بار دیگر در نبود اجتماع با فضیلت، داریه زنان میدان سیاست، با ذهنیتهای قبیلهای، سیاست ورزی را به عصبیت سیاسی تقلیل داده و مبارزه را به میدانی برای گشودن عقدههای بی درمان خویش تبدیل کردند. کنشهای جمعی برای ایجاد اجماع سیاسی، نه در رؤیاها و بدون توجه به پیامدهای آن، بلکه در جریان فرایندهای استوار بر دانش شکل میگیرد تا با راه حلهای خلاقانه و مناسب، بتوان بازنمایی از قلمرویی را که کنش سیاسی در آن رخ میدهد، شکل داد.
وقتی فرایند مشارکت و اجماع سیاسی با پیشفرضهای نادرست و مقدمات نسنجیده، آن هم با آن همه مطالبههای غیر همسنخ، در پیش گرفته شود؛ وقتی مهارت و دانش سیاسی قربانی بندبازی سیاسی گردد؛ وقتی کسی در حوزه تخصصی خود قرار نداشته باشد و انتخاب مصلحت آمیز جایگزین عقلانیت منطقی شود؛ وقتی سقف انقلاب ملی آنقدر پایین کشیده میشود تا با قامت فکری و هوشی عدهای میزان شود (با الهام از داستایوفسکی)، بدیهی است که نتوان مفهوم ذهنی و هدف امر سیاسی را به تصور کشید و مشکلات پیش رو را تشخیص و تحلیل کرد تا قابلیتهای مدیریتی را به سمت پیشرفت و پیروزی راهنمایی کرد.
اختلاف نظر در نگرشهای سیاسی و رسیدن به مقاصد معین نباید ما را به معناسازی بی مبنا و بدون قاعده واژگان جاافتاده سیاسی و تولید زبان سیاسی جدیدی بکشاند، در غیر اینصورت درک و دریافت درست مفاهیم اساسی سیاسی در فضای مه آلود کنونی از این هم ابهام آمیزتر میشود که تا افت کیفیت سیاست و دور شدن از هدف مشترک در سیاست کشیده میشود.
وقتی تنی چند به سبب تکانههای سیاسی و ارتباطات اجتماعی یک «وظیفه موقتی» (انعکاس صدای مردم در افکار جهانیان) را به یک «ماموریت دائمی» برای خودشان تبدیل میکنند و با دمیدن روح خود رهبر پنداری و خود محوری، ارتباط منطقی با دادههای سیاست را به بنبست میکشانند، بیش از این هم نباید انتظاری داشت تا به سطح مطلوبی از همبستگی ملی برسیم.
این گونه تصورات از اجماع سیاسی، نه به ساماندهی و مدیریت سیاست منجر میشود، و نه به مکانیزمی برای گشودن تعارضات پیجیده سیاسی تبدیل خواهد شد و تنها به بازتولید درجازدنهای همیشگی در برزخ توهمات و سرگردانی در کوچههای پیچ در پیچ سیاست میانجامد. رابطه معکوس میان بازدهی و دستیابی اجماع بیش از هر چیز به شاخصهای ورودی، مانند سرمایههای فکری و نخبگان سیاسی بستگی دارد، وگرنه فرایندهای خروجی، دستاوردی جز شکست در پی نخواهند داشت. بدون چنین شناختی، سیاست انباشته از فضای کشمکش و دشمنی خواهد شد و ما را سرگشته استدلالهاى سست و بی پایه خواهد کرد.
اجماعی که نتواند با ترسیم درست مرزهای سیاسی، متغیرهای سیاسی و اجتماعی گوناگون را پیرامون یک نظام معنایی یکسان انسجام دهد و آنرا حول نگرش و اراده جمعی استوار نماید، نمیتواند اساس و بنیادی برای تأمین مشروعیت و مقبولیت راهکارهای سیاسی باشد و چندان جدی گرفته نمیشود. محصول هر اقدام سیاسی تابع منش رفتاری بازیگرانش نیز است. وقتی اولویت به کم صلاحیتی و دانش محدود سیاسی داده میشود، باید هم در انتظار پیامدهای منفی، عملکردهای اشتباه، سخنان سطحی و رفتارهای نسنجیده بود.
اگر نقشهای سیاسی در سپهر سیاست تخصصی نباشند، راهکارهای سیاسی و عاملان آن هم نمیتوانند پیوند تنگاتنگی با ماهیت سیاست و هویت جامعه برقرار و کنشهای سیاسی را معنادار کنند. گذر از کاستیهای گذشته و جلوگیری از تکرار آنها نیاز به فضیلت و دانش دارد تا به آفرینش فکری دست یازیم.
دانش در سیاست یک امر مهم و مرجع محوری به شمار میرود و نقشی کلیدی در استفاده درست از فرصتهای بدست آمده دارد تا برنامهها و تلاشها بر روی اصول و مدیریت صحیح پیش رود تا خروجی مطلوب حاصل گردد. جایگاه و منزلت دانش سیاسی یک عامل با اهمیت در تولید ارزشهای عقلایی و ایدههای منطقی است و میتواند آراستگی را جایگزین آشفتگی، عزم را جایگزین بزم، کارآمدی را جایگزین ناتوانی کند. کمبود سرمایههای دانشی در میان کسانی که به سیاست ورود میکنند، سیاست را از کارایی و اثربخشی ناتوان میسازد، اختلافات را به دشمنی تبدیل میکند و با درهم برهم کردن وضع موجود، به تصویر کشیدن وضع مطلوب دشوار میگردد و دور باطل تجربیات تلخ و شکست خورده تکرار میشود.
وقتی سیاست و تدبیر سیاسی آنقدر خوار شمرده شود که هر ناآشنایی با این امور و بدون اندک سابقه و تجربه سیاسی به خودش جرأت بدست گرفتن سکان امر مهم ملی را بدهد، سیاست تنها به سمت افلاس و سطحینگری رانده نمیشود، بلکه بیشتر از آن به ابتذال کشیده میشود. پناه بردن پشت کلیدواژه دموکراسی و مشارکت عمومی، بدون درنظر گرفتن مهارتهای لازم، اینگونه رفتارها را توجیه نمیکند. گویا در دموکراسی تخصص وجود ندارد.
ما هنوز تفکر و عمل استراتژیک در حوزه سیاست را امری مسلم در نظر نمیگیریم و بدتر از آن سیاست را هنوز یک رفتار تاکتیکی و اقدامی کوتاه مدت میپنداریم. ورود به عرصه سیاست بدون دانشهای لازم و وابسته و میان رشتهای، هرگز به پدید آوردن سامانهای هماهنگ و ساختاریافته که فراهم کننده راهکارهای سیاست باشد، نمیانجامد و ما را در گردابی از پیچیدگیهای سیاست غرق خواهد کرد. غفلت از جایگاه دانش در سیاست همواره ما را از منابع انسانی کاردان و سودمند دور کرده و سیاست را به میدانی برای فحاشی و تهمت زنی تبدیل کرده است. سیاست تنها یک روند شهودی نیست، بلکه همزمان چالشی عقلانی و خلاقانه است تا بازدهی خود را از ساختارهای فرایندی و سازوکارهای سیاست برای توسعه راه حلها بهبود بخشیم.
یک و نیم قرن پس از تاسیس دارالفنون، صد و بیست سال پس از انقلاب مشروطه، نود سال پس از بنیانگذاری دانشگاه تهران و با این همه پیشرفت و گسترش روزافزون مفاهیم نظری و عملی سیاست، ما همچنان برای دانش و حکمت در سیاست و سیاست ورزی تنها یک نقش فرعی و حاشیهای در نظر گرفتهایم.
این فقدان زیان آور، چهل و چهار سال پیش ما را به چنان شیدایی دچار کرد که زمینهساز تسلط ملوک الطوایفی ناکسان بر اداره امور کشور گردید. نتیجه جبری چنین غفلتی سپردن زمام امور کشور به آخوندهای شیاد و اراذل شد که شایستگی حکومت و اداره کشور را ندارند و نتیجهاش را هر روز میبینیم و اکنون در امتداد انحطاط و زبونی دنبالهدار کشور، ما دوباره شاهد زوال خزنده سیاست ملی هستیم که چگونه یک رامشگر فضای رسانهای، یک هنرپیشه ساده، یک دندانپزشک معمولی، و یک تجزیه طلب ملت ساز، نقشی را یدک میکشند که قابلیت این کار را ندارند.
این جو گیر شدگان که نقشی در شکلگیری اراده سیاسی ندارند، با آنکه خود به ناآگاهی سیاسی و عدم تخصص خویش آشنا هستند، اما متوجه نیستند که پذیرش مسئولیت بدون داشتن صلاحیت تنها یک کار غیر اخلاقی نیست، بلکه بیشتر از آن یک عمل ضد ملی است.
سیاست ورزی نیاز به ذهنی خلاق و پرسشگر و تفکری انتقادی دارد و آرزوها و رؤیاها، اهداف سیاست ملی نیستند و نمیتوان با آنها سیاست را شکل داد و کنشهای سیاسی را از قالبهای تنگ و محدود حزبی به چهارچوبهای ملی گسترش داد.
با وجود این، چنین ساختاری که در زیست سیاسی ما متولد شده است، هرگز نمیتواند حامل نقشآفرینی و عامل تغییراتی باشد و تنها یک فرصت سوزی دیگر از «ممکنات» است که با کنار نهادن خصلت کارشناسانه و عقلانی سیاست به بازتولید و افزایش فعالیتهای روزمره «زبانی» انجامیده است.