تحلیل مقایسهای جایگاه و استراتژی خامنهای، پهلوی و موسوی در شطرنج آینده ایران
سروش سرخوش - ویژه خبرنامه گویا
بخش اول: صفحهی شطرنج و معرفی بازیگران
مقدمه: فراتر از تحلیلهای روزمره
تحلیل صحنهی سیاسی ایران اغلب در دوگانههای سادهانگارانه گرفتار میشود: حاکمیت در برابر اپوزیسیون، سنت در برابر مدرنیته، یا اصلاحطلب در برابر اصولگرا. این تحلیلها، اگرچه بخشی از واقعیت را روشن میکنند، اما از درک دینامیکهای عمیقتر و پیچیدهتر قدرت که آیندهی ایران را رقم خواهد زد، عاجزند. واقعیت آن است که صفحهی شطرنج سیاسی ایران، یک بازی دو نفره نیست؛ بلکه یک بازی سهجانبهی نامتقارن و بسیار پیچیده است که در آن سه بازیگر اصلی، هر یک با سودای رسیدن به «تاج» - یا همان حاکمیت نهایی - با منطق، ابزار و استراتژیهای کاملاً متفاوتی در حال بازی هستند.
این تحلیل در پی پیشگویی برنده نیست؛ پیشگویی در عالم سیاست، امری محال و غیرعلمی است. هدف این نوشتار، کالبدشکافی (Anatomy) دقیق جایگاه استراتژیک این سه رأس قدرت است: علی خامنهای به عنوان «پادشاه مستقر»، رضا پهلوی به عنوان «پادشاه در تبعید»، و میرحسین موسوی (و تفکر همراه او) به عنوان «پادشاه محصور». من با کنار گذاشتن تحلیلهای ایدئولوژیک صرف، تلاش خواهم کرد تا با منطق واقعگرایی سیاسی، موقعیت هر یک از این بازیگران را بر اساس سرمایهها، بدهیها و استراتژیهایشان ارزیابی کنم تا به درکی عمیقتر از خطوط گسل و احتمالات پیش روی ایران دست یابم.
چارچوب تحلیلی: ارزیابی استراتژیک بازیگران
برای فراتر رفتن از یک تحلیل توصیفی و رسیدن به یک ارزیابی استراتژیک، من هر یک از این سه شخصیت را بر اساس چهار محور کلیدی و مقایسهای تحلیل خواهم کرد. این چارچوب، به مثابه یک اسکنر دقیق عمل میکند که نقاط قوت و ضعف هر بازیگر را به صورت عینی آشکار میسازد:
1. منبع مشروعیت و ادعای حاکمیت (Claim to Sovereignty): هر بازیگر، حق حکومت کردن را بر چه اساسی ادعا میکند؟ این بنیاد، پاشنهی آشیل یا نقطهی قوت اصلی اوست؟ آیا این حق، الهی و انقلابی است؟ آیا موروثی و مبتنی بر یک پیوستگی تاریخی است؟ یا آیا برآمده از ارادهی عمومی و جمهوریت است؟
2. سرمایهها و پایگاه قدرت (Assets & Power Base): هر بازیگر چه مهرههای ملموس و ناملموسی را در اختیار دارد؟ این سرمایهها میتوانند شامل کنترل بر دستگاههای دولتی و امنیتی، حمایت مالی و سیاسی بینالمللی، اعتبار و کاریزمای شخصی، پایگاه اجتماعی مشخص، یا یک میراث و حافظهی تاریخی باشند.
3. بدهیها و محدودیتها (Liabilities & Constraints): چه موانع و ضعفهای ساختاری، حرکت هر بازیگر را محدود میکند؟ این بدهیها میتوانند شامل بحرانهای اقتصادی و اجتماعی در کارنامه، فقدان تشکیلات و سازماندهی داخلی، حصر فیزیکی و محدودیت ارتباطی، یا بار منفی یک کارنامهی تاریخی باشند.
4. استراتژی بازی پایانی (Endgame Strategy): چشمانداز نهایی هر بازیگر برای آیندهی ایران چیست؟ آیا استراتژی او تدافعی و مبتنی بر حفظ وضع موجود است؟ آیا تهاجمی و مبتنی بر جایگزینی کامل سیستم است؟ یا آیا یک استراتژی تدریجی و مبتنی بر تغییر از درون است؟ درک «بازی پایانی» هر یک، به ما در تفسیر حرکات امروزش کمک میکند.
با به کارگیری این چارچوب تحلیلی، ما تصویری دقیق و چندبعدی از موقعیت هر یک از این «سه پادشاه» به دست خواهیم آورد و پیچیدگیهای واقعی این شطرنج سرنوشتساز را بهتر درک خواهیم کرد. در بخش بعدی، تحلیل خود را با قدرتمندترین مهرهی حاضر در این صفحه، یعنی «پادشاه مستقر»، آغاز میکنم.
بخش دوم: پادشاه مستقر (تحلیل جایگاه علی خامنهای)
در هر بازی شطرنج، تحلیل باید از قدرتمندترین مهرهی صفحه آغاز شود؛ بازیگری که نه تنها مهرههای بیشتری در اختیار دارد، بلکه قواعد حرکت دیگران را نیز تا حد زیادی تعیین میکند. در شطرنج سیاسی ایران، این بازیگر علی خامنهای است. برای درک موقعیت او، از چارچوب تحلیلی چهارگانهی خود استفاده میکنم.
۱. منبع مشروعیت و ادعای حاکمیت:
ادعای حاکمیت خامنهای بر یک بنیاد دوگانه و در هم تنیده استوار است:
مشروعیت فقهی-کاریزماتیک: این مشروعیت، ارثیهای مستقیم از روح الله خمینی و مبتنی بر نظریهی «ولایت مطلقه فقیه» است. بر این اساس، او نه تنها یک رهبر سیاسی، که جانشین امام معصوم در دوران غیبت و دارای یک حق الهی برای حکومت است.
مشروعیت انقلابی: این مشروعیت، او را به عنوان یکی از رهبران و حافظان اصلی انقلاب ۱۳۵۷ معرفی میکند که وظیفهی حراست از آرمانهای آن (استقلال، مبارزه با استکبار و...) را بر عهده دارد.
هر دو منبع مشروعیت، در طول زمان دچار فرسایش شدید شدهاند. مشروعیت انقلابی با درگذشت نسل انقلاب و فاصلهگرفتن نسلهای جدید از آن آرمانها، به یک خاطرهی دور تبدیل شده است. مشروعیت فقهی نیز در اثر ناکارآمدی سیستم در حل مشکلات، فساد ساختاری، و سکولاریزه شدن بخشی از جامعه، دیگر آن مقبولیت فراگیر گذشته را ندارد. در نتیجه، مشروعیت او امروز کمتر از «مقبولیت» و بیشتر مبتنی بر «قانونیت» و «قدرت نهادینهشده» است؛ یعنی حاکمیت او نه به دلیل پذیرش قلبی بخش بزرگی از جامعه، که به دلیل تسلط او بر ساختارهای قانونی و اجرایی کشور، تداوم مییابد.
۲. سرمایهها و پایگاه قدرت:
سرمایههای خامنهای عظیم و عمدتاً از جنس «سختافزاری» است:
کنترل مطلق بر ابزار سرکوب: بزرگترین و تعیینکنندهترین سرمایهی او، فرماندهی کل نیروهای مسلح و کنترل انحصاری بر تمام نهادهای امنیتی، اطلاعاتی و قضایی است. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج، نه تنها ابزار اصلی سرکوب مخالفان، که یک بازوی قدرتمند اقتصادی و سیاسی هستند که بقای سیستم به بقای آنها گره خورده است.
سلطه بر شریانهای اقتصادی: در اختیار داشتن و نفوذ بر مجموعههای عظیم اقتصادی (مانند ستاد اجرایی فرمان امام، بنیاد مستضعفان و بنگاههای اقتصادی وابسته به نهادهای نظامی) به او استقلال مالی از دولتهای منتخب و ابزاری قدرتمند برای توزیع رانت و ایجاد یک شبکهی حمایتی وفادار میدهد.
پایگاه اجتماعی ایدئولوژیک: اگرچه این پایگاه در حال کوچک شدن است، اما همچنان یک اقلیت منسجم، معتقد و برخوردار از مزایای سیستم وجود دارد که در مواقع لزوم (مانند راهپیماییها یا انتخاباتهای کنترلشده) به عنوان پایگاه اجتماعی حاکمیت به میدان میآید.
قدرت مهندسی سیاست: از طریق نهادهایی مانند شورای نگهبان، او توانایی حذف هرگونه رقیب جدی از درون ساختار رسمی و مهندسی نتایج انتخابات را داراست. او نه تنها بازی میکند، بلکه داور اصلی بازی نیز است.
۳. بدهیها و محدودیتها:
در کنار این سرمایهها، موقعیت او با بدهیهای استراتژیک و فزایندهای روبروست:
بحران ساختاری اقتصاد: این بزرگترین و مهارنشدنیترین بدهی اوست. تحریمهای بینالمللی، سوءمدیریت و فساد ساختاری، یک بحران معیشتی عمیق ایجاد کرده که مشروعیت نظام را بیش از هر عامل دیگری تهدید میکند و حتی به پایگاه اجتماعی سنتی او نیز فشار وارد میآورد. این بحرانی است که با ابزار امنیتی قابل حل نیست.
گسست عمیق اجتماعی: بحران مشروعیت، به ویژه پس از اعتراضات سراسری سالهای اخیر (بهخصوص جنبش زن، زندگی، آزادی)، یک گسست بیسابقه میان حاکمیت و بخشهای بزرگی از جامعه، بهویژه جوانان و زنان، ایجاد کرده است. این گسست، ظرفیت نظام برای بسیج اجتماعی را به شدت کاهش داده است.
معمای جانشینی: فقدان یک جانشین مشخص که دارای کاریزما یا مقبولیت حداقلی باشد، آیندهی نظام را در هالهای از ابهام فرو برده است. این ابهام، به رقابتهای پنهان در لایههای بالای قدرت دامن میزند و سیستم را در برابر شوکهای آینده آسیبپذیرتر میکند.
عامل سن و زمان: سن بالای او، یک «ساعت شنی» را برای تمام بازیگران سیاسی فعال کرده و محاسبات مربوط به «دوران پس از خامنهای» را به یک متغیر اصلی در تمام تحلیلها تبدیل کرده است.
۴. استراتژی بازی پایانی:
استراتژی کلان خامنهای، یک استراتژی کاملاً تدافعی و مبتنی بر «حفظ بقای نظام» (System Survival) به هر قیمت است. او در پی گسترش ایدئولوژیک یا کسب محبوبیت گسترده نیست؛ بلکه به دنبال آن است که قلعهای را که در اختیار دارد، در برابر فرسایش داخلی و فشارهای خارجی حفظ کند. تاکتیکهای اصلی او در این راستا عبارتند از:
«خالصسازی» حاکمیت: تصفیهی تدریجی تمام نیروهای غیرهمسو و میانهرو از بدنهی قدرت با هدف ایجاد یک حاکمیت یکدست، وفادار و قابل اعتماد. این کار اگرچه پایگاه نظام را محدودتر میکند، اما ریسک مخالفت از درون را کاهش میدهد.
امنیتیسازی فزاینده: واگذاری نقشهای کلیدی سیاسی و اقتصادی به چهرههای برخاسته از نهادهای نظامی و امنیتی، به ویژه سپاه پاسداران، برای تضمین وفاداری و کارآمدی در سرکوب.
مدیریت فرآیند جانشینی: اصلیترین هدف بازی پایانی او، مهندسی یک انتقال قدرت آرام به یک فرد یا شورای رهبری است که تداوم اصول نظام و منافع هستهی سخت قدرت را تضمین کند.
در مجموع، بازی «پادشاه مستقر»، بازی یک فرمانده در "قلعهای محاصرهشده" است. او تمام ابزارهای دفاعی را در اختیار دارد، اما دیوارهای قلعه از درون در حال فرسایش هستند. استراتژی او نه پیروزی در یک نبرد جدید، که "نباختن در نبرد نهایی" است.
پس از کالبدشکافی دقیق موقعیت «پادشاه مستقر» که تمام مهرههای سختافزاری قدرت را در اختیار دارد، در بخش بعدی به تحلیل بازیگر متفاوتی میپردازم که با سرمایهای از جنس دیگر - نمادین و تاریخی - در این شطرنج بازی میکند: «پادشاه در تبعید».
بخش سوم: پادشاه در تبعید (تحلیل جایگاه رضا پهلوی)
رضا پهلوی مهرهای است که در خارج از صفحهی شطرنج فیزیکی ایران قرار دارد، اما سایهی او بر روی بازی سنگینی میکند. او نه قدرتی اجرایی دارد و نه ابزاری برای کنش مستقیم در داخل، اما بازی خود را با منطق و سرمایههای کاملاً متفاوتی پیش میبرد.
۱. منبع مشروعیت و ادعای حاکمیت:
ادعای حاکمیت پهلوی، برخلاف خامنهای، نه الهی ؛ که تاریخی و سکولار است و بر دو ستون بنا شده است :
حق موروثی و پیوستگی تاریخی: به عنوان ولیعهد آخرین پادشاه ایران، او خود را وارث قانونی سلسلهی پهلوی و نماد یک پیوستگی تاریخی میداند که توسط انقلاب ۱۳۵۷ گسسته شد. این ادعا، برای آن بخش از جامعه که به دنبال بازگشت به یک نظم پیشاانقلابی هستند یا برای تاریخ پادشاهی در ایران اصالت قائلند، جذابیت دارد.
نمایندگی ناسیونالیسم مدرن: او خود را به عنوان نمایندهی یک ایران سکولار، مدرن، توسعهگرا و همگرا با غرب معرفی میکند؛ دقیقاً نقطهی مقابل تصویری که جمهوری اسلامی از ایران ارائه میدهد.
این منبع مشروعیت، یک شمشیر دولبه است. «وراثت» برای طرفداران نظام پادشاهی یک اصل خدشهناپذیر، اما برای تمام جمهوریخواهان (اعم از مذهبی و سکولار) یک اصل ذاتاً غیردموکراتیک و مردود است. به همین دلیل، او هوشمندانه با تأکید مکرر بر «صندوق رأی» و «رفراندوم آزاد» به عنوان تعیینکنندهی نهایی نوع حکومت، تلاش میکند تا از وجه غیردموکراتیک وراثت فاصله گرفته و خود را به عنوان یک چهرهی دموکرات و یک «عامل گذار» معرفی کند، نه یک پادشاه از پیش تعیینشده.
۲ . سرمایهها و پایگاه قدرت:
سرمایههای رضا پهلوی عمدتاً از جنس «نرمافزاری» و نمادین است:
سرمایهی نام و نوستالژی: برند «پهلوی» قدرتمندترین سرمایهی اوست. برای بخش قابل توجهی از جامعه که از وضعیت فعلی سرخوردهاند، این نام یادآور دوران ثبات اقتصادی، مدرنیزاسیون سریع و اقتدار بینالمللی ایران است. این «نوستالژی دوران طلایی» (چه واقعی و چه خیالی) یک منبع عظیم قدرت نرم برای او محسوب میشود.
شناسایی و دسترسی بینالمللی: او به عنوان شناختهشدهترین چهرهی اپوزیسیون ایران، به رسانههای جهانی و محافل سیاسی غربی دسترسی دارد که هیچ شخصیت دیگری از آن برخوردار نیست. این امر به او اجازه میدهد تا همواره در مرکز توجه باقی بماند و روایت خود را در سطح جهانی مطرح کند.
حمایت بخشی از دیاسپورا : او از حمایت سازمانیافته و مالی بخش مهمی از ایرانیان خارج از کشور برخوردار است که به عنوان پایگاه سیاسی و لابی او در کشورهای غربی عمل میکنند.
کارنامهی شخصی پاک: برخلاف پدرش، او شخصاً کارنامهی حکومتی ندارد و دستی در سرکوبهای سیاسی دوران پهلوی نداشته است. این به او اجازه میدهد تا تصویری دموکراتیکتر و آشتیجویانهتر از خود ارائه دهد.
۳. بدهیها و محدودیتها:
محدودیتهای پهلوی نیز به اندازهی سرمایههایش قابل توجه و استراتژیک هستند:
خلأ تشکیلاتی در داخل: این بزرگترین و مرگبارترین نقطهضعف اوست. هیچ ساختار سیاسی، شبکه یا تشکیلات منسجم و سازمانیافتهای در داخل ایران وجود ندارد که به طور مستقیم تحت فرمان او عمل کند. حمایت از او در داخل، عمدتاً فردی، پراکنده و غیرمتمرکز است و فاقد توانایی برای اقدام سیاسی هماهنگ است.
میراث تاریخی پدرش: همانطور که نام پهلوی برای عدهای سرمایه است، برای عدهای دیگر یک بدهی سنگین است. خاطرهی حکومت تکحزبی، فقدان آزادیهای سیاسی و نقش ساواک در سرکوب مخالفان، بخش بزرگی از روشنفکران، فعالان سیاسی، و اقلیتهای قومی را نسبت به بازگشت هر نوع حکومت موروثی و متمرکز، به شدت بدبین و محتاط میکند.
وابستگی به عوامل خارجی: جایگاه و نفوذ او تا حد زیادی به حمایت دولتهای خارجی و شرایط بینالمللی گره خورده است. این وابستگی، او را در برابر اتهام «عامل بیگانه» که در فرهنگ سیاسی ایران بسیار پرقدرت است، به شدت آسیبپذیر میکند.
قدرت گفتمان جمهوریخواهی: بخش بزرگی از اپوزیسیون، چه در داخل و چه در خارج، اساساً با اصل «سلطنت» مخالف و خواهان یک نظام «جمهوری» هستند. این شکاف ایدئولوژیک، بزرگترین مانع بر سر راه او برای ایجاد یک ائتلاف فراگیر است.
۴. استراتژی بازی پایانی:
استراتژی کلان پهلوی، نه یک استراتژی انقلابی برای سرنگونی، بلکه یک استراتژی «موقعیتسازی برای دوران گذار» است. او در حال بازی برای «روز بعد از فروپاشی» است.
تاکتیک اصلی: تثبیت خود به عنوان «آلترناتیو آماده»: تمام تلاشهای او معطوف به این است که در یک لحظهی بحرانی (مانند مرگ رهبر یا فروپاشی اقتصادی)، او تنها گزینهی در دسترس، شناختهشده، و دارای یک طرح کلی برای ادارهی کشور به نظر برسد. او میخواهد به گزینهی طبیعی برای جامعهی سردرگم داخلی و جامعهی نگران بینالمللی تبدیل شود.
تاکتیکهای فرعی:
ایجاد اجماع نمادین: تلاش برای تبدیل شدن به محور وحدت اپوزیسیون خارج از کشور (مانند تلاش برای منشور مهسا یا برپایی همایش ملی نجات ایران).
مشروعیتزدایی مستمر از رقیب: تأکید مداوم بر ناکارآمدی، فساد و جنایات جمهوری اسلامی برای تقویت این ایده که هیچ راهی جز تغییر کامل رژیم وجود ندارد.
ارائهی تصویری دموکراتیک: پافشاری بر ایدهی رفراندوم و دموکراسی پارلمانی برای جلب اعتماد جمهوریخواهان و جامعهی جهانی.
بازی «پادشاه در تبعید» یک بازی انتظار است. او در حال ساختن یک «دولت در سایه»ی نمادین است، به این امید که وقتی قلعهی «پادشاه مستقر» فرو ریخت، همه برای بازسازی به سراغ نقشههایی بیایند که او در دست دارد.
با بررسی دو «پادشاه» که یکی بر اریکهی قدرت فیزیکی و دیگری بر اریکهی قدرت نمادین تکیه زده، در بخش بعدی به سراغ بازیگر سوم و پیچیدهترین آنها میروم. بازیگری که نه اریکهای فیزیکی دارد و نه تباری شاهانه، اما بر سرمایهای از جنس دیگر، یعنی «اخلاق و مقاومت»، تکیه کرده است: «پادشاه محصور».
بخش چهارم: پادشاه محصور (تحلیل جایگاه میرحسین موسوی و راه سوم)
تحلیل جایگاه میرحسین موسوی، تحلیل یک فرد نیست؛ تحلیل یک «تفکر» و یک «نماد» است. او نمایندهی جریانی است که از درون خود نظام سر برآورده، اما در یک فرآیند رادیکالیزه شدن، به نقد بنیادین آن رسیده است. چهرههایی چون مصطفی تاجزاده و ابوالفضل قدیانی، بخش رادیکالتر و گویاتر همین تفکر در سالهای اخیر بودهاند. این جریان، گزینهی سوم و راهی متفاوت از دوگانهی «حفظ نظام» یا «بازگشت به سلطنت» را نمایندگی میکند.
۱ . منبع مشروعیت و ادعای حاکمیت:
ادعای حاکمیت این جریان، نه الهی است و نه موروثی؛ بلکه تماماً بر اصل «حاکمیت مردم» (Popular Sovereignty) استوار است. این مشروعیت، از دو منبع تغذیه میکند:
بازگشت به روح قانون اساسی: ارجاع به اصول فراموششدهی قانون اساسی ۱۳۵۸ که در آن بر رای و حاکمیت ملت تأکید شده بود، پیش از آنکه تفسیرهای بعدی، قدرت را در نهاد ولایت فقیه متمرکز کنند.
میراث جنبش سبز: مشروعیت اصلی این جریان، از آرای میلیونها نفر در انتخابات ۱۳۸۸ و مقاومت و پایداری رهبران آن در حصر نشأت میگیرد. این یک مشروعیت مبتنی بر «کنش» و «مقاومت» است.
این منبع مشروعیت، دارای قدرت اخلاقی بسیار بالایی است، اما در سیستم حقوقی و سیاسی فعلی، فاقد هرگونه جایگاه قانونی است. این یک ادعای «بالقوه» است که قدرت آن نه در توانایی «اعمال زور»، که در توانایی «اقناع» و جذب افکار عمومی نهفته است. بیانیهی مشهور میرحسین مبنی بر لزوم تدوین قانون اساسی جدید و برگزاری رفراندوم آزاد، اوج این ادعای حاکمیت مردمی است.
۲. سرمایهها و پایگاه قدرت:
سرمایههای این جریان، کاملاً از جنس «نرم» و عمدتاً اخلاقی-سیاسی است:
سرمایهی عظیم اخلاقی: این بزرگترین و منحصربهفردترین سرمایهی موسوی است. سالها پایداری در حصر، او را از یک «سیاستمدار» به یک «نماد مقاومت» و وجدان معذب نظام تبدیل کرده است. این سرمایهی اخلاقی، به سخنان و بیانیههای او وزنی میدهد که بسیار فراتر از قدرت فیزیکی اوست.
نمایندگی «راه سوم»: این جریان، تنها گزینهای است که به طور همزمان هر دو آلترناتیو «ولایت مطلقه» و «سلطنت موروثی» را به چالش میکشد و یک «جمهوری» دموکراتیک و سکولار را پیشنهاد میدهد. این امر، آن را به گزینهی بالقوه برای بخش بزرگی از طبقهی متوسط شهری، روشنفکران، دانشجویان و کسانی تبدیل میکند که نه خواهان وضع موجودند و نه خواهان بازگشت به گذشته.
پل ارتباطی: این تفکر، پتانسیل ایجاد پل میان نیروهای مذهبی دموکراسیخواه و نیروهای سکولار جمهوریخواه را دارد، زیرا زبان و خاستگاه هر دو را میفهمد.
میراث جنبش سبز: این جریان وارث بزرگترین جنبش اعتراضی تاریخ جمهوری اسلامی است. این ؛ به آن یک عمق تاریخی، یک پایگاه اجتماعی بالقوه و یک تجربهی غنی از نافرمانی مدنی میبخشد.
۳ . بدهیها و محدودیتها:
محدودیتهای این جریان نیز به اندازهی سرمایههایش، مطلق و تعیینکننده است:
ناتوانی فیزیکی مطلق: حصر خانگی موسوی و محدودیتهای شدید برای دیگر رهبران این جریان، بزرگترین بدهی آن است. آنها به طور فیزیکی خنثی شدهاند و فاقد هرگونه توانایی برای سازماندهی، سخنرانی عمومی یا کنش سیاسی مستقیم هستند.
خلأ کامل تشکیلاتی: جنبش سبز در سال ۸۸ به شدت سرکوب و شبکههای اجتماعی آن متلاشی شد. امروز، این تفکر فاقد هرگونه حزب، سازمان یا تشکیلات سیاسی منسجم در داخل کشور است. این یک تفکر قدرتمند است که در بدن یک سازمان ضعیف یا ناموجود قرار دارد.
ابهام کارنامهی گذشته: سابقهی میرحسین موسوی به عنوان نخستوزیر دوران جنگ در دههی ۶۰، همواره توسط مخالفانش (چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون) به عنوان نقطهضعف و برای زیر سوال بردن باور او به دموکراسی، مورد استفاده قرار میگیرد.
عدم شناخت و نفوذ بینالمللی: در مقایسه با رضا پهلوی، این جریان از نفوذ و شناخت بسیار کمتری در محافل سیاسی و رسانهای جهان برخوردار است. قدرتهای جهانی اغلب ترجیح میدهند با بازیگران شناختهشدهتر و قابلپیشبینیتر تعامل کنند.
۴. استراتژی بازی پایانی:
استراتژی این جریان، نه تلاش برای «کسب قدرت»، که یک استراتژی «فرسایش ایدئولوژیک و مشروعیتزدایی دوگانه» است.
تاکتیک اصلی: هدف قرار دادن پایههای مشروعیت رقبا: بیانیههای موسوی و تحلیلهای چهرههایی چون تاجزاده، به طور همزمان دو کار را انجام میدهند: از یک سو، با زیر سوال بردن اختیارات مطلقه رهبری و تأکید بر رای مردم، پایهی مشروعیت «پادشاه مستقر» را هدف میگیرند. از سوی دیگر، با تأکید قاطع بر «جمهوریت»، پایهی مشروعیت «پادشاه در تبعید» را به چالش میکشند.
تاکتیک فرعی؛ ترسیم چشمانداز آلترناتیو: این جریان تلاش میکند تا در ذهن جامعه، یک «آلترناتیو سوم» را زنده و ممکن نگه دارد: ایرانی که نه ولایی است و نه سلطنتی، بلکه یک جمهوری دموکراتیک است. این کار، از انحصار انتخاب بین دو گزینه جلوگیری میکند.
تاکتیک «شهادت زنده» (Living Martyrdom): خودِ "پایداری در حصر" ، یک استراتژی است. این «حضور در غیاب»، به طور مداوم به جامعه، غیردموکراتیک بودن و بنبست نظام حاکم را یادآوری میکند و به عنوان یک منبع الهامبخش برای مقاومتهای مدنی عمل میکند.
بازی «پادشاه محصور»، بازی یک مرجع اخلاقی است. او نمیخواهد با مهرههای موجود بازی کند؛ او میخواهد خودِ «صفحهی شطرنج» و «قواعد بازی» را تغییر دهد. او برای تسخیر ذهن جامعه بازی میکند، به این امید که در یک بزنگاه تاریخی، جامعه به این نتیجه برسد که تنها راه نجات، کنار گذاشتن کل صفحهی شطرنج فعلی و طراحی یک بازی کاملاً جدید است.
اکنون که جایگاه، سرمایهها و استراتژیهای هر سه «پادشاه» را به تفکیک کالبدشکافی کردم، در بخش نهایی و پایانی، این سه بازیگر را در کنار یکدیگر بر روی صفحهی شطرنج قرار میدهم تا ماهیت نامتقارن این منازعه را روشن ساخته و به یک جمعبندی نهایی در مورد دینامیکهای آیندهی ایران برسم.
بخش پنجم : منازعه نامتقارن و چشمانداز آینده
تحلیل مقایسهای سه بازیگر اصلی صحنهی سیاسی ایران، به وضوح نشان میدهد که ما با یک رقابت برابر روبرو نیستیم. این یک منازعهی کاملاً نامتقارن (Asymmetric Conflict) است که در آن، هر بازیگر با نوعی کاملاً متفاوت از «سرمایه» بازی میکند. درک این تفاوت، کلید فهم چشمانداز آینده است:
۱. علی خامنهای، فرمانروای «سرمایهی فیزیکی»: قدرت او ملموس، سختافزاری و عینی است. او دولت، ارتش، پول و دستگاه سرکوب را در اختیار دارد. این سرمایه، برای «کنترل» و «حفظ وضع موجود» بسیار کارآمد است، اما ماهیتی شکننده دارد؛ زیرا در برابر بحرانهای عمیق اقتصادی و فرسایش مشروعیت، آسیبپذیر است و نمیتواند به تنهایی مقبولیت و رضایت تولید کند.
۲. رضا پهلوی، دارندهی «سرمایهی نمادین»: قدرت او انتزاعی و مبتنی بر تاریخ، نوستالژی و تصویر است. او یک «برند» سیاسی را نمایندگی میکند که برای بخشی از جامعه، یادآور گذشتهای بهتر و برای جامعهی جهانی، یک آلترناتیو قابل شناسایی است. این سرمایه، برای «حفظ توجه» و «شکلدهی به آلترناتیو» در خارج از مرزها بسیار کارآمد است، اما فاقد ابزار لازم برای «کنش سیاسی سازمانیافته» در داخل است.
۳. میرحسین موسوی، پاسدار «سرمایهی اخلاقی»: قدرت او مبتنی بر اصول، مقاومت و نمایندگی یک ایدهی دموکراتیک است. او نهاد و سازمان ندارد، اما «اعتبار» دارد. این سرمایه، برای «مشروعیتزدایی» از رقبا و «الهامبخشی» به مقاومتهای مدنی بسیار قدرتمند است، اما در کوتاهمدت، فاقد هرگونه توانایی برای تبدیل شدن به قدرت سیاسی اجرایی است.
این سه نوع سرمایه، به سادگی قابل تبدیل به یکدیگر نیستند. سرمایهی فیزیکی نمیتواند اعتبار اخلاقی بخرد. سرمایهی نمادین نمیتواند یک تشکیلات مخفی ایجاد کند. و سرمایهی اخلاقی نمیتواند یک تانک را متوقف کند. آیندهی ایران، به این بستگی دارد که یک «رخداد ماشه» (Trigger Event)، کدام یک از این سه نوع سرمایه را به «ارز رایج» و تعیینکنندهی آن مقطع تاریخی تبدیل خواهد کرد.
چشمانداز آینده: سه سناریوی محتمل
به جای پیشبینی، میتوان سه سناریوی کلان را بر اساس غلبهی احتمالی هر یک از این سرمایهها در شرایط مختلف، ترسیم کرد:
سناریوی اول: پیروزی لختیِ سرمایهی فیزیکی (سناریوی حفظ وضع موجود)
در غیاب یک شوک داخلی یا خارجی بسیار بزرگ، لختی (Inertia) و قدرت ماشین دولتی و امنیتی، برای حفظ وضع موجود کافی خواهد بود. در این سناریو، نظام با استفاده از ابزار سرکوب، بحرانها را مدیریت کرده، یک فرآیند جانشینی کنترلشده (هرچند پر تنش) را به انجام میرساند و به حیات خود ادامه میدهد. این سناریوی «تداوم شکننده»، سناریوی محتمل در کوتاهمدت است، زیرا هیچکدام از دو بازیگر دیگر، قدرت سخت لازم برای به چالش کشیدن مستقیم آن را ندارند.
سناریوی دوم: غلبهی سرمایهی نمادین در بزنگاه بحران (سناریوی بازگشت)
در صورت وقوع یک بحران حاد و ناگهانی که به تضعیف شدید یا فروپاشی بخشی از سرمایهی فیزیکی دولت منجر شود (مانند یک بحران جانشینی بسیار آشفته یا یک ورشکستگی کامل اقتصادی)، خلأ قدرت ایجاد میشود. در چنین خلائی، جامعهی سردرگم و جامعهی نگران بینالمللی، به دنبال یک «راه حل سریع» و یک «آلترناتیو آماده» خواهند گشت. در این لحظه، سرمایهی نمادین رضا پهلوی به عنوان شناختهشدهترین چهره، میتواند به سرعت به قدرت سیاسی تبدیل شود. این سناریوی «جایگزینی سریع» است که موفقیت آن؛ به شدت؛ به عمق و ماهیت بحران بستگی دارد.
سناریوی سوم: پیروزی فرسایشیِ سرمایهی اخلاقی (سناریوی راه سوم)
این یک سناریوی بلندمدت است. در این سناریو، فرسایش مشروعیت نظام حاکم به دلیل ناکارآمدی و سرکوب، و همزمان، عدم پذیرش عمومی ایدهی بازگشت به سلطنت، به تدریج گفتمان «راه سوم» را به «عقل سلیم» بخش بزرگی از نخبگان و فعالان مدنی تبدیل میکند. در یک فرآیند گذار طولانی یا پس از یک تحول، ممکن است تقاضای غالب، نه بازگشت به گذشته و نه تداوم وضع فعلی، بلکه برگزاری یک مجلس مؤسسان برای تدوین قانون اساسی جدید و تأسیس یک جمهوری دموکراتیک باشد. در این سناریو، سرمایهی اخلاقی جریان سوم، به پیروزی ایدئولوژیک نهایی دست مییابد.
سخن پایانی
آیندهی ایران یک معادلهی چند مجهولی است که پاسخ آن از پیش نوشته نشده است. این صحنه، یک تراژدی با سه قهرمان است که هر یک فضیلتها و نقصهای مرگبار خود را دارند. یکی بر تخت قدرت تکیه زده اما قلبها را از دست داده است. دیگری قلبِ بخشی از نوستالژیها را در دست دارد اما پاهایش بر زمین سیاست داخلی نیست. و سومی، وجدان بخشی از جامعه را نمایندگی میکند اما در زندان جسم و قدرت به سر میبرد.
حرکت نهایی در این شطرنج، شاید نه توسط این سه پادشاه، که توسط میلیونها «سربازی» تعیین شود که در "سکوت" ، بازی را نظاره میکنند. لحظهای خواهد رسید که این سربازان پیاده تصمیم خواهند گرفت که آیا میخواهند در همین بازی کهنه شرکت کنند، یا کل صفحهی شطرنج را واژگون کرده و بازی کاملاً جدیدی را با قواعدی نو آغاز نمایند. آیندهی ایران، در گرو پاسخ به این پرسش است

بین آرواره های نتانیاهو و کاظم صدیقی