ایران در طول یک سده گذشته، مسیری پرتنش و پرپیچ و خم را طی کرده است؛ از جنبش مشروطهخواهی تا دوران پهلوی، از انقلاب ۵۷ تا روزهای پایانی جمهوری اسلامی. این مسیر را نه فقط با رویدادها، بلکه با ایدهها و ذهنیتهایی باید سنجید که جامعه ایرانی را هدایت یا محدود کردهاند. پرسش محوری این مقاله آن است که: چرا پروژه نوسازی در ایران بارها با شکست یا واگرایی روبرو شده و آیا میتوان بر اساس روندهای تاریخی گذشته، آیندهای محتمل برای ایران ترسیم کرد؟ و در این میان، آیا عبور از نظام جمهوری اسلامی به سوی مدرنیته، سکولاریسم و توسعه، امری خودبخودی است یا مستلزم مسئولیتپذیری تاریخی نیروهای سیاسی؟
نوسازی بدون مشارکت: انتخابی محتوم یا اجتنابپذیر؟
در دوران رضاشاه و محمدرضاشاه، تلاشهای گستردهای برای نوسازی ایران صورت گرفت: ایجاد ارتش ملی، دانشگاه، سیستم قضایی مدرن، راهآهن، آموزش همگانی، حقوق زنان و اصلاحات ارضی و... اما چرا این نوسازی همزمان با توسعه سیاسی و نهادهای دموکراتیک نبود؟
پاسخ را باید در شرایط اجتماعی آن دوران و همچنین نگرش حاکم بر فضای روشنفکری آن روز ایران و واکنش نظام حاکم نسبت به آن جست. اکثریت مردم ایران بیسواد بودند، روحانیت قدرت فرهنگی مطلق در میان تودهها داشت، سنت سیاسی مبتنی بر تحزب و جامعه مدنی هنوز شکل نگرفته بود. در چنین زمینهای، گشودن فضای سیاسی بدون همراهی و هماندیشی نخبگان و قشر الیت جامعه میتوانست به تقویت بنیادگرایی دینی و هرج و مرج اجتماعی بیانجامد. حتی در دهه ۵۰ خورشیدی نیز تجربهی فضای باز سیاسی در نتیجه فشار دولت کارتر، عملاً مسیر را برای بازگشت نیروهای واپسگرا وبرپایی نظام جمهوری اسلامی هموار کرد.
روشنفکران و تابوی همکاری: چرا توسعه، تنها ماند؟
یکی از موانع بزرگ مشارکت سیاسی در دوران پهلوی، گفتمان ضدسلطنتی بود که به ویژه با ظهور حزب توده در فضای روشنفکری ایران غالب شد. از چپ مارکسیستی گرفته تا ملیگرایان جبهه ملی و نهضت آزادی، همکاری با حکومت-- حتی برای اهداف ملی و توسعهای-- نیز تابو محسوب میشد. هر سیاستی که شاه داشت در هر زمینهای و فارغ از درست یا غلط بودنش، مورد انتقاد و نکوهش قرار میگرفت. از توسعه زیرساختها تا اصلاحات گسترده انقلاب سفید و تا آزادیهای اجتماعی و رشد اقتصادی شگفتانگیز و اعتبار و جایگاه برجسته ایران در مناسبات بینالمللی، همه و همه مایه نقد و نکوهش «روشنفکران» آن روز بودند! این ذهنیت عمدتا ریشه در آموزههای حزب توده، گفتمان ضدامپریالیستی، و رقابت ایدئولوژیک با غرب داشت.
در نتیجه، بسیاری از نخبگان توانمند و وطندوست نیز بجای برقراری مناسبات با ساختار قدرت برای اصلاح از درون، به مخالفت و انزوا روی آوردند. حکومت نیز به ناگزیر، از بیم خیانت عوامل وابسته به شوروی یا بیاعتمادی، به نیروهای تکنوکرات و گاه نظامی- امنیتی بیش از نخبگان مدنی تکیه کرد. در این دوگانه خطرناک، فرصت تاریخی برای همگرایی توسعهمحور از دست رفت.
تداوم همان ذهنیت: تابوی امروز علیه رضا پهلوی
چهار دهه پس از انقلاب اسلامی، شوربختانه همان الگوی ذهنی ضدپهلوی هنوز در بخشی از اپوزیسیون زنده است. رضا پهلوی، که آشکارا از نظام سلطنتی موروثی عبور کرده، از جمهوریت، دموکراسی، سکولاریسم و وحدت ملی سخن میگوید و بدون شک اصلیترین و شاید تنها شانس اپوزیسیون برای گذار از جمهوری اسلامی و استقرار نظامی مبتنی بر اتنخاب آزادانه مردم است، همچنان برخی جریانها از همراهی و یا همکاری با او خودداری می ورزند.
این «جبهه امتناع» نه بر اساس برنامه و عملکرد، بلکه مبتنی بر نوعی «تابوی ذهنی چپزده- اسلامی» شکل گرفته که هرگونه همکاری با بازمانده پهلوی را معادل خیانت، عقبگرد یا ارتجاع میداند. این ذهنیت، همانقدر که در دهه ۵۰ باعث تقویت روحانیت به عنوان تنها اپوزیسیون فعال شد، امروز نیز مانع اصلی برای شکلگیری ائتلاف ملی و گذار موفق از جمهوری اسلامی است.
این امتناع نه تنها از منظر اخلاقی و تاریخی قابل نکوهش است، بلکه در عمل به تقویت سیاستهای تفرقهافکنانه برای تداوم جمهوری اسلامی یاری میرساند؛ سیاستی که نتیجهای جز فروپاشی بیشتر پیکره میهن و تداوم رنج مردم ایران ندارد.
آینده را میتوان (نسبتاً) پیشبینی کرد؛ اگر تاریخ را بفهمیم
اگر بپذیریم که زمان، نه صرفاً خطی بلکه پیوسته و قانونمند است، آنگاه باید بپذیریم که آینده، محصول طراحی گذشته و اکنون است. در فلسفه تاریخ، متفکران زیادی هستند که معتقدند تاریخ نه کور است و نه تصادفی، بلکه بر اساس نیروهای فرهنگی، ساختاری و اخلاقی جهت مییابد.
تاریخ ملّتها و تمدنها نه حاصل تقدیر از پیشنوشتهشده، بلکه برآیند کنشها و واکنشهای نیروهای مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در بزنگاههای حساس تاریخی است. در لحظاتی چون انقلابها، اصلاحات بنیادین یا بحرانهای ملی، انتخابها و کنشهای فعالان جامعه میتواند مسیر آینده را رقم بزند یا آن را به قهقرا بکشاند. این نگاه بر مسئولیتپذیری تاریخی تأکید دارد و میگوید آینده نه تصادفی است و نه جبری؛ بلکه نتیجه تصمیمات انسانها در بزنگاههای سرنوشتساز است.
اگر روند تاریخی ایران از مشروطه تا امروز را یک «پروژه نیمهتمام» برای ساخت یک دولت-ملت مدرن بدانیم، اکنون در نقطهای ایستادهایم که یا باید آن پروژه را کامل کنیم؛ یا برای همیشه در گرداب آشوب، تفرقه و زوال فرو رویم. این وظیفه، بیش از آنکه بر عهده ساختارهای بیرونی باشد، بر دوش روشنفکران، فعالان سیاسی، و مردم آگاه است.
نتیجهگیری: گذار تمدنی، مسئولیت میطلبد
گذار از جمهوری اسلامی به یک نظام مدرن، سکولار و توسعهگرا، امری محتوم یا خودکار نیست. تاریخ بارها نشان داده است که تمدنها میتوانند سقوط کنند، فرصتها میتوانند از دست بروند، و آینده میتواند تاریکتر از گذشته باشد؛ اگر نیروهای پیشبرنده مسئولانه عمل نکنند.
اکنون «زمان انتخاب»* است: یا باید تابوهای ذهنی را کنار بگذاریم و برای نجات ایران به ائتلافی بزرگ برای «همکاری ملی» دست یابیم؛ و یا باید منتظر تکرار دوباره فاجعه باشیم. آینده، نه تقدیر است و نه شانس؛ آینده، محصول عملکرد امروز ماست.
*«زمان انتخاب» عنوان یکی از کتابهای شاهزاده رضا پهلوی است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد.