هشدار: این گزارش حاوی محتوای مربوط به تجاوز، آزار و شکنجه جنسی است و خواندن آن ممکن است برای برخی آزاردهنده باشد
این گزارش، روایتی از «هما» است، زنی ۴۲ ساله که میگوید سالهاست در ترکیه چیزی به اسم سازمان ملل و محافظت از جان پناهجوها و پناهندهها وجود ندارد. او میگوید مورد تجاوز پلیس یونان قرار گرفته است. روایت او را در این گزارش بخوانید
رقیه رضایی - ایران وایر
روایت زن ایرانی پناهنده به یونان؛ پیادهروی بدون کفش، تجاوز پلیس
میگوید میخواهد داستانش را بگوید، شاید هم جان زن دیگری را نجات دهد و هم کسی صدای او و دخترانش را بشنود. قصه تلخی که از سال ۱۳۹۲ شروع شد، وقتی که وزارت اطلاعات به دفتر کارش حمله کرد و او را که تازه زرتشتی شده بود، تحت تعقیب قرار داد.
این قصه که با پناه بردن به ترکیه، ده سال زندگی در غربت بدون اجازه کار و با بیماری همسر سابق ادامه یافت، حالا به تلخترین فصل آن فرا رسیده است. زنی پناهنده و سرپرست خانواده، با دو فرزند که برای نجات از خطر اخراج شدن و تحویل به ایران، راه خروج قاچاقی به یونان را در پی میگیرد و پلیس یونان، یعنی کشوری که به آن پناه برده، با تحقیر، تهدید و شکنجه، بارها به او تجاوز میکند.
نامش هما است، البته اسم شناسنامهای او چیز دیگری است که برای حفظ امنیت و حریم خصوصی او، از افشای آن خودداری میکنیم.
هما ۴۲ ساله است و مادر دو فرزند ۲۰ و ۱۳ ساله. فرزند بزرگترش سه سال پیش بهدلیل شرایط تبعیضآمیزی که با آن روبهرو بود و سختیهای زندگی یک نوجوان که تازه فهمیده «ترنس» است، دست به خودکشی میزند. او خوشبختانه جان سالم در میبرد و مادر هم متوجه میشود که فرزندش ترنس است، اما افسردگی جان این دختر نوجوان را در شرایط بسته، سنتی و مذهبی شهر دنیزلی، شهر کوچکی در مرکز فلات آناتولی که امروزه خانه بسیاری از پناهندگان و پناهجویان ایرانی شده، رها نمیکند.
👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
دختر کوچکترش وقتی دو-سه ساله بوده از ایران خارج شده و به فارسی، خواندن و نوشتن را نمیداند. او هم به سهم خود از مهاجرستیزی این روزهای ترکیه، این کشور همسایه ایران، بیبهره نمانده است. در مدرسه بچهها به او میگویند که نمیتوانند با «خارجیها» دوست شوند و او که عاشق استخر رفتن و شنا کردن است، تابستانها حتی با پرداخت پول هم نمیتواند کنار همکلاسیهایش شنا کردن یاد بگیرد.
بیکاری، تبعیض و ترس هر روزه از اخراج
هما چون اجازه کار ندارد، مجبور است با کار سیاه یا بدونمجوز، معیشت خانواده خود را تامین کند. او چند سال پیش بهدلیل شدت گرفتن علایم اختلال دوقطبی همسرش و تاثیر شدید بیماری او بر فرزندانش، از پدر بچههایش جدا میشود.
باوجود اینکه هما در سال ۲۰۱۶ از کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل قبولی گرفته، سال قبل، بهطور ناگهانی اداره مهاجرت شهرستان دنیزلی او را احضار میکند و بدون اینکه حتی مصاحبهای با او کرده باشند، درخواست پناهندگی او را رد میکنند.
در سالهای اخیر و بهویژه از سال ۲۰۱۸ به بعد، گزارشهای بسیاری از رد کردن پرونده پناهندگی کسانی که حتی زمانی قبولی سازمان ملل را داشتند، منتشر شده است.
هما با اشاره به ردی پروندهاش و شکایت او به دادگاه برای تجدیدنظر به «ایرانوایر» میگوید: «اگر جواب دادگاه بیاید و من را دیپورت (اخراج) کنند به ایران، چه بلایی سر من میآید؟ شانس بیاورم اعدامم نکنند، با پروندهای که برای من ساختهاند، چند سال زندان برایم خواهند برید.»
اشاره این زن پناهنده به مجازات اعدام برای آنچه جمهوری اسلامی براساس قوانین شریعت، آن را «ارتداد» میخواند، است.
هما مدتها پیش از خروج از ایران در سال ۱۳۹۲، تغییر دین داده و به آیین زرتشت گروید. او همزمان با برخی دیگر از مروجان آیین زرتشت در داخل و خارج از ایران در ارتباط بود و میخواست به رسوم و آیینهای دین تازهای که برای خود برگزیده عمل کند که ماموران امنیتی به محل کار او ریختند و ناچار به فرار از ایران شد.
در ایران، تغییر دین از اسلام و گرویدن به ادیان و آیینهای دیگر، مصداق «ارتداد» است. با اینکه جمهوری اسلامی تعدادی از شهروندان ایرانی را بهدلیل ارتداد اعدام کرده است، جرمی تحت عنوان ارتداد در قوانین جمهوری اسلامی تعریف نشده و این مساله را بهخصوص برای شهروندانی که دینی غیر از اسلام را برگزیدهاند، پیچیده میکند.
ازجمله افرادی که با اتهام ارتداد اعدام شدهاند، میتوان به «بهمن شکوری» اشاره کرد. آقای شکوری در پاییز ۱۳۵۹ بهدلیل تغییر مذهب از تشیع به تسنن، به حکم «محمد محمدی گیلانی»، حاکم شرع وقت تهران، اعدام شد. «حسین سودمند»، نوکیش مسیحی هم رسما بهاتهام ارتداد، اعدام شده است.
او که پیش از انقلاب ۱۳۵۷ به مسیحیت گرویده بود، در منزل خود یک کلیسای خانگی تاسیس کرده بود و پس از دستگیری در ۱۲آذر۱۳۶۹، در مشهد اعدام شد.«سید علی غرابات» در ۶بهمن۱۳۸۹ در اهواز اعدام شد. اتهامات او ارتداد و ترغیب به فساد بود. به گزارش خبرگزاری «مشرق»، او ادعای خدایی نموده و عنوان کرده بود که با امام دوازدهم شیعیان در ارتباط است.
حالا فقط هما مانده و دو فرزندش و ترس از دیپورت شدن به وطنی که دولت آن بهخاطر باورهای جدید دینیاش، اگر جانش را نگیرد، او را به حبس ابد یا سالها زندان محکوم خواهد کرد.
از کابوس تجاوز و اعدام در ایران به یونان پناه بردم
اواسط ماه اکتبر سال جاری، یعنی حدود دو ماه پیش، هما خسته از تماسهای مکرر با سازمان ملل، تصمیم میگیرد پا در راه خطرناکی بگذارد. او که هر شب کابوس دیپورت شدن به ایران، تجاوز به دست نیروهای امنیتی و اعدام خود و آواره شدن بچههایش را میدیده، در گروهی تلگرامی، چند نفر، ازجمله یک خانواده را پیدا میکند تا با آنها از ترکیه بهصورت قاچاق وارد یونان شود، به این امید که یونان جای بهتری باشد.
هما به ایرانوایر میگوید: «میدانستم مسیر پرخطری است و هر اتفاقی ممکن است برایم بیفتد. ببینید، بهعنوان یک زن و مادر تنها، چه بلایی در این ده سال سر من و بچههایم آمده که فکر کردم بهتر است این خطر را به جانم بخرم و راه نجاتی برای بچههایم و خودم پیدا کنم. پیش خودم فکر کردم که جنگل است، حیوان وحشی دارد، آدمهایی که دارم با آنها سفر میکنم را تابهحال ندیدهام و ممکن است دزدی کنند و کتک بخورم. هیچ راهحل سومی به ذهنم نمیرسید. با خودم فکر کردم با هر سختی که باشد میرسم یونان و بچههایم را به خودم الحاق میزنم و هرچه باشد شرایط بهتر است از ترکیه.»
اما قصه به این شکل تمام نمیشود. ۲۰اکتبر، هما بههمراه ۷ نفر دیگر، ازجمله دو بچه دوقلو ۶ ساله، پای پیاده راهی مرز یونان میشود. بعد از یک روز جنگلنوردی، وقتی وارد خاک یونان میشوند، پلیس آن کشور آنها را بازداشت میکند. بقیه که خانواده بودند، نمیتوانند فرار کنند و به خاک ترکیه برگردانده میشوند، ولی هما و یک مرد جوان که با نام «سین» او را صدا میزنیم، میتوانند از دست پلیس فرار کنند.
آنها در جنگلهای اطراف اتوبان شماره ۸۵ یونان پنهان میشوند تا شب از راه برسد و بتوانند به سفرشان ادامه دهند. حدود ساعت ۶ عصر، پلیس یونان مجددا آنها را بازداشت میکند. این بار کفشهایشان را از آنها میگیرد که نتوانند فرار کنند و ناچارشان میکند که از بالای کوه پای برهنه به سمت پایین بیایند.
هما به ایرانوایر میگوید که پاهایش در آن پیاده روی پابرهنه، پر از خار شده بوده و او حتی جرات نداشته خارها را از پاهایش در بیاورد.
او میگوید که با رسیدن به جاده خاکی، او و همسفرش را بهزور مانند «گوسفند»، سوار یک کامیون میکنند و به این بهانه که به اداره پلیس میبرندشان، آنها را به یک کانکس پلیس در کنار رودخانه «مریج» میبرند که از آنجا به خاک ترکیه برگردانده شوند.
هما و سین برای اینکه خطری تهدیدشان نکند، به دروغ میگویند که زن و شوهرند. هما قبل از رسیدن به کانکس پلیس یونان به آنها میگوید که اگر به ایران فرستاده شود، ممکن است اعدام شود، ولی آنها توجهی نمیکنند.
نهایتا هما و سین به یک پلیس یونیفورمپوش و سه مامور لباس شخصی که صورتهایشان هم با نقابهایی پوشانده شده بوده و فقط جای چشمها و دهانشان باز بوده، تحویل داده میشوند.
پلیس کشوری که به آن پناه بردم، به من تجاوز کرد
به گفته هما، بعد از تحویل او و سین به این مامور پلیس یونان و سه لباس شخصی نقابدار، آنها لوازم شخصی، موبایل و پولهای این دو را میگیرند.
بعد ماموران، هما را «لخت مادرزاد» میکنند و مامور پلیس یونانی با خشونت به اندام جنسی او دستاندازی میکند تا پول و طلای احتمالی او را بیابد.
در این میان، وقتی خودش و سین هم اعتراض میکرده و داد میزدند، مامورهای لباس شخصی که هما میگوید بعدا متوجه شده به آنها «مزدور» میگویند، آنها را با باتوم و مشت و لگد کتک میزدند.
به اینجای تعریف روایت که میرسد، بغض هما میشکند و به هقهق بدل میشود. بااینحال ادامه میدهد: «یک کانکس چند متر آن طرفتر بود، کانکس پلیس بود وسط جنگل. مرد پلیس رفت داخل کانکس. چند دقیقه بعد یک دفعه یکی از آن مزدورها آمد و من را صدا کرد و گفت پلیس صدات میکند، هرچه گفتم چکار دارد، گفت نمیدانم. من را برد آنجا و پلیس از من خواست رمز گوشیام را بزنم. قبول نکردم، من را کتک زد که رمزش را بزن. رفت توی گالری من و میگفت دخترت چقدر خوشگل است، اندامش چقدر فلان است و سکس کردن با او چقدر میچسبد. آزار و شکنجه روانی میداد. می گفت تو اینجا باشی به درد ما میخوری. یعنی از نظر روانی من را به حالی انداخته بود که آرزوی مرگم را میکردم. میگفتم خدایا بمیرم که دیگر ادامه ندهد. داشت صحبت میکرد، یک دفعه زیپ شلوارش را کشید پایین و سر من را برد جلوی خودش، من جیغ کشیدم سرم را با فشار برد جلو که صدایم در نیاید. سر من را عقب و جلو میکرد... دهانم بسته بود و از چشمهایم اشک میآمد. موهایم را میکشید. وقتی سرم را در آورد لال شده بودم.»
بعد از آن، آن مامور پلیس، فرد نقابدار دیگری را که همراهش بوده و ظاهرا با او راحتتر بوده، صدا میکند و با زور کتک، هما را مجبور می کند، برای او هم سکس دهانی انجام دهد.
سپس، هما را به پشت کانکس میبرد، برهنه میکند و به او دوباره تجاوز میکند: «هر کاری دلش خواست با من کرد. من لال شده بودم. تهدیدم میکرد که یک ذره مقاومت کنی، تو را میکشیم و هیچکس نمیداند کجا هستی. گفت پریشب یک زن و شوهر را همینجا با چاقو زدیم و انداختیم توی رودخانه. نمیدانم راست میگفت یا نه، ولی من ترسیدم، چون بچههایم جز من هیچکس را ندارند.»
پس از تجاوز به هما، مامور پلیس، او و مرد همراهش را بههمراه دو نفر از «مزدورها» و سه مرد نقابدار جدید سوار قایق میکند تا از عرض رودخانه رد شوند و به ترکیه بازگردانده شوند.
هما میگوید که آن افراد مزدور، در مسیر پنج دقیقهای روی رودخانه هم به او رحم نمیکنند و او را مورد آزار و شکنجه جنسی قرار میدهند.
او و همراهش نهایتا به مرز ترکیه برگردانده میشوند و از ترس بازداشت نشدن به دست پلیس ترکیه، باوجود گرسنگی و خستگی و آسیب بدنی ناشی از شکنجه و تجاوز، ناچار میشوند پای برهنه ساعتها در مزارع راه بروند تا به اولین روستای مرزی ترکیه برسند و از آنجا با ماشین به استانبول برگردند.
هما درباره وضعیت خود بعد از بازگشت به ترکیه نیز به ایرانوایر میگوید: «هیچوقت فکرش را نمیکردم، نه شنیده بودم و نه تصورش را میکردم که به این شکل توسط پلیس یونان به کسی تجاوز شود. حالم آنقدر بد بود که تا دوستم که استانبول است من را دید، جیغ کشید. دو سه روز در خانه از من مراقبت کرد تا بتوانم راه بروم و بعد برگردم دنیزلی. الان هم بچههایم نمیدانند چه بلایی سرم آمده.»
او میگوید که بعد از اتفاقات دردناکی که برایش افتاده، دوباره با سازمان ملل تماس گرفته و موضوع را گزارش کرده، ولی سازمان ملل هیچ جوابی به او نداده است. میگوید که با «آسام»، یک نهاد حمایتی از پناهجویان و پناهندگان که بودجه آن توسط سازمان ملل تامین میشود تماس گرفته، ولی آنها فقط توانستهاند به او بعد از یک ماه وقت، یک وقت ویزیت تلفنی روانپزشک را بدهند تا داروهای اعصاب و روان بگیرد.
هما، خسته، رنجور و حالا منتظر است که جواب دادگاه بیاید. او میگوید که امیدی درباره تجدیدنظر ندارد، ولی شاید اگر سازمانهای حقوقبشری صدایش را بشنوند، کاری برای او و زنان دیگری که این روزها شجاعتشان در مقابله با حکومتی سرکوبگر ورد زبان سیاستمداران غربی است، انجام دهند.
زنانی که بسیاری از آنها بهویژه در یک سال گذشته، ناچار شدهاند به ترکیه و عراق پناه ببرند و حالا در اوج بیپناهی، استرس و خطر اخراج شدن، در غربت، چنین روزگار بگذرانند.
سرقت تلفن همراه یک آخوند
تیرانداز مرگبار در سوییس