حدود یک سال از جنبش علیه پوشش اجباری برای زنان و قتل مهسا امینی توسط استبداد ولایت مطلقه فقیه گذشت.
از دید من جنبش به دو دلیل میتواند آغاز شود:
۱- بیان یک خشم در مورد یک ناحقی باشد، بدون اینکه در اندیشۀ افراد جامعه تغییر اساسیای صورت گرفته باشد. در این نوع جنبش، آینده، مشخص نیست و در ابهام باقی میماند و به جنبش همگانی تبدیل نمیشود. چنین جنبشی، بعد از مدتی، بدون اینکه علت خشم حل شده باشد، پایان مییابد، برای مثال در فرانسه، جنبش آنهایی که معروف به جلیقه زردها بودند و بعلت بالا رفتن مالیات بر بنزین و گرانی قیمت بنزین خشمگین شده بودند، همگانی نشد و بعد از مدتی پایان یافت، هر چند که علت آن جنبش هنوز وجود دارد.
۲- جنبش، ترجمان تغییر در اندیشۀ حداقل ده درصد افراد جامعه است و نیاز به تغییر در بنیادهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را علنی میکند. این نوع جنبش، میتواند مثل انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، جنبش همگانی بشود، و هر چه ادامه پیدا کند، تغییرات و خواستهایش شفاف تر و همگانی تر شوند. تغییرات، هم در پندار و هم در عینیت، ممکن میشوند و آیندهای با بنیاد هایی متناسب با آن خواستها، هم نشان داده میشوند و هم امکان ساخت مییابند. در این نوع دوم جنبش، بعد از آغاز تغییر در عینیتها، اگر تغییرات در اندیشهها از قدرت مداریها به حقوندیها که موجب جنبش شدند و آنرا گسترده ساختند، حفظ نشوند، تمامیت خواهان وابسته میتوانند به بهانههای "دین"، "مرام"، "امنیت"، "انقلابی"، و ...، آنها را به اندیشههای قبل از جنبش برگردانند و جامعه را منفعل سازند. تمامیت خواهان وابسته، میتوانند در عشق به قدرت، استبدادی جدید را با زد و بند با قدرتهای خارجی، تأسیس کنند، همانگونه که بعد از سقوط استبداد پهلوی، اقلیتی تمامیت خواه، امکان کودتا علیه انقلاب و تأسیس استبداد جدیدی را یافت.
در اندیشههای تغییر کرده از قدرت مداریها به حقوندیها، هر انسان خود را مسئول کردار و گفتار خود میشناسد، و انسانها را با اصول استقلال و آزادی انسان و وطن میسنجید، و نه برعکس. چنین انسانی، آلت فعل هیچ مرجع، مقام، و تفکری نمیشود. لازم است در ادامۀ تجربۀ انقلاب، در پی تداوم در تغییر اندیشهها باشیم، تا احیای حقوق برابر خود بعنوان انسان و حقوق شهروند را، تا احیا و حفظ حقوق ملیِ محور تصمیم گیری برای وطن را، تا احیا و حفظ حقوق طبیعت که جدا ناپذیر از حقوق انساناند را، متحقق سازیم. لازم است، بعد از دو قرن مبارزه و سه انقلاب، حق تصمیم (= استقلال)، و حق انتخاب نوع تصمیم (= آزادی) برای هر ایرانی را برسمیت بشناسیم و شالوده و زیر بنای انتخاب دین یا مراماش بدانیم.
در اینجا سخنی دارم با هموطنان مسلمانم،
در قرآن، انسان اشرف مخلوقات شناخته شده و او دارای حق تصمیم و حق انتخاب نوع تصمیم دانسته شده است. این دو حق- و همچنین حقوق دیگر- را نمیتوان از انسانی به انسان دیگری انتقال داد. هر انسانی، تنها مسئول کردار و گفتار خویش است. قرآن، دین برای انسان با شناخت و انتخاب بر مبنای استقلال و آزادی را صحیح دانسته و دین ارثی را رد کرده است! دینی که مقابل نمادهای زور قرار میگیرد. پس اطاعت از تصمیم "رهبر" با توجیهات اسلام فقاهتیِ ضد بیان اسلامی قرآن، چگونه ممکن شده است؟ دستگاه استبداد دینی، خدا را زور مطلق و انسان را موجودی ناچیز و مطیع تعریف میکند که تعریفی عین ثنویت و ضد توحیدی است. آن دستگاه استبدای، توانسته است با بکارگیری جعلی نام "اسلام"، با اصالت دادن به زور، و با ساختن "خدا"ی مطلق زور، رابطۀ انسان با خدای مطلق حق را قطع کند و او را در از خود بیگانگی، در ذلت و کارپذیری قرار دهد. دستگاه استبداد دینی، با این جعل نام و اصالت قائل شدن برای زور است که از قرنها پیش تا امروز، بر اندیشههای باورمندان حاکم است و توانسته است باورمندان خود را وسیلۀ قربانی کردنِ استقلال و آزادی خود، و نیز دیگر انسانها و طبیعت کند و از آنها موجوداتی ذلیل بسازد!
لازم است تلاش کنیم که با احیای حقوق خود، حق تصمیم و حق انتخاب نوع تصمیم برای خود و وطن را حق مسلم خود بشناسیم. همچنین لازم است که اعتیاد به زور را در اندیشههای خویش پاک سازیم، تا آزاد و مستقل شویم و توان نجات خود، طبیعت و وطن را بدست آوریم. ساختن ایران مستقل و آزاد را میتوانیم با نابود کردن ریشههای استبداد در پندارها و کردارهای خود، بعد از سه انقلاب پیشین، ممکن سازیم.
در آخر ذکر این مهم را لازم میدانم که دو دسته باور وجود دارند:
- دستۀ اول، باور به جبر است! در آن باور، موقع سختی و گرسنگی و فقر، انسان بدنبال علتها نمیگردد و فقط میخواهد مشکلاتش بدون تلاش رفع شوند!
- دستۀ دوم، باور به اختیار است، در آن باور، انسان در پی یافتن علتهای مشکلات میرود و برای از بین بردن آنها، تلاش میکند. انسان با چنین باوری در مبارزه با استبداد در هر شکلاش، زمانی که احیا و حفظ حقوق برابر خود بعنوان انسان و شهروند، احیا و حفظ حقوق ملی، احیا و حفظ حقوق طبیعت را بخواهد و حق تصمیم و حق انتخاب نوع تصمیم را حق مسلم خود بداند،، علتهای عدم حل آنها را شناسایی و در پندارها و در کردارها بر طرف میکند.
از دید من، وظیفۀ هر انسان آزادیخواه این است که الگوی دستۀ دوم و نماد استقلال و آزادی انسان و وطن بگردد. یعنی پندار و گفتار و کردارش یکسان و بیانگر آن اصول بشود و جامعه را دعوت به پیوستن به انسانهای مستقل و آزاد کند. تغییرها در عینیتها، فقط با تغییرها در پندارها و کردارها و گفتارهای قسمت بزرگی از جامعه ممکن میشود. تنها دلیل مشکلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، وجود استبداد در حاکمیت و نیز در باورهای فرد فرد ما است.
از نظر من، آنها که میگویند امروز فقط به براندازی استبداد باید فکر کرد و صحبت از آینده نکرد، به ما دروغ میگویند. زیرا سانسور نظرها، هیچوقت وسیلۀ احیای استقلال و آزادی انسانها و وطن نبود و نیست. با نمایان سازی شفاف آیندۀ در پس استبداد است که میفهمیم، چه خواهیم داشت، چرا خواهیم داشت. بدین دورنما سازی، خواستهایمان که ترجمان تغییر در اندیشۀ ما است، شفاف و همگانی میشوند. اگر نیروی جانشین و بدیل معرف آن خواستها وجود داشته باشد، پیروزی جنبش ممکن میشود. مسئولیم که اینبار بعد از پیروزی، با حفظ تغییرات حقوقی در اندیشهها، از دست آوردهای پیروزی بر استبداد پاسداری کنیم.
به امید آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، روح همۀ شهدای راه استقلال و آزادی ایران شاد. شاد باشید.
حمید رفیع