نامه عجیب و موهن فائزه هاشمی در بهشت خواندن زندانهای ایران و دیو سازی از زندانیان سیاسی که دستخوش آن را هم خیلی سریع از حکومت دریافت نمود، اتفاقی قابل پیشبینی است که قرار است در این یادداشت بیشتر بدان بپردازیم.
فائزه هاشمی زندانی را هتل توصیف کرده است که چهار دهه تجربه تاریخی کتبی و شفاهی از صدها نفر از زندانیان آن فقط در جمهوری اسلامی وجود دارد. زندانی که در ابتدای دهه شصت اختیار آن توسط خمینی که پدر همین فائزه هاشمی نورچشمی و دستیار مورد اعتمادش بود، به جلادی چون لاجوردی سپرده شده بود.
زندانی که ضیاء نبوی تنها به خاطر شکایت از وجود ساسهای آن دادگاهی شده. است و این تازه اوین زیر نگاه بینالمللی است، نه قزلحصار که بیش از از نیمی زندانیان آن کف خواب هستند و امکانات رفاهی و بهداشت آن در حد صفر است و این تازه قزلحصار است نه زندان دستگرد اصفهان، عادلآباد شیراز، شیبان اهواز و... که اوضاع آنها فراتر از فاجعه است و اینها تازه زندانها و نه بازداشتگاههای متعدد غیرقانونی نیروهای امنیتی و انتظامی نظام است که در آن همه نوع جنایتی صورت میگیرد و فاجعه کهریزک فقط به عنوان مشتی از خروار آن آشکار شده است.
فائزه هاشمی زندانی را مکان امن و مایه آرامش زندانیان میخواند که قاضی زاده هاشمی وزیر وقت بهداشت علنا به اوضاع وخیم و اسفبار آن اذعان داشته است.
زندانی که انتشار قسمت کوچکی از جنایات رخ داده در آن علیه زندانیان توسط گروه هکری عدالت علی در سال ۱۴۰۰۰باعث ایجاد خشم عمومی و به بار آمدن یک رسوایی بینالمللی گردید و رئیس وقت کمیسیون اصل نود مجلس ضمن اعتراف به وقوع اتفافات تلخ در آن، واقع شدن جرم را محرز دانست.
این آقازاده نسبت به زندانیانی لجنپراکنی میکند که اتفاقا خود قربانیان سوءمدیریتها و خودکامگیهایی هستند خود او و پدری عزیز کردهی جنایتکارش -که بسیار تعصب او را میکشد- به عنوان کارگزاران جمهوری اسلامی در مورد آن مسوول هستند.
اما واقعیت ماجرا چیست؟! و چگونه فردی چنین [ظاهرا] بیمحابا ادعاهای دروغین عجیب مطرح کرده، برای حمایت از نظام خود را بیحیثیت میکند؟
در واقع باز هم خط و ربط اصلاحطلبان حکومتی در میان است؛ کسانی که حیات سیاسی و گفتمانی آنان به استمرار و بقای حکومت اسلامی وابسته است.
چرا که اگر فضا آزاد باشد یا گذار از این ساختار شبهتوتالیتر اتفاق بیفتد، اصلاحطلبان به عنوان فروشندگان چنددههای رویای نافرجام "اصلاح نظام از درون" دیگر جایی در گفتمانهای موجود نخواهند داشت.
نباید از یاد برد که همان میزان اصلاحطلبی حداقلی اما واقعی که از سال ۷۶ آغاز و در ابتدا باعث امیدواری مردم و تغییراتی مثبت در جامعه گردید حداکثر تا سال ۸۸ دوام آورد و پس از آن به جز استثناها اکثریت اصلاحطلبان طی ۱۵ سال اخیر در معاملهای نانوشته با نظام، تداوم مشی اصلاحطلبی را با برخوردار بودن از کاپیتال سمبولیک، ثروت یا قدرت تاخت زدهاند و تبدیل به استمرارطلبان برخوردار از مواهب سفره انقلاب شدهاند.
از طرفی اصلاحطلبان خوش ندارند جنایتهای نظام و ایجاد محیط امنیتی و فضای وحشت در جامعه در دهه شصت که آنها به عنوان نیروهای مورد اعتماد امام! کارگزاران اصلی آن بودند، یاداوری گردد و در مورد آن مسوولیت بپذیرند. پس کاملا قابل انتظار است که فائزه هاشمی هم پس آن همه تحقیری که از طرف حکومت نسبت او و خانوادهاش صورت گرفت و نظام پدرش را مثل یک دستمال کاغذی استفاده شده از مناسبات قدرت به بیرون پرت کرد، همچنان دعاگوی هسته قدرت و مجیزگوی وضعیت عالی زندانهای آن باشد، چرا که در غیر این صورت باید به نقش پدر جنایتکارش -به عنوان فرد شماره یک مورد اعتماد خمینی- در وقایع دهه شصت و خصوصا کشتار تابستان ۶۷ و طولانی کردن جنگی که به کشتار هزاران نفر از جوانان برومند ایرانی در زندانها و جبهههای جنگ انجامید، معترف باشد. پدری که در دوره ریاست جمهوری و زمانی که در اوج قدرت بود و اکبرشاه خوانده میشد هم با دستیاری فلاحیان یک فضای تمام امنیتی را بر جامعه و مطبوعات تحمیل کرد و فقط در یک قلم، رادیو تلویزیون را مجبور به ساختن برنامه چراغ و گرفتن اعترافات اجباری از اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی نمود به این دلیل که "پررو شدهاند و انتقاد کردهاند"
او طبعا نمیتواند مسوولیت چهره خندان باباجان را در جایگاه ریاست مجلس دوره اول وقتی لاتهای بیسر و پایی مثل هادی غفاری و دهقان در صحن مجلس و زیر چشم رئیس، معینفر و صباغیان از نهضت آزادی را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند، توجیه کند، هرچند تصویر آن موجود و وایرال شده است.
بله! واقعیت این است که اصلاحطلبان دوست دارند قسمتی از تاریخ نظام اسلامی را حذف کنند که یاداور جنایتهای آنان است و زندان اوین و رخدادهای آن هم یکی از آنها است.
برای همین هم فائزه هاشمی از زندانیان تحت ستم دیو و زندانبانان وحشی دلبر میسازد.
همین دو دلیل گفته شده یعنی
الف: فرار از مسوولیتهای جنایتهای مرتکب شده در دهه شصت
ب: وابسته بودن بقای گفتمان اصلاحطلبی به استمرار نظام جمهوری اسلامی است که باعث شده اصلاحطلبان هرچقدر هم هسته سخت قدرت آنها را خوار و خفیف میکند و در موقع سیرکهای انتصابات از آنها میخواهد با طنابهای مستعملی چون روزنه و راه گشایی نمایش دموکراسی اجرا کرده، با بیآبرو کردن خود صحنه را گرم کنند، همچنان از دل و جان قبول میکنند.
پس باید بدانیم که قبول این همه تحقیر از سوی اصلاحطلبان حکومتی فقط برای این نیست که بالاخره روزی لطف سلطان برای کارگزاری و پادویی خود نصیبشان شود و مساله بسیار فراتر از اینها است، چرا که آنها تا زمانی میتوانند در قالب یک تشکیلات سیاسی مطرح باشند که نظامی باشد که آنها مدعی اصلاحش باشند و از این منظر حیات آنان کاملا به استمرار و حیات نظام گره خورده است.
این نکته هم قابل تامل است که پس از انتشار این توبهنامه بساط تشویق و احسنت گویی دقیقا از سوی افرادی چون عبدی و زیدآبادی فراهم شده که از قضا مجریان مجرب سیاست استمرار طلبی حکومت هستند و در انتخابات اخیر نیز خود را جانفدای بقای حکومت کردند.
پس در مواردی که با دلسوزی شنیده و خوانده میشود که چرا امثال زیدابادی و عبدی با سابقه سیاسی و حتی زندان، چنین آبرو و شرافت خود را در راه استمرار حکومت به حراج میگذارند باید دو نکته گفته شده را در نظر داشت و در خاطر سپرد که آنها خیلی هم پیشمرگ مفت و مجانی نظام نیستند و فقط برای رضای خدا، خود را بیحیثیت نمیکنند و علت اصلی اقدامات استمرارطلبانهی آنان که در بسترش ظلم را عدل و سیاه را سفید نشان میدهند و نامهی فائزه هاشمی فقط یک نمونه از آن میباشد این است آنها فقط و فقط در بستر بقای جمهوری اسلامی میتوانند وجود گفتمانی داشته باشند.
حال از این دلالی مظلمه و سواری گرفتن از جامعه ناامید، کسی مثل عارف با غارت رانتهای ثروت مملکت و آقازاده پروری حقوقش را میگیرد، کسی چون همتی و ظریف و حتی پزشکیان با پست و مقام کارگزاری سلطان و برخی چون عبدی و زیدابادی با گرفتن سرمایه نمادین و عنوان شدن به عنوان ایدئولوگ و روشنفکر و حالا فائزه هاشمی هم با این اعلام خاکساری نسبت به هسته قدرت، آمادگی خود برای ورود مجدد به این محدوده رانتی را نشان میدهد.
در حالی که در ایرانی آباد و آزاد با وجود نیروهای فکری و فنی موجود اصلاحطلبان حکومتی هیچ جایگاه و حرفی برای گفتن ندارند، قبل از اینکه به روشنی معترف به و متاسف از انجام آنچه برخلاف مصالح جامعه انجام دادهاند و حاضر برای پرداختن بهای آن باشند.
راهی که کسانی چون تاجزاده و موسوی در پیش گرفتهاند.
بابک خطی
*
*