علیرضا نوریزاده - ایندیپندنت فارسی
خمینی اعتقادی به تحزب نداشت. در واقع احزاب تنها میتوانستند صحنهگردان میدان سیاست شوند؛ زیرا او میدان را برای خود و خالی از اغیار میخواست.
او در گفتوگویش با دکتر مظفر بقایی که بسیار بیش از مرحوم مهندس بازرگان با او آشنایی و همدلی داشت، گفته بود حزب زحمتکشان را منحل کنید تا تعارضی پیش نیاید. آقایان [یعنی اصحاب] به شما حسن نظر دارند. این در واقع پیشنهادی غیرمستقیم برای نخستوزیری به بقایی بود. اما او توصیه را رد کرد و از خمینی خواست راه استادش کاشانی را در پیش نگیرد، بلکه طباطباییوار در صدر مشروطه باشد.
بقایی چندی بعد در جلسات یاران قدیمیاش در حزب زحمتکشان، به صفت اسلامی جمهوری و سپس ولایت فقیه بهشدت حمله کرد. وقتی در راه سفر به آمریکا از لندن عبور میکرد و با زندهیاد جعفر رائد، دوست دیرینش، دیداری داشت، به حکم همکاری با مرحوم رائد، من نیز به آن مجلس راه یافتم. بقایی خمینی را خطرناک و با روحیه فاشیستی میدانست. او در بازگشت از این سفر، رنجهای بسیار در محبس و حصر کشید و مرگی تلخ و دردناک داشت.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
با وجود مخالفت خمینی با تحزب، محمد بهشتی و هاشمی رفسنجانی او را قانع کردند که حزب جمهوری اسلامی را برپا کنند. شورای موسس مرکب بود از سید محمد حسینی بهشتی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سیدعلی خامنهای و محمدجواد باهنر.
آنها در مصاحبهای، مانیفست حزب را به شرح زیر اعلام کردند:
- اعتقاد به اصل «نه شرقی، نه غربی»
- ایجاد مناسبات برادرانه با همه مسلمانان جهان
- قطع هر نوع پیوند اقتصادی که موجب سلطه قدرتهای بزرگ بر کشور میشود
- افشای توطئه قدرتهای بزرگ سلطهجو بهویژه آمریکا
- کمک به نهضتهای آزادیبخش به عنوان یکی از وظایف دولت اسلامی
بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی بارها اعلام کردند که هدف از تاسیس حزب وارد شدن به میدان جنگ قدرت و بیرون کردن رقبای سیاسی از صحنه نیست، بلکه غرض آنها انتقال تفکرات دینی صحیح، ارائه تحلیلهای سیاسی درست به اعماق جامعه، تبیین انقلاب و تشریح چگونگی ایجاد یک نظام اسلامی، استمرار بخشیدن به شور مبارزه در میان مردم و حفظ وحدت آنان، آموزش دادن این مفاهیم به جوانان، تشویق جوانان به انضباط حزبی و آماده کردن آنها برای حضور در عرصههای مختلف مدیریت کشور است.
پس از آن، من با دکتر بهشتی، دبیرکل حزب، خامنهای، مدیر مسئول روزنامه حزب و میرحسین موسوی، سردبیر وقت روزنامه، گفتوگویی انجام دادم که در پایان بهمن ۱۳۵۷ منتشر شد. خامنهای دوهفته بعد اعلام کرد دو میلیون تن به حزب پیوستهاند که البته بیشترشان آخوند و افندیهایشان علیاکبر ولایتی ، مصطفی میرسلیم و برای کوتاه زمانی قطبزاده بودند.
بر خلاف این حزب که دولتی و آخوندچهره بود، یاران و دوستداران مرحوم آیتالله سیدکاظم شریعتمداری، نیز همزمان حزبی با نام جمهوری خلق مسلمان پایه گذاشتند. جلسه افتتاح حزب در باشگاه افسران ژاندارمری برگزار شد که در دست هواداران آیتالله شریعتمداری بود و در نزدیکی مکانی قرار داشت که امروز بیت خامنهای است.
حزب جمهوری خلق مسلمان در ۶ اسفند ۱۳۵۷ تشکیل شد و پس از تاسیس دفتر مرکزی، فعالیت رسمیاش را در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ آغاز کرد. همزمان با اعلام موجودیت حزب، مرامنامه و اساسنامه آن هم تهیه و منتشر شد و شعبههای حزب در آذربایجان شرقی و غربی، اردبیل، خلخال، تهران، مشهد و دیگر شهرها بهسرعت تاسیس شدند.
موسسان حزب سیدغلامرضا سعیدی، سید صدرالدین بلاغی، امیرتیمور کلالی، شهاب فردوس، سید هادی خسروشاهی، هاشم شبستریزاده، کریم انصاریان، اشرف مهاجر، موسی شیخزادگان و رضا گلسرخی، از طرفداران شریعتمداری و از فعالان موسسه دارالتبلیغ قم بودند. دکتر احمد علیزاده، حسین بشارت و حسین منتظرحقیقی نیز پس از مدتی وارد حزب شدند و دکتر علیزاده به دبیرکلی حزب خلق مسلمان برگزیده شد. سخنگوی حزب نیز رحمتالله مقدممراغهای بود که فعالانه در مجامع شرکت میکرد و در مطبوعات از مواضع دولت و نظام جمهوری اسلامی ایران انتقاد میکرد. نشریه رسمی حزب با نام «خلق مسلمان» نیز در ۲۴ شماره از فروردین تا آذر ۱۳۵۸ به صورت هفتهنامه منتشر شد.
در پی مخالفت حزب و آیتالله شریعتمداری با رفراندوم خمینی و قدرتمند شدن حزب در آذربایجان، خمینی، کمیتهها و حزب جمهوری اسلامی نخست کوشیدند در این حزب شکاف ایجاد کنند. بستن راه به روی حزب خلق مسلمان در انتخابات خبرگان بهگونهای بود که فقط چهار تن از جمله مقدممراغهای بخت پیروزی یافتند و شکاف در حزب زیاد شد.
در مردادماه، سید صدرالدین بلاغی، سید غلامرضا سعیدی، امیرتیمور کلالی، شهاب فردوس، هاشم شبستریزاده، کریم انصاریان، اشرف مهاجر، موسی شیخزادگان و نیز سید هادی خسروشاهی از حزب جدا شدند. خسروشاهی به خمینی پیوست و معاون وزیر ارشاد و سفیر واتیکان و مصر شد. او عاقبت بر اثر کرونا در خیابان در قم جان باخت و پیکرش به عنوان مرده مجهول یک هفته در غسالخانه قم افتاده بود.
در همین زمان، مرحوم احمد بنیاحمد، نماینده تبریز در آخرین پارلمان مشروطیت که محبوبیت زیادی در آذربایجان و محافل روشنفکری داشت و از حمایت نسبی آیتالله شریعتمداری و بازرگان هم برخوردار بود، حزب اتحاد برای آزادی را پایه گذاشت. دو هفته بعد، دستگیری ۲۴ ساعتهاش و توصیه مهندس بازرگان باعث خروج او از ایران شد و دیگر از حزب چیزی شنیده نشد.
همینطور بود تشکل کوچک اما فعال دکتر حاج سید جوادی و زندهنام اسلام کاظمیه که در محدوده یک نشریه و جلسات خانگی ادامه یافت تا آنکه بعد از ۳۰ خرداد، آنها هم مجبور به خروج از خانه پدری شدند.
جبهه دموکراتیک ملی نیز به رهبری دکتر هدایتالله متیندفتری، با حضور شکرالله پاکنژاد، مریم متیندفتری و شماری از برجستهترین حقوقدانها و شاعران مثل اسماعیل خویی، عزیز رفته، نعمت آذرم گرامی و استادانی چون دکتر ناصر پاکدامن و... ایجاد شد که ره به غربت کشیدند و بعضی چندی در شورای مقاومت مسعود رجوی درنگ کردند و بعد...
سرانجام حزب خلق مسلمان نیز با قیام تبریز و لشکرکشی سپاه با دهها کشته و زخمی و زندانی حصر و عسر مرحوم شریعتمداری و خروج فرزندش، مهندس حسن شریعتمداری، رقم زده شد.
شکست سنگین حزب جمهوری اسلامی در نخستین انتخابات ریاستجمهوری این حزب را عملا به بنگاه کاریابی تبدیل کرد. بنیصدر با دفترش که حکم حزب را داشت و پیروزیاش، فاتحه حزبی را خواند که دوسال بعد در پی انفجاری مهیب، ۱۲۰ تن از سرانش را از دست داد. به دنبال آن و در انفجار دوم، باهنر و رجایی هم به قتل رسیدند.
با این حال فعالیت این حزب از نفس افتاده ادامه یافت تا اینکه در سال ۱۳۶۳ به دلیل اختلافهای شدید بین بازماندگان حزب از جمله هاشمی و خامنهای و موسوی، سیدحسن آیت، اسدالله بادامچیان، عبدالله جاسبی، علیرضا محجوب، مهدی کروبی، حبیبالله عسگراولادی، سید محمود کاشانی، مهدی عراقی و علی درخشان از اعضای شورای مرکزی اولیه حزب جمهوری اسلامی، با تایید خمینی حزب را منحل کردند.
در این تاریخ عملا تمام احزاب قدیمی مثل جبهه ملی، نهضت آزادی، پانایرانیستها، حزب توده، فداییان و مجاهدین خلق با دادن قربانیان بسیار و حصر و زندان مجبور به خاتمه دادن به حیات حزبیشان شدند.
آغاز فعالیت احزاب را بعدا هاشمی رفسنجانی، در پی پایان جنگ و آغاز ریاستجمهوریاش، از ورای پرده و با تشجیع وزیران و دوستانش در هیئت گروهها و کادرهای سازندگی و کمی بعد اصلاحطلب و اصولگرا کلید زد. این بار هم این دستآموز و مخلوق رفسنجانی یعنی خامنهای بود که چشم دیدن کادرهای سازندگی را نداشت؛ اما پیروزی محمد خاتمی در دوم خرداد با حمایت هاشمی، صحنه را به نفع گروههای شبهحزبی تغییر داد. بهویژه آنکه جبهه ملی و نهضت آزادی و پانایرانیستها با بازگشت مرحوم محسن پزشکپور به ایران نیمه حیات حزبی را به شکلی محدود و سربسته از سر گرفتند. اما قتل فروهرها و قتلهای زنجیرهای آشکار کرد که سید علی خامنهای طاقت بر شدن و اعتبار یافتن کسی جز خود را ندارد.
در دوران ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی و حسن روحانی، دهها گروه و تجمع ظهور کردند که بعضی مثل واحدهای صنفیاند، بعضی کلوپهای خانوادگی و شماری دکانهای سیاسی اقتصادی.
هیچ یک از این دستهها حزب به معنای حقیقی آن نیستند بلکه کلوپهاییاند که در زمان انتخابات مجلس یا تشکیل دولت جدید به دنبال سهمی از کیک قدرتاند. با طرح خامنهای برای یکدست کردن نظامش، به گمانم سهم کلوپداران کوچک و کوچکتر هم خواهد شد تا آنکه بانگ برآید که خواجه رفت؛ بعد از سیدعلی چه میکنید؟