کورش عرفانی - ویژه خبرنامه ی گویا
رویدادهای روزهای اخیر بار دیگر رویارویی غرب با نیروهای سیاسی مخالف رژیم ایران را مطرح کرد. اما چرا دولت های غربی تا این حد نسبت به سرنوشت سیاسی کشورمان فعال برخورد می کنند؟ درک پیچیدگی موضوع و آن چه در انتظار ایران است مشروط به توجه به سه سطح بین المللی، منطقه ای و داخلی است.
شکل بندی تازه ی بین المللی
جهان آبستن یک نظم نوین است. نظمی چند قطبی که در آن، قطب های در حال شکل گیری نه ثابت و ایستا، که متحول و پویا خواهند بود. این بار قطب ها، نه زیر سایه ی «یک» کشور بلکه ترکیبی (hybrid) خواهند بود. کشورهای قوی در قطب ها نقش اصلی و محوری و کشورهای با توان متوسط، نقش فرعی را خواهند داشت. ممالک فقیر جایی در آنها ندارند و محکوم به تنازع بقایی خواهند بود که هر روز هم سخت تر خواهد شد. دشوار شدن شرایط جهانی از حیث اقلیمی، اقتصادی و جمعیتی بسیاری از دولت های عضو را به جا به جایی میان قطب ها و یا حضور همزمان در چند قطب وا خواهد داشت. کشورهایی قادر به دنبال کردن این روندها هستند که از انسجام درونی خوبی برخوردار باشند. این انسجام یا ناشی از مشروعیت اجتماعی حاکمیت هاست و یا به دلیل کارآمدی بالای آنها که- با وجود ضعف مشروعیت- می توانند منافع عمومی کشور را حفظ کرده و مردم، به این دلیل، با آنها کنار می آیند. کشورهای دمکراتیک جزو گروه اول و کشورهای غیردمکراتیک اما در حال توسعه مانند چین وعربستان سعودی و ترکیه نمونه ی دوم هستند.
دولت هایی که نه مشروعیت و نه کارآمدی دارند، فقط در صورت داشتن منابع طبیعی و موقعیت جغرافیای سیاسی خوب ممکن است برای استفاده ی موردی و موقت مورد توجه قطب ها قرار گیرند؛ ایران یکی از اینهاست. حاکمیتی که می خواهد با در اختیار گذاشتن ثروت ها و سرزمین ایران، کمبود مشروعیت و ضعف مدیریتی خود را جبران کند. به همین دلیل، همینک در سطح منطقه ای در آن حد جدی گرفته می شود که بتواند آب و خاک و محصولات کشاورزی و دامداری و بردگان جنسی به کشورهای همسایه و منطقه صادر کند. در ورای این، وجود جمهوری اسلامی برای خاورمیانه ارزشی ندارد.
انتقال ثروت های ملی برعلیه منافع ملی در کوتاه مدت جواب می دهد اما نمی تواند یک استراتژی درازمدت باشد، چرا که در نهایت کشور را به فقر و ویرانی فرو می برد و مردم را به شورش وا خواهد داشت. به همین دلیل، قطب های در حال شکل گیری جهان بر موقتی بودن فرمول دوام دولت های ضد ملی مانند حاکمیت آخوندی آگاهی دارند و روی آن هیچ سرمایه گذاری درازمدت اقتصادی، سیاسی یا نظامی نمی کنند.
این گونه دولت ها باید از یک طرف به ارسال یک سویه ی ثروت های کشور به بیگانگان بپردازند و از طرف دیگر مردم را با سرکوب از مزاحمت در این مسیر باز دارند. علیرغم این که این یک استراتژی دشوار برای اجرا و ادامه می باشد، دلیل تداوم آن در مورد ایران این است که کشوری بسیار ثروتمند و برای منافع قدرت های جهانی سودمند بوده است. اما منابع مملکت نامحدود نبوده و در حال ته کشیدن است. به زودی نتیجه ی چهل و چهارسال غارت هستی کشور برای جلب نظر بیگانگان و خریدن عمر از آنان، به شکل مجموعه ای از اَبربحران های مهیب بروز خواهند کرد.
عاقبت حکومت ایران
نزدیک شدن به این نقطه را هم حکومت ایران می داند و هم حامیان خارجی او، بنابراین باید تدبیری بیاندیشند. رژیم به دنبال راهکاری است که به واسطه ی آن بتواند از بیگانگانی که می توانند جانش را با تحریم و محاصره و حمله ی نظامی به خطر بیاندازند عمر عاریت بگیرد و قدرت های خارجی نیز در حال محاسبه هستند تا چه زمانی لازم است برای تامین منافع خویش این حاکمیت رو به فروپاشی را نگه دارند. هر دو یک نگرانی مشترک مقطعی دارند: دراین میان رویدادی بروز نکند که قدرت سیاسی در ایران غافلگیرانه به دست نیرویی افتد که قرار باشد منافع ملی را به منافع بیگانگان ترجیح دهد.
پس، تا زمان شکل بخشیدن به یک آلترناتیو مفید که بتواند از نظر راهبردی در جهت منافع غربی ها باشد باید مراقب باشند که هیچ جنبش مردمی، موقعیت فعلی و آینده ی ایران را از چنگ آنها بیرون نیاورد. این دو نکته تنها شاخص هایی هستند که قدرت های بزرگ بر اساس آنها محاسبات خود را برای تنظیم رفتار با ایران انجام می دهند. به طور مثال:
- کشورهای عرب می دانند که برای بردن خاک ایران در جهت ساختن جزیره های مصنوعی احتیاج به یک رژیم خاک فروش دارند؛
- غربی ها می دانند برای تزریق نفت ایران به بازار جهانی و پایین نگه داشتن قیمت انرژی، حتی به شکل غیرقانونی، احتیاج به یک رژیم ورشکسته ی قاچاقچی دارند؛
- اسرائیل می داند برای فروش اسلحه به اعراب، آوردن آنها به درون پیمان ابراهیم و دریافت کمک نظامی از آمریکا به یک رژیم ترس آفرین و عربده کش نیاز دارد؛
- چین می داند که برای دریافت سوخت ارزان به یک رژیم تهی دست، بی وطن و مفلوک نیاز دارد؛
- روسیه می داند برای دریافت پهباد نظامی به یک رژیم محتاج به حق وتو در شورای امنیت و گندم روسی احتیاج دارد؛
- ترکیه می داند برای جذب میلیون ها گردشگر و انتقال پول ایرانیان به خاک خود به یک رژیم گروگان گیر و نالایق در تهران نیاز دارد و...
در این شرایط بدیهی است که غرب و شرق و اعراب و اسرائیل و ترکیه همگی مراقب باشند که مبادا به واسطه ی یک جهش سیاسی، یک آلترناتیو که برای منافع درازمدت آنها دردسرساز خواهد بود، به قدرت برسد. دلیل همدستی قابل توجه لندن و واشنگتن و پاریس و تل آویو و لندن و آنکارا برای بی اعتنایی به جنبش مهسا و یا حتی کارشکنی در مسیر آن، چیزی در ورای این نگرانی در مورد از دست دادن «مرغ تخم طلا»ی چهل و چهارساله ی حکومت آخوندی نبوده و نیست؛ آنها پیوسته در تلاشند که هر گونه آلترناتیو غیر خودی را زمین بزنند. در این میان برای قطب های کنونی که چشم بر ایران و سرزمین و ثروت های آن دارند مهم نیست که آلترناتیو دست نشانده ی رژیم راست باشد یا شبه چپ، کهنه گرا باشد یا مترقی، لائیک و سکولار باشد یا مذهبی، قدری دمکراتیک باشد یا غیر دمکراتیک؛ شاید باور این نکته برای برخی سخت باشد، اما هیچ یک از این ها دیگر چندان برای قرار گرفتن قدرت های بیگانه پشت یک آلترناتیو بالقوه مطرح نیست. اما چرا؟ پاسخ را باید قدری باز کنیم چرا که در آن نکته ای نهفته است که اگر ایرانیان دگرگونی خواه به آن پی ببرند می توانند تحولی مهم را در کار سیاسی خویش در جهت ایجاد تغییر در ایران پدید آورند.
جهانی نو، مردمی نو
در این نیمه ی اول از دهه ی سوم قرن بیست و یکم، به جایی رسیده ایم که ملت ها -و از جمله ملت ایران- دیگر درگیر تقسیم بندی های قرن بیستمی چپ و غیر چپ، ملی و غیر ملی، مذهبی و غیر مذهبی نیستند؛ این ویژگی جهان پساکرونا و پیشا فاجعه ی اقلیمی است: معیارها در حال تغییرند. به طور مثال، برای مردم ایران اینک مسئله ی کمبود آب، برق، تورم شدید، بی ارزشی پول ملی، بحران اقتصاد کلان، بحران مسکن، فاجعه ی زیست محیطی و بیکاری، امنیت معیشتی و اجتماعی و امثال آن مطرح است. هر نیروی سیاسی که بتواند چشم انداز ملموس تغییر برای بهبود این موارد را ترسیم کند با استقبال عمومی مواجه خواهد شد. شنیده بودیم که عصر ایدئولوژی به پایان رفته، بشنویم که عصر آرمان گرایی نیز رو به افول است. امروز ملت ها به طورغریزی و با تکیه بر عقلانیت کاربردی فقط به دو عنصر بقاء و رفاه می اندیشند. تاسف بار است؟ شاید، ولی چنین است و ملت ایران نه فقط استثناء نیست بلکه به دلیل سرخوردگی از انقلاب 57 در این مورد پیشتاز است.
برای قدرت های بزرگ جهانی از آن سوی، بقاء و رفاه ملت ایران در درجه ی آخر اهمیت قرار دارد. آن چه آنها می خواهند منفعت خویش است و بعد از آن بازهم منفعت خویش و دست آخرهم، منفعت خویش. تعارف ها و توهم ها را که در این باره کنار بگذاریم شروع به کسب کارآمدی می کنیم. خطای بزرگ محاسباتی تشکل های سیاسی ایرانی در این بوده است که هنوز با هم بر سر «ایده ها» درگیرند، در حالی که این ایده ها، ضمن حفظ ارزش ذاتی خود، در شرایط فعلی فاقد کارکرد هستند. ایدئولوژی زدگی و آرمان خواهی نیروهای سیاسی ایرانی را به جان هم انداخته است، در حالی که شلاق سخت واقعیت مادی بر تن مردم ایران سبب شده است که اکثریت مطلق آنها دیگر، نه جویای آرمان و ایده، که در جستجوی آب و نان و مسکن و شغل و درآمد و لذت و آسایش باشند. این حتی برای مردمان کشورهای پیشرفته و ثروتمند جهان نیز صادق است، آنها نیز دیگر دنبال چیزی جز بقاء و رفاه خود نیستند، چه رسد به ملت های افغانستان و ایران که اسیر بی آبی و بی برقی و شاید به زودی قحطی نان شوند. در همین تجربه ی چند ماه پیش، در بطن جنبش مهسا و شعارهای آن، آرمان زدگی را باز دیدیم؛ دلیل استقبال زیر یک درصد از جمعیت از آن چیزی جز این نبود که 99 درصدی ها -یا همان قشر خاکستری- مطالبات معیشتی خود را در این آرمان ها و شعارها نیافتند.
کلید واژه ها: بقاء و رفاه
تردید نداشته باشیم هر نیروی سیاسی که بتواند این دوعنصر، بقاء و رفاه را، برای ملت ایران به نحوی متقاعدساز وعده کند از وسیع ترین حمایت تاریخی برخوردار خواهد بود. و این درست آن حد از حمایتی است که یک نیروی سیاسی عمل گرا و واقع گرا نیاز دارد تا بتواند با آن، دخالت ورزی قدرت های بزرگ برای جایگزین سازی یک نیروی وطن فروش، مانند خمینی در سال 57 را، خنثی سازد. وقتی نه حمایت وسیع مردمی داریم و نه باب میل قدرت های بزرگ هستیم بدیهی است که ضربه می خوریم.
فرمول جایگزین سازی رژیم کنونی بسیار روشن است:
- یا باید یک نیروی سیاسی مطلوب بیگانه باشیم تا بی نیاز از حمایت گسترده ی مردمی و با پشتیبانی ارباب به قدرت برسیم.
- یا باید یک نیروی سیاسی مطلوب مردم باشیم تا با حمایت گسترده ی آنها و بی نیاز از پشتیبانی غارتگران بیگانه به قدرت دست یابیم.
- و اگر، نه حمایت مردمی گسترده داریم و نه پشتیبانی غارتگران بیگانه را، به طور قطع، به قدرت نخواهیم رسید، مهم نیست چقدر احساس بها پرداختن و بر حق بودن داشته باشیم.
از تجارب زنده بیاموزیم؛ راز ماندگاری طولانی رژیم کنونی این است که در ابتدای به قدرت رسیدن خود به طور استثنایی هر دو اینها را داشت: هم حمایت گسترده ی مردم را که تصور «انقلاب» را داشتند و هم پشتیبانی قدرت های بزرگ متجمع در گوادلوپ را. رژیم، در طی چهل و چهار سال، مدتی از عمر خود را با اولی گذراند و وقتی آن را از دست داد به طور کامل رو به دومی آورد و حتی آن را تنوع و گسترش بخشید. امروز که رژیم مفلوک در انتهای استفاده از این منبع دوم است، تلاش دارد با بذل و بخشش ته مانده ی هست و نیست مردم ایران، از اربابانش بخواهد که دشمنان او را تار و مار کنند تا شاید وی برای مدتی اطمینان کاذب باقی ماندن پیدا کند. محدودیت های اخیر اروپاییان نسبت به جریان های برانداز اپوزیسیون و نیز حمله ی اخیر به مقر نیروهای مجاهدین در آلبانی -که انتهای قضیه هم نخواهد بود- حاصل شکل بندی مشترک بالاست: از یک سو رژیم به واسطه ی این سرکوب امتیاز بیشتری به غارتگران غربی می دهد و از سویی، دولت های غربی شانس قدرت گرفتن نیروهای سیاسی که کاندیدای مطلوب آنها نیستند را کاهش می بخشند.
شرایط متفاوت این بار
به یاد آوریم که در طول عمر رژیم کنونی این بده بستان های میان تهران و غرب روندی است شناخته شده؛ اما این دفعه یک تفاوت ظریف هم مطرح است: در گذشته هجوم به اپوزیسیون برای تامین ماندگاری رژیم بود، اما این بار برای ممانعت از به قدرت رسیدن آلترناتیو نامطلوب برای غرب است. به طور مثال بیست سال پیش، در جریان حمله ی دولت فرانسه به مقر مرکزی مجاهدین، هدف آن بود که نظام احساس قدرت و ماندگاری بیشتری کند و بماند و امتیازهای اساسی بدهد: قرارداد معروف نفت توتال، قراردهای خودروسازی پژو وسیتروئن و... اما در حال حاضر غربی ها نیک آگاهند که اقتصاد و طبیعت ویران ایران در شرایط فعلی دیگر چیزی دندان گیر نه برای فرانسه و نه برای هیچ قدرت غربی ندارد.
نکته ی دومی که تفاوت را می زاید این است که در این فاصله، رژیم که بر مبنای تجربه به قدرت رسیدن خود می دانسته شیشه ی عمرش در نهایت در دست لندن و واشنگتن و تل آویو است، تلاش کرد با مخفی کاری اتمی به ابزاری دست یابد که تصمیم در موردی ماندگاری او ا از دست اربابان خارجی بیرون آورد و به وی حیات درازمدت در دست خود ببخشد. این محاسبه می توانست موثر باشد اگر موفق به ساخت مخفی سلاح هسته ای شده بود؛ اما در این ماجرا سر گاو نظام در خمره گیر کرده است. امروز، با ترکیب ضرورت رفع خطر اتمی رژیم از یک سو و ممانعت از افتادن قدرت به دست یک نیروی غیر خودی از سوی دیگر، غربی ها در صددند که ضمن مهار خیزش اتمی رژیم برای خود فرصت لازم در جهت تدارک و ساختن آلترناتیو مناسب را فراهم آورند. جایگزینی که بتواند، ضمن استقرار بر ویرانستان ایران و مدیریت آن،
- به فعالیت اتمی خاتمه بخشیده،
- صنعت تسلیحاتی کشور را محدود ساخته،
- دست رقبای چینی و روسی را از ایران بریده
- شبکه شبه نظامیان وابسته به ایران را تعطیل کرده
- و در نهایت، شرایط بازتولید بهره برداری از منابع اقتصادی ایران به نفع سرمایه داری جهانی را احیاء کند.
این ها شاخص انتخاب میان گزینه های آلترناتیو آینده ی نظام جمهوری اسلامی هستند. هر نیرویی که توانایی انجام این ماموریت را از خود نشان دهد از حمایت غرب برخوردار خواهد شد. شاید دلیل اصرار رضا پهلوی بر پیش کش کردن قراردادهای اقتصادی به کمپانی های آمریکایی، انگلیسی و اسرائیلی همین دادن امید به آنها در مورد آینده پر منفعتشان در ایران است. اما دلیل عدم استقبال از این پیشنهادهای وی از سوی غرب، عدم دیدن توان لازم مدیریتی در او و تیمش در یک ایران ویران شده و فرو رفته درنوعی از شبه جنگ داخلی است. ضمن آن که وی را فاقد پایگاه مردمی کافی - بنا به دلیل ذکر شده در بالا- می دانند. حتی رضا پهلوی و جریان هوادار وی نیز هنوز آغشته به نوعی آرمان گرایی هستند که در پافشاری و اصرار بر سر نوع نظام آینده بروز می کند و شانس استقبال از او را توسط جامعه ی آرمان گریز به حداقل می رساند.
این شاید همان نکته ای باشد که مجاهدین و سایر جریان های سیاسی ایدئولوژیک و آرمان گرا در اپوزیسیون ایرانی نیز باید مورد توجه قرار دهند. بسیاری از تشکل ها و جریان ها ی سیاسی ایرانی به طور سنتی و کلیشه ای بر نجات آرمان گرای کشور تاکید دارند، حال آن که آن چه امروز مردم ایران می طلبند فقط نجات است و بس. از این پس، این فقط در مفید، توانمند و کارآمد بودن است که یک جریان سیاسی می تواند نظر اکثریت مردمی در جستجوی بقاء و رفاه را به خود جلب کرده و خویش را به عنوان آلترناتیو ممکن به غرب و شرق تحمیل کند؛ چرا که این تنها اراده ی جمعی مردم ایران است که می تواند عامل تعیین کننده ای باشد که به یک نیروی سیاسی اجازه دهد از تایید بیگانگان بی نیاز باشد.
نتیجه گیری:
شرایط جهان، منطقه و ایران ایجاب می کند که محدودیت ها و حملات اخیر به اپوزیسیون ایرانی را از تهدید به فرصت بدل کنیم. با کنار گذاشتن آرمان خواهی های قرن بیستمی و تمرکز بر مطالبه ی مشخص بقاء و رفاه قرن بیست و یکمی، یک طیف واقع گرا از نیروهای سیاسی ایرانی عمل گرا می تواند، در ورای دلبستگی های ایدئولوژیک اختلاف برانگیز خود، در کنار هم قرار گرفته و به عنوان جایگزینی مناسب در جهت تامین بقاء و رفاه ایران و ایرانی، بزرگترین حمایت مردمی و قویترین بسیج اجتماعی برانداز نظام را به وجود آورند.
حملات اخیر به اپوزیسیون باید ما را بیدار و از رویاپردازی آسیب رسان دور کند. دیدیم که به محض آن که در جریان جنبش مهسا اولین نشانه های همبستگی میان ما ایرانیان بروز کرد، چگونه رژیم و حامیان خارجیش نگران و آشفته شدند؛ غربی ها چون هیچ جایگزینی برای رژیم دست نشانده ی گوادولوپی خود ندارند می خواهند تا گوادلوپ دوم ما را اسیر همین رژیم ضد مردمی آخوندی نگه دارند؛ و برای این منظور چه راهی بهتر از این که ما را با تشدید دعوا بر سر ایده هایمان از هم جدا سازند و بعد تک تک به هر یک از ما هجوم برند. برای رها شدن، باید در کنار هم باشیم؛ راز موفقیتمان در این است که به واسطه ی آن چه امروز برای نجات ایران و برای مردم ایران موضوعیت ندارد به جان هم نیافتیم، برعکس، به عنوان یک جبهه ی واقع گرا در کنار هم باشیم. راز پیروزی در این است که در کنار هم باشیم، چرا که با هم می توانیم. تکرار می کنم، شک نکنیم که قادر به پس گرفتن میهنمان از دست دشمنان هستیم، می توانیم، ولی با هم. #
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
توئیتر: KoroshErfani@