سروش سرخوش - ویژه خبرنامه گویا
چگونه یک فرد میتواند به خطرناکترین عنصر برای یک سیستم سیاسی بحران زده تبدیل شود؟ تاریخ اغلب به ما آموخته است که این نقش را به دیکتاتورهای بیرحم یا استراتژیستهای شرور نسبت دهیم. اما گاهی پاسخ، نه در «شرارت سازمانیافته»، که در پدیدهای به مراتب پیچیدهتر و ویرانگرتر نهفته است: «بیصلاحیتیِ با اعتماد به نفس». این نوشتار، با بهرهگیری از یک نماد فرهنگی، یک شخصیت داستانی و دو نظریهی روانشناختی، این پدیدهی مهلک را در قلب سیاست امروز ایران واکاوی میکند.
برای فهم این پدیده، ابتدا باید به حافظهی فرهنگی خود رجوع کنیم. در روان جمعی ما، دو تصویر قالبی برای توصیف «سادگی ویرانگر» وجود دارد. تصویر اول، «فرم پیش فرض بسیجی» است؛ الگوی ذهنی سرشار از شور و خالی از شعور که با ایمانی کور، تکانشی عمل میکند و با هرگونه تفکر و مطالعه بیگانه است. کتاب نمیخواند چون دانستن، در جزمهای آزموننشدهاش ایجاد تردید میکند و او به یقین نیاز دارد. تصویر دوم، شخصیت «مسعود شصتچی» است؛ که مهران مدیری او را با سریال «مرد هزار چهره» به ما شناساند، کارمند سادهدلی که بر اثر زنجیرهای از سوءتفاهمها، به اشتباه در جایگاههای قدرتی قرار گرفت که هیچ تخصصی در آنها نداشت. او در هر یک از این جایگاهها، تنها یک کار میکرد: تلاش برای اجرای همان درک ساده و اخلاقی خود از «کار درست». همین تلاش معصومانه و البته ابلهانهی او، تمام ساختارهای فاسد و پیچیدهای را که بر آنها ریاست کرد، به آشوب کشاند و ناخواسته، پوسیدگی آنها را برای همگان آشکار ساخت. هر دوی اینها، نماد انسانهایی هستند که پیچیدگی جهان را به یک اصل ساده تقلیل میدهند.
واقعیت سیاسی امروز ایران، اما، یک سنتز تراژیک از این دو تصویر است. در پدیدهی ریاستجمهوری مسعود پزشکیان، ما با یک «شصتچی سادهدل» مواجه نیستیم، بلکه با نسخهای به مراتب «خطرناکتر» روبروییم؛ یک «شصتچیِ بسیجیِ خود متخصص پندار». اینجا برای رمزگشایی دقیقتر، باید از روانشناسی شناختی کمک گرفت و به سراغ «اثر دانینگ-کروگر» رفت. این سوگیری شناختی، مستند بیان میکند که افراد بیصلاحیت، به دلیل همان بیصلاحیتی، فاقد توانایی «فراشناختی» برای تشخیص ابعاد نادانی خود هستند و در نتیجه، با اعتماد به نفسی کاذب، خود را توانمند میدانند. ریاستجمهوری پزشکیان، تجلی واقعی این پارادوکس است: «تخصص نامرتبط»، «اعتماد به نفس کاذب»، و «عاملیت منفعل» در رسیدن به قدرتی که نه با ارادهی خود، که با یک «اشتباه محاسباتی» تاکتیکی از سوی سیستم به او واگذار شد. اما در سطح راهبردی، به یک «موفقیت ناخواسته» برای اهداف غایی آن تبدیل گشت.
«سیستم» در این تحلیل همان «دولت موریانه» یا کارتل امنیتی-اقتصادی است که قدرت واقعی را در پشت پرده در دست دارد. «اشتباه محاسباتی» این سیستم، حاصل سه فرض بنیادین اشتباه در طراحی استراتژی «ریاستجمهوریِ ضربهگیر» بود.
اول، اشتباه در ارزیابی عمق بحران: سیستم تصور میکرد که بحران مشروعیت، هنوز با یک تغییر چهرهی سطحی، قابل مدیریت است.
دوم، اشتباه در ارزیابی شخصیت کارگزار: آنها گمان میکردند یک «شصتچی سادهدل» را به قدرت میرسانند که منفعلانه نقش ضربهگیر را ایفا کند، اما اثر دانینگ-کروگر را در محاسبات خود لحاظ نکرده بودند.
و سوم، نادیده گرفتن عصر شفافیت: در گذشته، سیستم میتوانست «بازیهای» پیچیدهی خود (مانند ایجاد امید کاذب یا مدیریت بحران در پشت پرده) را مدیریت کند، اما در عصر دیجیتال، هر شکست دولت، به صورت آنی به یک نمایش زندهی ورشکستگی تبدیل میشود.
اظهارات اخیر مسعود پزشکیان مبنی بر اینکه «به پیر و پیغمبر اگر اراده کنیم همه مشکلات را میتوانیم حل کنیم» یا «وقتی انسان درد دارد خوابش نمیبرد و درمان پیدا میشود، کافی است احساس درد کنیم»، علائم بالینی یک «مکانیزم دفاعی» به نام «تفکر جادویی» (Magical Thinking) است. این باور که «اراده کردن» به تنهایی--بدون نیاز به تخصص، برنامه، استراتژی و منابع، میتواند بحرانهای ساختاری یک کشور را حل کند، یک بازگشت به تفکری بدوی است که در آن، «آرزو کردن» با «عمل کردن» یکسان پنداشته میشود. این «یاوهگویی»ها، از منظر روانکاوی، کارکردهای مشخصی برای گوینده دارند: سادهسازیِ یک پیچیدگیِ اضطرابآور، به تعویق انداختن مسئولیت، و پناه بردن به جایگاه یک «واعظ اخلاقی» به جای یک «مدیر متخصص». وقتی ذهن فرد بیصلاحیت با یک مسئلهی پیچیده (مانند ادارهی کشور) روبرو میشود که قادر به درک آن نیست، برای فرار از اضطراب ناشی از این نادانی، به سادهترین توضیح ممکن پناه میبرد: «مشکل، پیچیدگی سیستم نیست؛ مشکل، کمبود اراده است.»
این باور جادویی، به او یک راهحل دروغین اما آرامشبخش میدهد و او امکان می یابد تا تصویر خود به عنوان یک فرد توانمند را حفظ کند. در واقع، «تفکر جادویی» به مثابه یک پل روانشناختی عمل میکند که فرد را از جزیرهی «بیصلاحیتی واقعی» به قارهی «اعتماد به نفس کاذب» منتقل میکند. این فرآیند، یعنی انتخاب فعالانهی یک توضیح ساده به جای رویارویی با واقعیت پیچیده و تلخ نادانی، دقیقاً همان چیزی است که میتوان آن را «ارادهی معطوف به جهل» نامید.
قدرت ویرانگری این ذهنیت، نه از شرارت، که دقیقاً از همین ترکیب مهلک نشأت میگیرد. تلاشهای ناشیانهی او برای اعمال همان درک سادهانگارانه و اخلاقی خود از «کار درست» در یک سیستم عمیقاً فاسد، مانند تجویز «چاینبات توسط یک پیرزن سادهدل روستایی برای بیمار سرطانی به عنوان داروی شفابخش» است. نیت او خیر است، اما عمل او به دلیل جهل مطلقش به پیچیدگی بیماری، تنها مرگ بیمار را تسریع میکند.
پارادوکس کروگر، از نشانههای واپسین مراحل زوال یک سیستم است. مشکل، فراتر از خوب یا بد بودن پزشکیان، بیصلاحیتی بیموقع و نابجای اوست. او یک «فرد اشتباهی» در «زمانی اشتباهی» است. سرنوشت محتوم ریاستجمهوری او، نه با دستاوردهایش، که با آنچه به صورت ناخواسته «آشکار» کرد، در تاریخ ثبت خواهد شد: ورشکستگی کامل سیستمی که آنچنان پوک و توخالی شده که حتی تفکر جادویی یک فرد بیصلاحیت نیز میتواند ستونهایش را به لرزه درآورد. این اتفاق از طریق یک فرآیند چهار مرحلهای رخ میدهد: نخست، گفتمان سادهانگارانهی او، کنشها و سخنان نسنجیدهی «شصتچی پاستورنشین»، منطق پیچیدهی مافیایی سیستم را مختل میکند. دوم، این اختلال به فلج اجرایی در بدنهی دولت منجر میشود. سوم، این فلج، توهم صلاحیت و کنترل را که آخرین سرمایهی هر دولتی است، در هم میشکند. و در نهایت، این نمایش عریان بیکفایتی، هرگونه امید باقیمانده به اصلاح را نابود کرده و فرآیند سرخوردگی عمومی را تسریع میکند. او در این بازی شطرنج، نه شاه است و نه وزیر؛ او آن سربازی است که توسط حریف به آخرین خانهی صفحه رسانده شده و ناخواسته به مهرهای تبدیل میشود که بازی را به نفع همان حریف، کیش و مات میکند. این چنین «اشتباه تاکتیکی» دولت موریانه، به بزرگترین «موفقیت راهبردی» آن برای بیاعتبار کردن کامل ایدهی جمهوریت و اثبات این تز نهایی تبدیل میشود که تنها قدرت واقعی، قدرت پنهان خود آنهاست و این، به زعم آنها، راه را بر تغییر ساختار حکومت از ریاست نماینده ی بی خاصیت جمهور به شورای نظامیان هموار می کند.

پاسخ به آقای مصطفی تاجزاده، بهروز ورزنده

کودتا یا ضدکودتای ۲۸ مرداد، شاهین جهانبانی