Monday, Aug 4, 2025

صفحه نخست » پزشکِ واقعیت در برابر کاهنِ حقیقت، مقایسه‌ی روانکاوانه‌ی مسعود پزشکیان و سعید جلیلی

sarkhosh.jpgسروش سرخوش - ویژه خبرنامه گویا

در صحنه‌ی سیاسی ایران، مسعود پزشکیان و سعید جلیلی اغلب به عنوان دو قطب مخالف تصویر می‌شوند. اما از منظر روانکاوی، این دو، صرفاً دو روی یک سکه‌اند؛ دو فرزند یک خانواده‌ی ایدئولوژیک که هر یک، راهی متفاوت برای کنار آمدن با «قانونِ پدر» یافته‌اند. قانون پدر در اینجا، همان آرمانشهر بنیادین جمهوری اسلامی و «ولی فقیه»، تجسم نهایی و مفسر اعظم آن است. این نوشتار، به واکاوی این دو صورت‌بندی روانی می‌پردازد؛ دو راهی که از نقاطی چنین دور آغاز، اما در نهایت به مقصدی واحد ختم می‌شوند: حفظ ساختار پدری.

۱. مسعود پزشکیان: فرزند صادق و پاسدارِ وصیت‌نامه

برای فهم روان سیاسی پزشکیان، باید او را نه در جایگاه یک سیاستمدار، که در مقام «پاسدار یک وصیت‌نامه» دید. این وصیت‌نامه، همان متون مقدس و بنیادین اوست: قرآن، نهج‌البلاغه و قانون اساسی. «فراخود» یا وجدان اخلاقی قدرتمند او، خود را تنها وارث و مجری صادق این میراث پدری می‌داند. تراژدی از اینجا آغاز می‌شود که او شاهد است دیگر وارثان (مسئولان)، در حال تاراج این میراث هستند. در اینجاست که او به یک «فیگور تراژیک پدری» بدل می‌شود؛ پدری که قدرتی جز تکرار وسواس‌گونه‌ی متن وصیت‌نامه برای فرزندان خاطی ندارد. خشم او، خشم پدری دلسوز است که می‌کوشد با یادآوری مداوم «قانون»، از فروپاشی کامل خانواده (سیستم) جلوگیری کند و وقتی مفسر نهایی وصیت‌نامه (رهبر) حرف آخر را می‌زند، او به عنوان پاسدار صادق، چاره‌ای جز تمکین ندارد. این «صداقت تراژیک» اوست: او عمیقاً باور دارد که مشکل، نه در خودِ «قواعد پدری»، که در «اجرای بد» آنهاست و هرگز قادر به زیر سؤال بردن خودِ آن قواعد نیست.

۲. سعید جلیلی: فرزند ایدئولوگ و مدافع معبد

اگر پزشکیان، «پزشک» سیستم است، جلیلی «متکلم» یا کاهن اعظم آن است. فراخودِ او نه با «متن قانون»، که با «روحِ ایدئولوژی» و «تفسیر خالص» آن یگانه شده است. برای او، واقعیتِ ملموس و پر از ایراد، نه یک «بیماری» که باید درمان شود، بلکه یک «آلودگی» است که باید از ساحت مقدس ایدئولوژی پاک گردد. گفتار او سرشار از مفاهیم انتزاعی است زیرا او در جهان «نمادین» زندگی می‌کند. نمودارها و برنامه‌های پیچیده‌اش، تلاشی وسواس‌گونه برای ساختن یک «واقعیت جایگزین» است؛ یک قلعه‌ی تئوریک که آنقدر کامل است که هرگز با واقعیت زمینی سنجیده نمی‌شود. مکانیزم دفاعی او، «عقلانی‌سازی» است؛ او فجایع را نه به عنوان «رنج»، که به عنوان «هزینه‌های لازم برای تحقق آرمان» بازتفسیر می‌کند. او نه فرزند صادق، که «نگهبان متعصب معبد» است و وظیفه‌ی خود را نه نجات مردم، که حفظ قداست الواح درون معبد می‌داند.

۳. جمع‌بندی: دو راهِ یک بن‌بست

هر دو فیگور، در نهایت، فرزندان وفادار «قانون پدر» هستند، اما هر یک نقشی متفاوت را برای خود برگزیده‌اند: پزشکیان، پزشکِ واقعیت است؛ با «واقعیت» درگیر می‌شود تا آن را به سطح «قانون» برساند. او از پایین به بالا نگاه می‌کند و رنج می‌برد. جلیلی، کاهنِ حقیقت است؛ از «واقعیت» فاصله می‌گیرد تا «حقیقتِ» نابِ قانون را از گزند آن مصون بدارد. او با نگاه از بالا به پایین؛ موعظه می‌کند.

پزشکیان، تراژدی یک رئالیست را زندگی می‌کند؛ رئالیستی که ابزارش برای اصلاح واقعیت، از کار افتاده است. جلیلی، تراژدی یک ایدئالیست را به نمایش می‌گذارد؛ ایدئالیستی که حقیقتش، در دنیای واقعی خریداری ندارد. تراژدی بزرگتر اما، متعلق به جامعه‌ای است که میان این دو گزینه معلق مانده است: انتخاب میان پزشکی که حتی نمی‌تواند دردهای یک بیماری مزمن را مدیریت کند و کاهنی که برای روح بیمار، دعا می‌خواند؛ در حالی که هیچ‌یک، «درمان» و «شفای» واقعی را با خود به همراه ندارند.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy