نوشته ی گاستون فورنیه نویسندهی فرانسوی
«معاصر کوروش کبیر»
«حتی مرگ که پیروزی نهاییاش بود، حق وی را ادا نکرد... در واقع موردی نمیتوان یافت که مردی با خداوندان نفت پنجهدرافکند و به مرگ طبیعی جان سپارد. او مرده، در صورتی که بار سالیان درازی را که شمار آنها بر کسی معلوم نیست، بر دوش داشت. وقتی در ۱۹۵۱ به نخستوزیری رسید میگفتند که ۶۹ سال داشته است. و آنهم تنها به این دلیل که سن حداکثر برای عضویت در مجلس ایران هفتاد سال است. در حقیقت او هیچگاه سنی نداشت. او تا اندازهای معاصر کورش کبیر بود. تنها گفتهی دقیق دربارهی او میتوانست این باشد.
در زمان قدرتش مخالفان وی خود را مواجه با مسالهای یافتند که در ایران سابقه نداشت: مصدق شراقتمند بود؛ مطلقا شرافتمند و پاکدامن بود. نه خریدن او امکان داشت نه آلودهکردن و بی آبرویی میسر بود. بنابراین به استهزای او پرداختند. او را مرد پیژاماپوش نامیدند - گفتند آیا نخست وزیری را که با لباس خواب روی یک تختخواب کوچک آهنی اشخاص را میپذیرد میتوان جدی گرفت؟ این را دلیل «حقانیت» شرکت نفت انگلیس و ایران قلمداد کردند. علاوه بر این مصدق دچار غشوضعف میشد! و بدون کمک دو تن از بستگان نیرومندش که زیر بازوی او را میگرفتند نمیتوانست راه برود و بالاخره کوشش میشد که او ضعیف و دلقک جلوهگر شود. بدون تردید کسانی که این افسانهها را میساختند، خود کلامی از آن را باور نداشتند و به عمق معنای این بهظاهر کمدی پیبردهبودند. آنها دیگر با ایران فسادپذیری که نیم قرن قبل از آن قراردادهایی به او تحمیل کردهبودند، سروکار نداشتند بلکه با ایران کوروش کبیر روبرو بودند؛ با ملتی سرشار از هوش و فرهنگ و شعرشناسی و برخوردار از باریکبینی و ظرافت سیاسی... مصدق حاصل معلومات حقوقی خود را که بههنگام جوانی در فرانسه و سوئیس اندوختهبود، به این ظرافت چندهزارساله افزود. همچون آن ایرانی دورانهای گذشته که در یک دیدار با سفیر روسیه خود را به خواب میزد تا بتواند ادعا کند سخنان سفیر را خوب نفهمیده و، با علم به اینکه رسالت یک دیپلمات احتراز از هر عملی است اثری برجاگذارد، از او خواهش کند تا خلاصهی آنها را بنویسد! مصدق بر این ظرافت هزارانساله دستاورد معلومات حقوقی محکمی را نیز که در جوانی، در فرانسه و سوییس در رشتهی حقوق کسب کرده بود، اضافه کرده بود. واقعیتی که همه توانستند در دیوان داوری لاهه مشاهده کنند. او، چنانکه گویی به اَعماق زندگی دیگری فرو رفته باشد از دوران تحصیل خود در پاریس یادمیکرد. و از پایتخت ما آنچه بیشتر خوش داشت از آن یادکند خیابان راسپای بود.
در سال ۱۹۵۱ ظهور مصدق بر صحنهی سیاسی ایران، پس از قتل سپهبد رزم آرا در مسجد شاه، آدم آمریکاییها۱، و یکی از بیرحمترین نظامیانی که ایران بخود دیدهبود، بیرون آمدن از عدم نبود. مصدق که هم یک اشرافی و هم یک زمیندار بزرگ ایرانی بود، از راه پیوند خانوادگی جزو حاندان قاجار محسوب میشد، که، پیش از سرنگونیاش به دست فرمانده بریگاد قزاق، پدر پادشاه کنونی، به مدت یک سده بر ایران حکومت کردهبود. مصدق، در دوران سلطنت آخرین پادشاه قاجار عالیترین سمتهای دولتی، مانند والیگری ایالات یا وزارت دارایی را احراز کردهبود. با پادشاهی رضاشاه، از کار سیاسی کناره گرفتهبود، و از ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۳، طعم سختیهای اقامت اجباری را چشیدهبود.
برای اینکه بخصوص، در فراسوی درگیری نفت و از خلال آن، تفاهم دوپهلوی روابط میان پادشاه کنونی و مردی را که به مدتی بیش از دو سال، خواهوناخواه، نخستوزیر او بود، دریابیم، شاید به یاد داشتن این جزئیات لازم باشد. تاریخ معاصر ایران مملو از نام کشته شدگان است. اما این حقیقتی است که، مصدق در اوج قدرت خود، در حالی که صدها هزار هوادار سرسخت در پشت سر خود داشت، احترام به جان شاه، و حفاظت از آن را نصبالعین خود قرارداد. و او نیز، هنگامی که مصدق در چنگ دادگاهی برخوردار از همهگونه اختیارات قرار داشت، و جانش به أرادهی شاه بسته بود، دستور داد که او را به مجازاتی خفیف محکوم کنند. و دوازده سال بعد نیز شاه گفت که بر حفاظت از جان نخستوزیر نفیبلدشده نظارت دارد. در شرق چنین دلمشغولی هایی نادر است.
احترام متقابل
مصدق هم به عنوان مرد سیاسی و هم به عنوان یک ایرانی به معنای کهن آن، نمیتوانست احترام فراوانی برای تاج و تخت کسی که او را فرزند یک غاصب میدانست، قائل باشد. اما همین مصدق نیز به اندازهای در سنن تبار ملی و در کاست اجتماعی خود ریشه داشت که ممکن نبود، بدون هیچگونه نگرانی، اندیشهی یک جمهوری ایرانی به مخیلهی او راه یابد، و به سلسلهی طولانی سلطنت در کشورش بیش از آن مأنوس بود که، در همهی اَحوال، خواهوناخواه، برای ساکن کاخ شاهنشاهی اِحساس احترام نکند.
در مورد ملایمت شاه نسبت به کسی که او را از تخت پادشاهی کشورش راندهبود۲، میتوان دو علت ذکر کرد، بی آنکه علل دیگر را فراموش کنیم. فرزند رضا پهلوی ششلولبند، از آنجا که خود نیز یک ایرانی است، نسبت با این اشرافی که پشتیبانان خاندان پیشین بودند، احساس احترام میکرد، بی آنکه در فکر انکار آن باشد. همانگونه که ناپلئون دوک دانگن را تیرباران کرد در حالی که بناپارت اول (امپراتور ناپلئون) هرگز جراَت چنین کاری را نمیکرد.
به طور یقین ناسازگاری شاه با مصدق در اصل به نفت ارتباط داشت. شاه طرفدار این راه حل کلاسیک بود که اصولا بهرهبرداری شرکت نفت انگلیس و ایران از منابع نفتی کشور مورد بحث و گفتگو قرار نگیرد و در مقابل هر چه ممکن است پول بیشتری دریافت شود. به نظر شاه اگر اختلافی وجود داشت در واقع مربوط به درصدی (پورسانتاژی) بود که به ایران تعلق میگرفت. مسألهی ژنرال رزم آرا هم در سال ۱۹۵۰ هنگام مذاکره برای تمدید قرارداد ۱۹۳۳ که با شرکت نفت انگلیس و ایران درمیان گذاشته بود، سهم بیشتر بود. امضاء او در گرو افزایش سهمیهی ایران بود.
مصدق اعتقاد داشت اگر هم پول نفت را نمیتوان نادیده گرفت، اما، هنگامی که ملتی به شرکتهای بیگانه اجازه میدهد جای پایشان را در خاکش محکم کنند، تبدیل به مستعمرهی آنها میشود و آنگاه این پول زیانبخش میگردد. مصدق به چشم خود میدید که شرکت نفت انگلیس و ایران در حقیقت در مملکت حکومت میکند. اوست که دولتها را میآورد و میبرد و با افشاندن تخم فساد، دادگستری و پلیس و ارتش ایران را عملا در دست دارد و هم اوست که ملت را در جهل و بیسوادی و تیرهبختی نگاه میدارد. مصدق از دیدگاه نظری برگهای برندهای در دست داشت. کشورش پر جمعیت نبود. و میتوانست با اندکی کوشش در اُمور آبیاری بسیار حاصلخیز گردد. زمینهای اطراف رود کارون، که امروز تیول شرکت نفت است، در عصر هرودوت یکی از انبارغلههای جهان بودهاست. علاوه بر این مردم ایران به تنگدستی و سختی عادت کردهاند. مصدق میتواند نبرد را در پیش بگیرد. ایران شکیبایی پیشه خواهدکرد. زیرا سده هاست که توانسته اینگونه بهسر برد.
ملی کردن نفت
در روز اول ماه مه، مصدق که چند روزی بیش نیست نخستوزیر شده، از مجلس برای قانون ملی شدن نفت رأی میگیرد. این به معنی اعلام جنگ به انگلستان بود۳.
روسها که مسائل را به دقت زیر نظر داشتند، از این موضوع راضی نیستند. سفیر شوروی اینگونه اظهارنظر میکند: «چه مرگتان است؟ به جنگ انگلستان روبهموت میروید تا محتاج به پشتیبانی آمریکای مقتدر شوید که شما را خواهدبلعید.» گفته میشد که روسها به فکر خاویار دریای خزر بودند که در امتیاز خود داشتند. و چه بسا هم که به جنگ سرد و مرزهای قفقاز میاندیشیدند.
ایران یکپارچه شور و هیجان بود. دهقانان فقیر و زحمتکشان بیکار در این مورد اشتباه نمیکردند؛ آنها احساس میکردند که پایان استعمار کشورشان به دست نفتیها متضمن پایان استثمار خودشان به دست خانوادههای متنفذ و ژاندارمها بود و میتوانستند امیدوار باشند که به زودی از وضع ناشایستی که داشتند، نجات یابند.
عجیب است که ملی شدن نفت، در روستاها طلایهی اصلاحات ارضی نیز بود (طبق قانون از محصول یک پنجم بیشتر به دهقانان نمیرسید؛ و بقیهی آن عملاً به زمیندار و رباخواران میرسید۴؛ إصلاحات ارضی محتاج زمان شد بی آنکه بجایی بربخورد. ولی مصدق که تمام مردم مملکت پشت سر او ایستاده بودند اشتغالات دیگری داشت و با امور پراهمیتتری روبرو بود. تأخیر در کار اصلاحات ارضی موجب تعجب و رنجش هیچکس نگردید۵.
در ابتدا درگیری با نبردهای قانونی است که آغاز میشود. فردای روزی که قانون ملی شدن نفت به تصویب رسید، انگلستان به دادگاه لاهه شکایت کرد و مصدق صلاحیت آن دادگاه را ردکرد. در نتیجه لندن به شورای امنیت رجوع میکند. مصدق به نیویورک میرود و آنجا به نوعی پیروزی دست مییابد (که در مورد آن دچار نوعی اشتباه میگردد.) ۶. موضوع معوق میگردد؛ بار دیگر به لاهه میروند مصدق از کشور خود دفاع میکند و انگلستان رأی منفی میگیرد.
در این زمان است که محافل نفتی بین المللی متفقاً تصمیم گرفتند که ایران را در تنگنای اقتصادی قرار دهند... ایرانیان به علت عدم برخورداری از متخصص (انگلستان از آموزش دادن آنها خودداری کرده بود) قادر به فروش نفت نیستند۷ و به علاوه دولت ایران خود را با خریدارانی روبرو میبیند که از عمل به تعهدات خود طفره میروند۸ در همین احوال مصدق روابط دیپلماتیک ایران و انگلستان را در اکتبر ۱۹۵۲ قطع میکند و در این مورد نیز مورد پشتیبانی افکار عمومی قراردارد. بدین ترتیب اختلاف جنبهی کاملا سیاسی به خود گرفت. آمریکا که در دوران ریاست جمهوری ترومن از مصدق پشتیبانی کردهبود، با آمدن آیزنهاور به کاخ سفید رفتار خود را تغییر داد. آمریکا نمیتوانست از همبستگی با بریتانیا بکلی چشم بپوشد۹، چنانکه شرکتهای نفتی آمریکا نیز نمیتوانستند سرمشق بدی را که ایران به دیگر کشورهای تولیدکنندهی نفت میداد تحمل کنند.
کودتای سی آیای
تیرماه در ایران ماه انقلاب و خون است. یک سال پیش از آن در گرمای شدید روز سی تیر، مردم تهران سینههای عریان خود را در برابر تانکها و ارابههای دربار و قوامالسلطنه سپرساختند و، با دادن صدها قربانی، مصدق را دوباره به قدرت رساندند؛ در این دوران حوادث با سرعت پیش میروند. یک سال بعد در همین فصل، حوادث دیگری در حال تکوین بود. ایالات متحده، دربار، ارتش۱۰ علیه او قرار داشتند، و تنها حامی سازماندادهی او: حزب توده که او با آن مخالف بود. ۱۱
مرد پیژاماپوش خطر را اِحساس میکند. او خود را به رأی ملت میگذارد، خواستار اختیارات تام و به عهده گرفتن وزارت جنگ میشود. مجلس را منحل میکند۱۲.
شاه، مصدق را عزل و ژنرال زاهدی را به جای او منصوب نمود و در قبال عدم تمکین مصدق، کشور را ترک کرد و به رم پناهنده شد. مصدق پیروز به نظر میرسد؛ بعضی از جمهوری سخن میگویند۱۳.
ظرف دو روز از ۲۶ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یکی از محلات تهران که تیول جیب بران و چاقوکشان و تبهکاران حرفهای دیگر بود بکلی تخلیه شد و ساکنان آن به صورت کاروانی که با پول ژنرال شوارتسکف، عضو سیا قویا تغذیه و تجهیز شدهبود به راه افتادند و ژنرال زاهدی نیز در راس قسمتی از قوای نظامی به این کاروان ملحق شد و با هم به سوی ادارات دولتی و ایستگاه فرستندهی رادیو هجوم بردند. در چگونگی این روز ۲۸ مرداد کافی است بدانیم که ناظران وقایع آن روز، عموما خاطرهای نفرتانگیز و مشمئزکننده از آن محفوظ داشتهاند.
۲۸مرداد تنها روز سقوط مصدق از طریق بهتوپبستن خانهی او نبود بلکه آغاز یک سلسله کشتارها و ترورها و رشوهخواریهایی بود که مدتها بهطول انجامید. نظامیان، ماموران پلیس و عوامل مزدور به بهانهی ریشهکن ساختن کمونیستها دست تطاول بر هر کس که در مظان مخالفت با آنان بود گشودند و بسیاری از توانگران را به بند و زنجیر کشیدند؛ به این منظور که اگر از زیر شکنجه جان بهدر بردند، در ازای آزادکردنشان حقوحسابی بگیرند.
به این ترتیب در عرض چند ساعت، دولتی که شاخص آن یعنی دکتر مصدق از پشتیبانی قریب به اتفاق مردم کشور برخوردار بود سرنگونگردید. چند هفته بعد ریچارد نیکسون، معاون رییس جمهور آمریکا آمد تا ببیند که سی آیای کار خود را خوب انجام داده است.
پادشاه از اقامت کوتاه خود در رم بازگشت و فاصلهی میان فرودگاه و کاخ خود را در یک خودروی زرهدار با سرعتی سرسامآور طیکرد. همهی چهارراهها با تانک هایی حفاظت میشد. در آن روز تهران به یک شهر مرده میمانست.
چند هفته بعد ریچارد نیکسون، معاون رئیس جمهور ایالاتهای متحد آمریکا برای مشاهدهی نتیجهی اقدامات سیا به چشم خود، به تهران آمد.
ترجمه: علی شاکری زند
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
۱۸ مارس ۲۰۲۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ - ما دلیلی برای این ادعای نویسنده دربارهی سپهبد رزمآرا نداریم و نمیتوانیم آن را تأیید کنیم.
۲ - این ادعا نیز از دید ما بکلی نادرست است.
۳ - در واقع، قانون ملی شدن صنایع نفت ایران در روز ۲۴ اسفندماه در مجلس شورا و ۲۹ همان ماه ـ ۱۹ مارس ـ در مجلس سنا تصویب شدهبود. قانون طرز ملی کردن صنایع نفت به پیشنهاد مصدق در ۲۸ آوریل ـ ۹ اردیبهشت ۱۳۳۰ به تصویب رسید. مصدق همان روز نخستوزیری را، به شرط تصویب این قانون، پذیرفت. جکم نخستوزیری او از طرف پادشاه یک روز بعد توشیح شد. بنا بر این هیچیک از این دو قانون پس از نخستوریری او تصویب نشد؛ اگرچه همهی آنها به ابتکار او بود.
۴ - این تصویر از روابط ارباب و رعیت و درآمد رعایا در ایران آن زمان نیز بکلی نادرست است.
۵ در برنامهی دولت مصدق آنگونه که به مجلس اعلام شد بحثی از إصلاحات ارضی نبود. این برنامه تنها شامل اچرای قانون ملی کردن صنایع نفت و اصلاح قانون انتخابات بود.
۶ پیروزی مصدق در شورای امنیت کامل بود.
۷ نادرست است! انگلستان خرید نفت ایران را تحریم کرد و با گسیل ناوگان جنگی به سواحل آبادان خریداران را مورد تهدید قرارداد. با اینهمه چند قرارداد فروش بستهشد و کشتی هایی هم که حامل نفت ایران بودند، از جمله به مقصذ ایتالیا و ژاپن حرکت کردند.
۸ نادرست؛ چنین موردی پیش نیامد.
۹ دولت ترومن بدون چشم بستن بر همبستگی با بریتانیا، از پشتیبانی کورکورانه از این متحد خود در مورد حقوق حقهی ایران با ثباتی اصولی و آگاهانه خودداری کرد و به متحد قدیمی خود به صراحت یادآور میشد که زورگویی میکید. نک. کتاب دکتر مصطفی علم: نفت، قدرت و أصول.
۱۰ تنها بخشهای مجدودی از ارتش که در دسیسه دستداشتند!
۱۱ حزب توده هیچگاه با مصدق نبود و در روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد نیز دست به اعمال آشوبگرانهای زد که بخشی از جامعه را متوحش ساخت و برای کودتا مستعد کرد.
۱۲ تنها یک رفراندم انجام شد که نتیجهی رأی مثبت آن به انحلال مجلس را پادشاه توشیح نکرد و در نتیجه مجلس منحل نشد! تقاضای تصدی وزارت جنگ نیز یک سال پیش انجام شدهبود و با پیروزی سیام تیر تحقق یافتهبود.
۱۳ ابدا چنین نبود؛ مصدق حکم عزل را که مبتی بر رأی عدماعتماد مجلس نبود، نافذ ندانست. همچنین مصدق خواستار بازگشت هرچه زودتر پادشاه به کشور شد. و شعار جمهوری تنها از سوی حزب توده مطرح گردید.
برگرفته از: روزنامهی فرانسوی لوموند، چاپ پاریس، به تاریخ ۷ مارس ۱۹۶۷.
زنده باد باطله، مهران رفیعی
برآمدن و فروافتادن جمهوری اسلامی، اکبر کرمی