با آقای محمدرضا پهلوی ادامه یافت، و با حمایت آنها، ولایت وی بهتدریج گستردهتر گردید. آقای دکتر محمد مصدق، به عنوان یک بارقه امید، نقش مهمی در ارائهی یک الگو برای تدبیر امور فردی، و جمعی، و ملی، ایفا کرد. متاسفانه به علت عدم حضور یک حداقل لازمی از ما مردم، کودتا در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، حکومت دموکراتیک را برانداخت. بعد از کودتا، هر چه گذشت رژیم پهلوی، اصلاحناپذیرتر شد، و ولایت مطلقه پهلوی ۲۵ سال دیگر هم ادامه یافت. به علت عدم وجود مشروعیت و پایگاه مردمی، سرکوب و خفقان لازمه ادامه سلطنت پهلوی بود. ساواک، با مستشاران غربی و نوچهی آنها اسرائیل، تعلیمات لازم را برای نگهداری پهلوی و حفظ منافع آنها از میهن ما، با سرکوب و شکنجه و قتل و اعدام، دریافت میکرد. آقای پرویز ثابتی در سالهایی که به انقلاب ۱۳۵۷ منتهی شد، از مسئولان اصلی جنایتها و تجاوزها به حقوق، و انجام کارهای کثیف حکومت پهلوی شد.
دیدن واقعیتهای واضح و شنیدن هشدارهای نزدیکترین افراد مورد اعتماد آقای محمدرضا پهلوی، مانند خانم فرح دیبا-پهلوی و آقای اسدالله علم و دیگران، کافی بود که وی بتواند واقعیت منقلب شدن و پیوسته منقلبتر شدن مردم را ببیند. ولی به علت ادامه فساد و بیکفایتی و سرکوب و خفقان و... این منقلبشدنها لاجرم طبیعتا ادامه یافت و بهتدریج، تعدادی بیشتری از مردم در اعتراضات و در میدان ساختن سرنوشتهای بهتر، حضور پیدا کردند، و مجموعه این منقلبشدنهای تدریجی و گسسته، بههمپیوستگی لازم را در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در بهار انقلاب کبیر ایران، شکوفا کرد.
عدم کفایت و لیاقت آقای محمدرضا پهلوی برای احترام به قانون اساسی مشروطه، و ممانعت کردن وی از اصلاح و ادامه دولت شاهنشاهی مشروطه که در آن زمان میتوانست کم کم با اصول دموکراتیک مطابقت پیدا کند و ادامه یابد، از مهمترین عوامل و بلکه مهمترین عامل، و شخص آقای محمدرضا پهلوی از موثرترین افراد و بلکه موثرترین فرد برای وقوع انقلاب ۱۳۵۷ بود.
قدرتهای خارجی که سلطنت پهلوی را ادامهیافتنی نمیدیدند، به دنبال ساختن یک «بدیل» وابسته بودند که در موقع اضطراری، آن «آس برنده» را روی میز بگذارند، و این تلاش ناموفق تا به امروز ادامه یافته است.
امریکا که اصلیترین نگهدارنده سلطنت پهلوی بود، به علت سیاستهای سلطهجویانهای که نمیتوانند به عنوان یک برنامه دراز مدت ادامهپذیر باشند، در سیاست داخلی و خارجی خود، بحرانهای عظیمی را شاهد بود. جنگ ویتنام، باتلاقی بود که پای این «ابرقدرت» در آن گیر کرده بود. کشوری که با قانون اساسی نوین و حقوق بشر متولد شد، با قدرتمداری سلطهسالاران در عرصه سیاست داخلی و خارجی، به تدریج آن موقعیت خود را از دست داد و سیاستهای تبعیضآمیز امپراطوریهای انگلیس و اروپا را در مورد مردم خود و نیز مردم سایر کشورها بهکار میبرد. همانطور که آن امپراطوریها، افول غیرقابل اجتناب خود را در تاریخ ثبت کردند، انقباض و افول امریکا، با حکومت نیکسون، ابعاد جدیدی را به مردم امریکا و نیز مردم سایر کشورهای دنیا نمایان کرد. بعد از رسوایی «واترگیت» و استعفای نیکسون، با حکومت فورد، اوضاع از بد هم بدتر شد. مردم امریکا که از تزویر و دروغ، و سَیّاسی سیاستبازان واشنگتن به تنگ آمده بودند، کارتر که مبارزات انتخاباتی خود را بر اساس نفی خشونت و رفع تجاوزها به حقوق و تبعیضها و سلطهمداری پایهریزی کرده بود، به مقام ریاست جمهوری انتخاب کردند. وی اصلاحات و تغییر و تحولات فراوانی را در کانونهای قدرت متمرکز، لازم میدید. اخراج تعداد کثیری از کارمندان و ماموران سازمانهای امنیتی-اطلاعاتی، از جمله آن اصلاحات بود. اصلاحاتی که ابرقدرت شرق در جنگ سرد، نتوانست به موقع هضم و جذب کرده و قبل از سقوط محتوم به اجرا بگذارد، و حتی با دکترین دوگانه پرسترویکا (اصلاحات اقتصادی) و گلاسنوست (فضای باز سیاسی) دیر هنگام گورباچف، نتوانست از انقباض، و افول، و سقوط امپراطوری شوروی جلوگیری کند.
در این جو، با فشار افکار عمومی، سرسپردگانی چون آقای محمدرضا پهلوی، در مصاحبهها با مطبوعات، مورد چالش قرار میگرفتند. رسانهگران غربی، یکی بعد از دیگری، با آقای پهلوی مصاحبه میکردند و او را با سوالات خود در مورد نظر او نسبت به زنان، و سایر تجاورزها به حقوق و شکنجه و اعدام توسط ساواک، غافلگیر میکردند. افکار عمومی غرب، بیش از پیش در جریان تجاوزهای رژیم ولایت مطلقه پهلوی به حقوق ایرانیان، قرار گرفت و حمایت دولت امریکا از استبدادی چون رژیم ولایت مطلقه پهلوی، به مرور بسیار سختتر و پرهزینهتر شد. آقای کارتر و شرکا، خود را مجبور میدیدند که به «شاه» علیه تجاوزات به حقوق، فشار بیاورند.
بدین ترتیب و از سوی دیگر، همزمانی کاهش اجباری خشونت و شکنجه توسط ساواک، با منقلبتر شدن مردمِ ایران و غنایِ وژدانِ عمومیِ همگانیِ جامعهی مدنی، و افزایش یافتن حضور آنها در میدان ساختن سرنوشت خود، برای جامعه سیاسی این امکان را فراهم ساخت که بر اعتراضات، و یا لااقل هشدارها، بیافزایند. یکی از آخرین شانسهای آقای محمدرضا پهلوی، درک و فهم نامه آقایان کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر در تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ یعنی درست بیست ماه قبل از انقلاب ۲۲ بهمن بود. این آخرین شانسها برای رژیم ولایت مطلقه پهلوی فراهم شد که روندی که رژیم را هرروزه اصلاحناپذیرتر میکرد را متوقف کند، و یا لااقل از شتاب آن بکاهد.
ولی هیج سلطهگر و مستبدی نیست که چشمهای واقعبین و گوشهای حقیقتشنو داشته باشد. تا اینکه صدای عصیان مردم آنقدر بلند میشود که لاجرم به زور به گوشِ ناشنواترین رژیمهای سلطهگر (در این مثال قدرتهای غربی بهخصوص امریکا، و نیز قدرتهای شرقی بهخصوص شوروی) و ناشنواترین رژیمهای مستبد (در این مثال رژیم ولایت پهلوی) میرسد. در آن برهه، تغییر رویه اجباری و اصلاحات غیرقابل اجتناب، به سلطهگران و مستبدان، به زور تحمیل میشود. از یک مقطع زمانی مشخص، تصمیمهایی که مستبد برای بقای خود در این برهه میگیرد، همگی و در هر جهت، نتیجه عکس را در پی دارند، و به ضرر خودش تمام میشوند.
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن--ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
سلطهگر با تَوّهم «ابرقدرت» بودن، طبق مصداق شعر ذیل، ابلهتر میشود و خشونت را برای ادامه سلطهگری تجویز میکند! از جمله برژنسکی، مشاور ارشد کارتر در امنیت ملی، دستور آتش به اختیار میدهد، و میگوید «...این حرامزادهها به رگبار ببندید...» همنوا با آن، بلاهت دیکتاتور، با وقایعی چون ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ قلب و روح مردم را جریحهدارتر و ملت را انقلابیتر میکند.
چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را--میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن--سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم--سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
به دلیل حضور بیشتر مردم در میدان ساختن سرنوشت خویش، قدرتها در اضطراب، ابلهتر شدند و این خدوهای سربالا و این خودزنیهای اجباری و غیرقابل اجتناب، بیشتر به قدرت تحمیل شد و انقلاب در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به فراز و اوج دیگری رسید.
بعد از آن تاریخ، قدرتها (قدرتهای داخلی و خارجی، قدرتهای دولتی و غیرِدولتی، قدرتهای شرقی و غربی) برای خنثی کردن موجهای انقلاب رهایی بخش مردمی، که به قول صدام میرفت که منجر به براندازی دولتهای فاسد و بیکفایت و مستبد منطقه توسط مردم خود شود، به تکاپو افتادند.
اولین ضربه مهلک به انقلاب، بحران گروگانگیری اعضای سفارت امریکا بود.
گروگانگیری، یک جنگ روانی بود که توسط کیسنجر، راکفلر و اشرف پهلوی در امریکا طرحریزی، و در ایران اجرا شد. دانشجویانی که ابتدا قرار بود بعد از خواندن یک اعلامیه، سفارت امریکا ترک کنند، خود به وسیلهای برای حفظ ساختار ولایت مطلقه پهلوی، و ادامه آن ساختار در شکل ولایت مطلقه فقیه شدند. به غیر از یک اقلیت کوچکی از ایرانیان، متاسفانه بسیاری از مردم در جنگ روانی قدرتها، شکست خوردند و تزویر آقای خمینی مبنی بر «انقلاب دوم» بودن گروگان گرفتن اعضای سفارت امریکا، بدون چالش ماند و بالاخره بعد از ۴۴۴ روز با شکست سنگینی خاتمه یافت.
با این مقدمه، صدام امکان تجاوز به وطن ما را فراهم یافت، و سرمست از توهم «ابرقدرت منطقه» شدن، طولانیترین جنگ قرن بیستم را در تاریخ ۳۱ شهریورِ ۱۳۵۹ شروع کرد. وی خیلی زود فهمید که خطای مهلکی را مرتکب شده است و در تاریخ ۸ مهر ۱۳۵۹ تقاضای صلح وی در مطبوعات ایران منتشر شد: «صدام حسین رسما خواستار قطع فوری جنگ شد».
عدم حضور حداقل لازمی از ما مردم در میدان ساختن سرنوشت، برای قدرتها (قدرتهای داخلی و خارجی، قدرتهای دولتی و غیرِدولتی، قدرتهای شرقی و غربی) این امکان را فراهم ساخت که جنگ، به مثابه ابربحران دوم را تا نزدیک به هشت سال ادامه دهند. الن کلارک (وزیر تجارت، و اشتغال، و دفاع بریتانیا در حکومت مارگارت تاچر) گفت: «منافع غرب با جنگ ایران و عراق به بهترین صورت حفظ میشد. هر چه طولانیتر بهتر»
ابربحران سوم، که باعث شده تحریمها و انواع خشونتهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی علیه ایرانیان، تا به امروز ادامه پیدا کند، بحران اتمی است. بحران اتمی، راه حل خارجی ندارد. به همین است که مذاکرات و قردادهایی از نوع «برجام» به جایی نرسیده است، و نخواهد رسید! دعوا واقعی بین رژیم ولایت مطلقه با غرب و قدرتهای خارجی نیست. یک حداقل لازمی از ما مردم در مقابل شعار «انرژی هستهای، حق مسلم ماست!» و «مصدق» خواندن آقایان ظریف و روحانی و شرکا، به اعتراض نایستادیم و شکست در این یکی ابربحران هم به مراحل آخر خود میرسد. دعوای واقعی بین رژیم و مردم ایران است.
-
با قتل فرزند دیگرمان مهسا امینی، خاکستر از روی آتش اعتراضات ایرانیان، کنار زده شد. دعوای واقعی بین رژیم و مردم ایران، با حضور یک حداقل لازمی از ما مردم، در خیابانهای حقیقی و مجازی، در ایران و در دنیا، بعد از اعتراضات ۱۳۹۶ر و ۱۳۹۸، دوباره جان تازهای گرفت، و ادامه یافته است.
با یادآوریهایی از اوراق تاریخ معاصر که در اینجا مختصرا آورده شد، یافتن شباهتهای آنها با اوضاع فعلی امروز، آسان میشود. تکرار اشتباهات گذشته، دوباره و چندباره گزیده شدن از یک سوراخ مار، حاکی از عقل سلیم نیست! اندیشیدن در این شباهتها، و تلاش برای اجتناب از تکرار اشتباهات گذشته، هشدارهای ذیل را به من، به شما، و به ما میدهد:
هرچه تعداد بیشتری از هر کدام از ما مردم، بالاخره به وظیفه شهروندی خود عمل کنیم، و به اعتراضات ادامه دهیم، و زمینه اعتصابات فلجکننده برای رژیم را فراهم نماییم، فروپاشی فیزیکی رژیم، سریعتر و خشونتزداتر اتفاق خواهد افتاد.
هرچه تعداد بیشتری از هر کدام از ما مردم، به وظیفه شهروندی خود عمل کنیم، و بیشتر عمل کنیم، و در میدان ساختن سرنوشت خود حاضر بمانیم، دوران موقت بعد از براندازی و سقوط رژیم، کوتاهتر و خشونتزداتر و سازندهتر خواهد بود.
هرچه تعداد بیشتری از هر کدام از ما مردم، به وظیفه شهروندی خود عمل کنیم، و بیشتر و مستمرتر عمل کنیم، و در میدان ساختن سرنوشت خود، بیشتر حاضر بمانیم، خطر حفظ ساختار استبداد، و سربرآوردن آن در شکلی دیگر کمتر خواهد شد.
هرچه تعداد بیشتری از هر کدام از ما مردم، به وظیفه شهروندی خود عمل کنیم، و بیشتر و مستمرتر عمل کنیم، و در میدان ساختن سرنوشت خود، بیشتر و پیوستهتر حاضر بمانیم، خطر حفظ و یا بازسازی ساختار استبداد، و سربرآوردن آن در شکلی دیگر کمتر خواهد شد.
-
فروپاشی رژیم ولایت مطلقه فقیه، مانند مسابقه دوی صد متر و دوران موقت تا استقرار مردمسالاری در وطنمان، شبیه مسابقه دوی ماراتونی است که بعد از آن دوی صد متر میآید.
ولی دوی ماراتون که هیچ، مسابقه ترایاتلان هم بلاخره بعد از ۲۲۶ کیلومتر به نقطه پایانی خود میرسد.
آنچه هدفِ مطلوب است، استمرار و پیشبرد دموکراسی است. برای به پیش بردن دموکراسی و به یک نقطهی غیرقابل بازگشت رساندن آن، و باز هم پیشبرد بیشتر آن، هیچ پایانی نمیتواند در تصور بیاید.
قبل از انقلاب، به براندازی رژیم ولایت مطلقه پهلوی، در نهایت به صورت یک دوی ماراتون نگریسته شد، و تصور شد که در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، بالاخره به نقطه پایانی آن رسیدهایم. فکر کردیم «انقلاب تمام شده» است، و با عدم حضور در میدان ساختن سرنوشت برای خود، خلائی را ایجاد کردیم که آنرا قدرتها (قدرتهای داخلی و خارجی، قدرتهای دولتی و غیرِدولتی، قدرتهای شرقی و غربی) تصاحب کردند. بدین ترتیب، هرکدام از ما به سهم خود و به نوبه خود، مسئول سرنوشتی هستیم که امروزه برای خود ساختهایم.
با توجه به یادآوری مختصر تاریخ معاصر که در فوق به آن اشاره شد، و با نگاهی به اطراف خود در این زمان، درمییابیم که شرایطی که در سال ۱۳۵۷ فراهم شده بود، امروز هم مشاهده میشود. افکار عمومی دنیا، مانند سال ۱۹۷۹، به پشتیبانی از جنبش خودجوش مردم ایران برانگیخته شده است. قدرتها (قدرتهای داخلی و خارجی، قدرتهای دولتی و غیرِدولتی، قدرتهای شرقی و غربی) توسط افکار عمومی تحت فشار هستند که فطار انقلاب را از متوقف نکنند و آنرا دویاره به ضدانقلاب مبدل نسازند.
حضور در میدان ساختن سرنوشت خوب، بسیار حیاتی است. ولی هر سرنوشت خوب را، همیشه میتوانیم به سرنوشتهای خوبتری مبدل کنیم.
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند.
دقیقتر بگوییم، ما مردم توانستهایم گوی توفیق و کرامت را در میان میدان ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر بیافکنیم.
یادآوری شرح موجز تاریخ معاصر از قبل از انقلاب ۱۳۵۷ و بعد از آن تا به امروز، شکی باقی نمیماند که قدرتها، باز هم تلاش میکنند و تلاش خواهند کرد که شرایط مشابهی را هم دوباره در این زمان و یا در آینده هم ایجاد نمایند که باز هم ضدِانقلاب بتوانند علیه انقلاب کودتا کند و شرایطی مانند کودتای مرداد ۱۳۳۲ و کودتای خرداد ۱۳۶۰ را تحمیل کنند.
اوایل آبانماه ۱۴۰۱ بهزاد نبوی گفت: نمیتوانیم با «براندازها» همراه شویم و «میخواهیم نظام را اصلاح کنیم» انتظار راه حل معضلات، از سازندگان آنها، و تلاش برای یافتن راه حل از طریق قدرت داخلی (اصلاحطلبی، ...) و همچنین از طریق قدرت خارجی (دریافت پول و امکانات و رانت رسانهای و... و وسیلهی دست قدرتها برای دوباره ساختن یک بدیل وابسته (پهلوی، و... مانند چلبی، و کارزای، و...) و شوراها و منشورها و کنگرهها و احزاب و تشکیلات و مجلس و... (مانند آنهایی که برای افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و... بهراه انداختند!)، نگرشی است که مسابقه دوی صد متر که نیست هیچ، حتی بیشتر از مسابقه دوی صد سانتیمتری هم نیست!!
اینکه قدرتها، علیرغم تلاش فراوان و بودجههای هنگفت، اصلا نتوانستهاند بدیل وابستهای بهتر از پهلوی و شرکا را علم کنند، جای تبریک به ایرانیان دارد. اینها ممکن است بتوانند وقفهای در شتاب رسیدن به سقوط فیزیکی رژیم بیاورند، ولی قادر نبودهاند آن را کاملا از حرکت باز دارند و خاموش کنند. یک حداقل لازمی از ما مردم در مقابل این تکرار تاریخ ایستادهایم.
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد--که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
همان روشهای حقوقی و خشونتزدایی که باعث شروع جنبش خودجوش، و ادامه و خاموش نشدن آن شده، روشهایی هستند که ما شهروندانی که خواهان دموکراسی پایدار و پویا هستیم که باید همیشه و بدون توقف، ادامه دهیم. مسابقه برای مشارکت فعال و حقوقی در پیشبرد مردمسالاری، برعکس دوی ماراتون، پایانی ندارد و خستگیآور نیست. در این مسابقه، رقابت در برکشیدن دیگران و جلو انداختن آنها است، نه پس زدن بقیه و تخریب دیگران.
این مسابقه، یک مسابقه دوی امدادی مادامالعمر است که از نسلی یه نسل بعدی تحویل داده میشود.
حضور در میدان ساختن سرنوشت، و مشارکت در ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر را نباید در یک دوی ماراتون ناچیز کرد.
علی صدارت
https://linktr.ee/sedarat
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت:
محتوای دیدگاه ولایت مطلقه به زنان، یکی است. چه پهلوی چه فقیه و چه رجوی
❊
ساواک و شکنجه و خشونت، از زبان محمدرضا پهلوی
❊
تقاضای صلح صدام ۸مهر۱۳۵۹، فقط یک هفته بعد از تجاوز عراق، که با مخالفت خمینی و شرکا روبرو شد، در خراداد۱۳۶۰ علیه بنیصدر کودتا شد، و جنگ بعد از حدود ۸سال در شکست پایان یافت