در جای دیگری به مسایل کوهورتهای نسلی و جمعیتی پرداختهام که چگونه تحولات اجتماعی را سببساز شده و سببپذیر بودهاند. در جای جای این دست از تحلیلهای مرتبط نیز عمدتا به کوهورت جمعیتی بیستتا سی سالهها پرداختهام که کانونیترین نسل موثر در تحولات اجتماعی محسوب میشوند.
آنچه که در این تحلیل میپردازم کوهورت دهه پنجاهیها هستند که سنین بیست تا سی سالگیشان در دهه پنجاه خورشیدی گذشته و اوضاع پیش، حین و پس از انقلاب را تجربه کردهاند.
از منظر دیگر در این تحلیل به ترومای اجتماعی خواهم پرداخت که دهه پنجاهیها تجربه کرده و بشدت از آن اثر پذیرفته و پرهیز میکنند. در مقاله دیگری در همین ارتباط از ترومای دههشصتیها نوشتم که چگونه وقایع دهه شصت بر رویکرد سیاسی و اجتماعی این نسل آثار منفی بجایگذارده است.
در اینجا نیز با همین متد و الگوی نظری به مهمترین مسایلی خواهم پرداخت که دهه پنجاهیها از آن آسیبپذیرفته، آسیب زده و از آن پرهیز کرده و گریزانند.
یک) وقوع انقلاب ۵۷، با همه چهره خشونتبار، رادیکال، دگرگونساز و چالشبرانگیزش، نخستین پدیدهای است که دهه پنجاهیها آنرا چه در آن عرض زمانی و چه از نظر طول تاریخی تجربه زیسته کردهاند.
طبعا جوانان در دهه پنجاه فرزندان والدینی بودند که متعلق به دهه سی بوده و تحولات نهضت ملی مصدق، جنبش روشنفکری چپ و ملیمذهبی و نوآوریهای فرایند مدرنیزاسیون و انقلاب سفید شاه و بسیاری دیگر را با پوست و گوشت چشیده بودند.
اینک فرزندان همان جوانان، در ۲۰-۳۰ سالگی خود در دهه پنجاه شاهد سقوط نظام شاهنشاهی بودند که در طول تاریخ نخستین واقعه غیرمتعارف بود.
وقوع انقلاب فقط تجربه یک سقوط نبود بلکه در بطن خود، همسرایی برای تاسیس نظام سیاسی دینی و جمهوریتی بود که با همه تناقضات درونیاش، نخستینتجربه انقلابی، تحول سیاسی، ایدیولوژی دینی و حاکمیت ولایی و نظامی بود.
پیروزی انقلاب در بین جبهههای مختلف تجارب متفاوتی برای دهه پنجاهیها بیار آورد. جریان چپ، پیروزمندانه در پیشبرد پروژه انقلاب علیه نظام ستمشاهی بود و کامهای تاریخی، ایدیولوژیک و آرمانخواهانهاش بسرعت با شکست و ناکامی مواجه شد.
انقلاب ۵۷ برای گروه وسیع انقلابیون چپگرا از تودهای تا فداییان و دیگر مارکسیستها و حتی مذهبیون چپگرا، واقعهای بشدت خشونتبار بود.
قلع و قمع و اعدام سراسری وابستگان به نظام سیاسی پهلوی/شاهی از یکسو و خلع و عزل منسوبان به قدرت در نظام اداری و لشگری کشور نخستین تجربه خونباری بود که جوانان و کوهورت پنجاهیها شاهد بودند.
از همان اواخر این دهه تا سرتاسر دهه شصت نیز، نسل مورد بحث مشمول همان خشونتهای خونبار شد. خون و اسلحه به مهمترین زبان دیالوگ و گفتگو مبدل شد. انقلابی که بنام واژه، آرمانهای گفتمانی و گفتمان آرمانی در پی طرح نوینی از جامعه سالم، نظام سیاسی دمکرات، آزاد و برابرخواه بود، در ترومای خشم و خشونت غرق شد.
در این واقعه با سکوت انقلابیون در اعدام منسوبان به قدرت سیاسی پیشین، سرانجام خود نیز زیر چرخ این قدرت خشونتبار، و کشتارهای دسته جمعی له شده و جان باختند.
اگر امروزه به رویکرد و روحیات دهه پنجاهیها بنگریم خواهیم دریافت که از انقلاب ۵۷ بیحد هراس دارند و به اتکای همین فوبیا و ترومای آن عصر از انقلاب دیگری حتی علیه نظام سیاسی ولایی مافیایی دوری میکنند.
البته ترومای انقلاب به اشکال مختلف در رویکرد سیاسی این نسل بازنمایی میکند. گروهی به دنبال انتقامجویی خصمانه در پی انقلاب مشابه دیگری برای تصاحب قدرت و راه اندازی جویبار خون دیگری از پیروزمندان انقلاب ۵۷ هستند.
گروهی دیگر که بخش بزرگی از آنان در خارج از ایران بسر میبرند در پی بازگشت نظام پهلوی و شاهنشاهی هستند. نسلی که بنوعی وابسته به نظام پهلوی بوده و هواداری آنرا میکردند نیز از هرگونه انقلاب دینی گریزانند ولی در پی یک انتقامجویی خشونتآمیز برای بازگشت به قدرت هستند.
بخش دیگر و قابل توجهی از این نسل نیز از هرگونه انقلابی که بوی خون و تعفنِ واپسگرایی دهد گریزان هستند و درمسیر تحولخواهی تدریجی گام برمیدارند.
این بخش از مردم که چه بسا در متن انقلاب مشارکت نداشته، جمعیتی است که از انقلاب و انقلابیون فاصله گرفته و در جنبشهای سریالی دو دهه اخیر نیز کمترین مشارکت را داشتهاند.
دو) چرخش ایدیولوژیک. امروزه شاهد هستیم که بخش بزرگی از کسانی که در زمره انقلابیون دهه پنجاه بودند دستخوش چرخشهای ایدیولوژیک شدهاند. این چرخش حتی شامل مذهبیون و تندرویان انقلابی است که خود در جرایم و جنایات انقلاب ۵۷ شرکت داشتند.
افراد شناخته شده و نشده در قشریون مذهبی چنان از آرمانخواهیهای گنگ و مبهم ایدیولوژیک اسلامی در آستانه انقلاب، رویگردانی کردهاند که دیگر هرگز تمایلی به تکرار یک انقلاب دیگر مذهبی ندارند.
لایههایی از این چرخش فکری در قالب اصلاحطلبی حکومتی نمایش یافته است که حتی در درون این قشر/گروه نیز شکافها و ریزشهای جدی دیده میشود. حجم وسیعی از نیروهای وفادار به حاکمیت دینی که نسل دهه پنجاهی بشمار میروند از بخش بروکراتیک، ایدیولوژیک و نظامی قدرت جدا و خود را به حاشیه کشاندهاند.
اگرچه قسمت دیگری از این نسل با کنار گذاشتن ایدیولوژی انقلابی، بسوی فساد و بهرهگیری از رانتها و فرصتهای رشد مالی و امکانان روی آوردهاند، ولی ترومای انقلاب مانع از بازتولید روحیه انقلابیگری این نسل نیز گردیده است.
طیف دیگری از کسانی که ترومای انقلاب دارند، وابستگان به احزاب راست و چپی هستند که در داخل و خارج از کشور با ایدیولوژیهای سیاسی خود فاصله گرفته و بسوی کسب و کار و هواداری از جناح سرمایه میکنند.
انبوه قابل توجهی از چپگرایان دهه پنجاهی که در صف مبارزه با نظام پهلوی بودند، دربرگیرنده ایرانیان خارج از کشور هستند که پس از سالها بشدت آپولیت یا سیاستگریز شده و به زندگی روزمره و خودمحور روی آوردهاند.
در این میان حتی راستگرایان لیبرالمنش نیز از زمره کسانی هستند که از روحیه انقلابگری دوری کرده و بدنبال تغییرات تدریجی هستند تا مبادا امنیت اقتصادیشان بیش از این صدمه ببیند.
سه) اعدام و کشتار. دهها هزار اعدام از نخستین دستاوردهای ماشین قدرتی بود که پس از پیروزی انقلاب ۵۷، با سرعتی جنونآور بسوی قعرخشونت حرکت میکرد. ماشین اعدام نیز استثنا قایل نبود و همه را از وابستگان به نظام دربار و ارتش شاهنشاهی تا نیروهای چپ و مجاهدین درو کرد.
حتی مردم عادی نیز بنام دین و خدا تجربه چوبه دار و جوخه اعدام را پشت سر گذاشتند. اعدامهای صحرایی و با کمترین حد از محکمه عادلانه هراس از کشتار مشابه را در اذهان همه نسل پنجاهیها ثبت کرده است.
اگرچه در ابتدای انقلاب بخشی از نیروهای مذهبی، ملی، چپ و لیبرال بر اعدامها صحه گذاردند و با مرگ انسان دیگراندیش شادی کردند ولی ماشین اعدام سرانجام آنان را نیز به جوخه و طناب مرگ سپرد.
از مهمترین دلایلی که جمعیت کثیری از ایرانیان از انقلابی مشابه گریزانند، هراس از وقوع کشتار گستردهای است که شاهد آن بودند. البته در این میان گروههایی از اپوزیسیون مانند هواداران سلطنت و مجاهدین همچنان در رویای تیرهای چراغ برق بعنوان چوبههای دار هستند.
چهار) جنگ و شهادت از ثمرات زودرس انقلاب ۵۷ بود. هشت سال جنگ تحمیلی از سوی حاکمیت دینی زیر نام خدا و میهن، سبب غلیان حس شهادتطلبی بین مردمی شد که برای اسلام، رهبران دینی و کشور و مردم مسلمان خودکشی دیگرخواهانه را پیشه کردند.
قریب یک میلیون کشته و جانباز جنگی چنان شد که نسل پنجاهیها با طی دوران سیاه سایه مرگ بر جامعه، از جنگی دوباره هراس داشته باشند. این هراس و شبح مرگ حتی از سوی حاکمیت دینی نیز همواره چونان مترسکی در مقابل مردم معترض و هراسیده طرح میشود.
به بیان دیگر طیف گستردهای از مردم در اقشار اجتماعی مختلف و بخشی از گروههای سیاسی در فرایند تغییر و تحول سیاسی کشور، از ریسک حمله کشورهای همسایه یا گروههای افراطی نظیر داعش و طالبان گریزانند.
پنج) نزاعهای سیاسی. تجربه درگیریهای فکری خشونتبار، فقدان مدارای دمکراتیک و تضادهای بین هواداران حزباللهی تا گروههای سیاسی دیگر از راست تا چپ، از دیگر عرصههای این فوبیای تحول است.
اگرچه فضای باز سیاسی در بخصوص یکسال نخست انقلاب برای بسیاری از نسل دهه پنجاهی، خاطره انگیز و خیالی است ولی ثمرات خشونتبار التهاب سیاسی جریانهای مختلف فکری و سیاسی آن عصر، سبب شد که طیف وسیعی از مردم و هواداران این جریانها سر از زندان و چوبه اعدام در آورند.
شعار «بحث سیاسی نکنید» بعنوان یکی از کلیدواژهها در سالهای پس از انقلاب برای پیشگیری از افزایش تضادهای سیاسی بین جریانات و فرقههای سیاسی مختلف همچنان سببساز نگرانی و هراس از تحولات سیاسی است.
ترومای نزاعهای سیاسی ناشی از فقدان همگرایی فکری در جامعه پیرامون مطالبه سیاسی واحد و چشمانداز مربوط به حکومت و ساختار سیاسی آیندهای است که پس از حاکمیت دینی تصاویر مبهمی از آن در جامعه و اپوزیسیون وجود دارد.
شش) حکومت دینی و آخوندی. اگرچه تاسیس حکومت اسلامی نخستین واقعه عملی و فراگیر در تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی ایران محسوب میشود ولی تجربه زیسته دهه پنجاهیها هرگز نمیخواهد چنین خبطی را دوباره بازآفرینی کند.
گرایش افکار عمومی بخصوص دهه پنجاهیها به سکولاریزم و عرفیشدن قانون، نظام حقوقی، نظام سیاسی و تشکیلات و تاسیسات مدنی آن مرهون هراس عمومی است که بویژه نسل پنجاه پس از انقلاب ۵۷ تاکنون شاهد آن بوده است.
حتی لایه نازک و رو به نابودی جریان اصلاحطلبان حکومتی نیز در سایه ترومای انقلاب موسوم به اسلامی، در اندیشه پرهیز از تکرار آن و منع ورود و دخالت روحانیون و مبانی دین و شریعت در حیات سیاسی اند.
در این میان نه تنها هراس از انقلاب به یک ترومای نسلی مبدل شده است بلکه تحولی که منجر به بازگشت نیروهای دینی بر سریر قدرت گردد نیز منع و نهی میشود.
هفت) آرمانخواهی. دهه پنجاهیها از نظر تاریخی در اوج آرمانخواهی در سده معاصر قرار داشتند. از نیروهای چپ با گرایشهای مختلف تا راست ملی و دینخو همگی در پی ناکجاآبادی بودند که در واقعیت نشانی از آن نیافتند.
شکست ایدیولوژیهای دینخو و سوسیالیستی واقعا موجود در بخشی از جهان، و نمایانشدن چهره خشن و غیرانسانی رهبران سیاسی این قسم از آرمانخواهان سبب رنگ باختن آرمانهای مشابه و آرمانخواهی بویژه نزد نسل دهه پنجاهی شد.
مشارکت اندک دهه پنجاهیها در تحولات سیاسی و جنبشهای سریالی در طی دو دهه اخیر حاکی از شدت آثار ترومای آرمانخواهیهای ذهنی، خیالی، و رمانتیکی بود که شیرینی خواهش آن را به تلخی رانش آن منتهی ساخت.
هشت) پادشاهیخواهی. نسل پنجاهیها اگرچه علیه نظام شاهنشاهی مبارزه کرده و بنیانهای تاریخی آنرا فروپاشیدند ولی هراس بازگشت نظام سلطنت نزد بخشی از این نسل همچنان به قوت خود باقیست.
جمعیت وابسته به نظام سلطنت در داخل و خارج از ایران البته اگرچه قریب نیم قرن از سایه خدا در کالبد یک شاه محروم بودند ولی در پی بازتاسیس آن و بازگشت عصر طلایی سردار مدرنیزم رضاشاه و نوه او هستند.
با این وصف نرخ سلطنتطلبان در جامعه ایران بشدت اندک است و هراس افکار عمومی بویژه نسل پنجاهیها از بازگشت استبداد شاهی پس از استبداد شیوخ، همچنان نیرومند و اثرگذار است.
در پایان میتوانم چنین نتیجه بگیرم که یکی از مهمترین موانع مشارکت سیاسی نسل جوان در انقلاب در دهه پنجاه و حتی دهه شصت، وقوع تروماهای تاریخی است که این نسل را در پیگیری برخی از مطالبات سیاسی یادآور انقلاب ۵۷، به تردید، ابهام و هراس میافکند.
علی طایفی
سنجشگری مسایل اجتماعی ایران
https://t.me/alitayefi1
![Honar.jpg](https://news.gooya.com/2025/02/14/Honar.jpg)
چگونه باید صدای رحیم قمیشیها بود؟ پارسا زندی