به برنامه آقای مهدوی آزاد در تجزیه وتحلیل سخنان خامنهای گوش میکردم. بخشی از بحث به این سوال بر میگشت که چرا سخن رانی او مستقیم پخش نشد؟ وبا تاخیر یک ساعته بر روی آنتن رفت. هریک از بحث کنندگان علتی را فرض میکردند. بی اختیار بیاد چهره در هم ریخته و پریشان خامنهای افتادم. چهره وحشت زده و متفرعن مردی که در چشم بر هم زدنی پر بالش زده شد و چنان درپس لرزه حاصل از طوفان الاقصی که او از نگوئیم ازبرنامه ریزان آن بود. حداقل از مشوقان سرسخت آن بحساب میآمد. همه چیز را نابود کرد. این طوفان طوفان الا قصی نبود. طوفان الاغزه تا اللبنان، تاالدمشق، تا التهران بود. طوفانی که در تداوم خود جبهه مقاومت اورا در هم شکست. تمامی یاران وحامبانش را کشت واز صحنه بیرون کرد. طوفانی که هنوز ادامه د ارد. هنوز سر بزرگش زیر لحاف است. سر بزرگ وخوف انگیزی که بعد نیم قرن تکرار مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل مرگ خود او ورویاهای مالیخولیائی ایران بر باد ده اورا مقابل چشمانش آورده است. تجسم کنید روزهای نه چندان دور که با سرعت در حال حذف مهرها ودر تدارک بله بران آقا مجتبی برای بر سر نهادن تاج ولایت فقیهی بود. از موضع قدرت سخن میگفت واسب جهالت در سفره خالی مر دم میجهاند. بدون واهمه نان از گلوی مردم بیرون میکشید صرف محور مقاومت میکرد. برنامههای اتمی خویش را پیش میبر د. اما در طوفانی برق آسا دیوارهای بلند رویاهای دیکتاتور که پایه بر توهم وتکیه بر نیروهای نیابتی دست سازش داشت در هم ریخته مدالهای طلائی خود اهدا کرده به قهرمانی خویش را نه به برنز، بل پهن تبدیل کرد. غرور وافتخار از وی گرفت وبجای آن مرگی فجیع و پایانی توام با سرشکستگی را مقابل چشمانش آورد.
تلخ است ولی واقعیت دارد. وقتی دیکتاتورها دچار شکست میشوند. به چنان خشم ونفرتی از همه چیز و همه کس گرفتار میگردند که اختیار خود، زبان خود وعمل خود از دست میدهند مرتکب چنان خطا هائی میگردند که پایان رفتن فاجعه بارشان تسریع میکند. امروز هیچ کس به اندازه خامنهای زبون ودرمانده نشده. رویای ولایت عهدی مجتبی به کابوس سرنوشت تلخ او بدل گردیده. سرنوشتی که خود برای خود رقم زد. غرور و نکبت خودخواهی مخلوط شده با درک عقب مانده ایدولوؤیکی چنان دامن او گرفت که نه خواستهها و نیازهای مردم دید و نه تغیر و تحولات شتابند جهان! طرح هائی که در کار شکل دادن به خاور میانه دیگری است. طرح هائی که جائی برای او وحزب اللهاش باقی نمیگذارد.
رسیده زمانی که قبول کند کسانی بر رفتار و گفتار او نظارت کنند و وکنترلش نمایند. این عدم پخش مستقیم یک معنی بیشتر نداشت و آن تن دادن بر قدرت پشت پردهای بود که در حال رقم زدن سرنوشت او هستند. پذیرش اشتباه توسط دیکتاتورها یعنی قبول مرگ. او زبون شدن و ناگزیر تن دادن خمینی به شکست و نوشیدن جام زهر توسط او را دیده، ظهور وسقوط مردی که بر دوش مردم آمد وامروز لعنت میلیونها ایرانی نصبیب اوست. او که در برابر خمینی رقمی نیست.
او که ادعا میکند شعر شناس است مسلم معنی این شعر حافظ را درچنین روز هائی خوب میفهمد و زجر کش میشود.
"رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمیارزد؟
شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد. " حافظ
آری آقای خامنهای نرمش قهرمانانه. نخست با عدم پخش مستقیم شروع میشود. روی بپوشان چرا که دیگر
"سرت به خاک در نمیارزد"
ابوالفضل محققی
*
ستارهی داوود، رضا فرمند