در سوگ کیومرث پور احمد، که در کنار زندگی اردو زده است و به ما می نگرد!
نوستالژی بودن
در جهانی که من بودم
لحظات بی تاب بودند
گاه گداری با خود خلوت می کردم
ولی ازدحام انسانها به آن دستبرد می زدند
آرام و قرارم لب طاقچه عادت سرگردان بود
رویاهایم بعد از من کجا می روند؟
زندگیم را کجا باید دنبال کنم
کجا دنبال سوژه بگردم تا جهانتان را وسیع کنم
دوست داشتم، عشق را دوباره بسُرابم
در فیلمهایم بدنبال چراهای زندگی بودم
تا ذهنتان را به چالش بکشم
چرا، زمانه با ما نساخت؟
ما خواستیم با آن بسازیم!
تمام لحظات نوستالژی بودن بود!
هیچ چیزی سرجایش نبود
یک لحظه به پشت سر نظری انداختم
تمام نیستی بود در هستی که تهی از حوصله بود
حال در ادامه خود به آرامشی رسیده ام
که سالها از ما دریغ شده بود
زندگی ضرباهنگ نفسهای ماست
در هوایی که بوی ماندگی می داد
با رویاهایم تنها شده بودم
و قرارم روی نیستی درجا می زد
یک لحظه خودم را تهی از من دیدم
پا یه دنیای فرازمانی گذاشتم
تا شما هایی که از پس ما می آیید
زمانه را، از آلودگیها و ماندگی ها بزدایید
و زندگی در همه حال از نو شروع می شود
و من در فراسوی زمان نظاره گر شما هستم!
امیر کراب پنجم اپریل دو هزار و بیست و سه