ارشان آذری
در سالهای گذشته، با رشد نقش شاهزاده رضا پهلوی در صحنه سیاسی ایران، صداهای بسیاری در حمایت و نقد او شکل گرفتهاند. در این میان، برخی چهرههای رسانهای و تحلیلی، به شکلی منظم و پیاپی، انتقاداتی را علیه او و مشی سیاسیاش منتشر کردهاند. یکی از پرکارترین و پرصداترین این چهرهها، بهروز ورزنده است که نوشتههای او عمدتاً در رسانههایی چون گویا نیوز، ایران امروز، و شبکههای اجتماعی بازنشر میشود.
اما پرسش اساسی اینجاست: آیا هدف ورزنده نقد منصفانهی عملکرد رضا پهلوی است یا تخریب پیوسته و هدفمند چهرهای که بخش بزرگی از اپوزیسیون بهعنوان نماد همبستگی به او چشم دوختهاند؟
نسبت بیتناسب: چرا ۸۰ درصد نقدها متوجه پهلوی است؟
برای پاسخ به این پرسش، نخست باید نگاهی کمی و کیفی به محتوای مقالات ورزنده انداخت. در یک بررسی اجمالی از بیش از ۱۵ مقالهی منتشرشده در یک بازهی دو ساله، میتوان دریافت که بیش از ۸۰ درصد این نوشتهها بهطور مستقیم یا غیرمستقیم علیه رضا پهلوی، مشروطهخواهان، و حامیان ایدهی همبستگی ملی تنظیم شدهاند.
در مقالهی «ماجراجویی خطرناک شاهزاده»، ورزنده حضور رضا پهلوی در نشستهایی چون کنفرانس مونیخ را «تحرکاتی بیپشتوانه» و «نمایش توخالی» میخواند و صراحتاً مینویسد:
«شاهزاده رضا پهلوی با اتکا به یک نام خانوادگی، همچنان میکوشد نقشی سیاسی ایفا کند، بیآنکه مشروعیتی واقعی در جامعهٔ کنونی ایران داشته باشد.»
این در حالیست که صدها فعال مدنی، سیاسی و دانشگاهی در سالهای اخیر، با صدور بیانیههایی از جمله در ۲۲ تیر ۱۴۰۴، حمایت خود را از نقشِ وی در دوران گذار اعلام کردهاند. اما ورزنده در تحلیل خود نهتنها از کنار این دادهها عبور میکند، بلکه اساساً سعی میکند مشروعیت اجتماعی رضا پهلوی را زیر سؤال ببرد، آن هم بدون ارجاع به نظرسنجیها یا گزارشهای میدانی معتبر.
حذف هوشمندانهی کلیت رژیم جمهوری اسلامی
از دیگر نکات قابلتوجه در آثار ورزنده، جای خالی نقدهای ساختاری به جمهوری اسلامی است. او گهگاه به شکلی پراکنده از سرکوب و سانسور یا فساد حکومتی یاد میکند، اما تمرکز اصلیاش بهوضوح روی ناتوانی اپوزیسیون خارج از کشور است، نه جنایتهای حکومت.
در مقالهای با عنوان «سلطنتطلبان در رؤیای بازگشت» (منتشرشده در ایران امروز)، او مینویسد:
«جنبش مشروطهخواهی چیزی بیش از یک نوستالژی سیاسی نیست و رضا پهلوی نمیتواند حتی پنج درصد جامعه را نمایندگی کند.»
بیآنکه توضیح دهد این عدد از کجا آمده یا چگونه با نتایج نظرسنجیهای بینالمللی (از جمله مطالعات گروه GAMAAN یا مؤسسات اروپایی) سازگار است.
از این رو، پرسش مهمی که شکل میگیرد این است: وقتی پادشاهی پهلوی بیش از چهار دهه است که در قدرت نیست، و وقتی شاهزاده رضا پهلوی هیچ اهرم اجرایی در اختیار ندارد، چرا سهم او از نقدهای ورزنده، بیش از حاکمان امروز ایران است؟
نقد یا تخریب؟ لحن و سبک بیان ورزنده
ادبیات ورزنده معمولاً تهی از نشانههای نقد دلسوزانه یا اصلاحگرایانه است. او کمتر وارد بحثهای تحلیلی یا مستند میشود و بیشتر بر تمسخر، تردیدافکنی و تحقیر تمرکز دارد. در مقالهی اخیرش دربارهی مقالهی نوریعلا با عنوان «معمای رضا پهلوی» مینویسد:
«نوریعلا فقط آمده تا بگوید مردم بیانصافاند که به رضا پهلوی انتقاد میکنند. اصلاً قصد تحلیل ندارد، بلکه وظیفهاش تطهیر چهرهی شاهزاده است.»
در اینجا نیز، به جای بررسی محتوای واقعی مقاله نوریعلا، او بیشتر به انگیزهخوانی میپردازد و بدون ارائهی شاهد روشن، تلاش طرف مقابل را تحقیر میکند.
آیا با حذف رضا پهلوی راهی روشنتر باز میشود؟
سؤال اساسی اینجاست: حتی اگر بپذیریم که رضا پهلوی بینقص نیست و دچار اشتباهاتی شده، آیا پروژهی تخریب کامل او - آنگونه که در مقالات ورزنده دیده میشود - کمکی به پیشبرد هدف مشترک یعنی «نجات ایران» میکند؟ در شرایطی که نیروهای جمهوریخواه، ملیگرا، چپ، و سلطنتطلب بیش از چهار دهه است که نتوانستهاند بر سر بدیهیترین اصول اتحاد به توافق برسند، آیا حذف چهرهای مانند رضا پهلوی، تنها به سود نیروهای تمامیتخواه نخواهد بود؟
بهنظر میرسد که ورزنده، به جای نقش یک منتقد مستقل و سازنده، بیشتر در جایگاه مخالفی ثابت قرار گرفته که از اساس با حضور سیاسی رضا پهلوی مشکل دارد - نه با عملکرد مشخص او.
نتیجهگیری: مسئولیتپذیری نقد در دوران سرنوشتساز
ایران در آستانهی تحولاتی بنیادین قرار گرفته است. جنگ، تحریم، بحران مشروعیت، و ناکارآمدی ساختارهای حکومتی، جامعه را به نقطهی انفجار رسانده. در این شرایط، نقد لازم است، اما نه هر نقدی؛ نقدی که چشمانداز بسازد، گفتوگو را تشویق کند، و به جای خطکشیهای تکراری، راهحلی پیش بگذارد.
بهروز ورزنده، با قلمی تیز و زبانی برنده، میتوانست صدای روشنگری باشد که ضعفهای اپوزیسیون و رهبری آن را گوشزد کند. اما آنچه در عمل از او باقی مانده، مجموعهای از مواضع جانبدارانه و گاه پر از پیشداوریست که بیش از آنکه به مردم کمک کند، آب به آسیاب تفرقه میریزد. اگر نقد، بیهدف باشد و از انصاف تهی، بهجای اصلاح، به تخریب تبدیل میشود.
و در نهایت، همان پرسشی که در ابتدای این نوشته مطرح شد، دوباره باید پرسیده شود: آیا این حجم از انرژی برای کوبیدن شخصی که در قدرت نیست، واقعاً از دلسوزی برای مردم میآید؟ یا از خصومت با یک نام، که هنوز هم در دل میلیونها ایرانی، نشانی از امید است؟