Friday, Jul 11, 2025

صفحه نخست » عظما در کمینگاه، مهران رفیعی

Mehran_Rafiei.jpg

شنیدم خفته ای در یک کمینگاه

ز ترس از آتشی جانسوز و جانکاه

:::

اگر از جبهه ای رهبر گریزد

چرا سرجوخه ای تا جان ستیزد؟

:::

بسازی واژه ها بهرِ دلِ خویش

ولی خندد به تو دارا و درویش

:::

رها کردی ستاد و بیت خود را

که در کنجی کنی صغرا و کبرا

:::

خجالت در سرت جایی ندارد

همی از چشمِ تو آتش ببارد

:::

خبر داری تبه کردی تو این خاک؟

نبینی گردِ خود یک آدمِ پاک

:::

سیه پوش آمدی در مجلسی دوش

مگر ظلمت شود یکسر فراموش

:::

کشاندی جمعِ خونخواران به گاهت

نشاندی کودکان چون سر پناهت

:::

بزودی بشکفد گُل هایِ عصیان

بخیزد کاوه ای هر جای ایران

:::

بپرسد داوری از کرده هایت

نیابی شاهدی از برده هایت

:::

چو هر دم می کَنی سروی تو از بیخ

چگونه می دهی پاسخ به تاریخ؟

:::

مشو چون بزدلان پنهان ز انظار

که از عزلت شود صلحی پدیدار

:::



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy