مارتین لوترکینگ در کتاب ندای سیاه اذعان داشته، آنها (سفیدپوستان) حتی منطق فلسقی را بخاطر اثبات علمی سیستم بردگی، تغییر دادهاند. یکی از آنها برای اثبات پستی سیاه پوستان منطق ارسطو را باین صورت درآورده است: " همهی انسانها از روی تصویر خدا ساخته شدهاند. ولی همانطور که همه میدانیم، خداوند سیاه پوست نیست پس سیاه پوستان انسان نیستند"! ۱ استدلال قاریان رسمی دین و حضرات در حکومت دینی را میتوان برهمین روال و منوال این گونه قیاس کرد، که همهی انسانها از روی تصویر خدا ساخته شدهاند. ولی همین طور که همه میدانیم، خداوند غیر از اعوان و انصار حکومت دینی نیست یا نمیتواند باشد پس سایرین انسان نیستند.
از نظر راقم این سطور، هستی تجلی و تعین و ظهور تدریجی خدا (مجموعهی خوبیها) است. که بعد از انفجار یا ظهور یا تجلی طی میلیاردها سال، از بی نظمی به نظم، از ناهماهنگی به هماهنگی و از ضعف به قدرت و از وجود به تکامل مستمر و از اصوات ضعیف و نازل به سوی اصوات غنی و کامل و ملودیک و هارمونیک و از نازیبایی به سوی زیبایی و... طی طریق کرده و مینماید. و در این میانه و کش و قوس و فراز و نشیب، انسان که نام دیگر خداوند میباشد در روند تکامل تاریخی ظهور یافت و به طور تدریجی و مستمر عزم آن کرد تا جهان خود را از بی عدالتی به عدالت از ضعف به قدرت و از جهل به آگاهی روزافزون و از جنگ و جنایت به سوی صلح و آرامش، از خودخواهی به همبستگی و دیگربینی، از نگاه ابزاری به انسانها و طبیعت و حیوانات و محیط زیست به نگاه مهربانانه و مشفقانه به آنان و... سوق بدهند. جهان برای ما با گذر از میلیاردها سال رشد و تکامل و خود اصلاحی و خود پالایی به وضعیت کنونی رسیده است و در این مسیر با همهی درشتی و زمختی و با همهی نشیب و فراز و همهی ناملایمات و ظلم و پرده دری و تحقیر و خشونت و خصومت همچنان ره به تعالی میجوید. باری، مضحک خواهد بود که گمان کنیم جهان با طی این همه شکستها و پیروزیها و زایشها و مرگها و رنجها و دردها و شادیها وغمها و موانع و فائق آمدن بر موانع و رشد و تکامل مستمر، برای عده ایی پر مدعا و انحصار طلب و بلند آواز و میان تهی بوجود آمده باشد. جهان قبل از وجود انسانها نیز بر قرار و مدار رشد و علم و تکامل ره میپیمود و پیش از ما نیز زندگی زایندگی داشت. پیش از ما، از آسمان جان، باران معرفت میبارید و همچنان بر همان عهد و پیمان نازل کننده معارف و حقایق ابدی است. به قول مولانا:
این بلندی نیست از روی مکان این بلندی هاست سوی عقل و جان
بر اساس اعتقاد دینداران، دین پس از فراز و نشیب فراوان و اقسام بت پرستی و شخص پرستی و غیره با مرکزیت توحید شکل گرفته است و در این راستا به ادعای برخی دیگر از دیندارانی با نگرش معطوف به قدرت، حکومت دینی باید بر پا شود تا احکام و قوانین و دستورات دینِ خدا را اجرا و پیاده کند. خب، برای اجرا و حکومت کردن چه کسی سزاوارتر از سایرین است؟ فقهاء و علما و اعوان و انصارشان. چرا؟ چون خدا آنان را به این سِمت گماشته است. این مقاله سعی دارد تا ادعای خود نماینده پنداران خدا و خود خواندگان حکومت را با تکیه بر توحید که مدعی آن هستند، به محک نقد بگذارد. البته واقفم که کار از این موضوعات گذشته است، اما به قول سعدی: به راه بادیه رفتن به از نشستن منزل به قدر وسع بکوشم اگر مراد نیابم
۱- هر قِسم ایدئولوژی خاصه ایدئولوژی دینی در درون خود حامل تناقض است. وقتی انسانها را نه بر مبنای انسانیت بلکه بر اساس عقید ه، به مومن و غیر مومن، مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و سنی، مرد و زن، فقیه و غیر فقیه، ملتزم به ظاهر شریعت و غیر آن، خودی و غیر خودی، متعهد و متخصص تقسیم میکند و قوانین مرده را بر جامعه و انسانهای زنده تحمیل میکند و بستر و زمینههای تبعیض و ظلم را به دلیل اختلافِ تاریخی تولید و بازتولید میکند و کثرت و تفاوت موجود در جهان را نفی میکند و آن را به جهان و جامعه یکدست و یکسان فرو میکاهد، عملاً و علناً توهین به خدا و انسان نموده است. زیرا او جهانی متکثر و متفاوت و رنگارنگ آفریده است اگر قرار بود جامعه و جهان یکدست و یکسان باشد خود سزاوارتر از این مدعیان بود. پس وقتی خدا مفقود است دین و حکومت دینی چه چیزی را میخواهد پیاده کند؟
۲- انسانها صرفاً در فضای باز و از طریق گفتگو و گردش آزاد اطلاعات و معرفت از طریق شبکه ایی از رسانههای آزاد و پویا چون مطبوعات، اینترنت، ماهواره و احزاب و جامعه مدنی و اتحادیههای مستقل و نیرومند و... بسیاری دیگر رشد میکنند و به بلوغ میرسند. در نقطه مقابل صغیر و مهجور پنداشتن مردم و فیلتر اینترنت و سانسور کتاب و فیلم و مطبوعات و پارازیت ماهواره و تبلیغ و تلقین یک انگاره از صبح تا شام و نشنیدن اندیشههای متفاوت و متکثر، هیچ مجالی برای رشد و بلوغ مردم باقی نخواهد گذاشت و همواره صغیر باقی خواهند ماند. صغیر ماندگاری، نه تنها توهین به کرامت و منزلت انسان است، قصدی عامدانه برای استمر قدرت و کسب منزلت و ثروت است، چرا که بر مردم صغیر و نابالغ براحتی میشود حکومت کرد. انحصار قدرت و ثروت و رسانه و اطلاعات و نیروی نظامی و گلوله، مطلقاً به استبداد میانجامد و استبداد به دلیل توزیع ناعادلانه و پر تبعیض امکانات و فرصتها با توحید که مبتنی بر استفاده همگان از همهی مواهب هستی میباشد در تعارض شگرف است. خب، در جایی که توحید وجود ندارد دین و حکومت دینی هم حرفی عبث است. حکومت و جامعه ایی که نمیگذارد عقلِ خودبنیاد و مستقل رشد یابد و برایش فراوان خط قرمز تعیین میکند، عقل استحاله مییابد و انسان از خود بیگانه میشود چگونه میتوان از توحید سخن به میان آورد. تنها یک نکته باقی میماند، که آن هم حفظ نظام به هر وسیله ایی است که برای استمرار آن مردم باید نادان و فقیر و گرسنه و صغیر، بیمار و ناتوان و مستأصل باقی بمانند تا حکومت برقرار بماند.
۳- حکومت دینی همواره سعی میکند تا از سازمان یابی و تشکل یابی مردم در غالب جامعه مدنی و غیره جلوگیری کند، تا از امکان مقاومت و قدرت یابی و همبستگی افراد اثری باقی نماند. سازمان یابی و قدرت یابی بواسطه جامعه مدنی و مجموعه تشکلات مردم بنیاد منجر به این خواهد شد تا انحصار و تمامیت خواهی و تمرکز قدرت از بین برود و اضلاع و اجزاء قدرت مورد نقد و پرسش و نظارت بی دریغ و همواره مردم قرار گیرد. مردمسالاری و دموکراسی و آزادی و برابری و عدالت اجتماعی... قدرتی است که در فرایند تاریخ بواسطه جد و جهد و تلاش بی وفقه انسانهای روشنفکر، آزاده و حق جو و عدالتخواه و مسئول که تجلی خدا را در آنها باید جُست، نه نام و عنوان دین و حکومت دینی و القاب پوچ و بی معنی دیگر، شکل گرفته است. و عدم تحمل سازمان یابی و قدرت یابی مردم و تفرق و انفعال و اتمیزه و منفرد ساختن انسانها هدف قدرتهای استبدادی، منحط، متعصب، کهنه پرست و مقاوم و سرسخت در مقابل حقیقتهای نو و سیال و رونده است، حال اگر اتحاد و همبستگی مردم با هم برای آزادی و برابری و حرمت و کرامت انسان بماهو انسان (نه با پیشوا یا ولی یا هر نام و عنوان دیگری) شکسته شود، توحید در اینجا به معنای انسانهای پیوسته و بهمبسته حول ارزشهای بنیادین و جهانشمول انسانی منتفی میشود. جایی که انسان از خود بیگانه و بی هویت و انسان صغیر و مهجور در نظر گرفته شود و تعصب و کهنه پرستی باعث مقاومت علیه نورو روشنایی و حقایق تازه و بیدار کننده شود، دین و حکومت دینی جز انحطاط جامعه و عقب نگهداشتن کشوراز توسعه و پیشرفت و از بین بردن نخبگان و آزاد اندیشان و حق طلبان و هنر و هنرمندان مستقل، فکور و آشنا به درد و رنج مردم، چه کار دیگری میتواند انجام دهد؟
۴- حاکمیت مرد بر زن یعنی سلطه مرد بر زن یعنی عدم تساوی در انسان بودن و نابرابری در حقوق و محرومیت از مواهب و مناصب و مشاغل و نابرابری در موقعیتها و فرصتها و امکانات از جمله محرومیت در قضاوت (به معنی صدور رأی و امضاء آن) و فرایند رشد در دستگاه قضا، ریاست جمهوری، شورای نگهبان، مجلس خبرگان، فرماندهی نیروهای مسلح و سایر فرصتها و مشاغل و مواهب (در جامعهی آزاد و برابر که بماند) میشود. حال اینکه بگویند اسلام این گونه تقاضا میکند و نمیشود خلاف اسلام عمل نمود گفتار منسوخ و باطلی نیست؟ به نخست وزیر نیوزلند و صدراعظم پیشین آلمان و نخست وزیر درگذشته بریتانیا، روسای جمهور فنلاند، سنگاپور، مولداوی، لیتوانی، کوزوو، یونان، اسلواکی و گرجستان و ایرلند و سوئیس و نخست وزیران ایسلند و استونی و رهبران بسیاری دیگر از ممالک دنیا چه در گذشته و چه حال، قضات ممالک توسعه یافته، فضانوردان، وزراء و هنرمندان و بازیگران و رهبران ارکستر و طبیبان و مهندسان و وکیلان و دانشمندان حوزههای مختلف و تصدی بسیاری از مشاغل مهم از سوی آنان نگاه کنید؟ آیا اینها که نام برده شد زن نیستند؟ ممکن است بگویید آنها به جهان مسیحیت یا یهودیت یا سایر ادیان تعلق دارند نه اسلام. در پاسخ باید گفت: مگر ملاک دین است، یا توانایی و کارآمدی و علم و معرفت؟ آیا خدا در قرآن نگفته هر چیز نیکویی از من است یا من آن را به شما دادهام یا آفریدهام؟ آیا نگفته اسماء نیکو همه از من است؟ خب، آیا علم و دانش و هنر و آفرینندگی... از صفات پروردگار نیست؟ آیا توانمندی زنان در اداره امور و مدیریت یک کشور و منطقه و مجلس و بسیار، بسیارِ دیگر به نحو عالی، از تجلی اسماء نیکوی خدا محسوب نمیشوند؟ پس چرا این چنین زنانی را که به این صفات و خصایل نیک و فوق العاده آراستهاند را تجلی و صورتی از صورتهای خدا نمیدانید؟ و باز دم از اسلام میزنید؟ کدام اسلام؟ مرده میراث گذشتگان؟ یا تضمین قدرت و حفظ منافع صنف و طبقهتان بصورت انحصاری؟ آیا علم و معرفت و دانش و کارآمدی و توانمندی جهان شمول نیست؟ اینکه در کشورهای مترقی و توسعه یافته زنان بسیار موفقی توانستند کارهای بسیار تأثیرگذار و مهمی انجام دهند و به بهترین وجه ممکن از عهده رسالت و مسئولیتشان برآیند، نشان نمیدهد که همهی زنان در هر جای دیگر جهان صرفنظر از دین و آیینشان قادر و توانا به انجام کارهای مهم و حیات بخش و رهایی بخش و نجات بخش باشند؟ به قول مولوی: روح با علم است با عقل است یار روح را با تازی و ترکی چه کار خب، هم روح وهم علم و هم عقل از خداست. خب، آیا خدا فرانسوی یا ترک یا ایرانی یا امریکایی یا شیلیایی یا ژاپنی یا مرد یا زن و یا مسلمان یا شیعه یا سنی یا کاتولیک یا پروتستان یا ارتدوکس یا یهودی یا بودایی یا هندو یا مسیحی یا سیاه یا زرد یا سفید یا به قوم و قبیلهی خاص تعلق و انحصار دارد؟ قطعاً خیر. چرا؟ چون روح و عقل و علم و خلاقیت و انتخاب و بسیاری دیگر از استعدادها و ظرفیتها جزیی از صفات مشترک خدا و انسان است و هستی وجهان در تکامل تاریخی و خودآگانهاش با این شاخصهها شکل گرفته و میگیرد. پس تلاش انسان فارغ از زن و مرد به ساختن و مدیریت و آباد و آزاد کردن و رهبری و هدایت کردن جزیی از سرشت الهی - انسانی ماست، که زنان در کلیه ممالک جهان به بهترین وجه ممکن از عهده آن برآمدند. به قول مولوی: شاخ گل هر جا که میروید گل است خم میهر جا که میجوشد مُل است گر زمغرب بر زند خورشید سر عین خورشید است نی چیزدگر حال نفی این موضوع که اسلام این را میگوید و فلانی آن را میگوید خلاف عقل و روح و علم و تجربههای موثر بشری نیست و اصل توحید را منتفی نمیکند و حضرات را جای خدا قرار نمیدهد؟
باری، جایی که توحید و انسانیت وجود ندارد، دین و حکومت دینی مضحک ترین و بی معنی ترین موضوعی است که عده ایی برای بهره برداری انحصاری و تمامیت خواهانه از قدرت و ثروت و منزلت برای خود ساختهاند. به قول مولانا:
کام از ذوق توّهم خوش کنی در دمی در خیک خود پُرش کنی پس به یک سوزن تهی گردی ز باد این چنین فربه تن عاقل مباد
۵- کشورهای اسکاندیناوی بسیاری از ارکان آزادی و برابری را در اختیار دارند و مدعی نمایندگیِ خدا و حکومت دینی و اجرای شریعت نیستند و سابقه استکباری ندارند و از صلح جو ترین مردمان روی زمینند و در همه آمارهای انسانی و اخلاقی و و همه فاکتورهای زیست با کیفیت چون منزلت انسانی، شادی رفاه، برابری، آزادی، عدالت اجتماعی، رعایت حقوق بشر، دموکراسی، امنیت، تأمین اجتماعی قوی و موثر، برابری جنسیتی، عدم تبعیض در همه ساحات و قلمروها و حفظ حقوق محیط زیست و حقوق حیوانات و بسیاری دیگر پیشتاز جامعه بشریند. آیا آنها خدا گونه زندگی میکنند یا ما؟ آیا آنها انسان ترند یا ما؟ در آنجا گشت امنیت اخلاقی برپاست؟ آیا برای مردم منبر وعظ و اندرز و مراسم سوگواری و مداحی بر پا میکنند؟ آیا آنان میلیاردها میلیارد صرف اماکن به اصطلاح مقدس بر پا میکنند؟ آیا آنجا برای شهادت مسیح هر ساله عزاداری و سینه و زنجیر زنی و نوحه خوانی خطابه خوانی بر پا میکنند؟ آیا آنجا در حوزه خصوصی مردم وارد میشوند و خواست خود را در مورد خوراک و پوشاک و جشنها و میهمانیها تحمیل میکنند؟ آیا آنجا معلمین، اساتید فرهیخته و کارگران و فعالان صنفی و اصحاب مطبوعات و کنشگران مدنی و محیط زیستی را که دغدغه برآوردن حقوق و مطالبات و ترجیحات هر انسان و کل طبیعت را دارند به جرم مطالبه گری راهی زندان میکنند؟ آیا آنجا اینترنت را فیلتر میکنند تا مفسده بوجود نیاید، فساد در کجا بیشتر است؟ آیا آنجا قانون و حکم اعدام وجود دارد؟ چرا با وصف اینکه حکم اعدام ندارند آمار جرم و جنایت این قدر پایین است و جمعیت این کشورها بخاطر نداشتن اعدام، از قتل و کشتن یکدیگر یا از جرایم دیگر تهی نشده است؟ و ما که قانون اعدام و مجازاتهای سنگین داریم و این تعداد زندانی و بگیر و ببند و اعدام، چرا مملکت اصلاح نشده و نمیشود؟ براستی چرا ما علیرغم داشتن حکومت دینی و با این همه ادعا هر لحظه از خدا و انسانیت تهی میشویم و روز به روز بر آمارهای فقر، ترس، فرق و ستم و تعدی و جرم و جنایت، ریا و تزویر و تعصب و... افزوده میشود؟ و آنها که ادعای حکومت دینی ندارند بر میزان صداقت و رفاه و بهروزی و سعادت و یکرنگی و آزادی و برابری و دیگر فضائل میافزایند؟ آنچه ما باید بدانیم این است که تعالی و پیشرفت صرفاً به دین خاصی تعلق ندارد زیرا تا حق نصب، نقد، نظارت و عزل همه حاکمان در اختیار مردم نباشد و ساختارها بر اساس عدالت و آزادی و برابری و نفی تبعیض و تحقیر و سلطه و قیمومیت و جهل و خرافه، خود حق پنداری و نفی مقامهای مادام العمر و ناپاسخگو و غیز انتخابی تنظیم نگردد و حق تعیین سرنوشت در همه سطوح برقرار نگردد و برابری جنسیتی ممکن نشود در بر همین پاشنه خواهد گردید. این یک مقایسه نشان میدهد خدا در کجا وجود دارد زیرا ادعا و حکومت دینی در طول تاریخ جز مصیبت چیزی به ارمغان نیاورده است. صدای خدا، اراده و توان خدا را علاوه بر آنچه ذکر گردید اگر بخواهیم بشنویم و ببینیم، آن را در براندازی جهل و خرافه و بردگی و بندگی اغیار و واژگون کردن مستبدان و خشونت ورزان و جاه طلبان میتوان دید و مشاهده نمود. خدا با توانا ساختن انسانها از طریق آزادیخواهان و برابری طلبان و مصلحان و خردمندان و مشفقان صحبت میکند، اراده میورزد و خود را عیان میکند. خب، در جایی که خدا به غیبت رفته و انسان خُرد و درهم شکسته شده است، دین و حکومت دینی انحراف تاریخی نیست؟ ۶- حاکمیت فقیه بر غیر فقیه یعنی سلطه فقها بر دیگران و برخورداری از رانت و حق ویژه و امتیاز و محرومیت سایرین از مواهب و مناصب و فرصتها و امکانات و ایجاد نابرابری و عدم تساوی در انسانیت و محدودیت برای سایر اقشار جامعه در هر کاری، عدم نظارت بر منابع مالی و هزینهی نهادهای تابع هسته سخت قدرت، عدم پاسخگویی، عدم شفافیت و... آیا کرامت و منزلت را خدا به انسان نداده است، به عبارتی انسان در فرایند تاریخی واجد آن نشده است؟ حال که واجد این همه ظرفیت و استعداد شده، تقلیل و تضعیف آن به بهانه دین و واگذاری اغلب مناصب و مراتب و مشاغل و مواهب به فقهاء و علما به تبعیض و تحقیر سایر انسانها و توحید نمیانجامد؟ جایی که انسان و توحید نباشد، دین کدامین درد از دردهای بشر را پاسخ میگوید؟ اساساً نیامده تا حق بقیه را ببلعد؟
۷- حاکمیت شیعه بر غیر شیعه یعنی سلطه و تحمیل و محرومیت و دمیدن در نابرابری بین پیروان مذاهب در برخورداری از مزایا و امکانات و فرصتها و موقعیتها در هر جایگاهی. و بدتر از آن عدم تساوی در انسان بودن. هچنین حاکمیت دیندار بر غیر دیندار یا مومن بر غیر مومن یا مسلمان بر غیر مسلمان یعنی سلطه و استثمار آنان بر غیر مومنین و غیر دینداران و محرومیت آنها از فرصتها و امکانات و مواهبی که خدا در اختیار همهی موجودات فی الجمله انسانها بماهو انسان قرار داده است. پس دینی که خلاف تساوی انسانها عمل میکند و بینشان فرق میگذارد و همراه زمان و جهان تغییر و تکامل نمییابد به چه دردی میخورد؟
۸- تفاوت انسان و حیوان در این است که انسان صاحب حق انتخاب، عقل آزاد و مستقل، اراده معطوف به هدف، خلاقیت و آفرینندگی، تکثر و حق متفاوت بودن و رنگارنگی و حرکت و تحول و تغییر و تکامل و... است. این شاخصهها و ظرفیتهای نامتناهی را خدا به انسان داده یا انسان در طول تاریخ و در روندی تکاملی واجد آن شده است. حال اگر این اختیارات و ظرفیت و استعدادها به نام دین یا خدا از انسان سلب شود، انسان به حیوان تبدیل نمیشود؟ مقام انسانیت که حضرات خواستند ما را به آن برسانند این گونه بود؟ در این صورت چنین دین و حکومت دینی نیامده که انسان را تا حد حیوان فروکاهد و به غرایز و شهوات اصحاب قدرت و ثروت پاسخ گوید؟
۹- پدیدههای اجتماعی امری تک ذهنی و تک صدایی نیستند بلکه امری به قول هابرماس بین الاذهانی و مبتنی بر گفتگو و تعامل و تضارب آراء هستند و دین در زمره همین پدیدهها است. با این وجود آیا پدیدههای اجتماعی چون دین، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و... میتواند در مالکیت و انحصار عدهای قرار گیرد؟ آیا ما حصل مالکیت و انحصار عدهای بر پدیدههای اجتماعی و بین الاذهانی به تمرکز و انباشته شدن قدرت و ثروت و منزلت در سویی و تبعیض و محرومیت و فقر و نابرابری دیگران در سویی دیگر نمیانجامد؟ آیا چنین جامعه محروم و پر تبعیض و نابرابر و فقیر و گرسنه و ناتوان توحیدی است؟ چون توحیدی نیست دین و حکومت دینی به چه معنی است و برای چه کاری آمده؟
۱۰- عرصه عمومی و منابع و سرمایه و امکانات و فرصتها و ظرفیتها متعلق همگان است. وقتی همگان کار و جهد و تلاش میکنند و حتی بالاتر از آن در آب و خاکی به دنیا میآیند و زندگی میکنند، منابع و فرصتها و سرمایهها و امکاناتش متعلق همگان و حقِ طبیعی و خدادادی آنان است، معهذا حق دارند بر حاصل کار و تلاش و دسترنجشان و بر منابع و ثروتهای این مرز و بوم نظارت کنند. آیا حکومت وظیفه ندارد بی مزد و منت پاسخگو باشد و سرمایه و منابع و حاصل دسترنج مردم را در زمینه ایی که آنان میخواهند هزینه کند ودر صورت عدم امکان پاسخگویی و هزینه کرد خلافِ میل ملت، بصورت مسالمت آمیز بر کنار شود؟ اختصاص این سرمایه و دارایی خلاف اراده مردم برای اهداف خاص واختصاص آن به یک عده معدود، آن هم به نحو طلبکارانه کجایش میتواند توحیدی و انسانی باشد؟ خب، جایی که توحید و مردم به هیچ انگاشته میشوند، این چنین دینی را نباید دور ریخت؟
۱۱- دین عنصری تصادفی است یعنی به تولد و ماقبل انتخاب تعلق دارد. حال، آیا عناصر تصادفی همچون ملیت، نژاد، دین، زبان، مذهب، جنسیت و... میتوانند در توزیع حقوق و فرصتها و امکانات به صورت برابر و انسانی و آزاد نقش ایفاء کنند؟ جایی که ملاک دین باشد و نه رشد و تکامل و دانش و آگاهی مستقل و آزادی و حق تعیین سرنوشت و حق متفاوت زیستن و ارزشهای جهانشول انسانی و برخورداری همه انسانها از همه موهبتها، آنجا خدا ذبح شده است. زیرا خدا همهی موجودات من جمله انسا نها را بی مزد و منت و بدون توجه به کیش و آیین و عقیده و ایدئولوژی صاحب حق کرده است. در اعصار گذشته انسان در پای خدایان قربانی میشد، با رشد آگاهی که صفتی از صفات خداست، قربانی کردن انسان ممنوع شد. چرا؟ چون انسان جانشین خدا بود، او بر سیمای خدا آفریده شده بود. قربانی کردن او قربانی کردن خدا بود. اما میبینیم که دین انسان را قربانی قدرت و ثروت و منزلت و منافع شخصی طبقه ایی، صنفی و عده ایی خاص نموده است. وقتی انسان قربانی عدهای خودحق پندار و خود برتر پندار شود، خدا قربانی شده است. با قربانی شدن خدا و انسان، دین و حکومت دینی، حکومت بر مردگان میشود. در این صورت حکومت دینی اسمی بی مسما نیست؟
۱۲- اگر حکومت مشروعیت خود را از دینی خاص بگیرد اولاً نمیتواند در خصوص پایهها و مبنا و عقاید منجر به حکومت خودش، تفکر انتقادی و مصلحانه داشته باشد، بنابر اعتقادی به تغییر ندارد و نخواهد داشت، وقتی تغییر نکند رشد و تکامل نمییابد و وقتی تکامل نیابد میمیرد، لذا تفکر مرده، تفکر مرگ اندیش و ویران ساز است نه زاینده و حیاتبخش. و ثانیاً برای حفظ مشروعیتاش که پایه قدرت اوست سایر ادیان و قرائتها از دین و همچنین رویکرد خداناباوران و دیگر اندیشهها را سرکوب و منکوب خواهد ساخت. در این صورت حکومت و جامعه ایی پر اختناق و تک صدایی و انحصارطلب ساخته خواهد شد که دیگر در آن انسان جانشین خدا نیست بلکه بنده و بردهی حضرات است. حکومت دینی بنده و برده پرور، خلاف ارادهی خداست، زیرا او انسان را آزاد آفریده است. لذا، برای آزادی از بردگی و فقر و فرق و ترس و تبعیض و ستم و تعدی باید حکومت دینی همچنان برقرار باشد؟
۱۳- چنانچه حکومت در خصوص اندیشهها اعم از دینی و غیر دینی بیطرفی پیشه نکند و حقوق و امتیازات را بر مبنای اعتقادات و قُرب و بُعد به کانون قدرت اعطا میکند در این صورت سایر اندیشههای نا همسو را از دسترسی به مواهب و مناصب و فرصتها و امکانات که حق همگانی است محروم میکند. با این وضع تمایز طبقاتی و قومی و صنفی و دینی و مذهبی و جنسی وغیره شدت مییابد و در ترازوی قدرت و ثروت و امکانات، یک کفه به شدن پایین میآید و سنگین میشود و کفهی دیگر آن قدر سبک میشود که سر بر آسمان میساید، در این صورت ادعای حکومت دینی که خدا و مردم را به هیچ گرفته و حذف میکند و همانند حکومتهای توتالیتر و استبدادی عمل میکند، نام خدا و دین نردبانی نیست برای بالا رفتن از کرسی قدرت و کسب انبوه ثروت و جایگاه بلند؟
۱۴- اینکه جستارهایی را بدون تحلیل و صرفاً بدلیل ترس یا تعصب یا منافع یا ایمان خام مذهبی از جهان پیشامدرن تقطیع و جدا کنیم و آن را بدون هماهنگی و در روندی غیر دموکراتیک و بدون تعامل و تضارب آراء و تفکر و تحلیل، تنها بصورت انتزاعی و تجریدی با هم ترکیب کنیم و آن را وارد زندگی مدرن کنیم و گمان بریم که حیات سالم و مومنانه ایی را پیشه کردهایم مانند این است که سر و گردن شتر را به پای موش پیوند بزنیم یا به امید هوشمند شدن خر، سر انسان را به بدن خر پیوند بزنیم نتیجه چه خواهد شد؟ هیچ، ما را دیوانه خطاب خواهند کرد و محتاج بستری. خواجه پندارد که طاعت میکند بی جهت از معصیت جان میکند
وقتی دین، جنسیت، زبان، فقه، عقیده، نژاد و مذهب و..... ملاک برتری و امتیاز و حق ویژه قومی برقومی دیگر و جماعتی بر جماعتی دیگر و صنف و طبقه ایی بر همگان شد، باعث نزاع، تخاصم، نابرابری، جنگ و محرومیت و تبعیض و استثمار و توسعه طلبی و برتری طلبی و دیکتاتوری وعملکرد امپریالیستی میشود. آیا همهی این موارد که ذکر شد میتواند موحدانه و انسانی باشد؟ دینی که انسانها را در جهل و ضعف و ناتوانی و بی خبری و فقر و گرسنگی و تشنگی نگه میدارد و آنها را به جای پاسخگویی به سرای دیگر حواله میدهد و یا به صبر و تسلیم شدن به تقدیر تلقین میکند، آن دین دکان است و نردبام رسیدن به جاه و مال، نه چیز دیگر؟ استبداد و اختناق و سلب انسانیت از انسان و گستراندن نفرت و کینه و یکدیگر ستیزی به علت دین یا مذهب یا ایدئولوژی یا هر چیز دیگری، وحدت وجودی (توحید فردی یا انسجام ارگانیک ابعاد مختلف انسان) انسان را از هم میگسلد و گسستن وحدت وجودی فرد فردِ افراد جامعه، وحدت و همبستگی (توحید جمعی) تمامیت جامعه را متفرق، پراکنده و اتمیزه و منفعل و سرگشته میسازد. توحید که نباشد دین هم نیست، پس حکومت دینی آمده چه کار کند؟
حضرات باور کنید، مردم سزاوار زندگی با کرامت و پرمنزلت هستند. منابع و سرمایههای این سرزمین برای همه مردم و سایر موجودات و محیط زیست و طبیعت این سرزمین است نه صرفاً خاص شما که بین خودتان و اعوان و انصارتان تقسیم کنید یا در کشورهای دیگر هزینه کنید؟ بر فرض مثال حتی اگر هزار سال عمر کنید با همهی ثروت و قدرتی که جمع کرده و میکنید، روزی یا شبی، با هفت هزار سالگان سر به سر خواهید شد. نیک دریابید، خدا دکان شما نیست اما دکان جمع کن خوبی است!
سی سال در پی تو چو مجنون دویدهام
اندر جزیره یی که نه خشکی ست نی تری
غافل بدم از آن که تو مجمع هستی یی
مشغول بود فکر به ایمان و کافری ۲
۱- مارتین لوترکینگ، کتاب مارتین لوترکینگ رهبر سیاه پوستان آمریکا، ترجمه منوچهر کیا، نشرسازمان انتشارات لوکس، تهران، ۱۳۴۴، صفحه ۶۷.
۲- مولوی، کلیات شمس تبریزی، غزل ۲۹۷۸
تاملی بر رابطۀ شعر و دگرگونی*، مهدی استعدادی شاد
حکومتِ پزشککُش، مسعود نقرهکار