*تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از «اُمّت » به «ملّت » تبدیل کند و هویّت ملّی را جایگزین هویّت اسلامی نماید.
* در عصر رضا شاه اگر «منتسکیو» هم در ایران حکومت می کرد،به «اقتدارگرائی» و «تجدّدِ آمرانه»توسّل می جُست.
*آیت الله خمینی: «خدا می داند در زمان رضاشاه چه کشيديم... او با سرنيزه و قُلدری تمام مراسم اسلامی را تعطيل کرده بود».
***
در سال های خاموشی و فراموشی سخن گفتن از رضا شاه و اصلاحاتِ ایرانسازِ وی نوعی«کُفر» یا «بدعت»بشمار می رفت و می توانست باعثِ خشم«روشنفکران همیشه طلبکار»گردد ولی اینک،دوران رضا شاه و محمد رضاشاه در مرکز بازاندیشی های تاریخی قرار گرفته است.این پیروزی نظری ثابت می کند که نباید مقهورِ هیاهوهای«سوسمارانِ رسانه ای»گردید زیرا که قدرتِ حقیقت از حقیقتِ قدرت، نیرومندتر است.
چنانکه گفته ایم:آيندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به اين شرط كه امروز ما ـ اكنونيان ـ رو در رو با تاريخ، گذشته و حال را از چنگ تفسيرهاى انحصارى يا ايدئولوژيك آزاد كنيم. براى داشتن فردائى روشن و مشترك، امروز بايد تاريخى ملّى و مشترك داشته باشيم. با این امید،بخش دوم «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» را ملاحظه می کنید. ع.م
***
یکی ازضعف ها و کمبودها در عرصۀ مطالعات تاریخی اینست که ما هنوز نتوانسته ایم رویدادهای تقویمی را به تاریخ تبدیل کنیم شاید به این خاطر که قهرمانان و ضدقهرمانان هنوز زنده اند. خصلتِ « ایلی-عشیره ایِ» سازمان های سیاسی و رسوباتِ ایدئولوژیک نیز رسیدن به تفاهم ملّی در بارۀ این یا آن شخصیّت سیاسی یا رویدادِ تاریخی را دشوار کرده اند. استفاده از ايدئولوژى ها (چه دینی و چه لنینی) در توجيه رويدادهای تاريخى براى صاحبان آن ايدئولوژى ها اگر چه مى تواند «موجّه» باشد،اما ترديدى نيست كه«تاريخ ايدئولوژيك» يا «ايدئولوژيك كردنِ تاريخ» هيچگاه در خدمت آگاهى و بيدارى ملّى و نيز در جهتِ حقيقت تاريخى نبوده است.
...اجازه دهید که به«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» طور دیگری نگاه کنیم: فرض کنید اصلاً« سردار سپه» یا رضاشاهی نبود،آیا فکر می کنید که مثلاً منتسکیو (با کتاب معروف روح القوانین اش) اگر در ایران حکومت می کرد،آیا بهتر از رضاشاه یا محمدرضا شاه عمل می کرد؟ فکر نمی کنم، چرا؟ برای اینکه ساختار اجتماعی ایران ظرفیّت پذیرش منتسکیو را نداشت و او هم - دیر یا زود - به «اقتدارگرائی» و «تجدّدِ آمرانه» متوسّل می شد.بخاطر همین کمبودها و ضعف های ساختاری بود که در تمامتِ دوران پس از مشروطیّت ، مشروطه خواهانِ ما به استبدا گرویدند؛ آزادیخواهان ما، آزادی دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیان «حکومت قانون»، بی قانونی ها کردند و...
رضاشاه و آخوندها
گفتیم که آخوندها و روحانیّون شیعه از دشمنان سرسخت رضاشاه بودند زیرا با حکومت رضاشاه، مقام و منزلت اجتماعی شان شدیداً تضعیف شده بود.آیت الله خمینی- که شاهد و ناظرِ «تجدّد آمرانۀ رضاشاه» بود - در کتاب صحیفۀ نور می گوید:
-«در اين عصری که من درک کردم و گمان دارم هيچ يک از آقايان درک نکرده ايد روحانیّت را با تمام قوا کوبیدند، به گونه ای که این حوزۀ علمیّه که آن وقت هزار و چند صد تا محصّل داشت، رسید به چهار صد نفر، آن هم چهارصد نفری توسری خورده، چهارصد نفری که نتواند یک کلمه صحبت کند. تمامِ منابر را در سرتا سرِ ایران [تعطیل کردند] تمام خُطبا را در سر تا سر ایران زبان شان را بستند».
و یا:
-«چقدر علما را اسير کرده... و چقدر علما را هتک حرمت کردند و چقدر عمّامه ها را از سرِ اهلِ علم برداشتند... خدا می داند در زمان [ رضا شاه]چه کشيديم...او با سرنيزه و قُلدری تمام مراسم اسلامی را تعطيل کرده بود».
رضاشاه و دولت انگلیس
در بارۀ دشمنی دولت فخیمۀ انگلیس با رضاشاه ،قبلاً اشاره ای کرده ایم ،امّا کینه و دشمنیِ«ریدر بولارد»(وزیر مختار انگلیس در ایران)نسبت به رضاشاه-در واقع-سرنوشت رضاشاه را رقم زد. «بولارد» از آخرین رجال انگلیسی در عصر استعمار بود که مانند«لُرد کُرزن» (وزیر امور خارجۀ مقتدر انگلیس)ایران را«ملک طِلقِ انگلستان»می دانست و در همۀ امورِ اساسی ایران مداخله می کرد، موضوعی که بتدریج باعث رشد احساسات ضد انگلیسی در میان ایرانیان شد. «بولارد»در خاطرات و گزارش های محرمانه اش می نویسد:
-«برخلاف افسانه های رایج، انگلیسی ها هیچ نقشی در روی کار آوردنِ رضاشاه نداشتند».
در بارۀ سرنگون کردنِ رضاشاه،«بولارد»اعتراف می کند:
-«با پخش خبرهای نادرست از طریق رادیو دهلی و رادیو لندن به تخریب شخصیّت رضاشاه کوشیدیم؛خبرهائی که روالِ حکومت او را مُختل کرد.»[1]
در نخستین روزهای اشغال ایران توسط ارتش های روس و انگلیس، این رادیوها اعلام کردند: در ایران مواد خوراکی وجود ندارد،چون رضاشاه آنها را به آلمان ها فروخته است!!
و یا: گزارش های مغرضانۀ«میس لمبتون»(ایران شناس معروف و مسئول امور فرهنگی و تبلیغاتیِ سفارت انگلیس درایران) دربارۀ «ثروت افسانه ای رضاشاه» و خصوصاً«سرقت جواهراتِ سلطنتی و خارج کردن آنها توسط رضا شاه از ایران» که نادرست بودن آن ها توسط وزیرِ دارائی وقت(عباسقلی گلشائیان) و هیأت مستقلی از نمایندگان مجلس مورد تائید قرارگرفته بود.با اینهمه، این دروغپردازی ها تأثیرات عمیقی در جامعۀ ایران داشت که هنوز نیز در ذهن وُ زبان بسیاری جاری است.
یکی از نتایجِ«مختل کردن روال حکومت رضاشاه» تشدید حسِّ سوء ظنِ و قهر و غضبِ رضا شاه نسبت به نزدیک ترین دوستان و یارانش بود، مانند علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، حسن تقیزاده، محمد علی فروغی...و شگفتاکه آتاتُرک نیز نسبت به برخی دوستان و یاران نزدیکش در«حزب جمهوری خواه مترقی» با خشونت وُ خشم رفتار کرده بود.
با اینهمه،در سوم شهریور1320 وقتی ارتش های روس و انگلیس ایران را إشغال کردند تنها ،دولتمردِ نجیب و برجسته محمد علی فروغی بود که با وجود بیماری و ضعف شدیدِ جسمی توانست کشتی توفان زدۀ ایران را از «گردابِ فنا» نجات دهد.هم از این رو است که فروغی را«معمارِ نجیب تجدّدگرائی» نامیده ایم. به روایت دکتر عیسی صدیق(ادیب،نویسنده و سومین رئیس دانشگاه تهران) با توجه به بیماری شدید و ضعفِ جسمی فروغی:«هنگامی که فرزندان فروغی به او توصیه کردند که در این شرایط بحرانی پذیرفتن نخست وزیری میتواند به بهای جانش تمام شود»، فروغی گفت:
-«مملکت ۶۰ سال مرا در آغوش خود پرورده و درهای نعمت را به روی من گشوده و مرا به عالیترین مقامات کشوری رسانده است و اکنون که رئیس مملکت احساس میکند که ایران به خدمت من احتیاج دارد، چگونه ممکن است از رمقی که برایم باقی است دریغ کنم ولو اینکه پایانِ حیات در نظرم مُجسّم شود؟».[2]
این بلندنظریِ فروغی به ما می آموزد که در شرایط حساس تاریخی این یا آن مسئلۀ فردی را عُمده نکنیم بلکه همه به سرنوست ایران بیاندیشیم.
تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از«اُمّت» به «ملّت» تبدیل کند. تجربۀ کشورهائی مانند ترکیه، مصر، تونس و...نشان می دهد که جریان«ملّت سازی» یا «دولت-ملّت» Nation-State) )در این کشورها با نوعی «استبداد منوّره» همراه بود.استاد محمود حسابی( پدرِ علم فیزیک در ایران) در بارۀ چگونگی تاسیس دانشگاه تهران به نکته ای اشاره می کند که می تواند نمونه ای از«تجدّد آمرانۀ رضاشاه» باشد.به روایت دکتر حسابی:
- رفتیم حضورِ رضاشاه...وقتی صحبت هایم در بارۀ لزوم تاسیس دانشگاه تهران و فوایدش تمام شد،رضاشاه پرسید:
- برای تحقّق این کارها چقدر زمان لازمه؟
گفتم: 3 تا 5 سال.
رضاشاه گفت:
-همین که شما حاضرید کاری انجام دهید تا دستم بسوی خارجی ها دراز نشود،غنیمت است.هرکاری از دستم برآید انجام خواهم داد...
دکترحسابی یادآوری می کند:
- تشکرکردم و خواستم از کاخ سلطنتی خارج شوم که رضاشاه صدایم کرد:
-برای این آرزوهائی که داری چقدر پول لازم داری؟
دکترحسابی می گوید:من یک حساب مختصر کردم و گفتم: اگر هزارتومان مرحمت بفرمائید کافیه؟
سه روز از ملاقات من با رضاشاه نگذشته بود که صد هزار تومان حواله شد برای تاسیس دانشگاه تهران.مبلغ این حواله به قدری برای علی اصغرحکمت (وزیر فرهنگ رضاشاه) عجیب و باور نکردنی بود که حد نداشت چون آن روزها در تهران یک کوچه و خانه هایش را به هزار تومان می خریدند!
دکترحسابی ادامه می دهد:
-برای تخصیصِ زمینِ دانشگاه تهران نیز با کالسکه مرا بردند به پارک جلالیّه که محل مشقِ سواره نظام بود.رضاشاه پرسید:
-چقدر از اینجا را می خواهی؟
گفتم:به اندازۀ این میدانِ مشقِ سربازان کافیه!
رضاشاه ، وزیر جنگ را صدا کرد و گفت:
-کُلِ این پادگان را خالی می کنی، می بری « دوشان تپّه» و همه را می دهی برای تاسیس دانشگاه تهران. زمین های آقای اتحادیّه را هم میخری و به این ضمیمه می کنی....
به قولِ دکترحسابی:
-«این پول و آن زمین، حاصلش شد دانشگاهِ تهران!».
رضاشاه و اتاتُرک: تفاوت ها و شباهت ها!
الف:تفاوت ها
۱-تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتاتُرک در دو بَستر اجتماعیِ متفاوت ظهورکرده بود. اتاتُرک - در واقع - میراث خوارِ اصلاحات اجتماعی دوران امپراتوری عثمانی بود که تا دروازه های شهرِ«وین»(اتریش)ادامه داشت.این گسترۀ سیاسی و جغرافیائی باعث شده بود تا رجال سیاسی عثمانی با فرهنگ و قوانین اروپائی آشنا شوند و اصلاحاتی را در امورِ قضائی و قانونی انجام دهند ، مثلاً:«سلطان سلیمان عثمانی»(در اواسط قرن 16میلادی)- بخاطر توجه اش به اصلاحات اجتماعی و استقرار قوانین عُرفی و گسترش آموزش و پرورش نوین- به سلطان سلیمان قانونی شهرت داشت؛ «تنظیمات» یا اصلاحاتی که کم و بیش تا فرو پاشی امپراتوری عثمانی درجنگ جهانی اوّل و ظهور«اتاترک» ادامه داشت. در حالیکه رضاشاه میراث خوارِ ایرانِ ویران و آخوندزدۀ دوران قاجارها بود.
۲-«اتاتُرک»در شهرِ«سالونیک» پرورش یافته بود؛شهری که کم و بیش با فرهنگِ اروپائی آشنائی داشت،در حالیکه رضاشاه در روستای کوچکی بنام«آلاشتِ»مازندران بدنیا آمده بود که فاقد کمترین امکانات آموزشی و پرورشی بود.
۳- «اتاترک» در دانشگاهی تحصیل کرده بود که شیوۀ تعلیم و تربیت آن ابتداء تحت تأثیر مهم ترین و مدرن ترین مدرسۀ عالیِ نظامیِ فرانسه ،یعنی «سَن سیر»( (Saint-Cyr و سپس، آلمان قرار داشت.
۴-اتاترک باسفر به پاریس و برخی دیگر از شهرهای اروپائیِ با فرهنگ ،زبان و مدنیّت اروپائی آشنا بود، در حالیکه رضاشاه، از این سفرها و سیاحت ها محروم بود.
۵- بَستر اصلاحات اجتماعی اتاتُرک (بخاطر تجربه های دوران امپراتوری عثمانی) مناسب و تقریباً آماده بود. رواج تصوّف و عرفان در آناطولی ترکیه(مانند گروه های بَکتاشیّه، مولویّه و غیره) باعثِ رواج تساهل و مدارای مذهبی در آن کشور شده بود و این امر باعث شده بود تا تجدّدگرائی اتاتُرک با مقاومت کمتری روبرو گردد.
ب:شباهت ها
۱- رضاشاه و اتاتُرک از درونِ نظام سیاسی حاکم (سلسلۀ قاجاریّه و خلافت عثمانی) برخاسته بودند.
۲-هر دو از بطن و متنِ آشفتگی های جنگ جهانی اول ظهور کرده بودند.
۳-هر دو از طرف پادشاه یا سلطان وقت به مأموریّت های مهمی اعزام شده بودند و این امر موجب تحکیمِ محبوبیّت و موقعیتِ سیاسی-نظامی آنان در تحوّلات آینده بود.
۴-مانند عموم روشنفکران و ملیگرایان ایرانی- که در شخصیّت رضاخانِ سردار سپه نوعی«مُنجی» و«مُصلح اجتماعی» را مشاهده می کردند، روشنفکران ترک نیز در هیأتِ اتاترک«رهبری فرهیخته» را می دیدند که می توانست به إشغال و اغتشاشِ پس از جنگ جهانی اوّل خاتمه دهد.
۵-هر دو شخصیّت - در آغاز کار- با نوعی تسامح و «احترام به مقدّسات اسلامی مردم»، کوشیدند تا نیروهای مذهبی و غیر مذهبیِ جامعه را به دُورِ خود جمع کنند.
۶- هم در ایران و هم در ترکیه تجدّد گرائی ابتداء از طرف كارمندان دولتی و بخشی از شهرنشینانِ باسواد و مرفه مورد استقبال قرار گرفت.
۷- تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتا تُرک با مقاومت های سختِ نیروهای متعصّبِ مذهبی روبرو شده بود.در ترکیه هم -مانند ایران - ازطرف مردم عادی شکایت هائی در اعتراض به «کشف حجابِ اجباری» و برداشتنِ آمرانۀ چادر از سرِ زنان توسط «آژان»ها و پاسبان ها ابراز شده بود. «جنبش شيخ سعيد» در شرق ترکیه و ماجرای«شیخ بُهلول»( در رویدادِ مسجد گوهرشادِ مشهد) تبلورِ اعتراض نیروهای متعصّب مذهبی این دو کشور بود.
۸- در برخورد با دولت نوپای بلشویکیِ روسیه، هم رضاشاه و هم اتا تُرک «سیاستِ مماشات و میانه رَوَی» در پیش گرفتند هرچند که اتاتُرک در نامههای خود به لنین و استالین آنان را «رفیق» خطاب میکرد.
این شباهت ها در اقداماتِ اصلاح طلبانۀ رضاشاه و اتاترک چشمگیر بود ، از جمله:
۱-جدائی دین ازسیاست و مبارزه با روحانیون؛
۲-ایجاد دادگستری نوین و تدوین قوانین مدنی به جای قوانین و محاکم شرعی؛
۳-کشف حجاب و تلاش برای آزادی زن و تامین برابری حقوق زنان با مردان؛
۴-آموزش وپرورش اجباری برای همگان؛
۵-ترویج ملّی گرائی و تلاش برای جایگزین کردن هویّت ملّی به جای هویّت اسلامی؛
۶-احداث دانشگاه و دها مدارس حرفه وُ فن و کوتاه کردن دست آخوندها از آموزش و پرورش جامعه؛
۷-تغییر لباس و عمّامه و كلاه و تعویض آنها با لباس ها و کلاه های اروپائی؛
۸-سرکوبِ سران ایلات و عشایر و تمرکز آنها در شهرها؛
۹- ایجاد شناسنامه و اجبار کردن مردم به داشتن نام خانوادگی؛
۱۰-تشویق و تدریس موسیقی در مدارس و ایجاد نوعی«هوای تازه»در فضای آموزشی ایران و ترکیه.
کشفِ حجاب:رضاشاه و اتاتُرک
ضرورتِ کشف حجاب قبل از جنبش مشروطیّت در عقاید روشنفکران وجود داشت ،به طوری که مثلاً میرزا آقاخان کرمانی «حجابِ بی مروّت زنان»را«بذرِ مزروعِ تازیان» می دانست.
با جنبش مشروطیّت زنانی مانند«بدری تُندَری»(فانی) و «عالمتاج قائم مقامی» (ژاله) تلاش هائی برای آزادی زنِ از قید وُ بندهای قرون وسطائی پرداختند. این تلاش ها منجر به ایجاد»مجمعِ کشف حجاب» شده بود که به طور مخفیانه توسط میرزا ابوالقاسم خان مراغه ای و همسرش،شهنازِ رشدیّه(دختر میرزا حسن خان رشدیّه تبریزی) تشکیل می شد...همزمان با ظهور رضاخان سردار سپه (در سالهای ۱۲۹۸-۱۲۹۹) نشریاتی مانند«زبان زنان» ، «عالم نسوان» ،«نامۀ بانوان » و «جهان زنان» و شعرهای ملک الشعرای بهار،عارف قزوینی، عشقی ،ابوالقاسم لاهوتی ،ایرج میرزا و پروین اعتصامی خواستِ کشف حجاب را در سپهر سیاسی-فرهنگی ایران بازتاب دادند ولی به خاطر ساختار مذهبی جامعه و مخالفت شدید روحانیّون،انجامِ این امر با موانع و مشکلات فراوانی همراه شد، گوئی همه منتظر «دست حقیقت» بودند تا به قول ایرج میرزا دراین باره«فتح باب» کند:
نقاب بر رخِ زن سدِّ بابِ معرفت است
کجاست دستِ حقیقت که فتح باب کند
درخیابان های تهران، زنان و مردان- جدا از هم - در دو طرفِ پیاده رو حرکت می کردند( چیزی شبیه به زنانه-مردانه کردن اتوبوس ها درتهران و یا عدم اجازۀ زنان برای حضور در ورزشگاه ها در جمهوری اسلامی).با توجه به این خط کِشی ها و موانع مذهبی،رضاشاه سعی می کرد که برای آماده سازی مردم به بیحجابی از هر راهِ ممکن استفاده کند،ازجمله، تشویق و آزادگذاشتنِ زرتشتی ها، ارمنی ها و بهائی ها به بی حجابی.
نخستین کنسرتِ بی نقاب وُ حجابِ قمر الملوک وزیری در «گراند هتلِ»خیابان لاله زار (در سال ۱۳۰۳)،«آتش به خرمنِ زاهد زد» و «دیوار های ممنوعه» را فرو ریخت ، ترس و تردید را از دل وُ جانِ زنان ایران زدود و «مرغِ سحر» بانگِ رسای آزادی شد،این واقعۀ مهم ۱۰ سال قبل از سفر رضاشاه به ترکیه بود.
با این زمینه سازی ها، وقتی در ۱۳۱۰ خورشیدی هیأتی از زنان خارجی از سوی «جامعۀ ملل» وارد تهران می شدند،به دستور رضاشاه اعلام شد که: «زنان باید در برداشتن حجاب خود آزاد باشند و اگر فردی یا مُلّایی متعرّض آنان شود، شهربانی باید از زنانِ بیحجاب حمایت کند».
یک سال بعد (در آذرماه ۱۳۱۱) به دستور رضاشاه،تشکیل «کنگرۀ نسوان شرق» و حضور زنانِ بیحجاب از کشورهای مختلف در تهران، فرصت دیگری بود برای عادی سازی بی حجابی درمیان مردم.این کنگره به ریاست شمس پهلوی برگزار شده بود و درآن،از بی حجابی به عنوان«مظهری از تمدّن» یاد شده بود.
این آماده سازی ها، روحیۀ امنیّت و اعتمادِ به نفس را در زنان ایران تقویت کرد به طوری که چند سال بعد،حضورِ زنان بی حجاب در خیابان های معروف تهران (مانند لاله زار) چشمگیر بود.همۀ این رویدادها،زمینه هائی بودند برای اعلام کشف حجاب در ۱۷دی ۱۳۱۴.
رضاشاه در خرداد ماه ۱۳۱۳ به تركيه رفت ولی چند سال پیش از سفر به ترکیه اقداماتی در جهت بهبود حقوق زنان و تلاش هائی برای زمینه سازیِ کشف حجاب انجام داده بود. اسناد و مدارک مربوط به رَوَند کشف حجاب در زمان رضا شاه و بازتاب آن در نشریات خارجی توسطِ وزارت امورخارجۀ ایران (درسال 1355) منتشرشده و بخشی از این اسناد در کتابِ«رَوَندِ کشف حجاب» (تالیف حمید بصیرتمنش) چاپ شده اند...در یکی از اسناد می خوانیم که در خرداد ماه 1304 نشریۀ «بیرمنگام پُست»(چاپ انگلیس)نوشت:
-« دخترانِ رضاشاه بدستورِ پدر چادر از سر برداشته و سوار بر اسب در خیابان های تهران گردش کرده اند».
در ۶ سپتامبر ۱۹۳۱/ ۴ شهریور۱۳۱۰ (۳سال قبل از سفر رضا شاه به ترکیه) روزنامۀ معروف ترکیه بنام«مليّت»(چاپ استانبول) نوشت:
-«رضاشاه نزديک به پانصد تن از زنان ايرانی را به دربار دعوت کرد و پس از نطقی، از آنها خواست تا چادرهای شان را بردارند و آنان نيز با خرسندی، فرمان شاه را پذيرفتند».
این اقدام-چنانکه گفتیم- می توانست متأثّر از مشاوران رضاشاه (مانند محمد علی فروغی ، تیمور تاش و علی اصغر حکمت) و روشنفکرانِ «انجمن ایران جوان» باشد که خواستارِ «اصلاحاتِ اجتماعی به سبک اروپا» بودند.
بنابراین، اعتقاد به«مُدلِ اتاتُرکی» در تبیین اصلاحات رضاشاه مُنصفانه نیست زیرا وقتی عکس های مربوط به کشف حجاب در خانوادۀ رضاشاه و اتاترک را باهم مقایسه کنیم، می بینیم که بر خلاف همسر اتاتُرک، همسر و دختران رضاشاه در مراسم کشف حجاب( ۱۷ دی ۱۳۱۴)کلاه و پوشاک اروپائی دارند نه حجابِ اسلامی.
گفتنی است که سازمان های چریکی و مارکسیستیِ ترکیه به کمال اتاتُرک احترام می گذاشتند و حتّی در برابر دادگاه های نظامیِ آن کشور ؛ خود را «کمالیست های واقعی»می دانستند، در حالیکه سازمان های چریکی و مارکسیستی ایران رضاشاه را «فاشیست»،« قدّاره بند» و از «رذل ترین عناصر »می نامیدند.[3]
***
رضاشاه نهالِ تجددگرائی را درشوره زارِ بازمانده از دورانِ قاجار کاشته بود. این نهال نورس به مراقبت و مواظبت نیاز داشت امّا بخاطر سلطۀ ایدئولوژی های فریبا(چه دینی و چه لنینی) و حملۀ روس و انگلیس به ایران در شهریور ۱۳۲۰ این نهالِ نورس، پایمالِ دشمنان ایران شد و با انقلاب اسلامی- بارِ دیگر- جامعۀ ایران دچارِ انقطاع تاریخی شد. نگاه تحقیر آمیز به رضاشاه و تجدّدگرائی او و تداوم آن در زمان محمد رضاشاه - در واقع - میخ هائی بودند بر تابوتِ نوزادِ نیمه جانِ تجدّد در ایران.با اینهمه،باید گفت که اگر جمهوری اسلامی-با همۀ فشارها و تبلیغاتِ گسترده- هنوز نتوانسته «ارزش»هایش-خصوصاً حجاب اجباری - را تثبیت کند،به یُمنِ تجدّدگرائیِ دوران رضاشاه و محمد رضاشاه است.
[1] - سخن وزیر مختار انگلیس درایران یادآورِ موج حیرت انگیزِ تبلیغاتِ رادیوها - تلویزیون های خارجی علیه شاه در آستانۀ انقلاب اسلامی است که موجبِ «مختل شدن روالِ حکومت شاه» و در نتیجه،باعثِ خروج وی از ایران شد.ما روند «مختل شدن روال حکوت شاه» را در مقالۀ «کودتای انقلابی علیه شاه» در قالبِ انقلاب اسلامی نشان داده ایم.
[2] - نگاه کنید به:یادگارِ عُمر(خاطراتی از سرگذشت دکتر عیسی صدیق)، تهران، ۱۳۵۳، ص۲۸
[3] - برای نمونه نگاه کنید به: دموکراسی ناقص ، م.الف.جاوید(محمّد امینی؟)، نشر سازمان اتحادیۀ کمونیست های ایران،۱۳۵۷، صص۵-۷

ترامپیسم و اپوزیسیونِ مُتوهم، مسعود نقره کار