روی سخنم با افراد باقیمانده منشور مهسا است. با کسانی که از نام مهسا پرچمی بر افراشتند برای مبارزه، برای همبستگی، برای گرامیداشت هزاران جوان در خون غلتیده این سرزمین در طی چهل سال حکومت نکبت و جنایتکار جمهوری اسلامی.
گروهی که پیمانشان را با نام مهسا بنیان نهادند. به شرف نام مهسا، به شرف نام سربهداری چون مجیدرضا رهنورد که بر فراز دار، شادی برای مردمان سرزمینش طلب میکرد.
به حرمت صدها هزار ایرانی مهاجر شورگرفته از خیزش جانهای عاشق در درون کشور که به میدانها و خیابانهای سراسر جهان آمدند. حمایت کردند از این خیزش، از کوشندگان و مبارزان داخل و خارج که برای رسیدن به یک ایرانی آزاد، سکولار و ودمکراتیک پیمان بسته بودند.
من نیز بهعنوان یک مبارز قدیمی که هنوز شور آزادی و رسیدن به یک حکومت برآمده از دل مردم را در سر دارم با عشق به این جنبش پیوستم. برای پیوستن من به این جنبش هیچ معیاری جز تلاش برای شکل دادن به یک اتحاد وسیع از نیروهای مطرح و تأثیرگذار جهت مبارزهای پیگیر با جمهوری اسلامی نبود.
من در تمامی سالهای زندگی سیاسیام در هر کجا که بودم جز بر اتحاد، جز بر نزدیکی هر چه بیشتر گروهها و جریانهای سیاسی جهت ایجاد یک جبهه فراگیر در مبارزه برای آزادی و عدالت پای نفشردم. نهایت هر آنچه در توان خود بهعنوان یک کنشگر و نویسنده داشتم در طبق اخلاص نهاده و از منشور مهسا دفاع کردم.
اما روند کار بهگونهای گردید که با خروج دو تن تأثیرگذار ازاین اتحاد وقفه در کنار افتاد. من کاری به چرایی این از هم پاشیدگی ندارم، چرا که تجربه بیش از نیم قرن مبارزه به من آموخته است که به جای ندبه بر آنچه که از دست رفت، به فکر بازسازی و ترمیم زخمهای نشسته بر پیکر جنبش، بر پیکر سرزمینام باشم. ایستادن بر گذشته و برجستهکردن آن چیری جز کاستن از توان جسم و روح حاصلی ندارد. وقفه انداختن در کار جنبش است و یاری رساندن به سیاستهای دستگاه حاکمه.
من یاد گرفتهام که تلاش کنم با هر آنچه در توان دارم خط نشانهای را دنبال کنم که ما را در گذر از این سختراهها و تندپیچها یاری میرساند. خط نشانهای که بر اراده، توان و تزلزلناپدیری هر مبارز راه آزادی استوار گردیده است. به من یاد داده است که خود را دریابم پا پس نکشم و با تمامی توان خود بکوشم. یاد داده است که قبل از هر چیز بپذیرم که تمامی حقیقت و راههای رسیدن به آن در اختیار من نیست. بپذیرم و احترام بگذارم به تلاش هر رهرو و کوشنده سیاسی که بنا به توان خود در مبارزه با جمهوری اسلامی هیزمی بر این هیمه افروخته شده برای دادخواهی و آزادی توسط آزادیخواهان در داخل و خارج کشور میافکند.
از نظر من جنبش مهسا جنبش قائمبهفرد نیست. هر چند که حضور چهرههای مورد قبول برای بخشهای مختلف جامعه آن را امیدبخشتر میسازد. جنبش مهسا جنبشی است که نطفه آن با خون عزیزترین فرزندان این سرزمین در بطن مام وطن بسته شده، در قامت هزاران جان عاشق پای در میدان نهاده است. عاشقانی که بر فراز وطن میگردند و جانهای آزاد را به حمایت و مبارزه فرا میخوانند.
از در کارخانجات وارد میشوند. همپای کارگران میگردند. در سیمای نترس مبارزان داخل کشور که جان بر سر دست گرفته برای نجات کشور دور هم گرد آمدهاند ظاهر میشوند. در قامت ارادهای چون کیوان صمیمی هفتادوپنج ساله! در قامت زنی سالخورده چون مادر ستار. در قامت معلم مانی که از درون زندان صلای آزادی سر میدهند.
سرزمین غریبی که هرگز خالی از غرش شیران نبوده است.
جنبش مهسا در حال اوجگیری است من این را با تکیه بر سالها تجربه خود و مشامی که بوی آزادی در راه را حس میکند و صدای زمینلرزه عظیم در حال برآمدن از درون اقیانوس خلقی سخت بهجانآمده را میشنود میگویم.
از نشانههای روشن عدم مشروعیت نشسته بر پیشانی به تزویز سیاه شده جمهوری اسلامی، از شکاف عمیق ایجادشده بین مردم و حکومتیان. از افتادن تشت رسوایی منادیان دین در سیمای رانتخواران، فاسدانی که دامن این سرزمین را طی چهل سال آلوده کردند. در سیمای مردی خودشیفته، لجوج، جنایتپیشه به نام ولی فقیه که برای تداوم حکومتاش از هیچ دروغ، پستی و جنایتی اباء نمیکند.
از اینروست که من به این جنبش برآمده از دل سرزمینام ایمان دارم. انتظار دارم که کوشندگان آزادی در خارج از کشور نیز به جای انگشت اشاره رفتن به سوی یک دیگر. با تمام توان خود چه فردی، چه گروهی یارانرسان تن زخمخورده وطن در گذر از این سخت راه باشند. راهی سخت و خونین که مبارزانی، جان برکف، الهام بخش در داخل کشور کوشندگان استوار آناند. ایمان بیاوریم به فروریختن کاخ استبداد ساخته شده توسط جمهوری اسلامی! ایمان بیاوریم به نیروی لابزال مردم. ایمان بیاوریم به نیروی خویش. به تلاشمان برای اتحادی دامنگستر در حمایت از جنبش داخل کشور. این در توان ماست! ما میتوانیم.
ابوالفضل محققی
ادامه جنجال بر سر «خرسواری» مدیرعامل هفتتپه