Thursday, Jul 3, 2025

صفحه نخست » نامه‌ای به یاران، از تبعیدی که تن را برد اما دل را نه

iran.jpgاسماعیل عبدی

یاران و همکاران عزیزم،
هم‌قطاران وفادارم که هنوز، در دل خاکی ایستاده‌اید که سرشار از رنج است، و در عین حال، لبریز از عظمت و شکوه.

از آن‌سوی مرزها، از جایی که آسمانش آبی‌ست اما بی‌روح، برایتان می‌نویسم؛
نه از سر شکایت، که از سر تعهد؛
از سر آن درد بزرگی که چون عشقی ناگسستنی، در رگ‌هایم جاریست.

از وطن رفتم...
اما حقیقت آن است که وطن از من نرفت.
تنم را بردند، اما دلم،
در جای جای ایران، در خیابان‌های خسته‌ تهران،
در سکوت سرد سلولهای اوین،
در صدای شکسته‌ی معلمی که در کلاس بی‌ میز و صندلی هم روشنی می آفریند،
بر جای ماند.

من نه مهاجرم، نه جدا افتاده؛
من عضوی از پیکره‌ ملتی‌ هستم که قرن‌ها ایستادگی را در استخوان دارد. ملتی که در سوگ و ستم زیسته، اما شعر آفریده،
در فقر، نانش را با همسایه تقسیم کرده،
و در زندان، آزادی را از یاد نبرده است.

یاران،
ما از نسل آنانیم که خاک را نه تنها جغرافیا، که میراث می‌دانند؛
خاکی که با خون بزرگانی سیراب شده،
و با الهام گرفتن از حماسه شعر فردوسی، با حکمت سعدی، با شوریدگی مولانا و حافظ و بیداری شاملو جان گرفته است.

در سال‌های گذشته، من با مردمی نفس کشیدم که زیر فشار سنگین نابرابری،
همچنان شریف ماندند. مردمی که نانشان خشک بود، اما نگاهشان نرم.
که در جنگ، آوار، بیکاری و سانسور،
هنوز لبخند داشتند و صداقت.
آری، من عاشق شدم...
نه تنها به چهره‌ای، که به وطنم،
به زبانم، به تاریخم ...
به عزیزی که نگاهش، برایم خود ایران بود.
او که وقتی رفتم، نگاهش را در چمدانم پنهان کردم،
تا فراموش نکنم برای چه باید بازگردم.
این عشق،
همان آتشیست که در دل می‌ سوزد، اما خاکستر نمی‌شود. و این شوق بازگشت، نه خیالپردازی، بلکه رسالتیست ناگزیر.

یاران،
من باز خواهم گشت.
نه برای خشم،
که برای ساختن.
نه برای انتقام،
که برای آموزش،
برای عدالت،
برای روییدن امید در کلاس‌های خاموش‌شده.

وطن را دوباره خواهیم ساخت، با واژه، با مهر، با ایستادگی. نه برای خود، که برای نسل‌هایی که باید وطن را زندگی کنند، نه تحمل.

با ارادت و مهر، با آگاهی و اندیشه، و با دلی که هنوز عاشقانه می تپد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy