Tuesday, Jan 14, 2025

صفحه نخست » اگر این همه خائن نداشتیم...، کوروش گلنام

Kourosh_Golnam_3.jpgویژه خبرنامه گویا

رو راست و بی پرده‌پوشی باید گفت اگر این همه خائن به مردم و میهن نداشتیم وضع ایران امروز به گونه‌ای دیگر بود و یک آخوند بی‌مایه، بیمار و متوهم و مشتی دزد و بی‌کاره بر میهن ما حاکم نبودند.
دیگر آن دوران گذشته است که کسانی بگویند هنوز شماری به دین و مذهب و این حکومت باور داشته و پای‌بند هستند. اینک پس ار شکست حکومت اسلامی در همه زمینه‌ها در درون و بیرون از ایران، برای هواداران اندک این حکومت تنها پست و پول و سود شخصی در کار است و نه چیزی بیش ازاین. این گروه وابسته به حکومت در هر لباس و جای‌گاهی که باشند جزو دشمنان مردم ایران و خیانت‌کاران به مردم و میهن به شمار خواهند‌آمد.

یک سنجش برای وجدان‌های بیدار

بانو "لشا رُوس" در کتاب خاطره‌هایِ‌ جنگ دوم جهانی خود "لاله‌ها سرخند" (۱) در بخشی صحنه شگفتی را ترسیم می‌کند که بر هر خواننده‌ای اثر می‌گذارد. او که دز زمان تصرف ندرلند وسیله ارتش آلمان ۱۷ ساله است و به آموزش پرستاری پرداخته، با توجه به امکان‌های کاری خود به جنبش پایداری پیوسته که در دوران جنگ سدها یهودی را نزد ندرلندی‌هایی که خود یهودی نیستند پنهان نموده و از مرگ رهانیده‌اند. او خود از کسانی بوده است که هر روز می‌باید برای گروهی غدا و دارود تهیه کند و یا برای دیگرانی جایی برای پنهان‌شدن بیابد. شمار این پنهان شدگان برای گروه او و چند هم‌کارش گاه تا دویست‌تن می‌رسیده است که اداره پنهان آنان کار بسیار سختی بوده است.
در آغاز سال ۱۹۴۵ که دیگر شکست آلمان نازی آشکار شده است ولی ندرلند هم‌چنان در تصرف آنان است و خیال واگذاری آن را ندارند. شماری افسرانِ آلمانی که بیم دستگیری و محاکمه خود را دارند، در اندیشه فرار به گونه‌ای با جنبش پایداری ندرلند، که سال‌ها با آنان در نبرد بوده‌اند، تماس گرفته و پیشنهاد می‌دهند در برابر فراری دادن آنان، آن‌چه بتوانند از موتور سیکلت، جنگ‌افزار، بنزین، که آن دوران بسیار ارزشمند بوده است، پوتین و... از ارتش آلمان آورده در اختیار آنان قرار خواهند داد. گروهی از جنبش پایداری که لشا بتازگی از گروه پیسینِ خود به آن‌گروه پیوند خورده و جوانان بسیار تندرویی هستند، نشستی در باره پیشنهاد افسران آلمانی برگزار کرده و چنین تصمیم می‌گیرند که پیشنهاد آنان را بپذیرند و پس از گرفتن همه آن‌چه با خود آورده‌اند، آنان را به جنگلی راهنمای کرده و به انتقام جنایت‌های جنگی آنان، همه را بکشند. لشا موافق چنین کاری نیست ولی امکان رد آن را ندارد زیرا بقیه گروه همگی به آن رای می‌دهند. هر دیدار به دو تن واگذار می‌شود که یکی دیدار با افسر آلمانی را در مکانی دورافتاده انجام‌داده و دیگری به عنوان نگهبان از دور دیدار را کنترل ‌کند که به دلیل وجود ‌گشتی‌های آلمانی باید تند و زود انجام بگیرد. برای دیدار نهایی وقت دیگری به افسر آلمانی داده می‌شود که گروه دیگری انجام آن را برعهده دارد تا پس از دریافت آن‌چه را که افسر آلمانی توانسته است با خود بیاورد، او را به درون جنگل برده و بکشند. دیدار نخست با یکی از این افسران به لشا واگذار می‌شود.
***
"هنگامی که نازیست را با اونیفرم نظامی آن‌جا دیدم، با قلبی کوبنده از چرخ پایین پریدم. او که به‌سوی من برگشت، جوانکی را دیدم که نمی‌توانست بیش از ۱۸ سال داشته باشد؛ با موهایِ قهوه‌ای روشن، چشمانِ سبز ترس‌خورده و چهره‌ای با نشان از رنج و گرفتاری. نه تنها چشم از من برنمی‌داشت که در نگاهش پرسش بود و هم‌‍‌‌زمان سپاس‌گزاری از رفتار دوستانه‌ای که من می‌خواستم با او داشته باشم. به جای آن‌که پیام را به او داده و فورن از آن‌جا بروم، به آلمانی از او پرسیدم:
ـ چند سال دارید و چند وقت است که در ارتش هستید؟
با لکنت گفت:
ـ هفده سال و نیم. من چند ماه پیش به ندرلند آمدم.
گفتم:
ـ چه برای ما خواهی آورد؟
ـ سه دست اونیفرم، خرجِ جنگ‌افزار، دو هفت‌تیر، یک جنگ‌افزار اتومات، یک کلاه آهنی، بنزین و چکمه. موتورسیکلت ممکن نشد و از این بابت متأسفم.
چیزی بیرون از کنترل بر من چیره شد و به تندی و خشم گفتم:
ـ ما نمی‌توانیم این‌جا بیایستیم. پس‌فردا ساعت ۱۸. ۰۰ همه آن‌چه را که گفتی با خود بیاور و بیا این‌جا. اکنون زود از این‌جا برو.
به سختی بدرودی گفت و رفت. " برگ ۳۰۲ کتاب

لشا که افسری چنین جوان و هنوز کودک را می‌بیند رنگ پریده و مشوش، یک‌آن بلبشویی در درون‌اش ایجاد می‌شود که آیا انتقام کشته شدن پدر، مادر و دوبرادر کوچک‌تر از خودش در اردوگاه‌های نازیست‌ها را از این افسر جوان بگیرد و اورا به کشتن بدهد؟ آیا می‌تواند چنین کاری بکند؟ لِشا در دل می‌گوید که او هم پدر و مادری و شاید نامزدی چشم‌به‌راه خود دارد. او به دیگران نمی‌گوید که به جای ساعت شانزده، به افسر گقته است ساعت هیجده یباید تا او را نجات داده باشد زیرا می‌داند که گروه تماس و مرگ هرگز نمی‌تواند بیش از زمان کوتاهی در محلی چشم‌به راه بمانند و دست‌خالی باز خواهند گشت. لشا پس از آن زیاد با خود کلنجار رفته و اشک می‌ریزد که آیا کار درستی انجام داده که انتقام خانواده خود را نگرفته یا نه که سرانجام آن نیروی انسانی به حس انتقام برتری می‌یابد و او را از کاری که کرده است، خشنود می‌سازد.
***
این نمونه را آوردم که درندگی نیروهای امنیتی، نظامی سپاه و بسیج را که چون حیوان‌های گرسنه با هر وسیله به زدن و کشتار هم‌میهنان حق‌خواه خود، و نه دشمن، می‌پردازند، هم خوی انسانی خود را از دست داده‌اند و هم به خائنین به مردم و میهن تبدیل شده‌اند را نشان داده باشم. این گروه‌ها تنها به مردم ایران خیانت نمی‌کنند که در درجه نخست به خانواده، فرزندان و بستگان خود نیز خیانت می‌کنند و در اندیشه فردای آزادی ایران نیستند که خانواده‌هایِ آنان چگونه باید بار این ننگ و خیانت را بر دوش بکشند!
اگر این همه خائن به مردم و میهن در درون و بیرون از ایران نداشتیم، این حکومت تبهکار و ویران‌گر و بی‌مایه نزدیک به ۴۶ سال بر ایران حاکم نمی‌شد!

کوروش گلنام

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱ـ لاله‌ها سرخند، لشا رُوس، ترجمه از سوئدی به فارسی، کوروش گلنام، ناشر انتشارات فروغ، آلمان، چاپ نخست بهار ۱۴۰۲ (۲۰۲۳ م) ‌

*



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy