Monday, Jun 26, 2023

صفحه نخست » پاسخ هایی به یک یاداشت در سایت "ایران امروز" در باره کتاب تازه منتشر شده‌ام (عقل و نقل)، نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami_3.jpgدر جریان "هفتمین نمایشگاه کتاب تهران بدون سانسور"، که کتاب "عقل و نقل" (رویدادهای جهلی در فرهنگ اسلامی) بر روی میز این نمایشگاه قرار گرفته بود همزمان یاداشتی به امضاء سلمان گرگانی با عنوان "در نقد کتاب عقل و نقل" در سایت "ایران امروز" منتشر شد. پاسخ‌هایم را به این یاداشت در هفت عبارت ملاحظه می‌کنید.


۱-تم اصلی کتاب در اکناف چند موضوعِ بهم مرتبط، بیان شده است. اول، اسلامخواهی ایرانیان و ظاهر شدن در جلد "اسلامخواه تر از عرب" دوم، سیر رویدادهای اسلامی، ادغام عقل و نقل و مسخ عقل یونانی برای دست و پا کردن اسلام به فلسفه که نهایتاً " به "فلسفه" اسلامی منجر شده و سوم، در باره انقلاب و ضد انقلاب و در همین رابطه بررسی برجسته ترین رویدادهای اسلامی و تحلیل از مضمون هر یک و نشان دادن اینکه در فرهنگ اسلامی نیروی انقلاب و ضد انقلاب که و چه بوده است. با برشمرده شدن همه‌ی این تم‌ها، نتیجه گرفته شده که در ایران باستانی و اسلامی نمی‌توانسته معیارهای عقلی به موضوعات مطرح باشد چه رسد به اینکه بخواهیم ناظر بر رشد آن باشیم. و دوم اینکه آن "انقلابیون" در رویدادهای اسلامی ما ضد انقلابی بیش نبوده‌اند.

۲-علت حضور و فقدان حضور معیار عقلی به موضوعات را در یونان و ایران باستان باید به یک امر تصادفی مربوط دانست و نه "وسعت جغرافیایی" یا "تنوع قومی" یا "شیوه تولید" و امثالهم. آن رویدادهای مهم که بر بستر مناسبات و رفتارهای انسان‌ها روی می‌دهند معلوم نیست که حاصلش کدام نظام اجتماعی یا کدام دستاورد اجتماعی خواهد بود. نتایج هر پدیده یا رویدادی را فقط می‌توان حدس زد و نه چیزی بیشتر از این، و واقعیت. واقعیت ابتدا رخ می‌دهد و سپس مورد نظر قرار می‌گیرد.

۳-درست است که انسان‌ها می‌توانند در بسیاری موارد، موضوعات خویش را از قبل برنامه ریزی کنند اما در معلوم کردن نتایج دلخواه جای تردید وجود دارد. می‌تواند چنین نتایجی بدست نیاید. در خصوص نوع مناسبات رفتاری هم نمی‌تواند پای "نتایج دلخواه"ی از قبل حدس زده شده در میان باشد. چونکه از مناسبات رفتاری انسان‌ها نمی‌توان برای چگونگی نوع نظام اجتماعی حکم صادر کرد. یعنی نمی‌توان برای تعین نوع نظام اجتماعی برنامه ریزی کرد. مگر اینکه دستوری از بالا باشد مانند نوع اجتماعی "سوسیالیسم واقعاً موجود" که در شوروی سابق از بالا برنامه ریزی شده بود. بنابراین انسان بر حسب نوع رفتار و کنش و واکنش‌های خود بسترساز نوع نظام اجتماعی می‌شود که فقط در صورت واقعیت و عینیت پیدا کرده شده، می‌توان ویژگی‌های آن را برشمرد.

۴- یاداشت مذکور می‌گوید: "پروسه تاریخی مذهب چه در غرب و چه در خاورمیانه هر چند با انقطاعات و سرعت‌های متفاوت در یک مسیر حرکت کرده اند".
به هیچ وجه چنین نیست. مسیحیت در "پرسه تاریخی"‌اش به "رنسانس" و "رفرماسیون" رسید در حالیکه اسلام حداقل تا دوره "جمهوری اسلامی" راه اعتدال در پیش نگرفته و این بر می‌گردد به ذات درونی اسلام که اعتدال ناپذیر است. علتش آن است که در مسیحیت با صلیب کشیده شدن عیسی "گناه" انسان بخشیده شده و کتاب عیسی مسیحی مملو از روش زندگی خودِ وی هست و مسیحیان برای رستگاری این روش را توصیه کرده‌اند در حالیکه در اسلام، انسان گناهکار است و همواره "عبد" باقی می‌ماند و همچنین بر طبق آیه‌های قرآن، کافر گردن زده می‌شود و بسیاری آیه‌های ضد انسانی دیگر. توضیح علت این تمایز هم این است که این دو دین در دو مناسبات و شرایط متفاوت در نزد عوام قوت گرفتند؛ مسیحیت در مناسبات و شرایط شهرنشینی و اسلام در مناسبات قبیله‌ای پس افتاده و با زور شمشیر توانستند قوت بگیرند.

۵-در یاداشت جناب سلمان گرگانی آمده، "تفاوت اندیشه و تفکر میان اندیشمندان در غرب و خاورمیانه حداقل در روش ترکیب مذهب و فلسفه تا پیش از رنسانس زیاد چشمگیر نیست که بتوان آن را عاملی در ارتقای تفکر غرب دانست، زیرا در هر دو مکان تلاش مذهبیون در جاسازیِ افلاطون و ارسطو در نظام الهی خود بودند. اما نتایجی که حاصل شد متفاوت بود. "
در بررسی‌های الگوهای فکری موجود غرب، دوره حاکمیت کلیسا در قرون وسطی نمی‌تواند بعنوان نمونه با چنین الگویی همردیف قرار گیرد و همچون الگوی مشابه مورد ارزیابی. هر یک از این دو باید با مشابهت‌های مختص به خود مورد ارزیابی قرار گیرند. حاکمیت دین در قرون وسطی یک چیز است، معیارهای عقلی یونانیان و بازگشت از طریق "رنسانس" به چنین معیاری چیز دیگر. تا پیش از "رنسانس"در هر حال اروپائیان الگوی عقلگرایی نیاکانی خود را داشته و آن را احیا می‌کنند اما ایرانیان از چنین الگویی برخوردار نبودند. بنابراین در خصوص رشد و بالیدن تفکر، این "بودن" و "نبودنِ" معیار فکری، قابل قیاس‌اند. حاکمیت دین را باید با حاکمیت دین قیاس کرد و سطح تفکر یک فرهنگ را با سطح تفکر فرهنگ دیگر. بنابراین "تفاوت اندیشه و تفکر در پیش از رنسانس" اروپا و در فرهنگ یونان باستان و دینیت ایرانیان باستان قابل قیاس بوده و اگر از نظر حاکمیت دینی هم موضوع را پی بگیریم، اروپای حاکمیت کلیسا در قرون وسطی و ایران حاکمیت زردتشتی در دستگاه دولتی ساسانیان قابل قیاس هستند. با این تفاوت که اروپایی تجربه و الگوی عقلگرایی نیاکان یونانیِ خود را داشته‌اند و ایرانیان از چنین تجربه و الگویی برخوردار نبودند.

۶-جناب گرگانی می‌نویسند: "یکی از نقاط ضعف تاریخ نگاری ایرانی نادیده گرفتن حملهٔ مغول (۱۲۱۹- ۱۲۵۶میلادی) می‌باشد که مهمتر و سهمگین تر و تفکر کش تر از حملهٔ «به اصطلاح عربها» می‌باشد و اسلامِ بعد از حملهٔ مغول را خلاصه در رشد تصوف و عرفان می‌داند و به پیامدهای دراز مدت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن کم توجه و حتی بی توجه است. "

حمله مغول بالحاظ انسانی و مادی "سهمگین تر" از حمله عرب بوده اما مغولان عاملان و حاملان دین اسلام به ایران و ایرانی نبوده‌اند. انگیزه خواص ایرانی از تصوف و عرفان هم در هر صورت، برای تعدیلِ صلابت اسلام بوده که این خود راه منحرفِ اعتقادیِ دیگرِ اسلامی در عقلی اندیشی بوده است. چونکه "تصوف و عرفان" نه اینکه در تخالف اسلام نبوده‌اند بلکه تمام عارفان ایرانی، اسلامی بوده‌اند. مسئله این است تصوف و عرفان هم بالحاظ الگوی فردیت، کمترین وقعی به این امر نمی‌نهاد. کنج عزلت گزینی و دوری از جهان مادی و پیمودن طریقت برای رسیدن به "اُحُد"، هیچ جای تردید در مسخ فردیت باقی نمی‌گذارد. بنابراین پس از حمله عرب به ایران و پذیرش اسلام‌شان از سوی ایرانیان آنهم بازی کردن در نقش اسلامخواه تر از عرب چنان تأثیر مخربی بر ایران و ایرانی گذاشته که وجهی از آن را امروز در سیاست خارجی حکومت اسلامی مشاهده می‌کنیم. رو در رویی و تخاصم میان حکومت اسلامی ایران و عربستان و همچنین آتش جنگ منطقه سوز، باز می‌گردد به همین وجه ابزاری ایرانیان که خود را اسلامخواه تر از عرب می‌پنداشتند و می‌پندارند. مسئله فقدان تفکر در ایران مربوط به حمله عرب نیست که بخواهیم حمله مغول را با آن مقایسه کنیم. بطور کلی در ایران دوره باستان، تفکر وجود نداشته و افراد در دین قومی خویش تعریف می‌شدند. تفکر ابتدا از افراد آزاد نمایان می‌شود و اگر فرهنگی تاب تحمل آن را داشت بتدریج به کانون آن در می‌آید. آنچه در کانون فرهنگ ما جای گرفت تفکر نبود. دین بیگانه بود. بنابراین جایی که دین ظرف فرهنگ باشد تفکر در آن جایگیر نمی‌شود چه رسد به رشد تفکر.

۷-شگفت انگیز است وقتی جناب گرگانی می‌نویسد: "آقای اعظمی روند تفکر ایرانی را جبراً به ج. ا. خطم می‌داند، اما فاکتورهای سیاسی و بین المللی بسیار مهم در ایجاد ج. ا. را مورد توجه قرار نمی‌‌دهند. "

"جمهوری اسلامی" فقط یک پا از هشت پای اختاپوس اسلام است که ۴۴ سال با ارزشهایش خود را پابرجا کرده است. حتا نسل‌های پیشین خداناباوران همچنان احترام به این اختاپوس را بعنوان مقدسات مردم، تجویز می‌کنند. و این نشان می‌دهد که به دلیل نفوذ بی شائبه اسلام در نزد آنها، مورد کمترین نقد هم نمی‌تواند باشد. و این تحقیر شدگی درست از برآیند فرهنگ اسلامی ما بوده است. پس فاکتور اصلی در "ایجاد ج. ا. " خودِ ماییم. مای ایران اسلامی. آنچه من گفتم روند "فلسفه" اسلامی بوده که از فرقه معتزله آغازید و تا به امروز تحت نامهای دیگر چون "روشنفکری" دینی تداوم پیدا کرده است. ربط این مسئله بالحاظ ارزشهای معنوی و ایران اسلامی در "ایجاد ج. ا. " نقش درجه اول دارد و "فاکتورهای بین المللی" نقش درجه دوم. مسئله "ایجاد ج. ا. " از منظر منش ایران اسلامی توفنده تر از "فاکتورهای بین المللی" بوده است. و همینکه، کتاب می‌خواست آن ارزشهای ایرانی را برشمرد که بومی و در "ایجاد ج. ا. " نقش درجه اول را داشته است. و بالاخره نشان دهد که از "فلسفه" اسلامی و کاسه داغتر از آش اسلامخواهی ایرانیان بوده که چنین نظام دینی ایجاد شده است. و البته این نقش اصلی و مهم، "فاکتورهای خارجی" که وجه فرعی مسئله بوده را نفی نمی‌کند.

نیکروز اعظمی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy