ارشان آذری
در روزگاری که مردم ایران هر شب با صدای انفجار، سایهی جنگ، فقر، گرسنگی، سانسور و سرکوب میخوابند، و با کابوس بیسرانجامی کشورشان بیدار میشوند، اپوزیسیون ما همچنان سرگرم هشدار دادن است؛ نه علیه جمهوری اسلامی، که علیه یکدیگر! عجیب نیست اگر بگوییم بخش مهمی از اپوزیسیون ایران، نه یار مردم که یار ناپیدای جمهوری اسلامیست؛ آن هم در لباس اپوزیسیون، با زبان هشدار، و با نقاب «دلسوزی ملی»
اپوزیسیونی که فقط بلد است هشدار بدهد
هشدار دربارهٔ تمرکز قدرت، هشدار دربارهٔ فدرالیسم، هشدار دربارهٔ جنگ، هشدار دربارهٔ اتحاد، هشدار دربارهٔ محبوبیت رضا پهلوی، هشدار دربارهٔ رسانهها، هشدار دربارهٔ کنفرانسها... اما یک چیز را هرگز نمیگویند: راهکار چیست؟
نه برنامهای دارند، نه نقشه راه، نه نیروی مردمی، نه صداقت گفتوگو. فقط هشدار، هشدار، هشدار. آنهم نه برای آگاهیبخشی یا جلوگیری از خطا، بلکه برای سوزاندن هر جوانهای از اتحاد ملی.
این افراد، با چهرههای مکرر در رسانهها ظاهر میشوند؛ خود را مرجع سیاسی یا فکری جا میزنند، اما بیش از چهار دهه است که یک راهبرد مشخص ارائه ندادهاند. اگر یکبار هم نام اتحاد بیاید، فوری دهها اما و اگر و هشدار پشت سر آن قطار میشود. برای اینها، هیچچیز خطرناکتر از یک «ائتلاف فراگیر» نیست؛ چون میدانند اگر مردم حول شخصیتی مثل رضا پهلوی جمع شوند، دیگر کسی سراغ آنان را نمیگیرد.
چرا از اتحاد میترسند؟
ترس اینها از جمهوری اسلامی نیست؛ ترسشان از حذف خودشان از صحنه سیاسی آینده ایران است.
سالهاست هیچکس به آنها رأی نداده، در هیچ جنبشی رهبری نداشتهاند، و هیچ دستاوردی هم در عرصه مبارزه نداشتهاند. حالا که مردم ایران، فارغ از گرایشهای سیاسی، در حال نزدیکشدن به گفتمان همبستگی ملیاند، اینها به جای استقبال، آژیر خطر میکشند.
میگویند «رضا پهلوی طرح ندارد!»، اما خودشان حتی توان نوشتن یک بیانیه منسجم را هم ندارند.
میگویند «او دموکرات نیست»، اما هرگز حاضر نیستند در یک انتخابات آزاد در کنار او رقابت کنند.
اینها حتی از دعوت عمومی به همبستگی نیز برمیآشوبند؛ چون منتظرند «دعوتنامهٔ خصوصی» به آدرس توهمات خودشان برسد. تا آن روز، هر کوششی را با بدبینی و دشمنی پاسخ میدهند.
اتحاد ملی، یا اتحاد کاذب بر پایه نفرت؟
ما امروز در بزنگاه تاریخ هستیم. کشور در مرز فروپاشی است و هیچ نیرویی بهتنهایی توان نجات آن را ندارد. اتحاد ملی، نه یک گزینه، بلکه یک ضرورت تاریخی است. اما جماعت هشداردهنده، بهجای حرکت در مسیر این اتحاد، خواسته یا ناخواسته در زمین جمهوری اسلامی بازی میکنند؛ چون هر صدایی که مانع شکلگیری یک جبهه ملی شود، به نفع رژیم حاکم است.
حکومت اسلامی نه از سخنرانیهای اپوزیسیون میترسد، نه از بیانیههای تکراری. آنچه لرزه بر پیکرش میاندازد، همبستگی مردمی حول یک چهره ملی با پشتوانه درونی و بیرونی است. و درست همینجاست که هشداردهندگان وارد صحنه میشوند: تا شاید با چند جملهٔ پرطمطراق، این همبستگی را عقیم کنند.
نه هشدار کافیست، نه توهین؛ فقط راهکار و مسئولیت
اگر این افراد واقعاً دلسوز ایراناند، باید دست از هشدارهای بیپشتوانه بردارند و طرح بدهند، سازمان بسازند، پای کار بیایند، یا دستکم، مانع حرکت دیگران نشوند.
تاریخ، با کسانی که فقط هشدار دادند، با کسانی که فقط مخالفت کردند، با کسانی که همیشه در سایه ماندند تا مبادا اشتباهی ازشان سر بزند، با اینها مدارا نخواهد کرد.
مردم ایران منتظر رهبر معصوم یا ایدهآلگرا نیستند؛ منتظر کسیاند که بتواند اعتمادشان را جلب کند، گوش بدهد، بایستد، و در بزنگاهها تصمیم بگیرد. رضا پهلوی، با همهی نقدهایی که به او وارد است، امروز تنها کسیست که چنین ظرفیت و مقبولیتی دارد. این واقعیت را نمیتوان با هشدار پاک کرد.
نتیجهگیری: وقت انتخاب است
یا در صف آزادی و اتحاد بایستید، یا شفاف بگویید که راهتان جداست. یا راهکار بدهید، یا از مسیر نجات ایران کنار بروید. هشدار، دیگر کافیست.
مردم ایران، فریب هشدارهای دروغین را نمیخورند. آنها خوب تشخیص میدهند چه کسی با آنهاست و چه کسی فقط نقش "اپوزیسیون همیشه نگران" را بازی میکند.
ایران امروز بیش از هشدار، نیاز به شجاعت، ابتکار، و همبستگی دارد.