Friday, Apr 26, 2024

صفحه نخست » زندگی در قرون وسطا، مهدی استعدادی شاد

Mehdi_Estedadi_Shad.jpgعنوان یادداشت حاضر، برداشتی از اسم فصلی در کتاب برتراند راسل است. او که چیزی نزدیک به یک قرن پیش ۱۹۲۷ به توضیح "چرا من مسیحی نیستم" برآمده است.
از کتاب راسل، آنگونه که کتابفروشی اینترنتی میگوید، ترجمه‌های متفاوتی بفارسی وجود دارد. نگارنده اما یک ترجمه قابل پیاده و ضبط (دانلود) کردن در دست دارد که بسال ۱۳۴۹ خورشیدی و برابر با ۱۹۷۰ میلادی توسط مترجمی (س. الف. س. طاهری) انتشار یافته است.
اصل کتاب راسل بزبان انگلیسی را پرفسوری بنام پُل ادوارد درسال ۱۹۵۷ گردآوری و منتشر کرده است. همچنان که او و راسل بر آن مجموعه مقالات، مقدمه نگاشته‌اند. البته نسخه پی د افی این کتاب انگلیسی نیز در اینترنت در دسترس است. نگارنده ترجمه آلمانی آن را نیز در اختیار دارد.

از جمله نکات ذکر کردنی از مقدمۀ راسل، حذف بخشی از نظر او در ترجمه فارسی است. مترجم فارسی، واژۀ "اسلام" را از میان ادیان مورد نظر راسل کنار گذاشته است. در حالی که راسل نظر خود را به قرار زیر متذکر شده است: "در سالهای اخیر شایع شد که مخالفتم با اُرتدوکسی مذهبی کاهش یافته است. این شایعه کاملا بی اساس است. من تمامی ادیان بزرگ جهان، بودئیسم، هندوئیسم، مسیحیت، اسلام و کمونیسم را نادرست و مُضر میدانم".
از نمونۀ حذف اسلام گذشته که صداقت و دقت ترجمه فارسی را مخدوش میسازد، البته از منظر امروزی جا دارد که به خاطر عدم یادآوری از یهودیت، کمبودی را در شناخت راسل انگشت نشان کنیم که شاید از مطرح نبودن سیاسی و اقتصادی دولت یهودی در سال ۱۹۲۷ ناشی میشده است.
در هر حالت از انگیزۀ اولیۀ نگارش مطلب پیش رو بگوئیم که به اشاره‌ای از "کورت فلاش" (تاریخنگار فلسفه در زبان آلمانی) بر میگردد. آنهم در کتابی با عنوان "چرا مسیحی نیستم" که به سال ۲۰۱۳ انتشار یافت.
او، یعنی کورت فلاش، در کتاب مذکور و با مضمون مشترکی که "چرا دیگر نمیتوانیم و نباید خود را مسیحی بخوانیم" است، از صراحت راسل تجلیل کرده که به سال ۱۹۲۷ نظر خود را در مورد "دین، اخلاق و انسانیت" بیان داشته بود. در جایی دیگر خوانش خود از کتاب فلاش را بدست داده‌ام و اینجا آن را تکرار نمیکنم.
باری. در میان مجموعه مقالات راسل فصلی با نام "زندگی در قرون وسطا" نظر را به خود جلب میکند. مطلبی که با اعلام شک زیر شروع میشود: " نکند ما به جعلیاتی دست زده‌ایم؟ آنهم برای این که در مورد قرون وسطا تصورات و پیشداوریهای خود را هماهنگ سازیم. در حالی که در مورد دورههای دیگر تاریخی چنین کاری نکرده‌ایم. این کار اما شاید بدین خاطر باشد که تصاویر ما در مورد قرون وسطا گاهی تیره و تارند و گاهی روشن و گُلگون".
سخن راسل که بر روایتها و بررسیهای تاریخی افرادی چون Eileen Powerو prof. Hnizinga استوار شده، سپس اینگونه تداوم مییابد: "در قرن هژده، که قرنی خود محور بود، قرون وسطا را سدههایی کاملا بربر منشانه و وحشی میدانستند. چنان که ادوارد گیبون (تاریخنگار معروف) مردمان آن روزگاران را برای ما اجدادی ناپخته و بدوی خوانده است".
آنگاه ارزیابی راسل از روند تاریخی بقرار زیر ادامه مییابد. این که برداشت و تلقی مبتنی بر تجربه از پیامدهای انقلاب کبیر فرانسه، از جمله، میتواند اینگونه شود که بگوئیم خردورزی سرانجامش به گیوتین ختم میگردد و چیزی جز شیفتگی رمانتیک برای امری مبتذل نبوده است.
سپس او تاکید دارد که بر همین منوال نیز میشود نکته زیر را گفت. این که شکوهمند دانستن "دورۀ شهسواران" (لقبی برای قرون وسطا و برخاسته از خصلت قهرمانانش) هم همینطور بوده است. بطوری که هر پسر و دختر معمولی در بین ما نیز هنوز خواب و خیال آن تصور رمانتیک از قرون وسطا را میبیند. در آن تصور هنوز سوارکاران شمشیر و سپر در دست، زره پوش و کلاهخود برسرند. گویی هنوز اطاعت و رفتار باوقار را اشاعه میدهند. همچنین در آن تصور این تلقی در گشت و گذار است که زنان همگی زیبا اما اسیر و گرفتارند ولی در سرانجام کار همه نجات مییابند.
در هر حالت، حتا اگر هنوز شیفتگی نسبت به قرون وسطا وجود داشته باشد، این شیفتگی را کلیسا رواج میدهد تا علیه لزوم اصلاحات مذهبی از سنگر خود دفاع کند. در آن پافشاری بر شکوهمندی قرون وسطا تاکید بر وجود اموری چون نیکوکاری مومنان، غیرتمندی و تعصب نسبت به ایمان و نیز ملانقطی گری روحانیون است تا وحدت مومنان مسیحی زیر سقف کلیسا حفظ شود.
این تصورات، مثل سایر برداشتهای رمانتیکی، واکنشهای نحیفی نسبت به خرد و خرد ورزی بشمار میروند. حتا اگر تلاش کنند که خود را عقلانی جلوه داده و در مقام نظامهای عظیم فکری جا بزنند که قدیمها بر جهان حاکم بوده و همواره میتواند بر جهان حاکم گردد.
البته در تمام این تصورات عناصری از حقیقت وجود دارد. با اینحال قرون وسطا دوره‌ای بوده که بشر از ناپختگی رنج برده است. حتا اگر قهرمانانش بصورت شهسوارانی نیکوکار ظاهر شوند. منتها اگر بخواهیم هر دوره تاریخی بطور واقعی ارزیابی کنیم نبایستی آن را از منظر فایده و ضرر با دوره خودمان قیاس کنیم. آن دوره را بایستی بصورتی ببینیم که مردمان زنده‌اش آن را میدیده و در آن زندگی میکرده‌اند... در هر حال شهسواری پهلوانانه که خصلتی اشرافی بوده در میان توده مردم رایج نبوده است... نیکوکاری هم شاید میان کشاورزان و تجار دیده شده و نه در فضای صومعه و کلیسا. گرچه باید افزود که وحشیگری و بربر منشی به آن اندازه نبوده که در قرن هژده (قرن پیشرفت پرستی) تصور میشده است.
در واقع لُب مطلب راسل از منظر برخورد فرهنگها و روانشناسی اجتماعی مردم در پاراگراف زیر است که حُسن ختام مناسبی برای یادداشت ما را تشکیل میدهد. گرچه در پایان مطلب به تبارشناسی نقد دین در تاریخ فلسفه نگاهی اجمالی میاندازیم.
باری. راسل مینویسد: " بخش وسیعی از چالش درونی قرون وسطا را میتوان به منزلۀ نبرد فرهنگی دید که میان سنن رُمی و ژرمنی جاری بوده است".
آن سنن یکی متکی بر قدرت کلیسا بناشده و دیگری در پی ساختن حکومت همچون ساختاری مستقل بوده است. این نبرد را همچون چالش دو رویکرد نظری مختلف هم میتوان دید. این که در حوزۀ عمومی از یکسو یزدان شناسی و فلسفه فعالند و در سوی دیگر پهلوانی و سرایش شعر.
آنجا، در صحنۀ اجتماع، تقابلی سر بر میآورد. ستیزی که میان طرح و اجرای قانون از یکسو و گرایش لذتجویی و پیگیری غرایز از سوی دیگر جاری است. گرچه در هر دوسوی صحنه مردان کله شقی فضا را پُر میکنند و سعی در ارضای هوا و هوس خویش دارند.
بر این منوال و از آنجایی که غرایز و رانشهای آدمیان سرکشند، گویی فقط با قوانین و قید و بندهای سفت و سخت مردم به زیر کنترل در میآیند. در حالی که بقول معروف چماق ترس بر سر مردم تا جایی میتواند بالا نگاه داشته شود که بتوانیم آن را بالا نگاه داریم.
لیکن به محض این که مردم به شیوه و اعمال وحشت آفرینی خو و اُلفت بگیرند و "وجود دیو ترس" عادی شود، نفوذ چماق از دست خواهد رفت. وقتی امور دهشتناک و چندش آور معمولی گشتند، آنگاه مردم فرصت مییابند که به زندگی نگاهی تازه‌ای بیاندازند.
بواقع نکتۀ اخیر را میشود از مطلب راسل در مورد زندگی مردم در قرون وسطا درس گرفت. در هر صورت در رویکرد خردورزانه و انتقادی که فلسفه در غرب داشته این با فاصله نگاه کردن به زندگی و نقش دین در آن از چندین قرن بدین سو با تاثیر بیشتری در حوزۀ عمومی ظاهر گشته است. این را مدیون جانهای آزاده‌ای هستیم که نامهایی چون اسپینوزا، دیدرو، ولتر، مندلسون، کانت، هگلیان جوانی چون فویرباخ و باوئر، یا سپس مارکس و نیچه و راسل... داشته‌اند. عبارت پایانی را به گوته بسپاریم که در "قطعه‌های ادبی ونیزی" از جمله چنین موضعگیری هایی را اعلام کرده است:
-" انسان آزاد هرگز نمیتواند بپذیرد که مسیحی یا رواقی باشد".
-"چیزهای معدودی است که چون سمّ مار از آنها بیزارم که چهار چیز است، دود تنباکو، حشرۀ ساس، بوی سیر، صلیب".
-" شما به وسیلۀ اهل سیاست و کشیشان و واعظان اخلاق فریب میخورید. این برگ چُغندر، یعنی عوام الناس را چرا میستائید؟ ".

مهدی استعدادی شاد



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy