حضرت
تو جنبان جنبان سوار شترهایات آمدی
و ما همگی، هوشمان را کز هیجان، کور شده بود
فرش قرمزات کردیم
و پارتیزانهای انقلابی ما که عاشق قدیسان تو بودند
بر شانههایات نگهبانی دادند
تو آمدی و گفتی که ما
میتوانیم با شترهایات پرواز کنیم
و ما هم پذیرفتیم
*
حضرت
دین و آیينات به راستی که زندگی ما را
کاروانسرا کرده بود
تو چه آسان در ما فرود آمدی
و ما چه زود
سوار سفینهی شترهایات شدیم
تا کهکشانهای رستگاری را در نوردیم
*
حضرت
در گذر زمان
به راستی که خوب بالیدهای
داری همانند قدیسانات میشوی:
در برابر انسان، خاکسار نیستی
به کشتن آزادگان مینازی
راستی و درستی را
هر جور که خواستی معنا میکنی
سامانهی فرمانرواییات را یکسر
از دسترس مردم دور کردهای
و همیشه بالای پُرسش و پاسخها مینشینی
*
حضرت
ای همیشه سوگوار
بوی نیستی را حس میکنی؟
مهرهی رخدادها بسوی تباهیات چیده میشود
*
درخت باستانی ایران دوباره بالیده است
شهروندان ایرانشهر
سالهاست که انگلها و آفتهای سیاه سوگپرستی را
از شیارها و شکافهای فرهنگشان پاک کردهاند
و جشنهای آتشینشان را شعلهورتر کردهاند
شهروندان ایرانشهر
سالهاست که پناهگاه ورجاوند جان و شادمانیشان باز یافتهاند
*
حضرت
تو دروغ به دروغ واپس رفتهای
و به پرتگاه رسیدهای
هماینک است که قدیس منجیات باید پیدا شود
چرا که چینش هوشمند مهرهها پیش میرود
رضا فرمند
برای غزاله و اندوه بزرگش، ابوالفضل محققی