در رویکردهای تحلیلی نسبت به سیاست خارجی مرتبط با ایران، عمدتاً بر لزوم تضعیف یا تحول در عملکرد جمهوری اسلامی تاکید میشود. با این حال، نگاهی عمیقتر نشان میدهد که هدف راهبردی همه بازیگران خارجی کلیدی، فراتر از صرفاً تضعیف جمهوری اسلامی، معطوف به جلوگیری از ظهور هرگونه دولت ملیِ مقتدر، کاملاً مستقل و با مشروعیت مردمی در ایران است. این یک ضرورت ژئوپلیتیک مشترک در میان قدرتهای بزرگ و قدرتهای منطقهای است، حتی اگر انگیزهها و نگرانیهای خاص هر یک متفاوت باشد.
در این مقاله، قصد داریم همین رویکرد پنهان و دووجهی را تبیین کرده و نشان دهیم که چرا قدرتهای جهانی و منطقهای، از شکلگیری یک ایرانِ ملیِ قدرتمند و مستقل ممانعت میکنند.
این استراتژی دو وجه به هم پیوسته دارد که همه بازیگران بر آن صحه میگذارند: نخست، مخالفت با تثبیت جمهوری اسلامیِ قدرتمند؛ این مخالفت ریشه در تهدیدهای ایدئولوژیک (صدور انقلاب)، بیثباتسازی منطقهای و تلاش برای دستیابی به توانمندیهای راهبردی (مانند هستهای) دارد. جمهوری اسلامیِ قوی، میتواند به چالشگر نظم منطقهای و جهانی بدل شود و منافع قدرتهای بزرگ را مستقیماً تهدید کند.
وجه دوم و شاید اساسیتر این استراتژی، ممانعت از شکلگیری یک آلترناتیو ملیِ مقتدر و مستقل است. چرا که چنین دولتی، با اتکا به پشتوانه مردمی، منابع طبیعی عظیم و موقعیت ژئوپلیتیک بینظیر ایران، قادر خواهد بود به بازیگری کاملاً مستقل، عقلانی و تأثیرگذار در سطح منطقه و حتی جهان تبدیل شود. این وضعیت، منافع ثابت شده قدرتهای موجود را به شدت به چالش میکشد و همین جاست که نگرانی مشترک همه بازیگران از یک "ایران ملیِ مقتدر" ریشه مییابد.
منافع و انگیزه های هر یک از بازیگران کلیدی در ممانعت از دولت ملی در ایران
برای روسیه، یک ایران مستقل و قدرتمند به معنای خروج احتمالی از مدار نفوذ مسکو و کاهش وابستگی تهران به روسیه در حوزههای امنیتی (تسلیحات) و فناوریهای راهبردی است. روسیه از موقعیت انحصاری خود در بازار تسلیحاتی ایران و نقشش به عنوان حامی دیپلماتیک در بلوک غربستیز سود سرشاری میبرد. ظهور یک ایران ملیِ مقتدر و متعادلگرا، این مزیتها را تضعیف میکند و ممکن است ایران را به سمت تعاملات گستردهتر با غرب یا بازیگری کاملاً مستقل سوق دهد، که موازنه قوا به نفع روسیه در اوراسیا و خاورمیانه را برهم میزند.
برای ایالات متحده آمریکا، واشنگتن نه تنها از تهدیدهای ایدئولوژیک و منطقهای جمهوری اسلامی هراس دارد، بلکه از بازگشت تاریخیتر ایران به نقش یک قدرت مرکزیِ مستقل، غیر ایدئولوژیک و دارای مشروعیت مردمی (مشابه دوران پیش از انقلاب یا حتی آرمانهای دوره ملی شدن نفت) نیز نگران است. چنین دولتی قادر خواهد بود بدون وابستگی به بلوکهای شرق یا غرب، منافع ملی خود را با دیپلماسی فعال و عقلانی پیگیری کند، رقابتجویانه در بازار انرژی عمل نماید و به عنوان کانون جاذبهای تمدنی و اقتصادی در منطقه عمل کند. این امر هژمونی سنتی آمریکا در خاورمیانه و نظم دلخواه آن را به شدت به چالش میکشد.
برای چین، نگاه به ایران عمدتاً از منظر اقتصادی و انرژی استراتژیک شکل میگیرد. این کشور، ایران را به عنوان یک منبع پایدار انرژی، بازاری بالقوه برای محصولات خود و شریکی مهم در طرح "کمربند و جاده ابریشم " میبیند. قرارداد ۲۵ ساله بین ایران و چین، نمادی از این رویکرد است که هدف آن تضمین دسترسی بلندمدت چین به منابع و فرصتهای سرمایهگذاری در زیرساختهای ایران، اغلب با شرایطی مطلوب برای پکن است. از دیدگاه چین، یک دولت ملیِ مقتدر و مستقل در ایران ممکن است این توازن را برهم بزند. چنین دولتی احتمالاً قراردادهای موجود را بازبینی میکند، خواستار شرایط عادلانهتر میشود، و شرکای اقتصادی خود را (شاید به سمت غرب) متنوع میسازد. این امر میتواند دسترسی تضمین شده چین به منابع و پروژههای آن را مختل کرده و نفوذ رو به رشد پکن در منطقه، به ویژه در زمینه امنیت انرژی، را به چالش بکشد. چین ترجیح میدهد با یک ایران "قابل پیشبینی وابسته" مواجه باشد.
برای قدرتهای عربی منطقه (به ویژه عربستان سعودی و امارات متحده عربی)، این کشورها نه تنها رقابت ژئوپلیتیک فعلی با جمهوری اسلامی را تجربه میکنند، بلکه ترس عمیقتری از ظهور یک رقیب تمدنی، اقتصادی و ژئوپلیتیک طبیعیِ برخاسته از ظرفیتهای ذاتی ایران دارند. یک ایران ملیِ مقتدر با جمعیت تحصیلکرده، منابع عظیم، موقعیت استراتژیک و پتانسیل صنعتی، به طور ذاتی قادر است نقش رهبری منطقهای را که عربستان مدعی آن است، به چالش بکشد و موازنه قوا در خلیج فارس را به نفع تهران تغییر دهد. این رقابت فراتر از اختلافات مذهبی کنونی، ریشه در ژئوپلیتیک و جاهطلبیهای قدرت منطقهای دارد.
برای اسرائیل، تلآویو در کوتاهمدت، جمهوری اسلامی را به عنوان تهدیدی ایدئولوژیک و وجودی میبیند. اما در بلندمدت، یک ایرانِ ملیِ مقتدر، با مشروعیت مردمی و رویکردی عقلانی اما مصمم در دفاع از منافع و امنیت ملی، میتواند تهدیدی متفاوت اما به همان اندازه جدی محسوب شود. چنین دولتی، برخلاف جمهوری اسلامی که به دلیل رفتارهایش در انزوای بینالمللی قرار دارد، قادر خواهد بود ائتلافهای گستردهتر ضد اسرائیلی تشکیل دهد، قدرت بازدارندگی متعارف خود را به شکل مشروعیت یافتهتری افزایش دهد و جایگاه منطقهای اسرائیل را با چالشی بنیادین روبرو کند. اسرائیل ترجیح میدهد با یک ایران منزوی و ضعیف (از هر نوعی) مواجه باشد.
با توجه به منافع و نگرانیهای مشترک و گاه متضاد این بازیگران و برآیند این انگیزههای متفاوت، منجر به یک توافق نانوشته و غیررسمی میان قدرتهای بزرگ و منطقهای شده است :
"حفظ جمهوری اسلامی بهصورت ضعیف، منزوی، کنترلپذیر و بدون توان مداخلهگری گسترده، به نفع همه بازیگران کلیدی است."
استراتژی فلج سازی، تضعیف سیستماتیک
تجلی عملی این استراتژی فراگیر یعنی استراتژی فلجسازی، در مفهوم "شیر بییال و دم و اشکم" نمایان میشود. این اصطلاح به نظام حاکمی اشاره دارد که قدرت داخلیاش فرسوده، توان مداخله خارجیاش محدود، اما هنوز "ظاهر دولت" را حفظ کرده و به دلیل ضعف و انزوا، تهدید فوری برای غرب نیست. دلایل همه بازیگران خارجی برای پذیرش این وضعیت چند وجه دارد: اولویتهای استراتژیک جهانی تغییر کردهاند، هزینه تغییر رژیم بسیار بالاست (همانطور که در تجربههای سوریه، لیبی و عراق مشاهده شد) و منافع انرژی و ثبات منطقهای و اثر گذاری ناخواسته انقلاب یا تحول ملی در ایران بر کشورهای منطقه و مهمتر از آن ترویج دموکراسی و تغییرات بنیادین در ساختار حکمرانی برای منطقه پرخطر تلقی میشود.
با این حال، این استراتژی خطرات خاص خود را نیز دارد: یک "شیر ضعیف" همچنان میتواند حمله کند! ، تداوم وضعیت فعلی بحران را مزمن میکند و متأسفانه همه هزینههای این موازنه بر دوش مردم ایران است که در فضایی از بیثباتی و رکود محصور میشوند.
همانطور که در بالا اشاره شد، این رویکرد منجر به یک توافق نانوشته و غیررسمی میان قدرتهای بزرگ و منطقهای شده است: "حفظ جمهوری اسلامی بهصورت ضعیف، منزوی، کنترلپذیر و بدون توان مداخلهگری گسترده، به نفع همه بازیگران کلیدی (البته غیر از مردم ایران و بسیار پر هزینه برای آنها) است. شعار نانوشته دیپلماسی منطقهای این است:
"Let Iran breathe, but never run."
"بگذار ایران نفس بکشد، اما توان دویدن نداشته باشد." این شعار خلاصهای دقیق از مطلوب همه قدرتها برای ایران است، یعنی ثبات حداقلی برای جلوگیری از هرج و مرج، اما فقدان کامل پویایی و توان رشد مستقل.
استراتژی اسرائیل نیز در همین چارچوب میگنجد، یعنی نه "تغییر رژیم" بهصورت سریع و بیثباتکننده، بلکه "مهار فعال همراه با تضعیف مستمر" است. (Active Containment + Attrition) در واقع اسرائیل خواهان فروپاشی سریع جمهوری اسلامی نیست، اما خواهان تضعیف دائمی، حذف توانمندیهای استراتژیک و خنثیسازی تدریجی نظام حاکم است. این مسیر، در نهایت منجر به تقویت نقش ژئوپلیتیک اسرائیل در منطقه میشود، زیرا با یک رقیب ضعیف و درگیر بحرانهای داخلی مواجه خواهد بود.
نتیجهگیری کلیدی
حفظ مداوم وضعیت بحرانی
هدف غایی مشترک همه این بازیگران، نه تقویت جمهوری اسلامی است و نه حمایت واقعی از گذار به یک دموکراسی ملیِ قدرتمند است. آنها خواهان حفظ وضعیت کنترلیِ بهینهای برای ایران هستند: ایرانی که به اندازه لازم توان داشته باشد تا دچار فروپاشی مطلق و بیثباتی مهارنشدنی نشود، اما به اندازه کافی ضعیف و محدود بماند که نتواند به یک بازیگر کاملاً مستقل، پیشرو و تعیینکننده در معادلات منطقهای و جهانی تبدیل گردد. این استراتژی را میتوان "حفظ وضعیت بحرانی" (Chronic Instability) نامید. آنها نمیخواهند بحران به پایان برسد اما در عین حال نباید کنترل از دستشان خارج شود. در واقع ثبات نسبی وضعیت موجود با قیمت ناتوانی کشور ایران از تحقق کامل پتانسیل ژئوپلیتیک و اقتصادیاش معاوضه میشود. درک این استراتژی پنهان و فراگیر، کلید تحلیل رفتار پیچیده و گاه به ظاهر متناقض همه بازیگران خارجی در قبال ایران است. اما در این معادله پیچیده، یک متغیر تعیینکننده و در عین حال نادیدهگرفتهشده وجود دارد و آن خواسته و اراده مردم ایران است. همانگونه که در اوج خیزشهای گذشته این اراده جمعی بود که معادلات را دگرگون ساخت و همه را به یاری یا پذیرش ضرورت یک تغییر بزرگ واداشت؛ امروز نیز تنها نیرویی که میتواند این "نظم مصنوعی" تحمیلی را برهم زند، همین اراده ملی همه مردم ایران است. اما چگونه این خواسته و اراده میتواند در شرایط کنونی، که نظام حاکم همه وفاداران را گرد پرچم گرد آورده و هرگونه مخالفت را به جاسوسی و توطئه خارجی تقلیل داده و سرکوب را به شدیدترین شکل ممکن اعمال میکند، جامه عمل بپوشد؟ مردم ایران، امروز در میان سنگ دو آسیاب سهمگین گرفتار آمدهاند: از یک سونظام حاکم با سیاستهای داخلی و خارجی پرهزینهاش ایران را به سمت زوال میبرد و از سوی دیگر، قدرتهای جهانی و منطقهای که با اعمال و تقویت حفظ وضعیت بحرانی ، مانع از تحقق پتانسیلهای واقعی یک ایران مستقل و مقتدر میشوند. در حالی که در سال ۱۳۵۷ همه در تغییر کوشیدند، امروز همه از شکلگیری یک دولت ملیِ باثبات و مردمی در ایران جلوگیری میکنند، طبیعتا پیامد این استراتژی، قربانی شدن آرزوهای یک ملت است.
با این حال، تاریخ ثابت کرده است که ملتها، همچون هر فرد انسانی، تنها به "آرزوهای" خود نمیرسند، بلکه به "اهداف" مشخص و برنامهریزیشده دست مییابند. برای تبدیل اراده ملی به یک نیروی دگرگونساز، لازم است که این اراده از مرحله خواستن صرف فراتر رفته و به برنامهای مدون، استراتژی شفاف و نقشه راهی واقعبینانه مجهز شود. این نقشه راه باید توانایی بسیج حداکثری نیروهای داخلی، ایجاد ائتلافهای هوشمندانه بین همه نیروهای ملی و وطن دوست، و بهرهبرداری از تحولات منطقهای و جهانی را داشته باشد. مهمتر از همه، این استراتژی باید بر مبنای توانمندیهای درونی ملت ایران شکل گیرد و از افتادن در دام بازیهای قدرتهای خارجی که خود بخشی از "مشکل" هستند، اجتناب شود.
امروزه این واقعیت روشن شده است که ادامه مسیر کنونی برای ایران بسیار پرهزینه است. فرسایش سرمایه اجتماعی، تهی شدن کشور از نخبگان و سرمایه، تضعیف ساختارهای اقتصادی و تشدید فشارهای بینالمللی، همه نشانههایی از چرخه مداوم فرسایش و این تضعیف سیستماتیک است. این وضعیت نه تنها منافع ملی را به خطر میاندازد، بلکه بقای بلندمدت و با کرامت کشور و ملت ایران را نیز با تهدید مواجه میسازد. زمان آن فرا رسیده است که درک شود، تغییرات ساختاری و بنیادین، نه یک انتخاب، بلکه یک ضرورت اجتنابناپذیر برای نجات ایران از دام "استراتژی فلجسازی" "ثبات کنترل شده" و "حفظ مداوم وضعیت بحرانی یا تضعیف سیستماتیک " است. تنها با یک حرکت ملی منسجم و اتحاد ملی بین همه نیروها (با تاکید بر همه نیروها) و مبتنی بر یک چشمانداز روشن، میتوان این چرخه باطل را شکست و مسیر را برای شکلگیری ایرانی قدرتمند، مستقل و درخور شأن ملت بزرگمان هموار ساخت.

عظما در کمینگاه، مهران رفیعی