وضعیت سیاسی ویژهای که بر سپهر سیاست سایه افکنده است نشان از پدیدار گشتن گسل گفتمانی دارد که روندی است ناخوشایند، و میتواند زمینهساز نفی امر سیاسی شود، بستری که در آن تمام رفتارهای سیاسی، با وام گیری از کارل اشمیت، به سوی «دوست و دشمن» متمایل میگردد. چنین نگرش عداوت آمیز جماعتی به جماعت دیگر، که با ورود به منطقه خیر و شر، کم کم رنگ مقدس هم به خود گرفته است، بیانگر آن است که ما وارد دوران گسست سیاسی، نوعی قهر سیاسی، شدهایم که در آن چرخه کنش جمعی هر روز بستهتر و تعارضات تازهتری بر معضلات پیشین افزوده میگردد. در چنین وضعیتی، خصلت سیاست که باید سازنده روابط میان تضادهای موجود باشد، ناپدید میشود و با افت گفتمانی، علت یابی رخدادها با رویکردهای احساسی انجام میگیرد که بیشتر به افسانه پردازی شبیه است تا درک واقعیتهای عینی، و همین امر، راه را به سوی اقدامات تخریبی علیه یکدیگر میگشاید و منبعی برای تنشهای زنجیرهای فراهم میآورد.
با سقوط به وضع طبیعی هابزی، «جنگ همه علیه همه» جانی دوباره میگیرد و رفتهرفته هنجارها و معیارهایی پدیدار خواهند گشت که امکان تعامل سیاسی را ناممکن میسازد و فرجامی جز بازتولید رفتارهای کینه توزانه و دشمنیهای شخصی ندارد. با کوچ تفکر به عالم هپروت، محسوسات بر معقولات چیره میشوند و گزارههای دروغین همچون ترفندی مذبوحانه جانشین واقعیتهای اجتماعی میگردند، و آنگاه حس نفرت از هر چیزی که در ارتباط با «ایران» و «ایرانی» باشد، به ملکه ذهن تبدیل میشود.
تازهترین کشفیات ساکنین عالم هپروت، برابر نهادن ایرانگرایی با فاشیسم است. این گریز از واقعیت و پناه بردن به پنداربافی، نشان دهنده این واقعیت تاسف انگیز است که چگونه کینه توزی نهادینه شده میتواند نفرت و خشم را هر بار بازتولید کند. این تصورات، خلاف عقل سلیم و دوراندیشی است و ملاک و معیار صحیحی برای دشمن ورزی نیست. در مقام دشمنی نباید آن قدر به جاده افراط زد که دیگر هیچ میانبری برای آشتی باقی نماند. باور کنید دشمنی هم حد و مرزی دارد. هیچ چیز بی قاعده در این جهان وجود ندارد و رعایت این قاعده در مورد دشمنی هم لازم و ضروری است.
فاشیسم پدیدهای اروپایی است و خاورمیانه که جای خود دارد، حتی در آمریکا هم که از هر نظر پیوندهای نزدیکتر و بیشتری با اروپا دارد، بسترهای رشد و شکلگیری فاشیسم موجود نیست. هر چند گروههای فاشیستی در آنجا موجود و فعال هستند، اما تا آنجا که افق ذهن اجازه میدهد شرایط ساختاری برای ایجاد یک نظام سیاسی با گرایش فاشیستی در آمریکا پیدا نیست.
مخالفت با ایرانگرایی آن هم با وام گیری ناقص و بدون آگاهی از گفتمان فاشیستی که در بسترهای سیاسی، تاریخی و فرهنگی بکلی متفاوت با ایران رشد و پی ریزی شدهاند، نباید کسانی را به مهملات و یاوه گویی بکشاند. تنها یک چهارم ادبیات فاشیستی یک کشور اروپایی به اندازه کل آثار ترجمه شده متون تخصصی سیاسی ایران و خاورمیانه است. اگر هم در ایران چیزکی مرتبط با مفاهیم فاشیستی یافت شود، تنها ترجمه نارسا از اصل منبع است که با لعاب اثنی عشری و مارکسیسم ـ لنینیسمی چیزی شبیه جمهوری اسلامی میشود که شاهدش هستیم.
با رهگیری دستگاه فکری سازندگان و حاملان ایرانگرایی که ویژگیاش نوسازی ساخت درونی هویت ملی و شخصیت سیاسی بوده، با زبانی که آغازگر تمدن و آیین کشورداری بوده، و تمدنی که خصلتی سیاسی برای بازستاندن قلمرو سرزمینی داشته است، بهتر میتوان ماهیت ایرانگرایی را شناخت تا با به عاریت گرفتن مفهومی که در ساختارهای سیاسی گوناگون و با اهدافی بکلی متضاد شکل گرفته است. نقطه عطف اندیشهای که همیشه توانسته است ابتدا با بسترسازی فرهنگی قدم به قدم از حاشیه به متن سیاست و مناسبات قدرت برسد و از کشوری مغلوب، مردمی غالب بسازد، نیاز به دانش و موشکافی دقیق دارد و با برداشتهای سطحی و معیوب امکانپذیر نیست.
گزارهها و استدلالهایی که ماهیت و ذات فاشیسم را با ایرانگرایی یکی میپندارند، هیچ سنخیتی با واقعیت ندارد. کسانی که تلاش میکنند با تنزل معنایی و کاهش تعداد مدلولهای ایرانگرایی، آن را با بار معنایی منفی در یک حوزه ایدئولوژیک محدود کنند تا به مقاصد خود برسند، چنانکه روزگاری واژه «لیبرال» را همتراز دشنام کرده بودند، به یاد داشته باشند که دوباره گرفتار چرخه تلخ تکرار تاریخ نشوند.
ایرانگرایی بافتاری از یک گفتمان ملی است که حاصل خودآگاهی مردم است و نقش مهمی در عبور از رژیم نکبت اسلامی و بازنمود هویت ملی ایرانیان دارد: مجموعهای از واقعیتهای عینی جامعه و باورهای ذهنی مردم درباره درد مشترک، امر مشترک، و خیر مشترک که همراه با هنجارهای عاطفی با یکدیگر در تعامل هستند، و اکنون به عنوان زبان مشترک بازتاب یافته است تا با انتقال معنایی، میدانهای نبرد علیه حکومت اشغالگر اسلامی را گستردهتر سازد. در این میدان شبکهای از مفاهیم کلیدی به هم پیوسته است که از میان آنها یک یا چند نشانه، موقعیت کانونی پیدا میکنند تا بتوانند نقش وحدت بخش در میدان مبارزه را بازی کنند. این خودآگاهی اکنون به عنوان یک «ما»، ایران ـ مردم، در برابر «دیگری»، رژیم اسلامی ـ آخوند، نمود یافته است.
ایرانگرایی یکی از ستونهای تشکیل دهنده گفتمان مسلط براندازی است که در شعارهای مردم بازتاب یافته است و اگر چه بار معنایی عشق به وطن و میهن دوستی را با خود حمل میکند، اما هرگز معنای تلویحی نژادی ندارد، بلکه مفهومی کاملاً سیاسی و فرهنگی است که بر اساس نیازهای زمانه، و در مفهوم عینی تر، به معنای پس گرفتن ایران از اشغالگران و بیرون راندن دشمنان از خاک ایران است. ناسیونالیسم دفاعی ایران در تاریخ بلند و پر شکوه خود هیچگاه زبان و دین و فرهنگ خودش را به دیگران تحمیل نکرد، مردمانی که برای زمانهای طولانی جزیی از قلمرو امپراتوری ایران و تحت اقتدار شاهنشاهی ایران بودند، در نیایش دین و آدابشان آزاد بودند. مردمی هم که امروز از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب برای یکدیگر پیام عشق و مهربانی میفرستند و برای پس گرفتن ایران جانشان را فدای خاک میهن میکنند، نژادپرست نیستند، بلکه نوع دوست و انسان مدار هستند، چنانکه بافت فرهنگی ـ سیاسی ایرانگرایی هم بر انسان گرایی استوار است.
هر بروندادی در سپهر سیاسی و فضای فرهنگی کشور نشان از امری درونی دارد. با طلوع گفتمان براندازی، ایرانگرایی بازتولید و در یک پیکربندی تازه، اما در هم تنیده با تاریخ بی مانند ایرانزمین، رفتهرفته به عنوان اصلیترین حلقه پیوند دهنده مردم پدیدار گشته است و اکنون با هژمونیک شدن وجه نظام سیاسیاش، بازتاب خروج آن از حاشیه و ورودش به متن سیاست را شاهد هستیم.
ایرانگرایی با توجه به سابقه درخشان و دیرپای تمدنی ایران از ظرفیتهای بسیار بالایی جهت تاثیرگذاری بر روند جنبش انقلابی برخوردار است و میتواند از یک سو، ادامه و بقای آن را در فرایند عبور از رژیم نکبت اسلامی تضمین کند و از سوی دیگر، تهدیدهای موجود را بی اثر کند. ماندگاری ایران و هویت ملی وام دار سنتی است که به مردم این قدرت و توانایی را میدهدکه هر بار با بازتولید عناصر فرهنگی و سیاسی، تداوم تاریخی خود را امکانپذیر سازد.
ما اکنون شاهد رستاخیز ملی یک ملت بزرگ و رنگارنگ با تمدنی غنی هستیم که با برجسته شدن مفهوم سیاست در بافت ایرانگرایی و تبدیل آن به اراده برتر سیاسی، نوید گذر از وضعیت اسفناک کنونی و دستیابی به حاکمیت مردم و حکومتی ایرانی، انسان مدار و کثرت گرا را میدهد. مردمان این مرز و بوم کهن در راه اعتلای ایرانزمین از پس رسالت هایی بس مخاطره آمیزتر از امروز برآمدهاند و در دورههای طولانی پرچم دار سرفرازیهای تاریخی بودهاند، و اکنون با تکیه بر نمودهای فرهنگ ملی در پی «خود خویشتن» هستند، بدون غیریت سازی، با از میان برداشتن مرزهای دشمنی و تجدید و تقویت دوستیها.
«شاهین بلندپرواز ایران» به پرواز درآمده است. اگر با او نیستید بر او نباشید، حال خود دانید!
امیر امیری