من یک جمهوری خواه هستم که در این بزنگاه کلیدی تاریخ، کشور را آماده تر برای مشروطه پادشاهی میبینم. نمیگویم که در این هنگامه سخت، در این چارراه زمانه، مشروطه پادشاهی اقبال بیشتر مردم ایران را بدست آورده است. درصد سازیها از هر خط سیاسی که باشد تبلیغ توهّم و تفرقه بوده و بی ارزش است. نه تنها هیچ آماری نداریم که اگر هم یک آمار نصف و نیمه میداشتیم باز عقل سیاسی حکم میکرد که ساختار سیاسی کشور را بر پایه آرای هیجانی برخواسته از احساسات و خشم گذرا، تبلیغ و فراتر از آن برپا نکنیم. ما ملت، نمیخواهیم سبک غلط انداز 'آری یا نه' را دوباره سازی کنیم. ما ملت، باید ششدانگ روشن شویم که آرمان و فلسفه سیاسی احزاب و گروهها برای مدیریت کلان کشور چیست. میخواهیم ایدههای سیاسی و حکومتی را در برابر هم سبک سنگین کنیم و ببینیم کدام ساختار برای کشور کم هزینه تر و آینده دار تر است. کدام حکومت در جان و دل ملت ماندگار تر است. برازنده ما نیست که پس از نزدیک به دو قرن مبارزه، دمدمی مزاج، کاری کنیم که چند سال بعد با هزار مشکل بخواهیم از چاهی که افتادیم در بیاییم. ما ملت، میخواهیم مطمئن شویم که کدام اندیشه میتواند بهتر و کاراتر جمهوریت و جامعیت ملت را نمایندگی کرده، تمامیت کشور را در راستای سود عامّه ملت تضمین و تأمین کند. این آرزو و این امید، همانا در فردای پیروزی و در پروسه دمکراتیک پسا گذار میتواند برآورده شود.
به گمان من- میگویم به گمان من، در امروزِ روز، کشور ما آماده تر است برای بازگشت محتاطانه و محافظه کارانه به چهل و پنج سال پیش. رُک و راست بگویم، من این گزینه ناگزیر را دوست ندارم. سلطنت شاه فقید با کاراییها و کاستیهایش تجربه دیروز بود و نه گزینه برگزیده امروز. اما، آیا ما از دوره پیشا گذار گذر کردیم؟ اگر همین امروز رژیم فرو بریزد، آیا ما در پیچ و خم ورود به پلتفرم گذار سرگردان نخواهیم گشت؟ آیا با خطر آنارشیسم و فروپاشی ملت روبرو نخواهیم شد؟ باری، تجربه وارونه جمهوری اسلامی، اگر اسلامی بوده باشد؛ به هیچ روی جمهوری نبوده است. ناگفته پیداست که در این چهل و پنج سال شوم، ما برده وار، و شاید بره وار، اسیر سلطنت روحانیت بودیم. افسوس باید بخوریم و شرمنده باید باشیم که در ازای آنهمه جانهای پاک که فدا شدند، آن آرمانهای والا که زخمی زندان ماندند، و آنهمه ثروت و فرصت که هرز رفته است، از سایه گذار فراتر نرفتیم. چرا، چون سیاسی کاران ما آویزان افکار پراکنده و پوسیده پنجاه سال پیش خود هستند. من هرچه به روند پیشا گذار دقیق تر میشوم، میبینم جامعه ما هنوز آماده یک ساختار باز جمهوری نیست. این را میشود از تشتت آرا و گسست ریز و درشت در خطوط جمهوری خواهی دید. تفکر جمهوری خواهی، اگر چه در کلیت خود، بین اهل نظر یکدست است؛ اما، در پیاده کردن اصول پایهای و بکار گیری ریز و درشت ایده آلها و خواستها، بین اهل جدل پیوست نیست. گرایشهای قومی با آرمانهای ملی، میان جمهوری خواهان چندان همخوان نیست.
آری، پادشاهی خواهان نیز در پراکندگی و گسست کمی از جمهوری خواهان ندارند. اما اینجا، دست کم یک تجربه نظم قانونی داریم. نمیدانم، آیا آسان تر و مطمئنتر نخواهد بود که مشروطه پادشاهی را با کمی اصلاح قانونی دست کم برای یک دوره کوتاه دو، سه و یا چهار ساله بازسازی کنیم تا بتوانیم فرایند گذار به یک ساختار ماندگار را با چشم باز پی بگیریم. پر روشن است که هر اصلاح، تنها و تنها، میبایست با تأیید و تنفیذ جمهور ملت، و نه اراده قدرت و یا اقتدار ولایی و سلطانی، ضامن اصالت حکم و حکومت دوره پسا گذار باشد.
من در مقام دارنده یک رأی، جمهوری خواهی را ایده آل فردای کشور میدانم. اما، فردایی که با چشم باز راه را از بیراه بشناسیم! جمهوری ملت یکپارچه ما بر پایه آزادی تاریخی اقوام ایران دست یافتنی است. اگر چنین ساختاری اراده ملت باشد، از جاده ثبات و قانون پیدا خواهد شد؛ و اگر نه بلبشویی مانند همین جمهوری کذایی بر سر ما آوار خواهد گشت.
در یک کلمه، جمهوریت فصل ممیز نیست، اصل مشترک است. اصل، جمهور مردم است! خمینی نیز -اگر چه از روی خدعه، خودش را ناگزیر دید بگوید میزان رأی مردم است. مهم نیست سخن را چه کسی بگوید مهم آن است که سخن با عقل سلیم همخوان باشد. آنچه با اراده و اختیار ملت جور در نمیآید مشروعیت است که فراتر از تجویز و توصیه، تحمیلی است. مشروطیت و جمهوریت بسان دو پره یک قیچی است که به اراده ملت طومار دیکتاتوری را در خواهد نوردید. مشروطیت و جمهوریت در اصالت یکی هستند و آن خواست جمهور ملت است.
اگر پیشبرد پروسه گذار را با این نگاه ببینیم، ما نیاز به کسی داریم که بتواند بدور از جانبداری سخنگوی هر دو مشی سیاسی باشد. راستش را بگویم، دست کم من در میان چهرههای بنام سیاسی ایران، جدا از شاهزاده رضا پهلوی کسی را نشناختم که با نفوذ کلامش بتواند گذار را جدا از دو سبک مشروطه خواهی و جمهوری خواهی نمایندگی کند. هستند بزرگوارانی که سن مبارزاتی و تجربه و احاطه آنها به زوایای سیاست از شاهزاده بیشتر است. اما، آنها کلمه مسموع میان بخش بزرگ ملت ندارند. چهرههای علیه السلام هستند که شاید میان بخش هایی از قوم خود و یا حزب سیاسی خود آن اقتدار- نفوذ، را ندارند. همین یکسال پیش بود که دیدیم چگونه نقش درخشان یک چهره کارکشته و کارآمد سیاسی در پشتیبانی از گفتمان ملی گذار در بدنه حزب خود و حزب هم پیمان به چالش گرفته شد.
اینکه شاهزاده میراث دار نظام پادشاهی مشروطه است، اما، خود را وامدار دست بسته آن نمیداند؛ خود یک برگ برنده به نفع گذار ملت ماست. اگر چه انتقادهایی بجا و بی جا به شاهزاده میشود، که این حق افراد و جریانهای سیاسی است؛ هیچگاه ندیدیم که وزن شخصیتی و سیاسی و فراتر از این اعتبار ملی شاهزاده آسیب ببیند. حقیقت این است که رضا پهلوی به نسب و سبب به جای جای ایران بسته و وابسته است.
شاهزاده رضا پهلوی کسی است که تجربه دو نسل پیش و پس از انقلاب را با خود دارد. او میتواند حلقه وفاق و همپوشی چپ میانه و راست میانه در روند گذار باشد. او را باید بیشتر از یک سرمایه سیاسی، سرمایه ملی دید. رفتار و گفتار ایشان در همه این سالها نشان از سلامت شخصیت او دارد. شاهزاده، نه بی تجربه است و نه فرسوده. میانسالِ دنیا دیده، زبان آشنای سخنور، صمیمی و اجتماعی، او سرشار از انرژی و امید برای کار در راستای گذار است. من نمیخواهم برای شاهزاده یک شخصیت کاریزما بسازم. من به حقیقت برخورداری او به برگ برنده نوستالژی نیز نمیپردازم. من شاهزاده را دورادور میشناسم. تازه، به ایشان گله هم دارم که باید در ایفای نقش خود ثبات و صلابت و پیوستگی بیشتر داشته باشد. اینطور نباشد که گاهی بدرخشد و زمانی خاموشی گزیند. شایسته نیست او را در حلقه حواریون محصور ببینیم. درست نیست او در دسترس صحابه نباشد؛ اگر نباشد. بجاست اگر شاهزاده بیش از پیش بتواند از نظر و نظارت اساطین سیاست بهره ببرد. یک رهبر توانا نمیتواند و نباید در انزوا باشد. انزوا، انفعال و استیصال میآورد. شاه فقید آنجا شکست که دانست از بدنه مردمی که دوست میداشت منزوی شده بود. نمیدانم بگویم یا نگویم، اما، میگویم، شاهزاده از پادشاهی خواهان افراطی بیشتر و سخت تر ضربه خورد تا جمهوری خواهان منتقد. اینها را گفتم تا بگویم من و کسانی مانند من محبت شاهزاده را در دل داریم و مصلحت امروز ملت را در همّت و همیّت فرا جناحی شاهزاده میبینیم.
در پایان، فردای ایران از آن همه ایرانیان خواهد بود. آزادیهای اساسی و حقوق حقّه استانی، ضرورت ماندگاری و پویایی یک ملت یکپارچه و حکومت ملی است. آری، ایران به غیرت و غرور کردهای خود میبالد. مگر میتوان در برابر متانت و انسانیت بلوچ ایرانی فروتنی نکرد. مگر نه آن است که ایران، سرفراز از نبوغ و پشتکار آذری و ارمنی است. از خوزستان تا خراسان، از کردستان تا بلوچستان، از هرمزگان تا مازندران و از آذربایجان تا فارس و تا پایتخت کشور، تهران، همه یک نام و یک مرام داریم و آن ایران است و ایرانی. آنها که توهم خودگردانی، خود مختاری و جداسری قومی دارند در خود بینی و خود محوری خویش گرفتارند. آیا نمیدانند که ایران ملت اقوام همدل است که در بلندای تاریخ هرگز از هم دل نکندند و پیوند نبریدند. آیا فراموش کردهاند که این پهنه تمدن پر طمطراق یادگار ماندگار فرمانروایی اقوام ایرانی زیر یک پرچم ملی بوده است. از خواب برخیزیم، چشم بگشاییم و ببینیم که چگونه ملتهای توانمند به تنومندی خود میاندیشند. آینده از آن ملتهای بزرگ و کشورهای پهناور است. از ریز شدن و خرد شدن، هیچ ملتی بزرگ نشد. مگر ندیدیم آنجا که اقوام پراکنده همدیگر را پیدا کردند و دست در دست هم دادند، نامدار و استوار شدند. بیاییم نگذاریم همه با هم بمیریم. وقت تنگ است، ابر مرد میخواهد تا از این ننگ برآمد.
سیروس فیروزیان
*